گروه فرهنگي ـ اسم «محمدکاظم کاظمی» كه به ميان ميآيد بياختيار آدم ياد اين بيت ميافتد:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
كاظمي شاعری از دیار هراتِ افغانستان است. از سال ۱۳۶۳ و هفدهسالگی در مشهد زندگی میکند. در راه اعتلای شعر و ادب پارسی قدم برداشته و برمیدارد.
درست است كه كاظمي يك شاعر افغان است اما يقينا از خيلي از ماها بيشتر به انقلاب اسلامي علاقه دارد. او اشعار زيادی در زمینۀ مقدساتِ اسلامی، آرمانهای انقلاب و دفاع مقدس سروده است. از کتابهای او میتوان به «ده شاعر انقلاب»، «این قند پارسی»، «رصد صبح»، «پیاده آمده بودم»، «قصۀ سنگ و خشت» و «کفران» اشاره کرده که برخی از آنها گزیدۀ اشعار او هستند.
«قصۀ سنگ و خشت» يكي از خوبترین مجموعهشعرهای محمدكاظم كاظمي است. بياييد در همین ابتدا، با شعری دربارۀ انتظار ظهور امام عصر(سلاماللهعلیه) از اين كتاب، فضاي سايت را متبرک میکنیم:
نَمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدهی مسکین نیست، کُمَیْتِ عاطفهها لنگ است
کجاستی که نمیآیی؟ الا تمام بزرگیها!
پرنده بی تو چه کم صحبت، بهار بی تو چه بی رنگ است
نمانده هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است
بیا که بی تو در این صحرا میان ما و شکفتنها
همین سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرّب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم که انتظار، همان جنگ است
«قصۀ سنگ و خشت» شعرهایی دارد دربارۀ غدیر، کربلا، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، امام خمینی(رحمةاللهعلیه)، شهدا و... اما غالبِ سرودههای این کتاب، مربوط به حال و احوال افغانستان و مردمانِ افغان است.
شاعر، دلِ پر درد و شکوهای دارد؛ از فقر مردمانش، از تفرقۀ قبایل، از بزنگاههایی که باید جسارت به خرج داده میشد و نشد، از لافزنها، از مقدسمآبها، از رؤسای قبایل و...
چند مثنویِ جالب دارد این کتاب. مثنویِ «اُحُد»ش هم تأملبرانگیز است و هم تلخ. یکی دیگر از مثنویها «روایت» نام دارد؛ روایتِ تکاپو و حرکتی برای قیام. در بخشی از این مثنوی، بهانهجوییهای برخی حضرات را نقل میکند -البته در همۀ تاریخ بوده و هستند- که در برابر اقدام به حرکت و قیام، بهانهتراشی میکنند. این فراز پرکنایه را ملاحظه بفرمایید:
و کسی گفت؛ «بخسپید، فَرَج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است»
گفت؛ «ایّام برات است، مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است، مبادا بروید»
گفت؛ «ما از حضراتیم، به ما تکیه کنید
مستجابالدعواتیم، به ما تکیه کنید»
گفت؛ «جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشتۀ ما مپسندید
بنشینید که آبی ز فراتی برسد
شاید از اهل کَرَم خمس و زکاتی برسد...
دوست داريم چند بیتِ معنادار از شعر «نابسامانی» را به بهانۀ «فتنه»اش نقل کنم:
کوه، پابند گرانجانی
آسمان در نابسامانی است
ریشۀ نامردمی زنده است
زیر یک برف زمستانی است
فتنه را گفتید خوابیده؟!
فتنه بیدار است، پنهانی است...
این کتاب، شعر بامزه هم دارد. مثلاً قصهای دارد دربارۀ بازی شطرنج، و به این بهانه، کنایه میزند به بازی روزگار:
این پیاده میشود، آن وزیر میشود
صفحه چیده میشود، دار و گیر میشود
این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر میشود
فیل کجروی کند، این سرشت فیلهاست
کجروی در این مقام دلپذیر میشود
اسب خیز میزند، جست و خیز کار اوست
جست و خیز اگر نکرد، دستگیر میشود
آن پیادهی ضعیف راستراست میرود
کج اگر که میخورَد، ناگزیر میشود
هر که ناگزیر شد، نان کج بر او حلال
این پیاده قانع است، زود سیر میشود
آن وزیر میکُشد، آن وزیر میخورد
خورد و بُردِ او چه زود چشمگیر میشود
ناگهان کنار شاه خانه بند میشود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر میشود
آن پیادهی ضعیف عاقبت رسیده است
هر چه خواست میشود، گرچه دیر میشود
این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است
این وزیر میشود، آن به زیر میشود
ما ایرانیها وقتی به عناوینی چون قیام، مبارزه، جهاد، جنگ و... برمیخوریم، یاد انقلابیها و رزمندهها میافتیم؛ رزمندههایی که شجاع بودند و شهادتطلب. برای همین با برخی فضاهایی که در سرودههای این کتاب به شعر درآمده، به خوبی ارتباط برقرار میکنیم؛ هرچند که مربوط به مجاهدانِ افغان باشد؛ برای نمونه، این فضاسازی را ببینید:
بین مان و آسمان پیوند بود
چشمها سرچشمۀ هِلمند بود
یادِ آن روزی که از فیض حضور
بر تنم هر زخم، یک لبخند بود
اما وقتی ادامه میدهد، به جاهایی میرسد که دیگر برای ما چندان ملموس نیست؛ غریب و نامأنوس است. از من اگر بپرسند چرا، میگویم چون «ما»ی معاصر، امام را داشتیم و رهبر را داریم؛ و ملت، مطیع ایشان بودند و هستند و خواهند بود انشاءالله؛ اما افغانها چه؟
برای همین در شعر های «محمدکاظم کاظمی» خیلی جاها به موقعیتهایی برمیخوریم که برای بسیجیهای خمینی، قابل درک نیست. همین شعر «پیوند» که اولش را نقل کردیم، در ادامه، تعریف میکند که جهادشان به ثمر نمینشیند. افراد، آنجا که باید کار را تمام میکردند، پا پس کشیدند. و شد آنچه که نباید.
پس، شاعر افسوس میخورد:
ما اگر سستی نمیکردیم، خصم
مثل بیماری که جان میکند بود
البته شاید اگر عمیقتر به تاریخمان رجوع کنیم، یک جاهایی مثل قیام میرزا کوچک جنگلی، وقایع نهضت مشروطه، و یا حتی انفعالی که موجب موفقیت کودتای ۲۸ مرداد گردید، فرازهایی از تاریخ باشند که این بخش از سرودههای «کاظمی» را برای ما هم قابل درک کند.
در پایان، باید عرض کنیم که «قصۀ سنگ و خشت»، توسط انتشارات «کتاب نیستان» و با قیمت ۱۸۰۰ تومان به بازار عرضه شده است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com