گروه فرهنگی: کیوان ابراهیمی ایرانی مقیم آمریکا در یادداشت پیش رو آورده است: آقای دهنوی از نظر علمی با خانم میرزاخانی غیر قابل مقایسه است اما به هر حال ایشان هم جزو قشر نخبه محسوب میشود. اگر قرار به تشکر و تقدیس از دو گروه نخبهی متناظر با رفتار فوق است، کدام یک باید در اولویت مردم ایران و کشور ایران باشد؟
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت که در صفحه اینترنتی نگارنده نیز منتشر شده، به شرح زیر است:
بنده به شخصه به تقسیم مردم به دو قشر نخبه و غیر نخبه انتقاد شدیدی دارم. این که ما یک قشر کوچک موفق در حوزه و عمدتاً دانشگاه را از بقیهی مردم جدا کنیم و به صرف یک سری موفقیتهای شخصی دنیوی (که تازه اگر موفقیت باشد) بر سر آن بقیهی اکثریت بکوبیم و انتظار داشته باشیم که منابع کشور صرف آنها شود، تحقیر اکثریت مردم است. اگر کسی با معیارهای دنیوی موفقیتهایی داشته است، بیش از هر چیز برای خودش و خانواده اش نفع دارد. حالا چرا باید انتظار داشت بقیهی مردم چنین افرادی را تقدیس کنند؟ مگر کسی که به این موفقیتها نرسیده، از نظر انسانی چه کم دارد؟
با وجود این باور، در عمل، امروز در ایران با قشری که به عنوان نخبه معرفی میشوند روبرو هستیم. حتی آییننامهای در کشور برای الصاق لفظ نخبه به این گروه تهیه شده است! پس قشر نخبه، خوب یا بد در ایران وجود دارند و حتی جایگاه قانونی دارند. لذا میتوان در مورد آنها سخن گفت. اخیراً شاهد دو اتفاق بودیم که دو نوع نخبه را نشان میداد:
۱. درگذشت تاسفانگیز خانم میرزاخانی: شاید بشود گفت در دوران معاصر، خانم میرزاخانی اگر موفقترین دانشمند با ملیت ایرانی هم نباشد جزو موارد نادر است و ما مشابه ایشان به ندرت داشتهایم. این که میبینیم ایشان به سرخط اخبار جهانی تبدیل شدند و تقریباً در همهی خبرگزاریهای معتبر جهان در مورد ایشان نوشته شد، به خاطر عظمت علمیشان بود.
اما بیایید کمی دقیقتر بررسی کنیم. خانم میرزاخانی بیش از نیمی از عمر خود را در ایران سپری کرده بود. ایشان با تحصیل در بهترین مدرسهی دخترانه ایران و بهترین دانشگاه ایران و استفاده از امکاناتی که کشور ایران فراهم کرده بود، به این موفقیت رسیده بود. خود ایشان به این نکته اذعان داشته و جو مدرسه و المپیادهای علمی و دانشگاه شریف را در کنار کوششهای شخصی خیلی موثر میدیده است. اما ایشان پس از فارغ التحصیلی عازم آمریکا شده و با چند سال استفاده از امکانات این کشور از دوره دکترا فارغ التحصیل شدند. سپس در این کشور ساکن و در دانشگاههای آن مشغول به تدریس و پژوهش شدند. لذا کشور ایران ایشان را پرورش داد اما کشور آمریکا بسیار بیشتر از کوششهای ایشان بهره برد.
