کد خبر: ۴۸۴۱۹۱
تاریخ انتشار:
حبیب‌الله آیت‌اللهی از خاطرات و زندگی هنری کلانتری می‌گوید

کلانتری بنیانگذار نقاشی سقاخانه‌ای بود

«هر کسی صلاحیت صحبت درباره فردی چون کلانتری را ندارد». این را می‌گوید و انگار به فکر فرو می‌رود. شاید هم غبطه می‌خورد. غبطه بر این‌که چرا برخی نشناخته و نادانسته حرف‌هایی درباره زندگی هنری هنرمندان نام‌آشنای این سرزمین می‌زنند...
به گزارش بولتن نیوز، «هر کسی صلاحیت صحبت درباره فردی چون کلانتری را ندارد». این را می‌گوید و انگار به فکر فرو می‌رود. شاید هم غبطه می‌خورد. غبطه بر این‌که چرا برخی نشناخته و نادانسته حرف‌هایی درباره زندگی هنری هنرمندان نام‌آشنای این سرزمین می‌زنند. در کنار این از رسانه‌ها هم انتقاد می‌کند. می‌گوید مقصر رسانه‌ها هستند که به دلیل شهرت برخی از افراد سراغ آنها می‌روند تا درباره کسانی اظهارنظر کنند که از اساس نمی‌شناسند. انتقادش تندتر هم می‌شود. به مراسم بزرگداشت کلانتری اشاره می‌کند که در آن استادانی از دانشگاه دعوت شده بودند و درباره کلانتری حرف زده‌اند. استادانی به‌زعم او ناآشنا و غیرمعروف که نه‌تنها برای کلانتری به این مراسم نیامده بودند، بلکه آمده بودند تا درباره کلانتری حرف بزنند تا شاید خودشان مطرح شوند!  اینها بخشی از نظرات «حبیب‌الله آیت‌اللهی» است. آیت‌اللهی نقاش و هنرمند ایرانی است که در سوابقش فعالیت‌های پژوهشی در تاریخ هنر وجود دارد و دانشیار دانشگاه شاهد هم بوده است.

کلانتری بنیانگذار نقاشی سقاخانه‌ای بود

 او می‌گوید: «زمانی که من وارد دانشکده هنر شدم، کلانتری‌ سال سوم بود با این حال رابطه خیلی خوبی با هم ایجاد کردیم». او ادامه می‌دهد:   من، کلانتری، گلزاری، محجوبی، غلامعلی مکتبی، جهانشاهی و عزیزی گروهی داشتیم که بیشتر اوقات با هم بودیم». همین نزدیکی، او را به‌عنوان شخصیتی معرفی می‌کند که می‌توان با او از زوایای پنهان زندگی هنری کلانتری صحبت کرد. «شهروند» به بهانه سالگرد درگذشت پرویز کلانتری با حبیب‌الله آیت‌اللهی به گفت‌وگو نشسته و درباره چند و چون کار مرحوم کلانتری با او صحبت کرده است. آنچه در ادامه آمده، ماحصل گفت‌وگوی ما با آیت‌اللهی از دوستان نزدیک پرویز کلانتری است: 

