به گزارش بولتن نیوز به نقل از تسنیم، چند هفتهای از پایان انتخابات یازدهمین دوره ریاستجمهوری و اعلام نام حجت الاسلام حسن روحانی بهعنوان رئیسجمهور منتخب ملت میگذرد.
در این میان، بررسی چگونگی رأیآوری روحانی و اینکه چگونه او با توجه به اینکه بین سایر کاندیداها یکی از چهرههای نسبتاً ناشناخته به حساب میآمد، توانست اقبال عمومی را بهسوی خود معطوف سازد و پیروز انتخابات در دور اول انتخابات ریاستجمهوری شود، بیش از همه مهم به نظر میرسد.
پاسخ به این پرسش و بررسی نحوه کنش اجتماعی مردم در انتخابات یازدهم و تحلیلی بر اشتباهات سایر نامزدها، محور میزگرد خبرگزاری تسنیم با حضور آقایان عباس عبدی فعال سیاسی اصلاحطلب، عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، امیر محبیان مؤسس حزب نواندیشان ایران اسلامی و پرویز امینی جامعهشناس و پژوهشگر سیاسی برگزار شد.
متن زیر، بخش اول میزگرد "تحلیل جامعهشناختی چرایی رأیآوری حجتالاسلام حسن روحانی در یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری" است:
مجری: بسم اللّه الرّحمن الرحیم. سلام عرض میکنم خدمت دوستان گرامی که قدمرنجه فرمودند و دعوت خبرگزاری تسنیم را اجابت کردند و تشریف آوردند و این افتخار را داریم که میزبان اساتید محترم باشیم. موضوع این میزگرد بحث انتخابات و دلایل رأیآوری دکتر حسن روحانی و شعارهایی که آقای دکتر روحانی در رقابتهای انتخاباتی و قبل از آن و نیز کنفرانس خبری بعد از انتخابات مطرح کردند، است. بالاخره گروههای مختلف تحلیلهای متفاوتی راجع به اصل علت برگزیده شدن آقای حسن روحانی بهعنوان منتخب ملت دارند و از سوی دیگر راجع به شعارهایی که ایشان دادند، با محوریت اعتدال، بود. جریان اصلاحطلب معتقد است بخشی از شعارهای ایشان درباره بحث توسعه سیاسی و بحثهای فرهنگی و بخشی از مباحث معیشتی موجب شد که رأیآوری داشته باشد و حمایت اصلاحطلبان از آقای روحانی هم مزید بر علت شده و تأثیر زیادی در روند انتخابات داشته است. از طرف دیگر نکاتی هم مطرح میشود مبنی بر اینکه بخش اعظم جامعه و اکثریت جامعه بهخاطر شعارها و برنامههای معیشتی ایشان و صحبتهایی که در زمینه اقتصاد و معیشت مردم داشتند، به ایشان اقبال نشان دادهاند. در این مورد میخواستیم سؤال اول را اینگونه بپرسیم که کفه ترازو به کدام سمت سنگینتر است و کدام علتها جزو علل اصلی و مهمتری برای انتخاب آقای حسن روحانی بهعنوان رئیسجمهور تلقی میشوند؟ چون نظرات در این زمینه متفاوت است. نظر اصلاحطلبان و نظر بخش دیگر جامعه متفاوت است و تحلیلهای متعدد و متفاوتی در چند وقت اخیر در رسانهها مطرح شده است.
عباس عبدی: در مورد تحلیل رأیآوری بهنظرم باید میان دو سطح کلان و خرد تمایز قائل شد. بحث در سطح کلان فارغ از انتخاب آقای روحانی و سایر نامزدهاست. اتفاقی که در جامعه رخ داده مهم است، که ناشی از فضای کلی و موازنه قوا و حسی که مردم از جریان قدرت دارند، است. بهنظر من وضعیت این انتخابات بدون وضعیت تحریمها و درآمدهای نفتی، و نیز بدون وضعیت و اوضاع منطقه و بدون بازگشت و یک نوع حدی از بازسازی اصلاحطلبان قابل فهم نیست. این سه عنصر هست که فضای مفهومی انتخابات را شکل داده است و شعار آقای روحانی فارغ از اینکه آن شعار چیست، فقط در این سه عنصر و سه زمینه قابل درک است و برای مردم معنادار میشود، یعنی به پایان رسیدن منابع درآمدی نفتی، البته نه بهمعنای به صفر رسیدن بلکه نزول شدید پیدا کردن آن، نامناسب شدن روابط خارجی و اوضاع خطرناک منطقهای و بالاخره یک حدی از بازسازی نیروهای اصلاحطلب، بنابراین پیروزی بدون لحاظ این سه عنصر کلیدی معنادار نیست.
اما در سطح خرد، به نظر میآید که آقای روحانی به دو سه عنصر توجه داشت؛ یکی عنصر روشی است، یکی اعتدال است گرچه یک عنصر مفهومی نیست، درواقع یک عنصر روشی است، البته اعتدال همیشه ازجمله مفاهیمی است که افراد میگویند برای اینکه یک عده را چپ خود معرفی کنند و یک عده را راست تا هردو را رد کرده خودشان را محور قرار دهند ولی این متعلق به وقتی است که هیچ مابهازای خارجی نباشد اما اگر ما مابهازای خارجی داشته باشیم، یعنی انسانها درکی داشته باشند از اینکه افراط و تفریط چیست، اعتدال معنا میدهد.
بهنظر من در تعیین مصداق اعتدال حداقل یک بخش که نفی روشهای گذشته بود، بهخصوص در حوزه سیاست خارجی و همین طور در سیاست داخلی از طرفین مختلف، یک مقدار زیادی برای مردم این مفهوم اعتدال آقای روحانی و ارجاع به پسزمینه و رفتار خودشان معنادار بود. فارغ از این شعار شکلی، شعارهای مفهومیاش هم قابلتوجهتر و روشنتر بود.
همین سخنرانی اخیر ایشان (سخنرانی در همایش افق رسانه) را که بخوانید، در واقع میتوانیم بگوییم تمام آنچه میخواست در انتخابات بگوید، چکیدهاش در قالب این سخنرانی بیان شده است. در انتخابات مطالب بهشکل شعاری و تهییجی بیان میشود اما این سخنرانی بعد از انتخابات بود و من فکر میکنم چکیده آن را میشود کاملاً بهعنوان یک محور اساسی که در انتخابات هم همان را پیگیری کرد، پذیرفت.
عبدی: روحانی تنها کاندیدای سیاستمدار بهمعنای دقیق بود
گمان من این است که مهمترین مسائل در این سخنرانی، بحث حاکمیت قانون بود؛ بحث مخالفت با تحقیر بود؛ بحث رسانه و نفی مونولوگ و تأکید بر دیالوگ بود؛ بحث پرهیز از خشونت و انواع و اقسام شعارهای دیگر بود. کنار این دو عنصر مفهومی و شکلی، شخصیت فرد پیروز نیز مؤثر بود. در این انتخابات در مجموعه این شش نفری که بودند، شاید تنها روحانی بود که میشد گفت بهمعنای دقیق سیاستمدار است. بقیه قادر نبودند خود را بهعنوان یک سیاستمدار نشان دهند؛ علاوه بر اینکه بعضیهایشان دیپلمات بودند اما سیاستمداری در حوزه داخلی چیزی فراتر از بحث دیپلماتیک است. دیپلماتیک یک عمل رسمی است اما سیاست داخلی اساساً این نیست بلکه یک کنش سیاسی داخلی با لوازم خاص خود است و هیچ رسمیت دولتی هم ندارد و با موازنه قوای نیروهای داخلی ارتباط دارد.