۲. دیپورت آقای دهنوی از آمریکا: آقای دهنوی از نظر علمی با خانم میرزاخانی غیر قابل مقایسه است اما به هر حال ایشان هم جزو قشر نخبه محسوب میشود. ایشان با شرکت در کنکورهای سراسری و کسب رتبه مورد نیاز، تمامی مقاطع تحصیلی خود را در بهترین دانشگاه ایران طی کرده و از تز دکترای خود در ایران با درجه عالی دفاع کرده است. در ادامه هم در پژوهشکدهی شهید رضایی دانشگاه شریف مشغول به کار شده است. اگر کمی جستجوی اینترنتی کنید میبینید که این پژوهشکده تلاشهای قابل تقدیری در بومی سازی علوم مهندسی در ایران انجام میدهد. همچنین دارای چند مقاله منتشر شده در مجلات و کنفرانس های معتبراست و با اعتماد به همین سابقهی علمی و تجربیات، دانشگاه هاروارد که از نظر رتبه بندی برترین دانشگاه جهان است و از قضا دانشگاه محل تحصیل خانم میرزاخانی هم است، ایشان را پذیرفته بود. پس آقای دهنوی هم با استفاده از امکانات ایران به رشد علمی رسیده است. با یک فرق با خانم میرزاخانی: تنها کشور ایران از عملکرد ایشان بهره برده است.
قبل از ورود به بحث تاکید میکنم که بنده در مورد خانم میرزاخانی هیچ قضاوت منفی ندارم. درست است که ایشان از امکانات ایران استفاده کرده، اما خروج از ایران نه شرعاً و نه قانوناً ممنوع نیست. بیش از این هم نمیتوانم در این مورد بنویسم چون رطب خورده، منع رطب چون کند؟ اما برخورد خبری و همینطور بازخورد در شبکههای اجتماعی با این دو اتفاق چگونه بوده است؟ در حالی که تقریباً همهی ایرانیان یک کلام مشغول تقدیس خانم میرزاخانی و بسیاری سرزنش و حتی تحقیر کشور برای فراری دادن خانم میرزاخانی بودند و هستند، بخشی از ایرانیان به صرف فعالیتهای سیاسی آقای دهنوی به تخریب ایشان تاختهاند و مسابقه گذاشتهاند که ایشان را بکوبند. گویا کسی که سابقهی سیاسی ایشان را داشته باشد اصلاً نمیتواند پژوهشگر باشد و حتما با سواستفاده تحصیل کرده است و پیش فرض این است که برای یک ماموریت امنیتی به آمریکا میرفته است! در حالی که حتی وزیر امور خارجهی سابق آمریکا از این اتفاق اظهار تاسف کرده، عصبانی هستند که چرا چنین فردی باید به آمریکای عزیز آنها راه داده شود؟ برخی که خود ساکن آمریکا نیستند، عصبانی هستند که چرا آمریکا آنها را راه نمیدهد اما به ایشان ویزا داده است؟! گو اینکه آمریکا میراث پدری اینهاست و دیگران باید اول از اینها اجازه ورود به آمریکا را کسب کنند!
اما سوال: اگر قرار به تشکر و تقدیس از دو گروه نخبهی متناظر با رفتار فوق است، کدام یک باید در اولویت مردم ایران و کشور ایران باشد؟ آیا ما باید کسانی را که به ایران بهره میرسانند تحقیر کنیم و خود را مدیون کسانی بدانیم که بهرهشان به آمریکا میرسد؟ باز تاکید کنم بنده دنبال قضاوت در مورد مصداقها نیستم، دارم میگویم اگر هم قرار بر تقدیر از نخبگان باشد، منطقی این است که کشور ایران قدردان و ممنون کسانی باشد که بهرهی کار آنها به کشور ایران میرسد. معنا ندارد که کشور ما خود را مدیون کسی بداند که بهرهای به کشور نرسانده است، ولو اینکه نابغهی دوران باشد. بیایید برای راحتی در مورد قضاوت، مصداقها را کامل عوض کنیم. کسانی که رشته شان فیزیک است و دوره تحصیلات تکمیلی را گذراندهاند، احتمال بالا با آقایان کامران وفا و محمد مهدی شیخ جباری آشنا هستند. کسانی هم که آشنا نیستند خودشان جستجوی اینترنتی کنند آشنا میشوند. اگر قرار بر تقدیر باشد، آیا ما باید از آقای کامران وفا تقدیر کنیم یا آقای شیخ جباری که رتبه علمی بسیار پایینتر دارد اما در ایران مشغول به کار است و قابل تقدیری در بالا بردن سطح علمی کشور ایفا کرده است؟ پاسخ به این سوالات، کلیدی است برای رفتار بهتر در آینده...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
بذار اونم یه چیزی ببره، چشم از اونم تعریف میکنیم.