پرویز کلانتری ازجمله هنرمندانی بوده و هست که هر چند کارهای زیادی در زمینه تصویرگری کتاب در ایران انجام داده و کارهای طراحی هم در این زمینه دارد، اما به‌نظر می‌رسد باید به شناخت بیشتری از او دست یافت. شما ازجمله افرادی بوده‌اید که با کلانتری آشنایی دیرینه‌ای دارید. کمی درباره استاد صحبت کنید، این‌که چه کارهایی کرد و چه اثراتی در زمینه کاری خود داشت؟
پرویز کلانتری شخصیتی نیست که بتوان با ذکر چند کلمه، سروته کار را درباره او هم آورد. وقتی درباره او  صحبت می‌کنیم باید افرادی درباره‌اش لب به سخن بگشایند و اظهارنظر کنند که به موضوع کاری او اشراف داشته باشند و با خود او هم، گام‌به‌گام پیش آمده باشند. همین چندی پیش پس از درگذشتش، بزرگداشتی برای او برگزار شد. من در این جلسه، صحبت‌هایی درباره او شنیدم که تعجب کردم. مثلا استاد ناشناخته دانشگاه حرف‌هایی درباره او می‌زد که معلوم بود از اساس شناختی درباره او ندارد. در آن جلسه به‌نظر می‌رسید افرادی درباره کلانتری حرف می‌زدند که دغدغه او را نداشتند و بیشتر درصدد این بودند که خودی نشان دهند و از نمد درگذشت کلانتری، کلاهی برای خودشان دست‌وپا کنند. به همین دلیل معتقدم درباره کلانتری افرادی مانند استاد محجوبی باید صحبت کنند، یا فردی مانند آقای شباهنگی که او را از نزدیک می‌شناخت باید درباره او صحبت کند. یا من. منی که از‌ سال نخست دانشکده با او بودم و شیوه کارش را به خوبی می‌شناسم، فردی مثل من با جزییات اخلاقی کلانتری آشناست. از فرازوفرودهای کاری و حتی زندگی‌اش خبر دارد. من حتی وقتی زندگی‌نامه خودم را نوشتم (که احتمالا به همین زودی منتشر خواهد شد)، بخشی از خاطراتی را در آن گنجانده‌ام که مربوط به مرحوم کلانتری است. به هر روی می‌خواهم با تاکید بگویم که اگر قرار است درباره یکی از مفاخر هنری کشور صحبت شود، نباید افرادی که فقط او را از دور می‌شناسند، درباره‌اش حرف بزنند، بلکه باید سراغ آدم‌هایی برویم که با او بوده‌اند و زندگی کرده‌اند و از لحظات او خبر دارند. پس از این مقدمه می‌خواهم عرض کنم که برخلاف این‌که بسیاری حرف‌های دیگری درباره سبک کاری او می‌زنند، باید دانست که او فقط نقاش ایرانی نبود. کلانتری ٢٠تابلو دارد که به سبک کوبیسم کار کرده است. برای آنها هم نمایشگاه برگزار کرد و همه تابلوهایش به فروش رفت. از پولی که از فروش این تابلوها به دست آورد، به اروپا رفت. او قبل از این‌که به اروپا برود، از شیوه نقاشی غیرایرانی بهره می‌برد که بیشتر تقلید بود. او برای این به اروپا رفت تا با هنر روز دنیا آشنا شود. او خواست  با سفر به اروپا فرصتی به دست آورد و درباره هنر تحقیق کند و پس از برگشت به ایران آنچه در آن‌جا آموخته بود را با آنچه قبل از آن انجام می‌داد، مقایسه کرد تا بفهمد از این پس باید چه شیوه‌ای را پیش بگیرد. او در طی سال‌های کار هنری، کاری را بی‌دلیل انجام نمی‌داد. به‌نظر من اگر او به اروپا نرفته بود و برنمی‌گشت، هرگز اتفاقی که در سبک و سیاق نقاشی‌اش رخ داد را نمی‌دیدیم و مطمئنا دیگر به روستاها نمی‌رفت تا خانه‌های ساده و کاهگلی روستایی را نقاشی کند و از این طریق به شیوه‌ای جدید دست یابد. یا اگر به آن سفر نمی‌رفت تجربه‌ای به دست نمی‌آورد که براساس آن، طبیعت فراموش‌شده ایران را دوباره در کارهایش به ما بشناساند. دوره‌ای که کلانتری وارد کار شد، مانند امروز نبود که تمامی امکانات در دست باشد. او در شرایطی وارد کار شد و سبک و سیاق خود را پیش گرفت که تقریبا امکانات کشور در زمینه امور هنری صفر بود. ما حتی در آن زمان کاتالوگ‌های معمولی هم نداشتیم. نه موزه‌ای در این زمینه وجود داشت و نه منبعی مانند کتاب. کتابخانه دانشکده در آن زمان ٢٠جلد کتاب بیشتر نداشت. چند مجله بسیار نازل و کاتالوک کم‌کیفیت در آن بود که به نظرم ‌قابلیت استفاده‌کردن نداشت. در چنین شرایطی فردی مانند نسل ما کار می‌کرد. فردی مانند کلانتری به همین دلیل اروپا را به‌عنوان مقصد سفر انتخاب کرد. او به اروپا رفت تا ضمن افزایش سواد هنری خود، پایه‌ای برای مقایسه هنری در اختیار داشته باشد و درنهایت بداند کدام سوی ماجرا قرار گرفته است. او در آن شرایط سخت واقعا چطور می‌توانست هنرمند خوبی باشد، درحالی‌که حداقل‌ها هم وجود نداشت؟ اگر خوب بررسی کنید می‌بینید تمام کسانی که در زمینه هنری وارد شدند و نتوانستند به غرب بروند، هنر ایران را هم خوب نشناختند، چون شناختی که آنها داشتند، حاصل آموزش استادان غربی بود و بیشتر شکل و شمایل تقلیدی داشت. به‌نظر بیشتر کارشناسان این حوزه، تا زمانی که خود فرد در محیط قرار نگیرد و نتواند خودش برداشت مستقیمی از موضوع داشته باشد، شناخت کاملی را نمی‌تواند حاصل کند. منی که ١٠سال آن‌جا زندگی کردم و از موضوعات مختلف برداشتی ملموس دارم، دید و نگاهی بسیار متفاوت دارم. دید متفاوت نسبت به کسی که با واسطه از دیگران آموزش گرفته است. هنرمندانی که به غرب سفر کرده و در آن‌جا مدتی مانده‌اند، دیگر می‌توانند برداشت مقایسه‌ای مناسبی از فرهنگ، عرفان و... داشته باشند و می‌دانند چگونه با این مقولات باید برخورد کرد. این را می‌توان در کلانتری به خوبی مشاهده کرد. کلانتری قبل از سفر پژوهشی به غرب و کلانتری بعد از این سفر، دو آدم کاملا متفاوت بودند. پرویز کلانتری تا زمانی که به فرانسه نرفته بود به‌نظر من هنرمند خوبی نبود. او هر چند طراحی خوب بود، اما اساسا در آن زمان نقاشی ایرانی نبود، بلکه کارهایی انجام داده بود که بیشتر تقلید بودند، اما زمانی که به فرانسه رفت‌ و برگشت، تبدیل به یک نقاش خوب ایرانی شد. او کارهایی انجام داد که در ذهن و خاطر مردم مانده و حتی در زندگی روزمره‌شان رسوخ کرده است، حتی اگر مردم ندانند هنرمندی که مثلا فلان طرح را کشیده و آنها هر روز با آن سروکار  دارند، کیست. به‌عنوان نمونه اگر بخواهم یکی از کارهای او را مثال بزنم که چنین خصوصیتی داشته باشد، می‌توانم به مدد خاطره بسیاری از ایرانی‌ها آن را یادآوری کنم. شاید یادتان باشد که سال‌ها پیش زمانی که شیر پاستوریزه در مغازه‌ها در شیشه‌های خاص ارایه می‌شد، روی این شیشه‌های شیر، طرح کله گاوی دیده می‌شد که  نیم قرن مردم با آن آشنا بودند. کله گاو روی شیشه‌های شیر پاستوریزه که اساس شیر پاستوریزه با این نماد شناخته می‌شد. این کار که در ذهن بسیاری از ایرانی‌ها وجود دارد، یکی از آثار پرویز کلانتری است.