در بعضی سخنرانیهایی هم که رفتم، تأکید کردم که واقعاً حوزه ریاستجمهوری نیازمند سیاستمدار است، نه حتی اقتصاددان یا جامعهشناس. کار ریاست جمهوری بسیج، جمعآوری و هدایت نیروهاست، حالا ممکن است او برای اداره کارها از اقتصاددان، جامعهشناس یا فیلسوف و هرکسی که میخواهد، استفاده کند.
عبدی: حرفهای روحانی شبیه حرفهای خاتمی است
نکته دیگری هم که من در صحبتهای اخیر ایشان میخواهم تأکید کنم که در انتخابات هم بود، این است که یک نوع شباهتهایی با صحبتهای آقای خاتمی داشت و یک نوع آرامشی میداد که مجموعه نیروها و مردم هم بیشتر طالب این بودند و البته آن صبغه خیلی فلسفی صحبتهای آقای خاتمی را هم نداشت، بلکه بیشتر صبغهاش بهاصطلاح علمی و عینی بود و بهنظر من این هم یک نقطه مثبتی بود که در ایشان دیده میشد. اگر اجازه بدهید، همین قدر که رئوس و کلیات بحث را گفتم، کفایت میکند.
عبدی: بالای 90درصد مردم مشکلشان اقتصاد است
مجری: شما اشارهای به بحث معیشت در قسمت اول سخنانتان داشتید؟
عباس عبدی: بله؛ اگر شما از مردم نظرسنجی کنید، الآن که قطعاً بیشتر از 90 درصد هم است اما قبلاً هم همین بوده، بالای 90 درصد مردم، مشکلشان اقتصاد است، یعنی آنچه بیان میکنند، حداقل آن اصلیترین مشکلی را که میگویند، این است. الآن تورم و بیکاری هست و بحثهای دیگر هم در ادامه آن میآید اما درست است که مشکل مردم ایران اقتصاد است اما راهحل آن در سیاست است و سیاست است که مشکل را باید حل کند والّا اقتصاد که به خودی خود مشکل ندارد و میتواند حل شود و اگر رهایش کنند، اصلاً شاید مسیر دیگری را هم برود، به همین دلیل است که میشود گفت تأکید نیروها خیلی هم بر اقتصاد متمرکز نبود یعنی مثلاً عین اقتصاد اسپانیا نیست که دو طرف بر سر راهحلهای اقتصادی بخواهند دعوا کنند که بیکاری را از 20 درصد به 15 درصد یا 10 درصد برسانند زیرا آنها سیاستشان حل شده است.
در ایران مشکل اصلی که الآن مانع حل مشکلات اقتصادی است، سیاست است؛ یکی در بعد خارجی بهدلیل وضعیتی که با جهان خارج داریم که آن بحث دیگری است، یکی هم در حوزه سیاست داخلی که تفرق و پراکندگی نیروها و عدم انسجام وجود دارد و اینکه میبینید حتی میان نیروهای اصولگرا هم تنش شدیدی وجود دارد، وای به حال اصولگرا با بیرون خود و حتی آنهایی که از انقلاب هم دورتر هستند.
این دو مشکل تا وقتی حل نشود، هیچ گام مثبتی برای اقتصاد برداشته نمیشود. بهنظر من در صحبتهای آقای روحانی کم و بیش اشاره به این دو نکته بیشتر از بقیه موارد است.
عباس سلیمینمین: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. با تشکر از دوستان. من فکر میکنم دلایل رأیآوری آقای روحانی عدیده است؛ چه خطاهایی که در جبهه اصولگرایی در زمینه رقابت صورت گرفت، چه شرایطی که دولت آقای احمدینژاد رقم زد برای اینکه "نه" پررنگی به آقای احمدینژاد گفته شود و چه شرایط رقیب که آقای عبدی به آن اشاره کردند.
قطعاً بحثهایی در جامعه بهلحاظ سختیهای معیشتی رقم خورد و همچنین مسائلی در ارتباط با جریان اصلاحطلبی از سوی برخی گروههای تندروی اصولگرا مطرح شده بود که گویا باید حتماً جریانی بهنام اصلاحطلب از صحنه سیاسی حذف شود، درواقع حذف این جریان را دنبال میکردند که این حذف موجب مظلومیت جریان اصلاحطلب میشد، یعنی هرچه بر طبل حذف کوبیده میشد، طبیعتاً این مطلب، موجب یک نوع اعتبار بیشتر یا رویکرد جامعه به جریان اصلاحطلب میشد.
با توجه به اینکه این مطالبه با خطوط کلان نظام سازگاری نداشت و نظام بهدنبال این نبود که به برخی جریانهای تندرو اجازه دهد که مدام و مرتب در یک مدار حذف واقع شوند و کشور را روز به روز تضعیف کنند و هر سلیقهای را که با خودشان همراه نیافتند، با برچسبی تلاش کنند از دایره رقابت در انتخابات کنار بگذارد، طبیعتاً اینها موجب یک نوع مظلومیت یا یک نوع توجه ویژه به جریانی شد که برای مدتی از صحنه خارج بود.
سلیمینمین: جریان اصلاحات بهنفع جریان کارگزاران حذف شد
بنابراین من فکر میکنم برخی از مسائل اینچنینی موجب توجه به آقای حسن روحانی شد. یکی از کارهایی که صورت گرفت، حذف آقای هاشمی از دایره رقابت بود که طبیعتاً موقعیت ایشان را در آستانه انتخابات بهشدت تقویت کرد و این تقویت موضع آقای هاشمی طبیعتاً موجب شد جریان اصلاحات بهنفع جریان کارگزاران حذف شود که اگر آقای هاشمی به این ترتیب کنار گذاشته نمیشد و کفه آقای هاشمی تقویت نمیشد، طبیعتاً اگر آقای عارف هم بهعنوان تنها کاندیدای یک طیف باقی میماند، قطعاً ایشان رأی میآورد.
سلیمینمین: اصولگرایان شانسی برای رقیب جدی خود قائل نبودند
با وجود اینکه من این فرمایش آقای عبدی را هم قبول دارم که توانمندی و قابلیت آقای حسن روحانی در ظاهر شدن بهعنوان یک سیاستمدار قوی بیتأثیر در کسب آرا نبود.
مجری: یعنی اگر آقای عارف در صحنه باقی میماند و آقای روحانی هم بود، آقای عارف رأی میآورد؟
عباس سلیمینمین: نه؛ عرض کردم اگر آقای روحانی بهنفع آقای عارف کنار گذاشته میشد، بهنظر من طبیعتاً آقای عارف در صحنه سیاسی رأی میآورد؛ با توجه به اینکه احساس غلطی در کاندیداهای اصولگرا ایجاد شده بود و در واقع موقعیت و شانسی برای نیروهای رقیب جدی خود قائل نبودند. این عدم اعتقاد به اینکه آنها بتوانند بهعنوان رقیب جدی ظاهر شوند، موجب شده بود اصولگرایان رقابت را در دایره خود تعریف و احساس کنند رقیب اصلی کاندیدای اصولگرایی است که همسنخ خودشان است.
مجری: یعنی تواناییهای آقای روحانی و موجسازی ایشان بیشتر تحتالشعاع حمایتهایی که از ایشان شد، قرار میگیرد، یعنی اگر این حمایتها نبود، ...
عباس سلیمینمین: ببینید، من چند عامل برشمردم. نه گفتن به آقای احمدینژاد که بهنظر من این کار بهصورت بسیار دقیقی پررنگ شد. در آستانه انتخابات عملکردی را اطرافیان یا حلقه نزدیک آقای رئیسجمهور صورت دادند که زمینه "نه" پررنگ گفتن یا گریز را فراهم کنند.
