با اینکه خداوند هیچ اندازه و مقداری ندارد، چرا چنین تعبیری (حَقَّ قَدْرِهِ) درباره خدا آمده است؟ مفسران توضیح دادهاند که «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار میرود و «قدر الشيء حق قدره» به معنای اینکه «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» میباشد.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام
دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث
تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای
ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد
کرد.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 29 تیر به آیه 74 سوره حج پرداخته شده و در آن آمده است:
ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ
سوره حج (22) آیه 74
ترجمه
خدا را آن گونه که سزاوارش بود قدر ندانستند؛ بدرستی که خداوند حقّاً قوی و شکستناپذیر است.
نکات ترجمه
«قَدَرُوا ... حَقَّ قَدْرِهِ»: در سوره قدر (جلسه97) اشاره شد که «کلمه «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت میکند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانستهاند.»
با اینکه خداوند هیچ اندازه و مقداری ندارد، چرا چنین تعبیری (حَقَّ قَدْرِهِ) درباره خدا آمده است؟ مفسران توضیح دادهاند که «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار میرود و «قدر الشيء حق قدره» به معنای اینکه «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» میباشد. (المیزان14/ 409) ظاهرا بر همین اساس است که اهل لغت گفتهاند این جمله به معنای «ما وَصَفُوه حَقَّ وَصْفِه» (خدا را به آن صفتی که سزاوار اوست، توصیف نکردند) یا «ما عظَّموا اللَّهَ حقَّ عظمته» (خدا را آنچنان که سزاوارش است بزرگ نداشتند) میباشد. (كتاب العين5/ 113؛ المحيط في اللغة5/ 341؛ معجم المقاييس اللغة5/ 63)
«عَزيزٌ»: ماده «عز» به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه میباشد (معجم المقاييس اللغة4/ 38) و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن میشود که مغلوب واقع شود بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمیشود (مفردات ألفاظ القرآن/564) و به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته میشود. تفاوت «عزیز» با «قاهر» (غلبهکننده) در این است که عزیز از این جهت گفته میشود که کسی توان غلبه و اذیت و آزار او را ندارد، اما قاهر از این جهت گفته میشود که او بر دیگران غلبه میکند، و تعبیر «عزیزی» (همان «عزیزم» در فارسی) را در مورد محبوبی به کار میرود که جدایی از او بر انسان سخت و دشوار است (الفروق في اللغة/ 103-104) ضمنا قوی در مقابل ضعیف، و عزیز در مقابل ذلیل می باشد.
حدیث
1) بنده خدا علی بن موسی الرضا میفرماید: اما بعد، بدرستی که اولین چیزی که خداوند بر بندگانش لازم، و بر آفریدگانش واجب کرده، معرفت به وحدانیت است که خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» یعنی خدا را آن گونه که سزاوارِ شناختنش بود، نشناختند.
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا ع، ص65
يَقُولُ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا أَمَّا بَعْدُ إِنَّ أَوَّلَ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ أَوْجَبَ عَلَى خَلْقِهِ مَعْرِفَةُ الْوَحْدَانِيَّةِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» يَقُولُ مَا عَرَفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِه.
2) از امام جعفر صادق ع روایت شده است: «خدا به وصف درنیاید. و چگونه به وصف درآید، و حال آنكه در كتاب خويش فرموده كه: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» پس به هیچ قَدَر و اندازهای وصف نمىشود، مگر آنكه از آن بزرگتر است».
الكافي، ج1، ص103
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ وَ قَدْ قَالَ فِي كِتَابِهِ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» فَلَا يُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ.
3) از امام باقر ع روایت شده است که:بدرستى كه خداى عز و جل به وصف درنيايد، و چگونه به وصف درآيد، و حال آنكه در كتاب خويش فرموده كه: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ پس خدا به قدر و اندازهاى وصف نشود، مگر آنكه از آن بزرگتر باشد.
و بدرستى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به وصف درنيايد، و چگونه به وصف درآيد بندهاى كه خدا او را به هفت حجاب محجّب ساخته، و طاعت او را در زمين همچون طاعتش [خدا یا خود رسول؟] در آسمان قرار داده و فرموده كه: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (آنچه رسول به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را نهی میکند برحذر باشید؛ حشر/7). و هر كه اين را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده، و هر كه او را نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است، و [امر دين را] به او مفوّض فرمود.
و بدرستى كه ما به وصف درنياييم، و چگونه به وصف درآيند گروهى كه خداوند رجس را – که همان شک است - از ايشان برداشته است (احزاب/33).
و مؤمن به وصف درنیايد؛ و بدرستى كه مؤمن برادر خويش را ملاقات مىكند و با يكديگر مصافحه مىكنند؛ پس خدا پيوسته به سوى ايشان نظر [رحمت] مىكند، و گناهان از روىهاى ايشان فرو مىريزد، چنان كه برگ از درخت فرو ريزد».
الكافي، ج2، ص182
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ وَ قَالَ فِي كِتَابِهِ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» فَلَا يُوصَفُ بِقَدرٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ.
