عجب پنجشنبه ای بود، پنجشنبه گذشته. چقدر دور دور کرده بودیم با رفقا. با دوستان نشسته بودیم و کلی پلنگ توی ایسنتاگرام پیدا کرده بودیم. البته با اجازه پلیس فتا، و برایشان لایک فرستاده بودیم. به چندتا قلیان سرای هنوز بسته نشده هم سری زده بودیم و یک حالی به این ریه های پاک داده بودیم. و دیگر حال و هول هایی که شرمنده، انتشار آنها جز سیاستهای ما نیست. اما همه این خوشی ها به خاطر یک خبر بد پرید: قطعنامه جدید سازمان ملل علیه ایران.
به دوستان گفتم مگر ما الان در دوران پسابرجام نیستیم؟ مگر به قول بعضیها الان دیگر آمریکا با آن رئیس جمهور باهوش و مودبش با ما توی یک فنجان چایی نمیخورد؟ پس قطعنامه دیگر چرا؟ آنهم در مورد چه موضوعی؟ برگزاری انتخابات آزاد در ایران. بابا بی خیال، بگذارید حال مان را بکنیم. مگر شما نمی گفتید ما با ایران مشکلی نداریم و فقط بحث سر هسته ای است؟ ما که همه سانتریفیوژها را به فنا دادیم؟ پس این قطعنامه جدید چیست دیگر؟
با همین افکار بد بود که شب جمعه ای به خواب رفتم. چشمتان روز بد نبیند. نمیدانم کابوس بود یا چیز دیگر، منِ از بیخ عرب یک خوابی دیدم عجیب. یک خواب سیاسی. باورتان میشود؟ در حد برجام. یا از آن بالاتر، در حد پسابرجام. دلم برای تان بگوید که دیدم دعوا بود بین آن پیره زنه اشتون و این یکی جدیده، موگرینی بر سر اینکه یک لیست بدهند دست من، تا آنرا بدهم به یکی از روزنامه های سراسری، تا آنها هم منتشرش کنند.
من را میبینی، هاج و واج مانده بودم که آن لیست چیست و این دعوا بر سر چیست؟ در همین حال بودم که آن یکی پیره زنه قدیمی تر، کادنو … کانود … کامبون … اسمش هم در دهنم نمی چرخد … آها کاندو … لیسا … رایس، درست است؟ باور کنید دوباره نمیتوانم اسمش را بگوییم. حالا بگذریم، همین پیره زنه، از وسط آن دوتا آمد بیرون و لیست را از دست شان گرفت و آمد سمت من.
نصیب گرگ بیابان نشود، پیش خودم گفتم همه دوستان ما شبها خواب حور و پری و قلمان و به قول امروزیها پلنگ میبینند، من بدبخت نمیدانم چه گناهی کردهام که این عفریته نصیبم شده. خلاصه آمد طرفم و گفت: «ببین پسر، این را میدهی به روزنامه … میگویی لیست کاندیداهای سازمان ملل برای انتخابات مجلس است. دیروز قطعنامه دادهایم که ایران باید انتخابات آزاد برگزار کند و بچههای بالا در ایران هماهنگ هستند. فقط منتظر یک لیست هستند که این، همان است.»
گفتم: «به من چه؟ من سر پیازم، ته پیازم – امیدوارم پیاز فروشان فردا از ما شکایت نکنند که در این مطلب به ایشان توهین شده – من اصلاً نمیدانم سیاست را با کدام ف می نویسند؟ این روزنامه را هم تا حالا ندیدهام و نمیدانم کجای تهران است؟ بیگر لیستت را بابا، دلت خوش است...»
آقا این را که گفتم یکهو دیدم همین پیره زنه که اسمش را بلد نیستم، بلند بلند داد زد: «پیدا کردم، پیدا کردم، عامل بمب گذاری فرانسه را پیدا کردم» همینجور که داد میزد، از دور دستها کلی سرباز غول پیکر میآمدند سمت من. ترس همه وجودم را برداشته بود. گفتم: «غلط کردم، اصلاً هرچی تو بگی» یک علامت توقف داد و همه آن سربازها در افق محو شدند. - خواب است دیگر، همه چیز درونش ممکن است – لیست را داد دستم و خودش و اشتون و موگرینی و همه چیزهای دیگر هم در افق محو شدند.
من بودم آن لیست. سرم را که بالا گرفتم دیدم روبه روی دفتر همان روزنامه هستم. یک مرد چاق عینکی آمد بیرون و رو به من گفت: «لیست آورده ای؟» گفتم: «تو از کجا خبر داشتی؟» شک برم داشت. گفتم: «اگر راست میگویی بگو اسم اول این لیست چه کسی است؟» گفت: «احمد شهید!» نگاه کردم دیدم درست است. اما احتمال دادم اتفاقی باشد. از او خواستم تا اسم نفر دوم تا چهارم را هم بگوید. گفت: «مسعود رجوی، م. ک – چون گفتهاند اسم شان را در رسانههای نیاوریم، از ذکر اسم کامل شان معذوریم – و س. م. خ» با کمال تعجب دیدم راست میگوید. لیست را دادم و او در حالی که میگفت «این یعنی انتخابات آزاد» در افق محو شد.
یکهو از خواب پریدم. مثل کسی که با پتک به سرش کوبیده باشند، منگ بودم. 99 درصد چیزهایی را که در خواب دیده بودم نمیدانستم معنی شان چه بود. اگر شما فهمیدید به من هم بگویید. راستی، دیازپام دارید؟ ...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com