سلیمینمین: احمدینژاد تمام تلاشش را کرد که اصولگرایان شکست بخورند
حالا این دلایل متعددی دارد و من فکر میکنم برای آقای احمدینژاد روشن بود که کاندیدای ایشان امکان عبور از ساز و کار انتخابات را نخواهد داشت لذا ایشان برای اینکه اثبات کند که هم اصولگرایان نبودند که او را به صحنه آوردند و بدون او، اصولگرایان زمین خواهند خورد و همین که اصولاً اصولگرایی را برای آینده خود یک پدیده غیرقابل پذیرش میدانست، تمام تلاش خود را معطوف به این امر کرد که اصولگرایان در این انتخابات ریاست جمهوری شکست بخورد لذا شما نگاه بکنید شکست اصولگرایان عمدتاً در صحنه انتخابات ریاست جمهوری است نه در پایگاه اجتماعیشان، یعنی پایگاه اجتماعی اصولگرایان در جامعه لطمه نخورده است بلکه کاندیداهای اصولگرایان بهشدت تخریب شدند که پدیدههای متعددی در این قضیه تعیینکننده است.
سلیمینمین: اطرافیان احمدینژاد به حسن روحانی رأی دادند
عامل دیگر، تخریب جدی کاندیدای اصلی اصولگرایان یعنی آقای قالیباف است. تمام توان دولت آقای احمدینژاد در این مسیر قرار میگیرد ضمن اینکه آقای احمدینژاد توانسته بود جریان تندرویی را بهطور غیرمستقیم هدایتگری کند، یعنی جبهه پایداری که تمام توانش را در تخریب آقای قالیباف به کار گرفت. اقدام دیگری که آقای احمدینژاد در ارتباط با تخریب کاندیداهای اصولگرا صورت داد، ایجاد این ذهنیت بود که گویا پشت آقای جلیلی هم دولت قرار دارد درحالی که لااقل طیف اصلی اطرافیان آقای احمدینژاد از آقای روحانی حمایت کردند.
سلیمینمین: اصلاحطلبان بههمراه احمدینژاد اصولگرایان را تخریب کردند
با این وجود عرض کردم وقتی شما نتیجه انتخابات ریاست جمهوری را تحلیل میکنید، درمییابید که با خطوط کلانی که رهبری ترسیم کرده بودند که اصلاحطلبان قطعاً باید در صحنه رقابت باشند و حذف جریان اصلاحطلب کار غلط و مطالبهای غیرمنطقی است، وقتی اصلاحطلبان به صحنه آمدند و فعالیت خود را شروع کردند، تمام توان خود را در تخریب اصولگرایان به کار گرفتند و دولت هم تمام توانش را در تخریب اصولگرایان به کار گرفت، درحالی که بههیچوجه با اصلاحطلبان کاری نداشت و حتی در برخی جهتگیریهای نیروهای نزدیک به دولت درمییابید که حتی به آقای روحانی رأی دادند و افرادی مثل آقای بقایی و ... خیلی بهصراحت اعلام کردند: به آقای روحانی رأی دادیم.
میخواهم بگویم تمام توان دولت در این مسیر قرار گرفت و برخی تندرویهای دستهای از اصولگرایان هم موجب نگرانیهایی در جامعه شد که گویا قرار است مسیر تداوم دولت آقای احمدینژاد تداوم یابد؛ این شایعه را بهصورت گسترده پخش کرده دامن زدند، بنابراین طبیعتاً زمینه رأیآوری آقای روحانی تقویت شد؛ بهویژه آخرین بحثی که من در اینجا لازم است به آن اشاره کنم، این است که وقتی شما آرای قالیباف را در آخرین روزها یا آخرین ساعات تحلیل میکنید، میبینید که 24 درصد آرای آقای قالیباف بهطرف آقای روحانی رفت، یعنی بهدلیل اینکه این تحلیل در جامعه گسترش یافت: "مراقب باشید آقای قالیباف و آقای جلیلی به دور دوم راه پیدا نکنند!" خیلی از کسانی که میخواستند و تصمیم داشتند به قالیباف رأی دهند و رقم بسیار بالایی هم بودند، برای اینکه این گزینه و یا این حالت بهوجود نیاید، آرای خود را متوجه آقای روحانی ساختند، بنابراین ما ضمن اینکه باید این آرا را تحلیل کنیم، ضعفهایی هم ازجمله رعایت نکردن قاعده رقابت در جبهه اصولگرایی ایجاد شد که این ضعفها نیز حتماً باید تحلیل شود.
سلیمینمین: حسن روحانی اصولگرا نیست/اصولگرایان پیروز انتخابات شوراها
برخی تحلیلهایی ارائه میدهند که گویا آقای حسن روحانی یک عنصر اصولگراست و یک عنصر اصولگرا رأی آورده است. خوب، این تحلیلها خیلی منطقی نیست بلکه برای فرار از کسب تجربه است درحالی که ما باید از هر رقابتی تجربهای بیندوزیم لذا برای کسب تجربه نیز لازم است به واقعیتها تن دهیم و واقعیتها را دقیق ببینیم. اینکه برخی عنوان میکنند مردم از اصولگرایی جدا شدهاند نیز واقعیت ندارد، چراکه مردم در انتخابات شوراها نشان دادند به جریان اصولگرا اعتماد و اعتقاد دارند.
اینکه 70 درصد آرای شوراها متوجه اصولگرایان میشود یا حتی اگر شما جمع آرای کاندیداهای اصولگرا را با آقای حسن روحانی مقایسه کنید، میبیننید که فاصله بسیار بسیار اندک است؛ با وجود اینکه اصولگرایان خطاهای فاحشی را در امر رقابت ریاست جمهوری مرتکب شدند و پایگاه اجتماعی خود را دچار سردرگمی ساختند.
مجری: جناب آقای محبیان! آقای سلیمی نمین معتقد هستند که خطاها در جبهه اصولگرایی و بهخصوص شرایط دولت آقای احمدینژاد و برخی تندرویها در جبهه اصولگرایان، باعث شد آقای روحانی رأی بیاورد. نکته ویژهای که ایشان فرمودند نیز این بود که آقای عارف هم اگر در صحنه میماند و آقای روحانی کنار میرفت، آقای عارف میتوانست رأی بیاورد. نظر شما چیست؟
امیر محبیان: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. من همان سؤال اولی شما را پاسخ میدهم و بهتر است ناظر به همدیگر صحبت نکنیم.
یکی از فیلسوفان یونان میگوید: "انگیزهای که مردم حرکت میکنند، دو عامل است؛ عشق و کین"؛ مکانیزم حرکتی مردم ما هم این است یعنی گاهی مواقع از چیزی میگریزند (کین) و گاهی بهسوی چیز دیگری میروند (مهر) و البته گاهی هردو. این معنای رفتار انتخاباتی آنهاست.
من اجمالاً یک تصور غلطی را که در بعضی از اذهان از ابتدای انقلاب رخ داده و شاید بهغلط هم رخ داده است و انشاءالله در این دوران اصلاح شود، عرض میکنم و بعد دلایلی راکه باعث بروز این رخداد شد، تشریح میکنم.
از ابتدای انقلاب ما شاهد چرخش دو جریان بودیم؛ یک جریان که خودش را کاملاً آرمانگرا میداند و یک جریان که خودش را مصلحتگرا مینامد. این آرمانگرایی هم بین اصولگرایان و اصلاحطلبان دست به دست شده است، یعنی در مقطع اوایل انقلاب آرمانگرایان چپهای جریان اسلامی بودند و در یک مقطع راستهای جریان اسلامی شدند، اما جریان مصلحتگرایی به یک مفهوم با آقای هاشمی شروع شد.
