گروه سینما و تلویزیون، ساخت برنامه های طنز در صداوسیما کار بسیار دشواری است. حداقل به دو دلیل به هم مرتبط؛ اول دشواری نشاندن لبخند بر لبان مردم!!! و دوم خطوط قرمز نوشته و نا نوشته پررنگی که دورتادور این نهاد فرهنگ ساز را احاطه کرده و برنامه سازان را با مشکلات جدی مواجه می کند.
به گزارش بولتن نیوز، نمونه اش همین سریال «در حاشیه» که با آن همه حاشیه ! و بوق و کرنا شروع شد و با همان سرعت و شدت، تولید آن متوقف گشت. با تمام این احوال متاسفانه به نظر می رسد هنرمندان ما برای عبور از این موانع، خواسته یا ناخواسته، به جای تلاش برای یافتن راه حل های اساسی، به تدریج به سمت الگوبرداری از برنامه های ضعیف ماهواره ای و کپی برداری از سریال های دسته دوم روی آورده اند.
سریال هایی که اگرچه با گسترش دیش های ماهواره ای روز به روز بر مخاطبان شان افزوده می شوند اما عملا تناسب چندانی با فرهنگ مخاطبین ایرانی ندارد و مردم ما هم به نظر می رسد از آن به عنوان مسکنی برای کمبود برنامه های جذاب رسانه ملی استفاده می کنند.
هرچند این مسکن عوارض خاص خود را دارد و ظاهرا عوارض آن بیش از همه متوجه متولیان فرهنگی، برنامه سازان و مدیران رسانه ای شده است تا مردم! اجازه دهید بحث را با مروری بر برنامه های طنز سال های گذشته آغاز کنیم تا به تدریج بتوانیم به اصل بحثمان نزدیک شویم.
با کمی اغماض میتوان گفت تاريخ ساخت آثار و مجموعه هاي طنز شبانه از سال هفتاد و دو با برنامه طنز «نوروز هفتاد و دو» آغاز شد.
از اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد مدیران رسانه ملی به تدریج دریافتند ديگر برنامه های متداول طنز تلويزيونی كهنه و كليشه ای شده و طنزهای كلامی و تيپ های راديويی جايی در دل مخاطب ندارد و لازم است تا با ابتکاری جدید خنده را به لبهای مردم هدیه کنند.
در اين زمان بود كه «نوروز هفتاد و دو» گام نخست را با تحرك بیشتر در میزانسن و تغيير اساسی در ساختار برنامه سازی برداشت. اندک زمانی پس از آن برنامه دیگری آغاز شد به نام «پرواز پنجاه و هفت».
مجموعه طنز «پرواز پنجاه و هفت» نیز مجموعه متفاوتی بود كه توانست راه را برای تداوم طنزهای آيتمی در سيما هموارتر سازد. بينندگان خسته از كليشه های تكراری تلويزيون، به ناگاه با گونه هاي جديد، خلاقانه و كاملا متفاوت طنز آشنا شدند که با چهره هايي جوان مانند مهران مديری، رضا عطاران، نصراله رادش، ارژنگ امیرفضلی، مهرداد نظری و غلامرضا نيكخواه و دیگران به روی آنتن می رفت. هنرمندانی که حرف هايی تازه و جذاب براي ارايه داشتند و از اعتماد به نفس و تحرك بيانی و بدنی بالایی برخوردار بودند. اما به زودی و بخصوص با تقلیدهای مدام و درجازدن هنرمندان تلویزیونی ساخت طنزهای آيتمی هم از رونق افتاد و این بار طنزهای سريالی كميك رواج يافت که باز هم مديری و عطاران سكاندار آن بودند و اگرچه در این دوران در کنار کار های قوی همچنان شاهد كارهای ضعيف هم بودیم اما به هر تقدیر هنرمندان طنز در این دوره هم توانستند رابطه ای نو با مخاطب برقرار سازد.