شما در صحبت‌های‌تان به این موضوع که البته به‌نظر من هم درست است، اشاره کردید که باید برای شناخت یک هنرمند، سراغ افرادی برویم که با او حشر و نشر داشته‌اند. شما خودتان چون شناخت کافی از مرحوم کلانتری دارید، از افراد مناسبی هستید که می‌تواند درباره او و زوایای پنهان یا مغفول زندگی هنری‌اش صحبت کنید. نمونه‌ای از این زوایای پنهان یا موضوع مغفول‌مانده از زندگی هنری کلانتری در ذهن دارید؟
من همان‌طور که گفتم، از ابتدای دانشگاه، با مرحوم کلانتری آشنا بودم. طی این سال‌ها هم با او آمدوشد داشته‌ام. وقتی من وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم، پرویز کلانتری ‌سال سوم بود. البته او دوره دانشکده را شش یا هفت‌ سال گذراند، به این دلیل که می‌خواست در دانشگاه بماند و برخی از کارها را انجام دهد. در دوره دانشکده او با چند نفر خاص اخت بود. یکی از اینها، بهروز گلزاری بود که کار تصویر انجام می‌داد. هنرمندی واقع‌گرا بود و دست چیره‌ای در هنر داشت. دیگری مرحوم ممیز بود. من، غلامعلی مکتبی که اکنون تصویرگر کتاب کودک است، حسین محجوبی و چند نفر دیگر مانند عزیزی و جهانشاهی هم بودند. ما گروهی را تشکیل داده بودیم که اغلب اوقات‌مان را با هم می‌گذراندیم. حتی اگر بحثی هم در زمینه هنری داشتیم با هم انجام می‌دادیم. صفت خوبی که پرویز داشت این بود که هیچ‌وقت کار هنرمند را نفی نمی‌کرد. حتی اگر نقد هم می‌کرد، محسنات کار را می‌دید و می‌گفت: من درباره مواردی صحبت می‌کنم که در این کار مرا جذب کرده و از آن خوشم آمده به بقیه موارد کاری ندارم. این صفت او بود که همه می‌پسندیدند. اگر قرار باشد از موارد مغفول مانده کار پرویز حرف بزنم، به‌نظر من، یکی از زوایای پنهانی که کمتر درباره‌اش حرف زده شده این است که او از پایه‌گذاران نقاشی سقاخانه‌ای است. نقاشی سقاخانه‌ای به‌عنوان یک جریان که به مدت حدود ربع قرن در ایران غوغا به پا کرد و حتی افرادی مانند تناولی هم دنبالش رفتند. به نظرم این موضوع مغفول مانده و نباید فراموش کرد که پرویز یکی از بنیانگذاران این سبک بود.
همین‌جا از شما پوزش می‌خواهم و حرف‌تان را قطع می‌کنم، چون به نکته مهمی برخوردیم، نکته مهم همین موضوعی است که درباره‌اش صحبت کردید و کلانتری را از بنیانگذاران نقاشی سقاخانه‌ای معرفی کردید. من در این مورد با محمد احصایی حرف زدم و این موضوع را با او درمیان گذاشتیم. آقای احصایی با نظر شما کاملا مخالف بود و بشدت علیه این بحث موضع می‌گرفت...

