به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، شش ماه در خانه زندانی بودم. حق نداشتم بیرون بروم و با دوستانم تماس بگیرم. تنها مونس و همدمم در این مدت رایانه شخصیام بود. در فضای مجازی با پسری آشنا شدم. از سیر تا پیاز زندگیام را برایش فاش کردم. وعدههای قشنگی میداد. با حرفهای رؤیاییاش مرا خام کرده بود. به عشق او از خانه فرار کردم. این دومین باری بود که مرتکب چنین حماقتی میشدم اما خانوادهام رد مرا پیدا کردند. حالا نمیدانم با چه رویی به صورت پدر و مادرم نگاه کنم. اصلاً نمیدانم چه طوری و به همین راحتی سرنوشتم تباه شد. من هنوز 18 سال دارم و خیلی از دوستانم درس میخوانند و در رؤیاهای جوانیشان سیر میکنند. برای خودم واقعاً متأسفم. یک بار دیگر هم فریب چرب زبانیهای پسری حقهباز را خوردم.
یک مرد افغان بود و میگفت: «تو را به کشورم میبرم و در آنجا زندگی زیبایی خواهیم ساخت.» حتی قول داده بود پس از چند سال با فروش زمینهای کشاورزی پدرش، مرا به اروپا ببرد. عقلم را زیر پا گذاشتم و چشم بسته پیش رفتم. هفت ماه به پایش نشستم. به خاطر او احترام پدر و مادرم را زیر پا گذاشتم. پیشنهاد داد فرار کنیم. سه میلیون و 200 هزار تومان از خانه برداشتم و فرار کردم اما بعد از یک هفته سرگردانی مرا جا گذاشت. او برای همیشه گم و گور شد و دست ازپا درازتر به خانهمان برگشتم. خانوادهام که طاقت چنین بیآبرویی را نداشتند در خانه زندانیام کردند. من برای بار دوم و از طریق اینترنت با محمود آشنا شدم. او هم فریبم داد و فرار کرد. من ماندم و یک دنیا شرمساری. اعتراف میکنم اشتباه کردهام. من یک زن مطلقه بودم و باید خیلی بیشتر از این حرفها حواسم را جمع میکردم. بعد از ازدواج نافرجامم میخواستم از پدرم انتقام بگیرم.
او کارمند سادهای است و بسختی چرخ زندگیمان را میچرخاند. سه سال پیش پسر همکارش به خواستگاریام آمد. اصلاً دوستش نداشتم. پدر و مادرم مجبورم کردند تن به این ازدواج بدهم البته نیت آنها خیر بود و میخواستند خوشبختیام را ببینند. شوهرم 15 سال از من بزرگتر بود. او کار خوبی داشت. افسوس که رفیق بازیهایش کار دستمان داد. دوستان ناباب معتادش کردند و شیشه و کراک امانش را برید. میخواست مرا هم به دام مواد مخدر بیندازد. وقتی فهمیدم رفتارهای غیراخلاقی هم دارد، نتوانستم طاقت بیاورم. ترس و وحشت به جانم افتاده بود، تقاضای طلاق دادم و جانم را آزاد کردم. بعد از طلاق دچار افسردگی شدیدی شدم. خالههایم آتش بیار معرکه شده بودند و میگفتند پدرم مقصر است. قرار بود خاله مرضیه مرا برای پسرش خواستگاری کند اما او به خواستگاری خواهر کوچکم آمد. ازدواج خواهرم ضربه روحی سنگینی برایم در پی داشت.
احساس حقارت و سرشکستگی میکردم و میخواستم هر طوری شده از پدرم انتقام بگیرم. برای همین هم حماقت کردم و دوباره فراری شدم. حالا که کلاه خودم را قاضی میکنم میبینم پدر و مادرم هم مقصر صددرصد نبودند. مسأله مهم دیگر این است که وقتی یک مشکلی برای آدم پیش میآید نباید با ندانم کاری طوری پیش برویم که صد تا مشکل دیگر هم برایمان درست شود. می خواهم گذشتهام را جبران کنم. همراه مادر و پدرم نزد مشاور خانواده آمدهایم. این مشکلات همان قدر که برای من گران تمام شده پدر و مادرم را هم پیر کرده است. به آینده امیدوارم و...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com