درست یا غلط در ذهن مردم این دو تفکر با دو مفهوم جامعه بسته و جامعه باز و انقباض اجتماعی و انبساط اجتماعی مترادف شده است ؛ یعنی مردم احساس میکنند جریانات آرمانگرا جریاناتی احساسگرا هستند که افراط در آنها وجود دارد و جامعه را بهسمت نوعی انقباض میبرند و در مقابل جریانات مصلحتگرا حالا به هر دلیلی جامعه را بهسمت نوعی از گشایش یا حداقل فشار کمتر میبرند.
محبیان: گرایش کلی جامعه بهسمت مصلحتگرایی است
این ذهنیت باعث شده مردم بین این دو جریان حرکت کنند. گاهی که جریان مصلحتگرایی بهسمتی میرود که مردم احساس خطر میکنند که آن آرمانها در حال زیر سؤال رفتن است، بهسمت آرمانگرایان میروند و یا زمانی که احساس میکنند آرمانگرایان با نوع رفتارشان ممکن است آسیبهایی را برای جامعه چه در حوزه داخل و چه در خارج ایجاد کنند، بهسمت مصلحتگرایی میروند ولی احساس میشود گرایش کلی جامعه بهسمت مصلحتگرایی است یعنی بهمرور این قضیه در حال گسترش بوده و یک روند اجتماعی است البته به هیچ وجه بهمعنای معارضه با آرمانگرایی نیست بلکه درواقع مردم دارند در سیاست ما نوعی موازنه ایجاد میکنند.
محبیان: ورود جلیلی موجب تمایل به روحانی شد
در همین انتخابات هم این قضیه اتفاق افتاد ؛ یعنی بهعبارتی اگر آقای روحانی و آقای قالیباف به دور دوم میرفتند یا رقابت بین این دو و در همین وضعیت بود، از منظر مردم هر دو مصلحتگرا شمرده میشدند یعنی درجه آرمانگرایی در آنها ضعیف بود و هیچ کنتراستی بهوجود نمیآمد و این جنبه گریز از یکی و رفتن بهسوی آن یکی به این شکل رخ نداده و تصور دوقطبی بهوجود نمیآمد لذا چهره سومی لازم بود که این نقش را بازی کند و این کار را آقای جلیلی انجام داد، یعنی جبهه پایداری و جریانات همسو با او و یا هرکسی که این قضیه را مدیریت کرد، در واقعه چهرهای را پدید آورد که آن فرمول گریز را شکل داد و در اینجا بهدلایل زیادی آقای روحانی برنده این قضیه بود.
محبیان: قالیباف و جلیلی در یک کمپ محسوب میشدند
اما چرا آقای قالیباف برنده این قضیه نبود؟ بهدلیل اینکه از یک جهاتی با جلیلی در یک کمپ محسوب میشدند، یعنی آقای قالیباف و آقای جلیلی در ذهنیت جامعه کسانی بودند که در یک سو تلقی میشدند البته با دو رویکرد متفاوت؛ ضمن اینکه مسئله دیگر این بود که رأی آقای قالیباف رای آرمانی نبود. در فضای ایدئولوژیک و دوقطبی اساساً آرای ایدئولوژیک بیشتر شکل پیدا میکند اما رأی آقای قالیباف رأی عمرانی است یعنی کسانی که در تهران و امثالهم میخواستند به آقای قالیباف رأی بدهند، میگفتند: چون خوب مدیریت کرده و پل ساخته و امثالهم، به او رأی میدهیم.
همان زمان هم گفته میشد که اگر فضا ایدئولوژیک شود، آن کسانی که قرار است در تهران به آقای قالیباف رأی بدهند، به آقای قالیباف رأی نخواهند داد و بهسمت جریان مصلحتگرا خواهند رفت و همین اتفاق هم افتاد که آقای سلیمی نمین هم فرمودند، اما اینکه آیا بهسمت آقای عارف میرفت یا نه، بحث دیگری است که جای خودش عرض میکنم.
حالا امیدوار هستم در این دوره واقعاً به این نتیجه خردمندانه برسیم و نخبگان جامعه را به این نتیجه برسانند که میتوان هم آرمانگرا بود و هم مصلحتگرا؛ هم چارچوب برای نظام قائل شد و هم چارچوبها یقه مردم را آنچنان نگیرند که امکان تنفس را از آنها بگیرد، چراکه این دو را میشود بهصورت یک موازنه معقول درآورد.
محبیان: مردم از طرف مقابل روحانی بهسمت وی گریختند
نکته بعدی که وجود دارد، این است که بزرگترین خصلت شعارهای آقای روحانی بحث اعتدال، عقلانیت و اخلاق بود و وقتی این موضوع گفته میشود، یعنی اینکه مردم از وجه مقابل آن گریختند، یعنی از افراطگرایی، احساسگرایی، تعصبها، بنبست و ترس از بنبست در روابط اجتماعی و خارجی و همچنین بیاخلاقی که بعضاً به بخشی از جریان اصولگرا که در قدرت بود، انتساب میشد که درست یا غلطش را من قضاوت نمیکنم.
در بحث اقتصادی هم مردم احساس میکردند یک حالت بیثباتی ایجاد شده است. این موضوع نه در شعارهای آقای روحانی بلکه در سیگنال اولیه که از ثبتنام آقای هاشمی، روی داد، شروع شد؛ یعنی سیگنالی که قیمت دلار و ... به مردم داد، این پیام را داشت که اگر هم شرایط اقتصادی بهبود پیدا نکند، حداقل ثباتی را پیدا میکند و وضع بهتر میشود.
میکوشم بهطور خلاصه بگویم. یک سری عوامل اجتماعی هم بود که باعث میشد رأیها بهسمت آقای روحانی برود که دلایلش را بعضاً عرض کردم که بخشی از آن اقتصادی و بخش مهمی از آن روانی و مبتنی بر ذهنیت جامعه است.
محبیان: جریان اصولگرا یکپارچه نیست/ اصولگرایی باید بازتعریف شود
یک سری عوامل هم در درون جریان اصولگرا بود. ما از اول هم با اصلاحطلبان بحث میکردیم، این را نه از سر فریب که از سر صدق میگفتیم که جریان اصولگرایی یک جریان مونولیت و یکپارچه نیست و درون جریان اصولگرا گرایشهای متفاوت وجود دارد. الآن هم معتقدم واقعاً باید اصولگرایی مجدداً بازتعریف شود، چراکه وقتی یک سر جریان اصولگرایی طرف دیگر را صاحب ایمان ندانسته و اعتقادی برایش قائل نیست، چتر واحد برای آنها معنی ندارد لذا باید دوباره بنشینیم و تعریف کنیم تا مشخص شود که تعریف ما از اصولگرایی چیست، چراکه ظاهراً تعاریف بسیار متفاوت است.
یک سری از عوامل هم به عوامل مبنایی و زیرساخت فکری و معرفتی اصولگرایی برمیگردد که نوع روابط با اجتماع را تعریف میکند. واقعاً اصولگرایان باید بهصورت روشن این را تعریف کنند و اگر هم تعریف کردهاند، باید به جامعه انتقال بدهند که نگرششان به نقش مردم و جایگاه آنها در اداره جامعه چیست. این ایرادی بود که اصلاحطلبان به ما میگرفتند و ما هم همیشه جواب میدادیم اما به جامعه انتقال پیدا نکرد لذا جامعه احساسش این است که ظاهراً اصولگرایان آنچنان که بایسته است، باوری به نقش آرای مردم در جهتدهی به جریانات ندارند که این تفکر غلطی است ولی در عین حال به کدهایی هم اشاره میکنند که فلان جریان این حرفها را میزند؛ اتفاقاً تمام این بخشهایی که بهظاهر شکل رادیکال دیدگاه اصولگرایی است در جریان جبهه پایداری و بعضاً در شعارهای آقای جلیلی متبلور شد و ایشان هم بر آنها به یک مفهوم تأکید کرد که این روند شکل گرفت.