خب به‌نظر من مقصر شما بودید که آدم درستی را برای پرسش‌تان انتخاب نکردید. آخر احصایی به این موضوع ارتباطی ندارد که قرار باشد طرف پرسش یا مشورت درباره چنین موضوعی قرار گیرد. اصلا بگذارید ابتدا درباره محمد احصایی کمی حرف برنم تا دلایلم را برای این‌که می‌گویم او فرد مناسبی برای مشورت درباره این موضوع نیست، بیان کرده باشم. درباره او باید با تاکید گفت که اصلا احصایی هنرمند نیست. او خوشنویس است (خوشنویسی جزو هفت هنر جهانی و رسمی شناخته شده نیست) و طی مدتی که در صحنه حضور دارد، خودش را در جریان زمان قرار داده و به جرگه هنرمندان پیوند زده است. به قول برخی خودش را بالا کشیده است! او در دوره پهلوی به فرانسه رفت. او نمی‌تواند درباره این موضوع نظر بدهد، چون صلاحیت این کار را ندارد. منظورم این نیست که چون در زمان حکومت سابق با آن حکومت بود در این زمان با این حکومت، صلاحیتش از بین می‌رود؛ خیر موضوع این نیست، بلکه اساسا شأن هنری در این زمینه ندارد. بگذارید همین‌جا عرض کنم که حتی لیسانس نقاشی‌اش را هم با حمایت من گرفت. او در زمینه کار عملی، به جای تابلوهای فیگور و بدن برهنه و...، تابلوهای نقاشی خطش را ارایه می‌داد و اگر حمایت‌های من نبود، لیسانس نقاشی به او نمی‌دادند. او اساسا کار تصویری ندارد و قضاوتش درباره نقاشی باتجربه مانند کلانتری که هم غرب را شناخته و هم شرق را و ریشه در آب و خاک ایران دارد، قابل‌قبول نیست. او یک خوشنویس است و الان تنها کارش این شده که نوشته‌های گذشته خودش را کپی کند. برای صحبت درباره این موضوع و قضاوت درباره پرویز کلانتری سراغ آدم‌هایی مانند آقای شباهنگی و استاد محجوبی بروید که هم تخصص این کار را دارند و هم در جریان امور هستند. من از این فرصت استفاده می‌کنم و یکبار دیگر از اهالی رسانه درخواست می‌کنم و ملتمسانه می‌خواهم دنبال شهرت افراد برای این‌که مثلا درباره پرویز کلانتری یا هنرمند صاحب سبک دیگر صحبت کنند، نروند. دنبال آدم‌هایی بروند که هم تخصص دارند و هم با فرد محشور بوده‌اند و از زوایای پنهان زندگی هنری فرد اطلاع دارند.