امکانات افسانه ای که رویای هر دانش آموز ایرانی بود رشد کرد و نبوغش
شکوفا شد. بهترین معلمها. بهترین کلاسها. مدرنترین ابزار روز. جایی که
مدارس دیگر خود سمپاد کمودو نداشتند مدرزسه اینها کامپیوتر پنتیم داشت و
جایی که در سایر مدارس اصلا بچه نمی دانستند اینترنت و ربات چیست آن
مدرسه هم اینترنت داشت و هم گروه رباتیک. البته بی شک نابغه ریاضی بود و
ایران همه چیز پایش ریخت. مدالها و تقدیرهای متعدد. درخشش جهانی. مرتب بت
سازی و الگو سازی از مریم میرزاخانی برای سایر دختران سمپادی. خودش هم از
خانواده متمولی بود و هیچ کم و کسر مادی نداشت. در دانشگاه شریف هم بدون
کنکور پذیرفته شد و از امکانات دانشجویان المپیادی و نخبه استفاده کرد.
همه این موارد در حالی بود که امکانات مورد نظر از بیت المال بود و ادعای
رسیدگی نکردن به وی وی به عنوان بهانه خروج نادرست است.
رشته خانم میرزاخانی ریاضی محض بود و اساسا ایشان برای انجام فعالیت علمی
هیچ نیازی به داشتن آزمایشگاههای مجهز و امکانات ویژه که در ایران موجود
نباشد نداشت. ضمنا با توجه به امکان استفاده از فرصتهای علمی و وجود فضای
مجازی هیچ مشکلی نداشت اگر ایشان به عنوان عضو هیات علمی در ایران به
ادامه کار علمی می پرداخت و در عین حال به تربیت دانشجوی ایرانی هم اقدام
می کرد.
عده ای از هم دوره ای های ایشان هم هستند که با وجود دریافت مدالهای
جهانی و حتی سوابق درخشانتر از ایشان بعد از تحصیل به ایران بازگشته و هم
اکنون به عنوان اعضای هیاتهای علمی مشغول به کار هستند. از آن میان کسری
علیشاهی ، محسن بهرامگیری، علی رجایی ،آرش رستگار و بسیار افراد دیگر
قابل ذکر هستند که البته هرگز الگو سازی نمی شوند.
حتی اعطای جایزه فیلدز به خانم میرزاخانی را نباید صرفا یک جایزه علمی
قلمداد نمود. چرا که برندگان این جوایز همیشه به عنوان الگوی رفتاری و
فرهنگی نخبگان کشورهای در حال توسعه در می آیند و لهذا اعطای این جوایز
به افرادی که مسلمان معتقد باشند تقریبا از محالات است.
با وجود آزاد بودن داشتن حجاب در آمریکا خانم میرزا خانی اقدام به کشف
حجاب نمود. پس ادعای این مساله که وی ناگزیر به کشف حجاب بوده هم نادرست
است و او قبلا با این حکم اسلامی مشکل داشته است.
مریم میرزاخانی هیچ مرد ایرانی را شایسته خود ندانست و با مردی خارجی -
که مسلمان شدنش هم محل تردید است- ازدواج کرد و ژنهای هوشمند خود را به
آمریکا تقدیم نمود.
مریم میرزاخانی حتی خواستار دفن جسدش در ایران هم نبود. و این نشانه ای
است بر آنکه که ادعای علاقه وی به ایران دروغ محض است.