محبیان: ضعف تشکیلاتی اصولگرایان در رأیآوری روحانی مؤثر بود
یک سری دیگر از عوامل هم هست که تشکیلاتی است یعنی واقعیت این است که جریان اصولگرا دارای تشکلهایی است اما دارای تشکیلات نیست، یعنی تشکلهایی هستند که در نهایت حتی بعضی جاها با هم جمع میشوند، اما در مجموع نمیتوانند به تصمیم واحد برسند که این بحران جدیدی نیست و از سال 76 این بحران که وارد جریان اصولگرایی شده است، هنوز جواب نگرفته و حل نشده است.
محبیان: 16 سال است کاندیدای مطلوب اصولگرایان پیروز نشده است
نکتهای را دوستان فرمودند؛ من بهصراحت گفتهام و باز میگویم که نباید خودفریبی کرد. 16 سال است که اگر8 سال آینده را بیفزاییم، 24 سال میشود که کاندیدای مطلوب و تشکیلاتی اصولگرایان نتیجه نگرفته است یعنی هرکسی را اصولگرایان بهعنوان کاندیدای مطلوب خود معرفی کردند، به نتیجه نرسیده است البته وقتی آقای دکتر احمدینژاد پیروز شد، اصولگرا محسوب میشد اما او کاندیدای مطلوب جناح نبود، یعنی تشکیلات پیروز نبود حتی بعضی جاها گفته میشد که علیه تشکیلات طغیان کرده است؛ این هم یک عامل و نکته دیگر است، بنابراین ما از لحاظ تشکیلاتی و سازماندهی و رسیدن به یک نتیجه واحد دچار مشکل هستیم که این را باید حل کنیم و خیلی راحت هم میتوانیم حل کنیم. این روزها دیده میشود که افرادی تیری را سمتی پرتاب میکنند و وقتی به جایی میخورد، دورش خط میکشند و میگویند به هدف خورد که این خودفریبی است و یکی از خطرناکترین کارهاست.
ما خیلی راحت باید مشکل را پذیرفته نوع تعامل با مردم و نوع بیان دیدگاهها را بیان کنیم؛ در حالی که معتقدیم بسیاری از دیدگاههای مفید و ارزشمند برای جامعه در جریان اصولگرایی بوده و هست اما شرایط بهنحوی بوده که آن گونه که ما میخواستیم، نتوانستیم جواب بگیریم؛ بله؛ مردم اصولگرایی را قبول دارند؛ اینکه فرد دارای پرنسیب و دیدگاههای خاص و روشن بوده و به دین اعتقاد داشته باشد، برای مردم ارزشمند است اما وقتی میگوییم اصولگرایان یعنی همین تشکیلات و جریانات؛ چرا اینها جواب نمیگیرند؟ اینها دلایل متعددی دارد که حالا بهجای خودش باز میکنم.
محبیان: اصولگرایان مترادف نظام نیستند/ نظام نباید هزینه رفتارهای غلط ما را بدهد
یک مسئله دیگری برای اصولگرایان است که باید از این فرصت استفاده و آن را برطرف کرد و بهنفع نظام هم هست که این کار را انجام دهیم، توهم خودنظام پنداری اصولگرایان است. اصولگرایان باید بهصورت جدی این واقعیت را بپذیرند که نظام نیستند بلکه یک جریان زیرمجموعه نظام هستند. وقتی ما میخواهیم خود را به سطح نظام ارتقا دهیم، در واقع داریم نظام را به سطح خودمان تنزل میدهیم؛ برای همین هم نگاه منفیای که نسبت به بازیگران سیاسی یا حتی دیدگاههای غلط هست، در واقع به رأس نظام رسوخ میکند که این غلط است و ما باید بگوییم نظام یک جریان عالی اداره کشور است که حداقل در اینجا دو بال دارد؛ یکی جریان اصلاحطلبی واقعی که میگوید در جامعه میخواهد تغییرات و تحولات بهسود مردم ایجاد کند و دیگری جریان اصولگرایی که میخواهد پایبندی به اصول را حفظ کند؛ نه این پایبندی باید به تحجر بینجامد و نه آن اصلاحطلبی و تغییر باید به براندازی یا بیپرنسیبی منجر شود.
این دو جریان باید با هم باشند؛ همین که دنیا به آن رسیده است. اگر بتوانیم از این مسئله خودنظام پنداری خارج شویم، هم خودمان را تا حدودی راحت کردهایم و هم نظام را در بسیاری از جاها نجات دادهایم که بیجهت هزینه رفتارهای غلط بعضی از تشکلها و جریانات اصولگرا را ندهد.
ببینید؛ یک اثر منفی تفکر خودنظام پنداری این است که وقتی ارکانی که متعلق به نظام هستند، مثل نهادهای نظام ازجمله شورای نگهبان، چون به ذهن جامعه این موضوع انتقال پیدا کرده که نظام یعنی اصولگرایان، وقتی شورا میآید و برخی افراد جریان مقابل را رد میکند، فکر میکنند نظام میخواهد فقط اصولگرایان باشند؛ برای همین است که وقتی احساس کنند یک فرد کاندیدای نظام است، این را غیر از کاندیدای مردم میدانند و میروند درست به مقابل او رأی میدهند؛ مسئلهای که تقریباً از دوم خرداد 76 رخ داده است.
محبیان: اصلاحطلبان از کاندیدای استیجاری برای تنفس استفاده کردند
بزرگترین نقشی که مردم برای اصولگرایی قائل هستند، این است که اصولگرایی میخواهد نظام را حفظ کند لذا یک جاهایی برای اینکه ما نظام را حفظ کنیم، باید ثابت کنیم که مترادف نظام نیستیم بلکه یکی از جریانات نظام هستیم؛ چراکه آن موقع هر جریانی مقابل ما باشد، ضدنظام محسوب میشود؛ اگر این اتفاق بیفتد، خیلی خطرناک است لذا این هم باید اصلاح شود.
یک سری از عوامل پیروزی هم درون اصلاحطلبان است. جریان موسوم به اصلاحطلبی با هوشمندی فهمید که یک جریان اجتماعی وجود دارد که مطالباتی مبنی بر انبساط اجتماعی دارد؛ قبل از آنها کارگزاران این را فهمید. لذا آمدند این جریان اجتماعی را سیاسی کنند، اما فضای سیاسی فضای رادیکال است و در دوران آقای خاتمی نیز فضای رادیکالی برای اصلاحطلبان بهوجود آمد و مشکلات این مسئله باعث شد برچسب برانداز و معارض بخورند؛ این شد که الآن نمیتوانند آنچنان که میخواهند، در صحنه سیاسی باشند و باید از منظر خودشان از کاندیداهای استیجاری برای ایجاد فضای تنفس استفاده کنند.
این وضعیت بیانگر یک بدنهای هستند که در حوزه سیاست الآن رأسی ندارند. خط آقای هاشمی در اینجا توانست در واقع یک رأسی را بر این بدنه بدوزد و این وضعیت فعلی را ایجاد کند.