این در حالی بود که هنوز رقابتی جدی بین شبکه های داخلی و رقبای خارجی راه نیافتاده بود.
سوای نبود رقبای جدی، علت این موفقیت را باید در توجه برنامه سازان به نیازهای مخاطب با محوریت زبان و فرهنگی آشنا جستجو کرد. یعنی همان چیزی که این روزها کم رنگ شده. این روند به کندی ادامه یافت تا اینکه در سال نود، «خنده بازار» تولید شد. نکته مهم اینکه در این سالها به هر دلیل حضور چهره های شاخص طنز یعنی مهران مدیری و رضا عطاران و در کنار اینها مهران غفوریان به ناگهان کم رنگ شد و از طرف دیگر حضور رقبای رسانه ای از جمله شبکه های ماهواره ای در خانه های مردم پر رنگ تر گشت.
این درحالی بود که انتظار داشتیم پس از مجموعه ای مثل «شب های برره» و نیز حرکت های جسورانه عطاران روند رو به رشد طنز تلویزیونی هرچه بیشتر شدت گیرد اما اینگونه نشد و مدتها گذشت تا « خنده بازار » وارد میدان شد. مجموعه ای که اگرچه تلاش کرد تا گامی نو بردارد اما بخصوص بدلیل عدم توجه به متن های قوی و توجه بیش از حد به تقلید از چهره ها و شخصیت ها، نتوانست حرکتی جدید در جریان طنز تلویزیونی ایجاد کند با اینحال توانست در کمبود برنامه های طنز تلویزیونی ، تا حدی مخاطبین را جذب کند.
ناگفته نماند رویکرد انتقادی «خنده بازار» قابل تحسین بود و این امید را در دل مخاطبین زنده کرد که بالاخره قرار است کمی خط قرمزها کم رنگ شوند اما این آغاز یک روند رو به رشد نبود زیرا این وضعیت بیش از آنکه ماهیتی هنری داشته باشد ماهیتی سیاست زده داشت و نتوانست تداوم یابد. بطوریکه به عنوان مثال دیدیم اندکی پس از آن سریال «درحاشیه» که مقارن با حضور دوباره مهران مدیری، با نگاهی انتقادی به برخی واقعیات جاری جامعه بر روی آنتن می رفت تعطیل شد و جای آن را مجموعه ای گرفت به نام «شمعدونی» که بیش از هرچیز باید آن را زنگ خطری پر صدا برای فرهنگ و خانواده تلقی کرد تا برنامه ای با هدف پر کردن اوغات فراقت خانواده!
اکنون که بحث خانواده به میان آمد خوب است یادی کنیم ازمجموعه «زیر آسمان شهر» بخصوص سری اول و دوم آن که توسط مهران غفوریان تولید شد. این مجموعه با به تصویر کشیدن جمع صمیمی چند خانواده و زندگی آپارتمانی البته با معیارهای پسندیده زندگی سنتی، توانست ساعات خوش و لذت بخشی را برای بینندگان به ارمغان آورد و از این جهت ، یعنی ارج نهادن به کانون خانواده باید آن را نقطه مقابل «شمعدونی» عنوان کرد. رمز موفقیت آن مجموعه توجه به عنصر نوآوری در کنار احترام به فرهنگ و باور مخاطب بود چیزی که در« شمعدونی » کمتر دیده می شود.
«شمعدونی» به لحاظ ساختاری نه تنها چیز تازه ای نسبت به اسلاف خود ندارد بلکه با الگو برداری سطحی از طنزهای کلامی آمریکایی که این روزها در شبکه های ماهواره ای به وفور دیده می شود دقیقا فرهنگ و باور مردم را نشانه قرار داده است. شکی نیست اكنون جامعه ما نيازمند توليدات به روز و متناسب با تغييرات اجتماعي حاضر است و طنزهاي فاخر مي تواند با تکیه بر فرهنگ اصیل ایرانی نه تنها مخاطبین خود را راضی نگه دارد بلکه با انعکاس مطالبات مردم در قالب طنز از بسیاری تنش های اجتماعی بکاهد اما این بدون دانش و اندیشه ورزی و ابتکارات متکی بر فرهنگ ایرانی میسر نیست و از قضا بدترین راه برای نیل به آن همان تقلید سطحی از تولیدات دیگر فرهنگ هاست که متاسفانه این اواخر رونق نیز گرفته است.