بنابراین مطابق توضیحات شما کلانتری را می‌توان از پیشگامان  سبک نقاشی سقاخانه‌ای به شمار آورد...
بله اساسا او این سبک هنری را بنیان نهاد. کلانتری قبل از این‌که سکته کند، درحال نوشتن تاریخچه همین موضوع بود. کلانتری سعی داشت (و اقدامات اجرایی‌اش را هم انجام داده بود) تاریخ نقاشی سقاخانه‌ای را به‌صورت مکتوب بنویسد. کار را هم شروع کرده بود و آن‌طور که من اطلاع دارم به‌عنوان پیشینه، مطالبی را هم درباره نقاشی قهوه‌خانه‌ای نوشته بود و ریشه نقاشی سقاخانه‌ای را نقاشی قهوه‌خانه‌ای می‌دانست. این موضوع را پرویز با یکی از دانشجویان مقطع دکترا که با من درس داشت در میان گذاشته بود. من آن دانشجو را برای کاری، سراغ پرویز فرستاده بودم، حتی به آن دانشجو گفتم اگر وقت نداشت بگو که آیت‌اللهی من را فرستاده است. پرویز به او گفته بود بسیار علاقه‌مند است و دوست دارد به او کمک کند، اما درحال تدوین تاریخ نقاشی سقاخانه‌ای است. گفته بود: «نهضت سقاخانه را دارم می‌نویسم و تنظیم می‌کنم». حالا اگر قرار باشد به تاریخچه این سبک از نقاشی و فعل و انفعالات فنی آن بپردازیم، به‌نظرم باید به نوشته‌های خود پرویز رجوع کنیم که مبدع آن است. البته از نسل جوان هم کسانی که با پرویز سروکار داشتند و با آن آشنا بودند، دکتر مصطفی گودرزی، حبیب‌الله صادقی و کاظم چلیپا را می‌توان نام برد که پرویز برای کارهای آنها اهمیت و احترام قایل بود. برای درک این‌که در نقاشی سقاخانه‌ای چه گذشته به نظرم باید سراغ آدم‌هایی رفت که با پرویز حشر و نشر داشتند و از کارهای او مطلع بودند.