محبیان: هاشمی در انتخابات 92 اصلاحطلبان را مدیریت و مهندسی کرد
بهنظر من یک مدیریتی توسط آقای هاشمی صورت گرفته و آقای هاشمی اصلاحطلبان را خیلی روشن و بازیرکی مدیریت کرد یعنی با تعارفهای اولیه به آقای خاتمی: "شما کاندیدا شوید!" و "نه"های آقای خاتمی یک فضای زمانی گرفته شد و من حدس میزنم وقتی که تعارف متقابل آقای خاتمی آمد و آقای هاشمی کاندیدا شد، آقای هاشمی با آن تجربه سیاسی خود احتمال ردصلاحیت را میداد و عملاً با ردصلاحیت آقای هاشمی یک پتانسیلی بهوجود آمد که این پتانسیل طبیعتاً بهسمت کسی میرفت که بتواند آلترناتیو آقای هاشمی باشد اما آقای هاشمی این ظرفیت را در اختیار آقای عارف و فرد دیگری قرار نمیداد لذا نمیگویم اصلاحطلبان در تله آقای هاشمی مقابل خودشان گرفتار شدند بلکه میگویم آقای هاشمی مدیریت و مهندسی الزامات اصلاحطلبان را انجام داد که اصطلاح بدی در این زمینه نباشد.
محبیان: نگرانی احمدینژاد از قالیباف بیشتر بود تا روحانی
نکته دیگری که وجود داشت، بحث حضور آقای جلیلی بود که البته من نمیخواهم بر اساس تئوری توطئه و امثالهم غیبگویی کنم یا حدس بزنم ولی احساس میکنم خط دولت و خط آقای احمدینژاد بین آقای روحانی و آقای قالیباف نگرانیاش بیشتر از آقای قالیباف بود؛ لذا حضور آقای جلیلی بهعنوان بازیگری در این صحنه، زمین را بهنفع آقای روحانی تغییر داد و روی همین اساس از ابتدا مردم هم درست یا غلط این برداشت را داشتند که آقای جلیلی، احمدینژاد دوم است و یک چنین ذهنیتی ایجاد شد و این ذهنیت با توجه به انتقادات نسبت به دولت در موضوع اقتصاد، آن فرار یا گریز را بهسوی آقای روحانی ایجاد کرد.
ضمن اینکه عرض کنم که رویکرد آقای قالیباف هم یک اشکالاتی داشت. آقای قالیباف نیروی پیشران سیاسی نداشت و صرفاً در محیط غیرایدئولوژیک و در بستر ارزشهای تکنوکراتیک میتوانست رشد کند ضمن اینکه هیچوقت بدنه سیاسی نداشت و خودش بهعنوان کنشگر در فرآیند سیاسی در خدمت بعضی جریانات سیاسی قرار میگیرد، یعنی مجبور بود با بالهای جمعیت ایثارگران و رهپویان بپرد در حالی که اینها همزمان که با او صحبت میکردند ؛ کاندیدای دیگری هم داشتند و این خودش یک اشکال است، ضمن اینکه آقای قالیباف اصلاً نیروی سیاسی در اختیار نداشت و در حالی که میگویند یک چریک برابر 10 نفر است اما یک نیروی سیاسی بالاخره میتواند برابر 100 نیروی کارمند اداری کار کند اما ایشان در بدنه شهرداری این نیروها را نداشت.
لذا موقعی که محیط ایدئولوژیک شد، ارزشهای تکنوکراتیک کنار رفت؛ عملاً در محیط قطبیشده پیروزی آقای قالیباف رنگ باخت، ضمن اینکه در فضای قبل از انتخابات نیز ارزشها و نگرانیهای جامعه تحریک نشده بود یعنی در یک محیط ساکن بود که وضعیت رشد قالیباف دیده میشد اما وقتی پیام ایدئولوژیک نه بهمعنای عقیدتی بلکه بهمعنای دوقطبی شدن به جامعه منتقل شد، رشد قالیباف متوقف شد و ما بهروشنی شاهد این بودیم و بهعبارتی از یکجا به بعد رشد رأی دیگر ایستاد و بعد از آن هرچه افزایش آرا داشتیم، به سبد آقای روحانی میرفت.
از سوی دیگر؛ ضمن اینکه نمیخواهیم آقای جلیلی را مقصر نهایی بدانیم چراکه واقعاً به این اعتقاد ندارم اما تردیدی نیست که وی بهعنوان تحریککننده ضمیر ناخودآگاه مردم عمل کرد و هراسی از جامعه بسته در ذهنها ایجاد شد و اثر کرد و نتیجهاش را هم دیدیم.
محبیان: برخی اصولگرایان بهغلط فکر میکردند اصلاحطلبان مردهاند
نکتهای دیگری هم بود که ذهنیت جریان اصولگرایی را به انحراف کشاند و آن تفکری بود که فکر میکرد جریان اصلاحطلبی مرده است. اصلاً اصلاحطلبی واقعی یک جریان سیاسی نیست بلکه یک گرایش اجتماعی است؛ همانگونه که اصولگرایی یک گرایش اجتماعی است.
اینها رأس سیاسی را با بدنه اجتماعی اشتباه گرفتند و این مسئله اینها را به خواب خرگوشی بُرد و نتیجهاش این شد که وقتی رقیبی را ندیدند، همه رقیب شدند و همان اتفاقی که در شورای شهر برای اصلاحطلبان افتاد که فکر میکردند اصولگرایان مردهاند، همین قضیه برای اصولگرایان هم اتفاق افتاد لذا از این به بعد بهنظر من اصولگرایان باید وارد فاز آنالیز تفصیلی شرایط و اوضاع شوند و نقد به خودشان را بهصورت جدی و بیرحمانه شروع کنند تا بتوانند خود را از سلسله اشتباهات گذشته خارج کنند البته این بهمعنای این نیست که ما داریم خودمان را خودزنی و تحقیر میکنیم بلکه اتفاقاً اینکه ما اشتباهات خودمان را بپذیریم، عین عقل است و اگر خودفریبی کنیم، نهایتاً باز هم بر اثر آسیب تغییرات از پای درمیآییم.
مجری: آقای دکتر امینی! در خدمت شما هستیم و نظرات شما را درباره موضوع میزگرد و تحلیلهایی که اساتید بزرگوار ارائه کردند، میشنویم.
پرویز امینی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. سؤال درباره پیروزی آقای روحانی به خودی خود مهم است. اینکه در تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی کسی برآیند اکثریت نسبی بالای 50 درصد جامعه را به دست بیاورد، خودش مهم است اما سؤال وقتی مهمتر میشود که به گذشته برگردیم و الآن روی نتیجه حرف نزنیم، یعنی به اول خرداد و بعد از اعلام صلاحیتها برگردیم.
امینی: روحانی محدودیتهای زیادی برای رئیسجمهور شدن داشت
آن روز اگر از هزار تحلیلگر سیاسی بپرسیم، کمتر از 10 درصد میگویند آقای روحانی رئیس جمهور آینده ایران است، آنهم با توجه به محدودیتهای فراوانی که روحانی برای رئیسجمهور شدن دارد. ما الآن یک مقداری روی نتیجه و واقعیتهایی که دیگر حالا عینی و ملموس شده است، حرف میزنیم اما اگر به آن روز برگردیم، باید ببینیم که چقدر میشد پیشبینی کرد روحانی رئیس جمهور شود.
اتفاقاً سال 76 و 84 هم همین گونه بود و اتفاقاً همانهایی که روی کاغذ میگفتند رئیس جمهور نمیشوند، همانها رئیسجمهور شدند.
بهنظرم حالا یک مقدار باید به یک مسئله جدید و تازهای توجه کنیم. برای تغییرات اجتماعی در جامعهشناسی مدلی تحت عنوان ساختار ــ کارگزار (structure & agent) وجود دارد.