به یاد دارم چند سال پیش در برنامه «دو قدم مانده به صبح» که از شبکه چهارسیما پخش می شد از آقای جیرانی دعوت شده بود. ایشان در باب سریال های ماهواره ای که به تدریج بین مردم مخاطب پیدا می کرد گفتند: «این سریال ها خیلی گرفته و باعث شده مردم سرگرم بشوند، اقشار بسیاری از طبقه متوسط آن را دنبال می کنند، از زاویه سیاسی نگاه نکنید، غیر سیاسی نگاه کنید! قصه های ما در هر قسمت سریال جلو نمی رود. ما اول به پیام فکر می کنیم و بعد به قصه! » در همان برنامه مهمان دیگری هم حضور داشتند که در مورد سریال های آمریکای لاتین صحبت می کردند. سریال هایی که در آن زمان پخش آنها از شبکه های ماهواره ای بسیار رونق گرفته بود.
فرشید ابراهیمیان گفت: «این فیلم ها به حاشیه نمی روند، از این شاخه به آن شاخه نمی پرند و متمرکز در موضوعاند و زبانی را انتخاب می کنند که در خور است.» (شفاف، 28/4/89) این دوستان که هرکدام به نحوی دستی هم برآتش داشته اند در همان چند دقیقه حرف هایی زدند که نکات قابل توجهی در آن نهفته بود . اینکه به قول آقای جیرانی «سیاسی» به موضوع نگاه نکنیم جای خود محفوظ اما لزوم توجه به عنصر قصه و پرهیز از محتوازدگی نکات مهمی بود که ای کاش به درستی از سوی متولیان امر شناخته می شد و به نتیجه می رسید اما متاسفانه این نشد و ظاهرا برنامه سازان ما راه ساده تر را برگزیده اند.
تا آنجا که «درحاشیه» با محتوای انتقادی – و البته ضعف های فنی – به جای اصلاح و ترمیم کاستی ها تعطیل می شود و جای آن را یک کپی دسته دوم از سریال های طنز کلامی آمریکایی به نام «شمعدونی» پرمی کند آن هم با ضعف های تکنیکی و محتوایی و درنهایت کسی هم صدایش درنمی آید و همچنان پخش می شود.
ذکر این نکته اساسی شاید لازم باشد که اگرچه «محتوازدگی افراطی» و کم توجهی به قصه پردازی به عنوان یکی از آسیب های جدی در فرآیند سریال سازی باعث شده حتی توان تکنیکی هنرمندان ایرانی هرز رود و سریال های ما نتوانند در مقابل رقبای خارجی که با دیش های ماهواره به خانه ها راه یافته اند چندان مقاومت کنند اما این به هیچ وجه نباید به معنای وازدگی در مقابل «محتوا» و الگوبرداری سطحی از شیوه قصه پردازی در سریال های ماهواره ای تلقی شود. هیچکس سریال «هفت سنگ» و کپی برداری محض آن از سریال آمریکایی « مدرن فامیلی » را فراموش نکرده است. تحول در قصه و استفاده از ظرفیت های زبانی به معنای الگوبرداری محض از زبان و ادبیات و رفتار و مناسبات اجتماعی یک فرهنگ دیگر نیست.