طرح‌های پرویز کلانتری برای دانش‌آموزان دبستانی در خلال سال‌های قبل از ٧٠، بسیار خاطره‌انگیز است. آن نسل کتاب‌هایی را خوانده و درس‌هایی را یاد گرفته‌اند که مزین به طرح‌های فردی چون کلانتری بود، اما اکنون وقتی به کتاب‌ها نگاه می‌کنیم، دیگر طرح‌هایی با آن خصوصیت نمی‌بینیم. از نظر شما، ویژگی طرح‌های او چه بود که به این میزان ماندگار شد؟
ببینید! پرویز این‌گونه بود که وقتی موضوعی درباره کتاب‌های درسی به او پیشنهاد می‌شد، تمام تلاشش بر این قرار می‌گرفت که آن موضوع را در قالب زندگی ایرانی پرورش دهد. برای مثال اگر درباره مهاجرت آریایی‌ها به ایران موضوعی به او سفارش می‌شد، این‌گونه کار نمی‌کرد که بیاید و عده‌ای را نشان دهد که درحال سوارشدن بر اسب هستند. سعی می‌کرد ابتدا فضایی کاملا ایرانی برای تصویر انتخاب کند. کلاه، لباس، پوشش گیاهی و همه‌و‌همه را طوری انتخاب می‌کرد که ایرانی باشد. تمام سعی و تلاشش این بود که وقتی کسی این تصویر را ببیند از عمق وجود، موضوع را باور و لمس کند. شخصیت‌های تصاویر کلانتری در ایران زندگی می‌کردند، نه در محیط خارج. بعد از او هم به نظر من تنها کسی که راهش را ادامه داد، غلامعلی مکتبی بود، اما دیگران در این مسیر موفق نبودند. کارهایی که در زمینه طراحی آکادمیک، بسیار قوی بود، اما رنگ‌وبوی ایرانی نداشت و بیشتر کارهای‌شان نیز برگرفته از تصاویر کتاب در اروپا به‌ویژه انگلستان و آلمان بود.  

از کتاب خاطرات‌تان گفتید و این‌که بخشی از آن مربوط به مرحوم کلانتری است. از نوشته‌های‌تان چیزی به یاد دارید که برای مخاطبان بگویید...
ما هر کدام در زندگی شخصی خودمان، شور‌هایی داریم که بیشتر آنها مربوط به فضایی است که در آن زندگی کرده‌ایم یا سن‌وسال‌مان است. پرویز هم در عین این‌که آدم مودبی بود، شروشور جوانی هم داشت. من در کتابم که به‌زودی منتشر می‌شود خاطرات زیادی از او نوشته‌ام.

این موضوع از آن زمان به بعد، خوراک خنده ما شده بود و ما هر وقت دور هم جمع می‌شدیم و یکی از بچه‌ها کاری می‌کرد یا حتی در برخی مواقع بدون هیچ ربطی، می‌گفتیم: «مسیو! دنبال چه می‌گردی؟»
اینها می‌گوییم نقد پرویز نیست. خودش هم می‌دانست. اینها بخشی از خاطرات گذشته و زندگی هر کدام از ما است که در دوره جوانی شروشوری داریم. پرویز با این حال بسیار مودب بود. او در اصل استاد همه ما بود، چون زمانی که ما وارد دانشگاه شدیم او به مراحل پایانی رسیده بود.