بعضی گرایشهای نظری جامعهشناسی ساختارگرا هستند و عامل اصلی تحولات و تغییرات را ساختارها میدانند و برای سوژه و عامل و کارگزار و فرد انسانی نقشی قائل نیستند که گرایشات مارکسیستی از جمله آنهاست. مشکل نظریات ساختارگرا این است که قادر به توجیه و توضیح تغییرات نیستند یعنی وقتی عوامل ساختاری در شکل دادن به تغییرات حاکم هستند، پس این تغییر که شما میخواهید صورت بدهید، چگونه امکانپذیر است؟
سؤالی که از مارکس میپرسیدند، همین بود: شما وقتی میگویید زیربنا بر روبنا مؤثر است و زیربنا شیوه تولید و مالکیت ابزار تولید بوده و این سازنده آزادی و خودآگاهی و ایدئولوژی و دولت و مسائل حقوقی هست، پس این خودآگاهی طبقاتی که باید منجر به انقلاب کارگری شود، چه زمانی بهوجود میآید؟ چون همیشه ساختار زیربنا بر روبنا مؤثر است و همیشه زیربنای اقتصادی است که آگاهی را میسازد، پس چه زمانی این تغییر و تحول باید رخ دهد؟ لذا نئومارکسیستها مثل گرامشی تلاش کردند یک راهی را در روبنا برای تأثیر بر زیربنا باز کنند.
یک گرایش دیگر نظریات جامعهشناسی گرایش ارادهگرا یا کارگزارگرا است که عامل اصلی تغییرات و تحولات را ساختارها نمیداند، بلکه عناصر انسانی و سوژهها و عاملها میداند.
نظریات لیبرال مثل نظریات انتخاب عقلانی بیشتر گرایشهای فردگرا هستند و فرد را عامل تغییرات اجتماعی میدانند و به ساختارها توجهی ندارند(THE RATIONAL CHOICE THEORY).
بین اینها دیدگاههای ترکیبی هم هست. آنهایی که ساختار و کارگزار را توأمان و مثل دو روی سکه میبینند، در واقع وقتی شما به یک طرف سکه نگاه میکنید، ساختار را میبینید و در روی دیگر سکه کارگزار و عامل انسانی را میبینید. یا تعبیر دیگری دارند که ترکیب ساختار ــ کارگزار مانند یک فلز آلیاژی است که از دو فلز تشکیل شده ولی دیگر نه ساختار در آن معلوم است و نه کارگزار در آن خیلی قابل تفکیک است ولی عناصر با هم کار میکنند.
در تحلیلهایی که درباره انتخابات ارائه میشود، یکی از خطاها بهنظرم این است که تحلیلها خیلی ساختارگرا هستند و تمرکز آنها روی وضعیت منفی یا تلقی منفی از شرایط موجود است که حالا به دولت و معیشت مردم و ... برمیگردد اما برای عنصر کارگزار یا عامل و سوژه که ما اینجا کنشگر سیاسی میگوییم، خیلی نقشی قائل نیستند.
امینی: روحانی با سیاستورزی حرفهای رئیسجمهور شد/ دو قفل بزرگ روحانی در انتخابات
بههرحال بهنظر من آن عنصر اصلی که آقای روحانی را رئیس جمهور کرد یا بهقول ادبیات آقای روحانی، آن کلیدی که قفل انتخابات را برای آقای روحانی باز کرد، کلید سیاستورزی حرفهای و کنشگری حرفهای بود؛ بهعکس رقبای او هم بهمعنای فردی و هم بهمعنای جریانی نابلدهای سیاسی و ناتوان بودند؛ در واقع عامل کنشگری سیاسی در انتخابات خیلی جدی شد یعنی ما همین وضعیت منفی و شرایط منفی را داریم، اما آقای روحانی چقدر محدودیت دارد؟
یک محدودیت مهم این است که روحانی آدم شناختهشدهای در فضای عمومی نیست و مابهازای خارجی را که نشانههای مدیریتی و کارآمدی او را نشان دهد در اختیار نداشته و یک پایگاه اجتماعی تثبیتشده را که برای او به صحنه بیاید ندارد، همچنین روحانی از یک شخصیتی که بهاستناد سوابق در جناح راست سنتی و در جامعه روحانیت مبارز بوده و نائب رئیس مجلس چهارم که اکثریت مطلق راست در آن حضور داشتند، بوده و نائب رئیس مجلس پنجم نیز بوده که جناح راست اکثریت نسبی بوده است و تمام مسئولیتهایش هم عمدتاً امنیتی بوده، میخواهد به اصلاحطلب و چپ رادیکال شیفت کند بنابراین محدودیتهای خیلی زیادی داشته است.
دو قفل بزرگ هم در انتخابات برای روحانی پیش آمد که یکی ردصلاحیت آقای هاشمی بود؛ درواقع آقای هاشمی میتوانست بهعنوان حامی او به صحنه انتخابات بیاید ولی وقتی ردصلاحیت رخ میدهد، ریسک حضور و حمایت او از روحانی بالا میرود، برای اینکه اگر او بیاید و حمایت کند و روحانی هم رأی نیاورد، دیگر هم ساز و کار انتخابات و ردصلاحیت خودش را باید قبول کند و هم انتخابات را باید ببازد.
از آن طرف حمایت آقای خاتمی هم برای روحانی مشکل بود چون یک اصلاحطلبی که معاون اول دولت اصلاحات بوده، در انتخابات حضور داشت و روحانی هم کسی است که در بدنه اصلاحات نبوده، پس چگونه باید او (عارف) را از صحنه بیرون و بدنه اصلاحطلبان را قانع کنند که از آقای روحانی بهعنوان غیراصلاحطلب حمایت کنند.
امینی: روحانی با سیاستورزی از محدودیتهایش عبور کرد
روحانی با سیاستورزی از این محدودیتها عبور کرد و توانست از یک امتیاز بالقوه که میتوانست در موضع مخالفت با وضع موجود قرار بگیرد که در آقای هاشمی بالفعل بود اما در روحانی بالقوه بود، استفاده کند لذا این ظرفیت و امتیاز را به خدمت گرفت و از آن استفاده حداکثری کرد و آن را تبدیل به متن انتخابات کرد و از این طریق فرآیند انتخابات را پیش برد.
امینی: اگر عارف میماند و روحانی کنار میرفت، عارف پیروز نمیشد
اتفاقاً من خیلی موافق نیستم که اگر آقای عارف جای آقای روحانی بهعنوان کاندیدای این جریان باقی میماند، همین موفقیتهای آقای روحانی را به دست میآورد؛ تحلیلش هم خیلی روشن است چون آقای روحانی از آقای عارف سیاستورز حرفهایتری است و این مسئله آن میزان آشکار بود که خود کسانی مثل خاتمی که نماد اصلاحطلبی محسوب میشدند حاضر شدند ریسک کنار گذاشتن یک اصلاحطلب بهنفع یک غیر اصلاحطلب را بپذیرند برای این که شانس پیروزی را در او بیشتر میدیدند. اینها مسیر سختتری را رفتند و کسی را که اصلاحطلب بود از بازی خارج کردند و کسی را که غیر اصلاحطلب بود در صحنه نگه داشتند.
امینی: قالیباف و جلیلی نتوانستند از پایگاه اجتماعی و مزیتهای خود استفاده کنند
بهنظرم کنشگری و سیاستورزی حرفهای نزد آقای روحانی و جریانی که آقای روحانی را حمایت میکرد و حاضر شد کنارهگیری آقای عارف را بخواهد و ائتلاف کنند، شوکهای لازم را به فضای انتخاباتی داد، یعنی با رفتن آقای عارف، حمایت آقای خاتمی و بعد حمایت آقای هاشمی بهترتیب توانستند فضای سیاسی را بگیرند و بهعکس طرف مقابل بهلحاظ فردی یعنی آقای جلیلی و آقای قالیباف که در انتخابات سهقطبی اینها دو قطب اصلی آن بودند، بهلحاظ سیاسی ناتوان بودند یعنی نابلد سیاسی بودند و نتوانستند از پایگاه اجتماعی و مزیتهایی که در اختیار داشتند، استفاده کنند.