نگاهی به سریال های خانوادگی ماهواره ای نشان می دهد که شوخی های کلامی و ارتباطات بین فردی اعضای خانواده بخش مهمی از موقعیت های طنز را در این سریال ها ایجاد می کند اما آیا نوع ارتباطات بین اعضای خانواده در کشورهای اروپایی و آمریکا با ما یکی است؟ آیا رابطه فرزند با والدین به لحاظ نوع گفتار و کنش های متقابل در این دو فرهنگ یکی است؟ ما در مجموعه « شمعدونی » به شکل عجیبی شاهد اصرار کارگردان در نادیده انگاشتن جایگاه والدین و بخصوص پدر در خانواده، نادیده انگاشتن حرمت بزرگتر، نادیده انگاشتن روابط درست بین فردی در بین اعضای فامیل و اصرار مادر بر تربیت ناصحیح فرزند هستیم و تازه این بخشی از تمام گل های !!! این شمعدانی است.
بررسی روند سریال سازی در شبکه های معروف تلویزیونی آمریکا نشان می دهد شرکت های فیلم سازی مدت هاست از تولید سریال های ساده و ارزان قیمت خانوادگی با محوریت زنانه (Soap Opera) مرتبط با سبک زندگی خانواده غربی و به خصوص آمریکایی فاصله گرفته و به سمت تولیدات پرهزینه (Big Production) و جذاب تر قدم برداشته اند تا بتوانند به کمک سریال سازی به عنوان یک صنعت، در سطح جهانی به جذب مخاطب بیشتر دست یابند. حال چه شده که ما شروع به کپی برداری از اجناس دسته دوم آمریکایی بدون توجه به مقتضیات فرهنگی و زبانی خود نموده ایم .؟! این پرسشی است که باید متولیان فرهنگی و تصمیم گیرندگان در حوزه رسانه به آن پاسخ دهند.
چند پیشنهاد: - امروز « رسانه » یک علم است. علمی که با حال و آینده، فرهنگ و زندگی، اقتصاد و سیاست و در کل تمام امور زندگی انسان معاصر درآمیخته است. لذا به نظر می رسد مدیران فرهنگی و تصمیم گیرندگان در حوزه رسانه، فارغ از هر گونه مصلحت اندیشی، باید از میان متخصصین علم رسانه انتخاب شوند.
- مدیران رسانه و تصمیم گیرندگان فرهنگی کشور لازم است تا با آخرین تولیدات رسانه ای جهان آشنا باشند تا در تصمیم گیری ها آگاهانه مسیر درست را بشناسند و بابت اجناس تقلیدی و دسته دوم هزینه نکنند.
- انتقاد از محتوازدگی به معنی نادیده انگاشتن محتوا نیست. از قضا سریال های آمریکایی و در کل غربی بیشترین توجه را به محتوا و عنصر پیام دارند اما به شکلی غیرمستقیم و هنرمندانه. باید در فرآیند برنامه سازی در کنار محتوا به تکنیک و از همه مهمتر قصه توجه شود. اکنون بیش از هرزمان دیگری به وجود نویسندگان جوان و خوش ذوق نیازمندیم و باید راه را برای حضور آنها هموار سازیم. کپی برداری از فیلمنامه های آمریکایی زنگ خطری برای بحران نویسندگی است که باید جدی تلقی شود.
- و دست آخر اینکه تلاش کنید خط قرمز های بیهوده را کم رنگ کنیم. این خط قرمز های نوشته و نانوشته هنرمند ما را سردرگم کرده است. اگر امروز جرات شوخی با پزشک و پلیس و قاضی و ... را نداشته باشیم و با زبان نقد در پی اصلاح کاستی های آن حوزه ها نباشیم شکی نیست که فردا خانواده ابزار شوخی قرار میگیرد و ناگهان «شوخی شوخی جدی می شود!» و اصلی ترین رکن جامعه که باید مولد و سازنده باشد خود تضعیف شده و بی پناه می ماند و یک جامعه فلج می شود.
رضا سیف پور
فکر کن فیلم اول دروغ را ترویج کند ولی بازیگران روسری دارند و فیلم دوم دروغ را نهی کند ولی بازیگران روسری ندارند. کدام را میپسندید؟ البته کسی نمیخواهد طرفدار ابتزال باشد
عزت زياد