به گزارش
بولتن نیوز،
نتیجه این سفر، سفرنامه مفصلی است که توسط این مسافران دوست داشتنی به
رشته تحریر درآمده که در روزهای گذشته بخش های
اول،
دوم،
سوم، چهارم،پنجم و
ششم،
هفتم،
هشتم،
نهم،
دهم،
یازدهم و
دوازدهم تقدیم گردید و هم اکنون بخش سیزدهم این سفرنامه که به روز سیزدهم و آخر سفر
اهالی مدرسه علوم دینی «هارتفورد» به کشورمان اختصاص دارد، تقدیم می گردد و
در روزهای آتی نیز ادامه آن را تقدیم خواهیم نمود.
در روزهای آتی نظرات و گفته های برخی از مسافران آمریکایی و اهالی مدرسه علوم دینی هارتفورد به کشورمان درباره تجربه این سفر زیارتی-سیاحتی را تقدیم خواهیم نمود.
روز سیزدهم: مشهد و روستاهای اطرافازپشت شیشه آسانسور می توانستید سرتاسر شهر را از همه طرف و تا جائیکه چشم کار می کند ببینید. مشهد سومین شهر بزرگ ایران و بزرگترین زیارتگاه شیعیان این کشوراست.
امام هشتم شیعیان، امام رضا(ع) در این شهر مدفون است و هر سال بیش از 27 میلیون نفر از گوشه و کنار جهان برای زیارت و ادای احترام به این امام همام به این شهر می آیند.
تدابیر امنیتی برای ورود به این زیارتگاه کمی سخت تر از بیشتر اماکنی بود که ما در ایران بازدید کردیم. شاید این سخت گیری ها به خاطر حملات تروریستی سال 1994 باشد که در این مکان رخ داد.
ما اجازه نداشتیم دوربین ها و کیف هایمان را با خود به داخل آرامگاه ببریم اما تلفن همراه مشکلی نداشت و توانستیم چندتایی عکس یادگاری بگیریم.
در این مجموعه بسیار بزرگ و زیبا، چندین موزه وجود دارد و ما توانستیم مجموعه ارزشمندی از فرش های عتیقه و نمایشگاهی از هدایایی را ببینیم که ازسوی رهبران جهان به رهبر ایران اهدا شده است.
سرسرای داخلی پُر از نقاشی های نفیس، ظروف چینی و سفال، شیشه ای و فلزی بود.
بعد از بازدید از موزه به جمع عظیم زائران پیوستیم که برای زیارت و دعا به صحن اصلی بارگاه امام می رفتند.
با وجود اینکه چادر سر کرده بودیم، باز هم تفاوت ظاهری زیادی با سایر زائران داشتیم و خانم های زیادی به سمت ما می آمدند تا با ما عکس یادگاری بگیرند.
یکی از زائران ایرانی به خاطر فاصله اش از هرم از یکی از افراد گروه ما خواست تا برایش دعا کند.
باز هم مردم ما را با گرمی و صمیمیت پذیرا شدند و از دیدن گروهی امریکایی در ایران هیجان زده شدند.
این زیارت گاه نه تنها پُر از زائران و گردشگران خارجی بود، بلکه عده زیادی هم زائر مشهدی در این مکان بودند که به صورت هفتگی برای جلسات ختم قرآن و سخنرانی مذهبی به این مکان می آمدند.
سالن های مفروش زیادی را دیدیم که پُر بود از افرادی که به دقت به سخنان روحانیون گوش می سپردند و آموزه های مذهبی را فرامی گرفتند.
اینجا علاوه مرکز هنر و تاریخ و فرهنگ، مکانی برای تعلیم و تربیت مذهبی مردم کوچه و بازار نیز محسوب می شد.
پس از زیارت، سوار اتوبوس از مشهد خارج شدیم و به سمت شهرکی به نام «شاندیز» رفتیم که در سراسر ایران به خاطر کباب مخصوصش یعنی «شیشلیک» معروف است.
طعم و مزه و عطر و بوی این گوشت لذیذ که همراه با دورچین سبزیجات و زیتون و ماست سرو می شد غیرقابل توصیف است.
شب آخر از نشستن بر روی تخت های پشتی دار و دیدن سوارکاران با لباس محلی و بچه های سیّد که سوار بر اسب های کوتاه قد شده بودند، زیر گرمای ملایم خورشید حسابی لذت بردیم.
پس از ناهار از آخرین فرصت گره برای رفتن به بازار و خرید سوغات استفاده کردیم.
مسیر طولانی برگشت به هتل فرصتی دیگر ایجاد کرد تا به چند روز گذشته و تجربیات شیرین این سفر فکر کنیم.
مشهد شهری زیبا و ترکیبی است از قم (با جنبه ها و زیبنای مذهبی، دانشگاه های بازسازی شده و مکانی مذهبی و زیارتی) و تهران (با جمعیت زیاد و مراکز پر جنب و جوش و مظاهر مدرن شهری)
شام آخر یا شام خداحافظی را در هتل صرف کردیم.
با اینکه با بسیاری از افراد گروه قبلاً خداحافظی کرده بودیم، باز هم خداحافظی و اشک و گفت و گو و تشکر و قدردانی از راهنماهای خوب گروه، فضایی کاملاً پُر احساس و صمیمی ایجاد کرده بود.
تشکر و قدردانی از مرتضی و سیّد به خاطر سخت کوشی، مهمان نوازی، انعطاف و شکیبایی و مراقبت های بی دریغشان تا آخرین لحظه و تمام کارهایی که برایمان انجام داده بودند، امکان پذیر نبود.
توانایی بی نظیر آنها برای ترتیب دادن یک چنین سفر منظمی برای یک چنین گروه متنوعی که در آن نیازهای همه افراد، به بهترین شکل ممکن در نظر گرفته شده بود، برای ما شگفت آور و جالب توجه بود و جبران محبت آنها برای ما بسیار دشوار است.
«شب آخر از نشستن بر روی تخت های پشتی دار و دیدن سوارکاران با لباس محلی و بچه های سیّد که سوار بر اسب های کوتاه قد شده بودند، زیر گرمای ملایم خورشید حسابی لذت بردیم.»