شما در مناظره سوم که مناظره سیاسی است، این را میبینید. اتفاقاً تغییرات از مناظره سوم که یک مناظره سیاسی است و حول و حوش موضوعی که معیشت مردم نیست، شروع میشود، یعنی اگر بهلحاظ ساختاری این شرایط اقتصادی منفی خیلی باید مهم باشد، چرا در مناظره اقتصادی چنین چیزی اتفاق نیفتاد؟ خوب، جدال بین آقای قالیباف و آقای روحانی جمعبندی اجتماعیاش این شد که آقای روحانی مدافع آزادی است و آقای قالیباف مدافع آزادی نیست؛ بهویژه در آن بحث و چالشی که آقای قالیباف شروع کرد.
امینی: جلیلی بهلحاظ سیاسی ناتوان بود/ اشتباه ائتلاف 2+1 تا آخر قالیباف را رها نکرد
بهنظرم میرسد این عامل، عامل مهمتری است، یعنی من هم برای ساختار نقش قائلم، یعنی آن عامل پیشینی که درواقع فضای اجتماعی را تا حد زیادی ساخته است اما نقش کنشگری سیاسی را هم مهم میبینم که نابلدیهای سیاسی رقیب آقای روحانی بخشی از آن است.
آقای جلیلی بهطور کلی از نظر سیاسی یک چهره ناتوان بود و حتی از مزیتهای جریان ایدئولوژیک و آرای تثبیتشدهاش نتوانست استفاده کند بلکه فقط آنها را تبدیل به رأی در صندوق کرد و نتوانست بهعنوان یک جریان اجتماعی آنها را بسازد که جامعه را از حضور و شعارهای او پر کنند.
آقای قالیباف هم که نابلدیهای سیاسی فراوانی در این انتخابات داشت که از ائتلاف 2+1 در مسیر انتخابات شروع شد و تا آخر انتخابات هم یقه او را رها نکرد، همچنین نتوانست خودش را در نقطه مقابل وضع موجود در ذهنیت اجتماعی تثبیت کند و بهنظر من نوسان داشت؛ این هم جزو خطاهای استراتژیک آقای قالیباف بود و موارد دیگری که حالا من نمیخواهم وارد جزئیات شوم چون نمیخواستم صحبتهای دوستان را تکرار کنم.
با بخش زیادی از فرمایشات دوستان موافق بودم و فقط میخواستم این بخش را برجستهتر و عمدهتر کنم که بهنظر من کنشگری حرفهای سیاسی آن کلید اصلی بود که در اختیار روحانی بود. حتی انصراف آقای حدادعادل هم یک انصراف بیثمر بود و بدون اسم بردن از کسی که فضای ذهنی را تقویت کند، کنار کشید و همچنین مسائلی مثل نابلدیها و ناتوانیهای سیاسی که متأسفانه در جناح موسوم به اصولگرا و جناح راست ریشه درازمدت و تاریخی دارد و هیچوقت در سیاستورزی و اعمال سیاستورزی یک چهره موفق و کارآمد نبودند، نیز تأثیرگذار بود.
امینی: اصولگرا معرفی کردن روحانی نابلدی و ناشیگری سیاسی است
امروز هم در مواجهه با آقای روحانی دوباره این نابلدی سیاسی را میبینید. دیدند فضا بهگونهای است که کسی اعتراض نمیکند، اول گفتند طرف اصلاحطلب نیست، بعد دیدند کسی اعتراض نمیکند، گفتند آقا ایشان اصلاً اصولگراست، حتی سخنگوی جبهه پایداری گفت: ما اگر این مواضع را میدانستیم، اصلاً به ایشان رأی میدادیم؛ دیگر آش نابلدیهای سیاسی اینقدر شور میشود که جناح رادیکال مخالف روحانی نیز اینگونه اظهار نظر میکند. چون نمیدانند تبعات این حرف بهلحاظ سیاسی چه هست.
وقتی شعار میدهید که اعتدال انتخابات را برد، معنایش این است که قبول کردید جریان افراطی هستید؛ پیشفرضش این است دیگر. اعتدال دربرابر افراط و تفریط است. تفریط که به شما نمیخورد، اما افراط به شما میخورد، یعنی پیشفرض است و شما میپذیرید که جریان افراطی هستید.
امینی: اصولگرا خواندن روحانی بهنفع اصلاحطلبان است
از آن طرف آلترناتیو وضع موجود و دولت موجود را جریان اصلاحات قرار میدهید و خودتان دیگر از بازی خارج میشوید یعنی دیگر اصلاحطلبان پاسخگوی شرایط دولت آقای روحانی با تأویل و تعبیری که شما میکنید، نیستند و ناکارآمدی دولت روحانی، آلترناتیوش کیست؟ دیگر بازگشت به گذشته که اتفاق نمیافتد، بلکه یک قدم جلوتر میرود. میگویند این سطح از تغییراتی که آقای روحانی انجام داد، برای خروج از شرایط موجود کافی نیست لذا یک مقدار باید سطح تغییرات بالاتر برود و تغییرات بالاتر سراغ چهکسانی میرود؟ اصلاحطلبان.
امینی: احمدینژاد در سال 88 با حرفهایگری سیاسی پیروز شد
این جریان بیش از حد یک جریان ناشی و ناتوان از نظر سیاسی است، تحلیل من این است. تأکیدم روی کنشورزی سیاسی است. موفقیت آقای احمدینژاد را هم در همین امر میدانم. در سال 88 این مشکلات و نارضایتیها کم نبود و فضای نفرت از آقای احمدینژاد بالا بود ولی با حرفهایگری سیاسی، احمدینژاد انتخابات سال 88 را برد. سال 84 هم بهنظرم همین گونه بود. آقای خاتمی هم یک کنشگر بلد حرفهای است که خودش را در این مقیاس 16 سال حفظ کرده و در شرایط مختلف هم مؤثر واقع شده است.
مجری: این بحث ورود آقای جلیلی را چقدر در قطبیشدن فضا و شیفت آرای آقای قالیباف بهسمت آقای روحانی مؤثر میدانید.
پرویز امینی: آقای جلیلی اگر بهمعنای یک آدم سیاسی که کار سیاسی را بلد باشد، ورود میکرد، مشکلی نمیبینم، زیرا مزیتهای نسبی داشت چراکه الآن در شرایط متکثر اجتماعی هستیم و کسی همه بدنه اجتماعی را بهطور کامل در اختیار ندارد لذا اگر آقای جلیلی بلد بود، باید حداقل این بدنه اجتماعی ایدئولوژیک را فعال میکرد و چیزی در اختیار آنها قرار میداد که تحرک پیدا کنند و فضای اجتماعی را در اختیار بگیرند یا مزیت بخشهای مستضعف یا روستانشین که داشت را استفاده و فعال کرده و با گفتمانهایی که آن پایگاه اجتماعی را هدف گرفته بودند، مواجهه انتقادی میکرد اما اصلاً توانایی نداشت لذا مشکل درجه اول آقای جلیلی را ناتوانیهایی سیاسیاش میدانم؛ بعد اینکه اگر بود یا نبود، چه اتفاقاتی میافتاد، مسئله دوم است.
ادامه دارد... .