نقاش زنده‌دل

|  ایرج اسکندری|   نقاش|

من از دوران نوجوانی و کودکی با کارهایی که در کتاب‌های درسی داشت با او آشنا هستم. تصویرگری‌های او و امضایش که پای آنها بود را می‌دیدیم و ما که نوجوان بودیم نمی‌دانستیم او کیست، اما با اسمش آشنا بودیم. امضایش را پای تصاویری که در کتب درسی بود، می‌دیدیم و اسمش در ذهن‌مان می‌ماند. همان‌طور که شما هم می‌دانید تصاویری که انسان در این سنین در کتاب‌های درسی می‌بیند خیلی در خاطرش می‌نشیند و ماندگار می‌شود، از آن دوران ما با اسم ایشان آشنا شدیم و زمان گذشت تا در آینده او را از نزدیک ملاقات کنیم. زمانی که به‌صورت حرفه‌ای‌تر کار هنر را ادامه دادیم، بنده افتخار این را داشتم تا با آقای جلیل ضیاءپور همنشینی داشته باشم، ایشان نقل می‌کرد زمانی که از فرانسه به ایران آمده، سعی داشته تا شیوه کوبیسم را اشاعه دهد، آقای ضیاءپور مجله‌ای راه انداختند با نام خروس جنگی و گروهی هم به همین نام داشتند. در مجله ایشان مطالب یا سخنرانی‌هایی درخصوص هنر نو چاپ می‌شد. ایشان تعریف می‌کردند من بعد از آن‌که در ایران کار کردم، احساس کردم مردم خیلی کوبیسم را با شیوه غربی‌اش در ایران پذیرا نیستند، یکبار آقای ضیاءپور و آقای کلانتری با هم به سفری دور ایران می‌روند تا ایده‌ها و چیزهای تازه‌ای از فرهنگ ایرانی دریابند. آنها این سفر را از لرستان آغاز کردند و به خوزستان و بندر عباس و جاهای مختلف رفتند، با عشایر شروع به سفر می‌کنند و اتودهایی برمی‌دارند و سعی می‌کنند نقش مایه‌های مختلفی که مربوط به نقاط مختلف ایران هستند را جمع‌آوری کنند. این نقش‌مایه‌ها طرح‌هایی بود که در دستباف‌ها، لباس‌ها و پای‌افزار‌ها به کار می‌رفت. آنان این طرح‌ها را ثبت و بعد در آثارشان استفاده می‌کردند. آقای کلانتری مجموعه‌ای دارند که به همین دوره مربوط می‌شود، یعنی همان زمانی که با جلیل ضیاءپور سفرهایی داشتند، نتیجه آن سفر شد مجموعه‌ای که طرح‌هایش مربوط به فرهنگ عشایر و نقش مایه‌های آنان است. آقای کلانتری در جایی از این مسیر جدا می‌شوند و می‌روند سراغ تصاویر و مناظر کویر ایران. در این سفرها ایشان این ایده را پیدا می‌کنند و تکنیک کاه‌گل را می‌یابند که در اغلب آثارش از آن استفاده می‌کنند؛ روی آن کاهگل نقوش معماری که در این مناطق وجود داشت را به‌کار می‌برد، ساختمان‌ها ابنیه و طرح‌هایی را که می‌دید جمع و استفاده می‌کرد و ما امروز این تکنیک و برداشت را با نام او و آثارش می‌شناسیم. کلانتری یکی از نقاشانی بود که رویکرد سنتی به نقاشی و هنر داشت و نقاشی‌هایش خیلی منحصر به خودش است و ما نمی‌توانیم بگوییم متاثر از جمعی مثل سقاخانه بوده یا جریان و نقاشان دیگری. نقاشی بود با شخصیتی مستقل که کارهای زیبایی می‌کشید، آثاری که علاوه بر زیبایی به دل هم می‌نشست. بنده افتخار سفری را با حضور ایشان به شیراز داشتم که در آن‌جا حدود شش تا هفت‌نفر نقاش با هم بودیم. قرار بود چند دیورا در حافظیه شیراز نقاشی بکنیم، من با آقایان پرویز کلانتری، آیدین آغداشلو، رضا نامی، حسین خسروجردی، حبیب صادقی و چند نفر از دوستان دیگر که نام‌شان را به خاطر نمی‌آورم. آن‌جا چند هفته‌ای را مهمان مرکز پارس‌شناسی بودیم و در آن مدت دیوار‌های مقرر را نقاشی کردیم. الان هم در تالار حافظیه این آثار موجودند. در این دوران که با او حشر و نشر داشتم، خیلی اخلاق ایشان به دلم نشست، البته قبلا هم ارتباطاتی با ایشان داشتم، اما به این صورت نبود که همسفر باشیم. می‌گویند اگر کسی را می‌خواهی بشناسی یا باید همسفر باشی یا همسایه! در هر صورت ما در این مدتی که با مرحوم کلانتری همسفر بودیم، او را انسانی وارسته، شوخ‌طبع و بسیار زنده‌دل دیدم که در آثارش هم همین ویژگی‌ها عیان است. او تا پایان عمرش هم همیشه این طراوت را داشت.
منبع: شهروند

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین