به
گزارش گروه فضای مجازی بولتن نیوز؛ حسین قدیانی در وبلاگ شخصیاش با نام قطعه۲۶
نوشت:کوچ فرهاد از کوچه آبی به الغرافه قطر، آنقدر تند و تیز بود که هنوز هم خیلی ها
باور نمی کنند. این بار، این شیث رضایی نبود که دنبال فرهاد می دوید و به او نمی
رسید، بلکه این تیفوسی های استقلال بودند که از سرعت انتقال طوفانی مجیدی، انگشت
در دهان، مات و حیران مانده بودند. واقعیت این است که این رفتن نابهنگام، برای
هواداران ۲ آتشه تیم کهکشانی، اصلا قابل هضم نبود، اما مسئله چه بود که فرهاد، در
حالی که داشت قدر می دید و صدرنشینی تجربه می کرد، رفتن را بر ماندن و فرار را بر
قرار ترجیح داد؟!
یک:
ابتدا بحث «تیام» دختر فرهاد مجیدی به میان آمد و اینکه او بیمار است و در فراق
دست محبت پدر، زندگی سختی در دوبی می گذراند. بیماری دختر کوچک مجیدی، البته هر چه
بود، بیشتر از جنس عشق و دل تنگی و جدایی و دل دادگی می نمود. بعدها گفته شد که
این عشق، البته دوسویه است و مدت هاست که فرهادخان به جای توپ، تیام را می بیند و
به جای پرویز سوبله چوبله، تیام را می بیند و به جای حاجی فتح الله، تیام را می
بیند و به جای خودش تیام را می بیند و به جای تماشاگران، تیام را می بیند و کلا
همه را تیام می بیند. این همه اما اصلا چیز عجیبی نیست که اصولا «فرهاد»، «شیرین»
می خواهد و برای دردهایش، التیامی به نام تیام.
دو:
بعدا مسئولان آبی، مصاحبه کردند و بر «التیام تیام» صحه گذاشتند و گفتند که عشق
پدر و دختری در کار است و هر چه هم زور بزنیم، بی فایده.
سه:
کمی بعد، عنوان شد که فرهاد چون دخترش ساکن دوبی است، فوتبال را در همان دوبی
ادامه خواهد داد، تا هم گرد توپ بدود و هم گرد سر دخترش. یعنی که با یک تیر، دو
نشان هم زمان و دقیق و حرفه ای.
چهار:
هواداران آبی، -از جمله نگارنده!- اگر چه قضیه را درست و حسابی نگرفتند، -یعنی
اصلا نگرفتند!- اما چون پای عشق در میان بود، سعی کردند هر طور شده با این انتقال
کنار بیایند، اما مسئله اینجا بود که اولا؛ درد عشق و بیماری فراق، جور دیگری هم
قابل حل بود؛ اینکه دختر فرهاد یعنی تیام خانم گل، زحمت بکشند و به ایران بیایند.
آن بیمارستان و امکاناتی که در دوبی هست، کم و بیش در ایران، لااقل شمال شهر
تهران، پیدا می شود. بعدها البته مرض عشق، به طرفه العینی، جای خود را به این
بهانه داد که در ایران امکان آموزش زبان انگلیسی وجود ندارد و از این بابت، به
تیام سخت می گذرد! ثانیا؛ گیرم که تیام نمی توانست به ایران بیاید. در این باره
باید گفت: از آنجا که فاصله تهران تا دوبی، با یک پرواز یک ساعته قابل حل است و
فرهاد مجیدی هم بعد از علی دایی، پول دارترین فوتبالیست ایرانی، هواداران استقلال
از کاپیتان شان به پاس آن همه شعار «آهای فرهاد مجیدی…»، «حالا ندو کی بدو…»، «مجیدی
کلینزمن» و… توقع داشتند که فرهادخان لطف کند و هفته ای ۳ بار ۴ بار ۵ بار،
حالا هر چند بار! برود دوبی و دخترش را زیارت کند و برگردد، نه اینکه بی معرفتی
کند و در نیم فصل چنین فصل قشنگی، دست استقلال را بگذارد در پوست گردو. ثالثا؛
مسئله اینجا بود که فرهادخان، اصلا دوبی نرفت و ناگهان، سر از قطر درآورد! اینکه
حالا از الغرافه قطر می توان دست نوازش بر سر تیام کشید، اما از استقلال تهران،
نمی توان، لابد به این خاطر است که به هر حال، قطر از ایران به دوبی نزدیک تر است
و از این حرفها دیگه! ظاهرا وقتی پای عشق در میان باشد، نیم ساعت هم نیم ساعت است!!
پنج:
در الغرافه اما فرهاد مجیدی خیلی زود مصاحبه کرد و دلیل اصلی جدایی خود از استقلال
را، به نفوذ امیر قلعه نوعی و آدم هایش از جمله «آقای علی» در کادر مدیریتی استقلال، عنوان کرد! این را
هم گفت که مربیان و مدیران آبی خیلی منتش را نکشیدند و آنچنان بر ماندنش اصرار
نکردند. دیگر تیام و درد عشق و التیام فراموش شده بود!
شش:
مربیان و مدیران تیم کهکشانی اما با تکذیب حرفهای فرهاد، ادعا کردند که برای نگه
داشتنش، هر کاری که می شد کردند، اما نشد! در عین حال شایعه ای در اطراف استقلال،
سخت جان گرفته بود؛ اینکه فصل بعد قرار است امیرخان به استقلال برگردد و…
هفت:
مدتهای مدیدی است که فرهاد مجیدی در مظان اتهام/ شایعه دوپینگ است. تهمتی
که البته هرگز ثابت نشده و ان شاء الله هیچ وقت هم ثابت نشود، اما با کنار هم
گذاشتن موارد بالا، آدمی احساس می کند که این انتقال، بودار بود و اصولا کسانی که
فرهاد مجیدی را می شناسند، اذعان دارند که کاپیتان استقلال، آدمی نبود که در چنین
شرایط رو به اوجی، تیم را رها کند و برود. حتی به نظر می رسید که مسئله پول هم در میان
نبود. سر همین موارد، آن دسته از خبرنگارانی که بیشتر نگاه شان به نیمه خالی لیوان
است، این پرسش حیاتی را مطرح می کنند که چرا فرهاد مجیدی، بارها و بارها قید حضور
در تیم ملی را زده است؟! او از کدام آزمایش و چرا واهمه داشته؟!
هشت:
آن روزها اما فرهاد مجیدی بی اعتنا به این حرفها نبود و گاهی مصاحبه می کرد که با
بازی های خوبم، همچنان توی دهان کسانی می زنم که اتهام/ شایعه دوپینگ را در مورد
من به کار می برند. ما هم راستش از پاک بودن کاپیتان محبوب مان، لذت می بردیم و
همچنان بازی های قشنگش را در این سن و سال به رخ پرسپولیسی ها می کشیدیم، تا اینکه
انتقال اخیر، کمی مشکوک از آب درآمد.
نه:
نه! من هرگز نمی خواهم کسی، آنهم در ردیف کسی چون «آهای فرهاد مجیدی…» را
متهم به چیزی کنم که سندی ازش ندارم، اما میان روزنامه نگاران ورزشی، زمزمه ای،
شایعه ای، چیزهایی این روزها شنیده می شود که از یک توافق پشت پرده خبر می دهد.
توافقی با ۳ ضلع فرهاد مجیدی، مدیران و مربیان استقلال، و فدراسیون فوتبال. می
گویند؛ این بار هم ریش سفیدی، جلوی بروز یک گند دیگر در فوتبال ما را گرفت، تا آب
دوپینگ، از آسیاب فرهادخان بیافتد و همه چیز ختم به خیر شود و از این حرفها! ادله
این خبرنگاران به مصاحبه چند وقت پیش یکی از اهالی فوتبال برمی گردد که تلویحا
تصریح کرد؛ یکی از بازیکنان مطرح ۲ تیم پایتخت، این بار، چیزهایی در موردش ثابت
شده و…
***
آهای
فرهاد مجیدی! ما که سعی می کنیم به این شایعات و اتهامات، بی توجه باشیم، اما
خداوکیلی رفتن کاپیتان مان از استقلال، یک جورهایی زیادی بودار بود. آهای فرهاد
مجیدی! بی معرفتی رفتنت از استقلال، قابل هضم تر است تا شنیدن برخی شایعات و اتهامات،
که نوع رفتنت، متاسفانه تقویت شان می کند. آهای فرهاد مجیدی! کاش بی گناهی ات را می شد
که در استقلال می ماندی و ثابت می کردی، اما ظاهرا تو باید می رفتی و باید همچین
می رفتی. راستی! سلام ما را به تیام هم برسان، اگر دیدیش…
*** *** *** *** ***
بعدالتحریر نه چندان بی ربط:
دیروز
با یکی از بچه های وطن امروزی، رفتم حجامت، دقیق ترش «حجامت عام» زیر پل چوبی.
دکتر علفی اما نمی دانم پشتم را تیغ انداخته یا شمشیر، که هر چی عسل رویش می مالم،
درد می کند! دردش بیشتر از خارشش است!
با
این همه، حجامت برای اندام فوتبال بیمار ما خیلی لازم است. بیشتر از پول کثیف، این
خون کثیف است که در رگ فوتبال ما جریان دارد. کاری باید کرد. مجید جلالی که معتقد است؛ انقلاب اسلامی هرگز
وارد فوتبال نشده است! الساعه نگاه می کنم و می بینم که حجامت، خیلی فرق دارد با
خون دادن که هم خون آلوده از بدن می گیرد و هم خون سالم. گذشته از این حرفها،
گمانم حتی اندام انقلاب اسلامی هم گاهی نیاز مبرم پیدا می کند به حجامت.
یوم
الله ۹ دی، حجامت کرد انقلاب اسلامی و خون های آلوده، از رگ حیات انقلاب اسلامی
خارج شد و نفسی تازه کرد انقلاب و نونوار و جوان شد. الپسته(!) بعضی تجار ورشکسته، رفوزه و مردود
عالم سیاست، هیچ فرقی با آن یک استکان خون آلوده ای که دکتر علفی، دیروز عصر، از
کمرم، حدفاصل ۲ تا کتف، خارج کرد، ندارند! چیزکی در همین مایه هاست، و چیزی در
همین مایه ها بود ۹ دی.
دروغ
می گویم، بزن توی سر بی بصیرتم، بگو؛ اهانت کردی به عالیجناب دامت برکاته!! البته
الان خیلی بهترم نسبت به چند روز پیش و حتی بینایی و شنوایی و میل به اشتهایم
بیشتر شده. دارم پسته می خورم برای خون زایی، و غصه از درد کمر! قدرت خدا، اونکه
گفتم «بهترم نسبت به قبل»، جان خودت به خوبی دارم احساسش می کنم. فقط دردش یک
مقدار زیاد است که آنهم با مالیدن عسل، کم خواهد شد ظرف روزهای آتی. بگذار همین جا
از شهیدی بگویم که در عملیات کربلای پنج، چند روزی قبل از شهادت، در همان خط مقدم
جبهه، حجامت کرد، لابد به این نیت که؛ «خونی که در رگ ماست؛ هدیه به رهبر ماست»،
چه بهتر که حجامت شده و پاک باشد… و می بینم که خدا هم شهید را حجامت می کند، اما
هر چه می گردد و هر چه از شهید خون می ریزد، جز قطرات پاک و مطهر و منور، چیز دیگری
پیدا نمی کند. خدا البته از قبل، خودش این را می داند، اما دوست دارد همه این را
ببینند و رازی در پرده شهادت نباشد… و اینگونه است که خدا، شهید را برای خودش می
خواهد و برای خودش می خرد و برای خودش نگه می دارد و جای شهدا را در بهشت، مخصوص
مخصوص مخصوص قرار داده است. یک خداست و یکی هم ناز شهید دیگه! گمانم نوشتم آنچه را
می خواستم… به قول معروف؛ دیگه دیگه!!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com