مریم میرزاخانی کوچکترین سابقه برخورد سیاسی حکومت با خودش یا خانواده اش
را نداشت است پس دلیل اصرار وی بر ماندن در آمریکا نمی تواند سیاسی باشد.
جمع بندی:
باید دانست رفتن به خارج و خارجی شدن و همسر خارجی داشتن و از دست خارجی
تقدیر گرفتن و اصلا در خارج دفن شدن نوعی پرستیژ و کلاس در بین ایرانیان
است. شاید هیچ ملتی ضرب المثل مرغ همسایه غاز است را نداشته باشد جز
ایرانیان. بخواهیم یا نخواهیم این مساله بیشتر جنبه فرهنگی دارد تا علمی
و اقتصادی و سیاسی.
خروج ایشان از ایشان هم مساله خصوصی و شخصی نیست چرا که وی با استفاده از
امکانات دولتی و بیت المال به چنین جایگاهی رسید در حالی که سایر دانش
آموزان ایرانی به هیچ وجه به چنین امکاناتی دسترسی نداشتند. لهذا این
رفتارها از از نظر مالی هم خسارت به ایران وارد کرده است.
در نتیجه باید نظام جمهوری اسلامی و شخص جواد ازه ای ریاست وقت سمپاد
برای اتلاف سرمایه های بیت المال در مورد کسانی که هیچ علاقه قلبی به
ایران ندارند و یا از کار فرهنگی در مورد آنان کوتاهی شده است بازخواست
شوند. خانواده میرزاخانی هم باید مورد پرسش قرار گرفته و دلایل دقیق چنان
رفتارهایی ریشه یابی شود.
همچنین باید گفت که همین قهرمان سازی از نخبگان فراری است که سبب تشویق
بقیه آنها به خروج از کشور می شود. اگر به جای میرزاخانی ها از شهریاریها
قهرمان سازی می شد این خرو نخبگان هم متوقف می شد. پس پیامهای مقامات
سیاسی نظام را باید در راستای تشویق سایر نخبگان به خروج از کشور و ضمنا
قبح شکنی از کشف حجاب به بهانه نبوغ ارزیابی کرد.
نباید تصور کرد که رفتارهای امثال گ .ف با قهرمان سازی از امثال مریم
میرزاخانی تفاوت ماهوی دارد. همه یک معنی دارند و آن تلاش برای قبح شکنی
و اندلوسی کردن ایران است. با الگو شدن این دختر اولا همه فهمیدند کشف
حجاب برای زن از نظر نظام اشکالی ندارد - و آنچه در مورد مینو خالقی صورت
گرفت ظلم بوده!- و ثانیا نرد عشق باختن با مردان خارجی ایرادی ندارد و
ثالثا دفن شدن در خارج هم نوعی افتخار است.
درد دل:
شرایط هیچ کس بدتر از دکتر حسابی نبود که نه تنها دولت ایران که حتی پدرش
هم در حق او هیچ محبتی نکرد. او اصلا در ایران بزرگ نشد. تازه وقتی به
ایران آمد که اساسا دانشگاهی در ایران نبود و حتی ناچار شد برای اهدافش
وارد فعالیتهای سیاسی هم بشود در حالی که همه چیز در پرینستون برایش مهیا
بود.
اما برگشت.
چون ریشه داشت.
بقیه آنها به خروج از کشور می شود. اگر به جای میرزاخانی ها از شهریاریها
قهرمان سازی می شد این خروج نخبگان هم متوقف می شد
ما بی سوادان عوام عمومی اکثریت جامعه را دریابید و در جاده ها با سرعت خود ما و خود را نابود نکنید
این شبهه پروری شده مثل ماشین های لوکس دست آقا زاده ها توی خیابان ها
عده کمی هم که واقعا نخبه هستند دراین بین بعد از مرگ دیده میشوند
انسانی که خیال می کند از بندگی خدا آزاد شده عملا بندگی شیطان و نفس خود را پذیرفته.