تعبیر «ذائقه الموت» تقریبا معادل «یذوق الموت» است (لذا برخی مترجمان ترجمه کردهاند: «مرگ را میچشد») اما وقتی به جای فعل (یذوق)، اسم فاعل (ذائق/ذائقه) میآید دلالت بر ثبوت و استمرار میکند. یعنی اگرچه فعل مضارع، دلالت بر وقوع عمل در حال حاضر و استمرار آن دارد؛ اما این معنا در اسم فاعل بسیار شدت مییابد.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه امام صادق (ع) هر روز یک آیه قران را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد کرد.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز یکم اردیبهشت به آیه 57 سوره عنکبوت پرداخته شده و در آن آمده است:
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُون
سوره عنكبوت (29) آیه 57
ترجمه:
هر نفسى چشنده مرگ است، سپس به ما بازگردانده مىشويد.
توضیح برخی لغات:
«نفس» به معنای «خود» است. هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص198) علت اینکه روح را هم «نفس» میگویند این است که «خودِ» ما انسانها در گروی روح ماست.
تعبیر «ذائقه الموت» تقریبا معادل «یذوق الموت» است (لذا برخی مترجمان ترجمه کردهاند: «مرگ را میچشد») اما وقتی به جای فعل (یذوق)، اسم فاعل (ذائق/ذائقه) میآید دلالت بر ثبوت و استمرار میکند. یعنی اگرچه فعل مضارع، دلالت بر وقوع عمل در حال حاضر و استمرار آن دارد؛ اما این معنا در اسم فاعل بسیار شدت مییابد.
به تعبیر دیگر، فعل مضارع در جایی که کار الان انجام میشود و تمام می شود هم به کار میرود (مثلا: من میروم) اما اسم فاعل در جایی است که آن کار همچنان ادامه دارد. (مثلا: آب روان است)
حدیث:
1) وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» قُلْتُ يَا رَبِّ أَ تَمُوتُ الْخَلَائِقُ كُلُّهُمْ وَ تَبْقَى الْمَلَائِكَةُ؟
فَنَزَلَتْ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ.
صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص 62
امام رضا ع از پدرانش از پیامبر اکرم ص روایت کردهاند که ایشان فرمود: هنگامی که این آیه نازل شد که «بدرستی که تو میمیری و بدرستی که آنها هم میمیرند»، گفتم: پروردگارا! آیا خلائق همگی میمیرند و فرشتگان باقی میمانند؟ [در جواب] این آیه نازل شد که: «هر نفسى چشنده مرگ است، سپس به ما بازگردانده مىشويد.»
2) قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ابْنَ آدَمَ يُؤْتَى كُلَّ يَوْمٍ بِرِزْقِكَ وَ أَنْتَ تَحْزَنُ وَ يُنْقَصُ كُلَّ يَوْمٍ مِنْ عُمُرِكَ وَ أَنْتَ تَفْرَحُ أَنْتَ فِيمَا يَكْفِيكَ وَ تَطْلُبُ مَا يُطْغِيكَ لَا بِقَلِيلٍ تَقْنَعُ وَ لَا مِنْ كَثِيرٍ تَشْبَعُ.
أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص337
ابن مسعود از پیامبر اکرم ص نقل میکند که خداوند میفرماید: اى پسر آدم! هر روز روزى تو را میدهند و تو غمگينی! و هر روز از عمر تو كاسته میشود و تو شادى میكنى! آنچه تو را كفايت كند دارى و در همان حال آنچه تو را بطغيان كشاند ميطلبى! نه به كم قانع میشوى و نه با بسيار سير!
3) امیرالمومنین ع میفرمایند: وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه
نهجالبلاغه، خطبه 5
به خدا قسم، قطعا انس پسر ابوطالب به مرگ بیش از انس طفل به سینه مادرش است.
تدبر:
مرگ قطعیترین واقعیتی است که اغلب آن را نادیده میگیرند. همه میدانیم میمیریم، اما اصرار داریم خود را به غفلت بزنیم. همه میدانیم که وقتی بمیریم به سوی خدا میرویم یعنی به سوی بینهایت؛ آنگاه چقدر برای آبادانی این زندگی محدود در دنیا وقت میگذاریم و چقدر برای زندگی بینهایتمان؟
مرگ استثنا ندارد و برای همه هست. اینجا موقعیت نهایی همه ماست که دیگر هیچ پارتی و پول و ... به درد نمیخورد و فرقی بین فقیر و غنی، عالم و جاهل، رئیس و مرئوس، و ... نمیماند. همه ما هر چه داشته باشیم و هر کسی که باشیم، خواهیم مرد.