وَ إِنَّ النَّبِيَّ ص لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْعٍ وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ فِي الْأَرْضِ كَطَاعَتِهِ فِي السَّمَاءِ فَقَالَ «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ مَنْ أَطَاعَ هَذَا فَقَدْ أَطَاعَنِي وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي وَ فَوَّضَ إِلَيْهِ.
وَ إِنَّا لَا نُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ هُوَ الشَّكُّ.
وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُوصَفُ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى أَخَاهُ فَيُصَافِحُهُ فَلَا يَزَالُ اللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ.
تدبر
1 فرمود «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» و نفرمود که اصلا خدا را نمیشناسند. این تعبیر، غیر از این آیه در دوجای دیگر قرآن کریم (انعام/91؛ زمر/67) نیز آمده است؛ که دوتایش درباره مشرکین است. این نشان میدهد که ریشه شرک – که به صورت خفی، در زندگی اغلب ما وارد شده است – این است که خداشناسی ما کامل نیست.
هرکس خدا را آن گونه که سزاوار است بشناسد، دائما برای کارهایش روی این و آن حساب نمیکند.
2 «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ»: در آیه قبل (جلسه121) نشان داد که معبودهای غیرخدا هم ضعیفاند (نمیتواند یک مگس بیافرینند) و هم یک مگس آنها را ذلیل میکند؛ در مقابل توجه داد که اگر آنها ضعیفاند، خدا قوی است؛ و اگر آنها ذلیلاند، خدا عزیز است؛ و مشکل همه این است که خدا را درست نمیشناسند! (المیزان14/ 409)
ما چقدر این قوی عزیز را قوی و عزیز (شکستناپذیر) میدانیم و برنامهها و خواستههایمان را با او تنظیم میکنیم؟ واقعا ما همان «طالب»ی نیستیم که چون روی غیر خدا حساب میکنیم، به مطلوبمان هم نمیرسیم؟ «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب» (آیه قبل)
اگر امام خمینی با قاطعیت میگفت «نترسید، نترسانید ... آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»
http://www.imam-khomeini.ir/fa/books/BooksahifeBody.aspx?id=2067
اگر میگفت:
«ما میگوییم اسرائیل باید از صفحۀ روزگار محو شود»
http://www.imam-khomeini.ir/fa/books/BooksahifeBody.aspx?id=3027
چون به خدایی اعتماد کرده بود که قوی و شکستناپذیر است.
3 «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ»: «قدرت» یکی از خواستههای مهم بشر است، تا حدی که برخی متفکران غربی (مانند نیچه و فوکو) همه اقدامات انسان (حتی یک مسافرت جمعی یا سادهترین روابط خانوادگی) را با «قدرتطلبی» (اراده معطوف به قدرت) تحلیل میکنند. اما هم مشکل این تحلیلگران، که نهایتا به یأس و ناامیدی میرسند، و هم مشکل همه قدرتمداران عالم، که همگی آخرش ناکام از دنیا میروند، این است که قدرت حقیقی را نمیشناسند. قدرتی را تحلیل میکنند که باطنش ذلت است (امام صادق ع فرمود: هیچکسی تکبر یا زورگویی نکرد مگر به خاطر اینکه ذلتی در خود مییافت )؛ و به قدرتی میرسند که بالاخره با شکست خوردن تمام میشود (آخرش اسارت به دست مرگ است).
اما میشود به قدرتی رسید که نه با ظلم همراه باشد و نه هیچگاه به شکست بیانجامد. پس این گونه نیست که همواره قدرت فساد بیاورد. بله، قدرت غیرالهی حتما فساد میآورد. توضیح مطلب در لینک زیر:
http://www.souzanchi.ir/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%a2%d9%86-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84/
4 «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ »
حکایت:
گویند: دو دوست بعد از مدتی همدیگر را دیدند درحالی که اموال یکی فراوان گشته بود.
آن یکی گفت: در این چند سال چه شد که چنین شد؟
گفت: خداوند عنایتی فرمود و رونقی داد و چنین شد.
گفت: اینها را دانم، اما بگو چه شد که چنین شد؟
گفت: حق الله (خمس و زکات و ...) را رعایت کردم، خدا برکت داد و حال و روزم دگرگون شد.
گفت: باشد، اما چه شد که وضعت چنین به سامان آمد؟
گفت: کوشیدم حقالناس به گردنم نیاید، مال احدی را نخوردم و هر حاجتمندی را در وسع خود یاری کردم، خداوند متعال هم جبران فرمود.
گفت: اینها درست، اما چگونه به این دولت رسیدی؟
گفت: به مشکلی برخورده بودم، حکایت حال به فلان بازاری یهودی گفتم، فلان مبلغ وام داد و ...
گفت: بلی! از ابتدا در پی این بودم.
گفت: ای بنده خدا! این همه گفتم خدایی که همه کارها به دست اوست، عنایت فرمود و از بندهای که او را فرمان برده، حمایت نمود، باور نکردی؛ آنگاه وام یک یهودی خسیس را پذیرفتی؟