مرگ پایان کار نیست، شروع کار است. اگر حقیقیترین حقیقت عالم خداست، و با مرگ به سوی خدا میرویم؛ پس تازه با مرگ به سوی حقیقیترین حقیقت میرویم؛ یعنی تازه زندگی حقیقی را شروع میکنیم.
آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود مکرر میفرمودند: «توجه کنید که مرگ ما را نمیچشد، بلکه ما مرگ را میچشیم. ما مرگ را در خود هضم میکنیم، نه بالعکس.» یعنی مرگ در ما گم میشود، نه اینکه ما با مرگ گم شویم. ما جاودانیم و مرگ را هم در خود هضم میکنیم.
مرگ چیست؟ آیا فقط خروج روح از بدن است؟ پس در مورد فرشتگان چه معنی دارد؟ آیه میفرماید هر «نفس»ی (یعنی هر کسی که «خود» دارد) مرگ را میچشد و مرحله بعد از مرگ «رجوع الی الله» است. پس «مرگ» یعنی آنچه که «خودم» را آن میدانم، از «من» میگیرند؛ و این گونه به خدا نزدیکتر میشوم. تا در دنیا هستیم «خود» را همین بدن میپنداریم؛ با مرگ، این بدن را از ما میگیرند و در عالم برزخ به زندگی ادامه می دهیم، اما بدنمان در قبر میپوسد. سپس با نفخ صور، از برزخ هم میمیریم و به قیامت منتقل میشویم.
ملای رومی این مطلب را به زبان ساده چه زیبا توضیح داده است:
http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh187/از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟
حملة دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
مرگ دان آنک اتفاق امتست
کآب حیوانی نهان در ظلمتست
همچو نیلوفر برو زین طرف جو
همچو مستسقی حریص و مرگجو
مرگ او آب است و او جویای آب
میخورد والله اعلم بالصواب
مردن یک اقدامی نیست که در آینده رخ میدهد، بلکه الان هم هست (نفرمود «سیذوق الموت» فرمود «ذائقه الموت») اقدامی هم نیست که یکدفعه رخ دهد، دائمی و مستمر است. (فرق «ذائق» با «یذوق» در قسمت «توضیح برخی لغات» بیان شد) پس، هر لحظه، بخواهیم یا نخواهیم، داریم چیزی را از دست میدهیم و به سمت خدا حرکت میکنیم. فرشته مرگ – که از ملائکه مقرب الهی است – دارد آرام آرام ما را به سوی خدا میبرد، اما ما ... ؟
اگر آن چیزی که با مرگ از دست میدهیم آن چیزهایی باشد که محدودمان میکند (= وابستگی به مال و مقام و فرزند و ...)، جای ناراحتی ندارد. اما اگر به این محدودیتها چسبیده باشیم، جدا شدن از اینها همانند «جان»مان برایمان مهم خواهد بود، پس «جان»مان را به جای اینکه به سوی نامحدود (= خدا) ببریم و از محدودیت رها شویم، به دنیا گره زدهایم و آنگاه است که چشیدن «مرگ» برایمان تلخ میشود.
دیروز اشاره شد که مهمترین مشکل ما کمظرفیت بودن است و به جای اینکه بدنبال اضافه کردن «داشتهها» باشیم، باید برای «ظرفیت»مان فکری کنیم؛ و گفته شد که این «من» چنین و چنان کردم، و همه چیز را از «من» ببینم، همان کمظرفیتی ماست.
پس این «من» محدود را باید از ما بگیرند؛
و با هر مرگی، یک مرحله از این «من» محدود را میگیرند؛
یکبار من «خودم» را همین «بدن»م تصور میکنم، با مرگ از دنیا این را از من میگیرند؛
یکبار «خودم» را «بدن برزخی» تصور میکنم؛ آن را هم از من میگیرند؛
و این سیر تا خدا ادامه دارد: الینا ترجعون