سازندگان این اثر اگر واقعا قصد ساختن ادامه برای ماجرای نیمروز را داشتند، بر پایه همان فیلم و به شکل یک تریلر جاسوسی اما در بستر جنگ به کار می پرداختند اما متاسفانه بگذارید به صراحت بگویم که ایشان قصدشان از ساخت ماجرای نیمروز: رد خون، تخریب چهره نیروهای خودی بود و جذب ترحم مردم برای منافقین.
گروه فرهنگی _ سید محسن عبدالهی: روز گذشته اکران سراسری فیلم جدید
محمدحسین مهدویان با نام
مجرای نیمروز: رد خون آغاز شد. این اثر در امتداد قسمت اول آن یعنی
ماجرای نیمروز است و داستان شخصیت های آن فیلم در روزهای پایانی جنگ و عملیات
مرصاد را روایت می کند.
به گزارش
بولتن نیوز، اکران رد خون در
جشنواره فجر حواشی بسیاری داشت و موافقان و مخالفان، به صورتی جدی له یا علیه فیلم موضع گیری کردند. اگر ما آن موضع گیری ها و پشتیبانی ها را معطوف به فضای هیجانی جشنواره بدانیم، امروز اما می توان با صبر و حوصله در مورد فیلم جدید مهدویان صحبت کرد. این کارگردان جوان پس از تجارب موفقی که در
ایستاده در غبار،
ماجرای نیمروز و
لاتاری از سر گذرانده بود، در تصمیمی مشترک با
سید محمود رضوی، تهیه کننده ماجرای نیمروز، اقدام به ساخت رد خون کرد. وی در دنباله فیلم قبلی سراغ شخصیت های اصلی همچون
صادق و
کمال رفته است و اثر بیش از آن که در مورد منافقین و تقابل سیستم اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلای با ایشان باشد، داستان تغییرات شخصیتی و منافع و گذشت زمان و تاثیر آن بر نیروهای انقلابی است.
اما بهتر است پیش از آن که به مبحث محتوایی این اثر ورود کنیم، به بخش فنی آن بپردازیم تا مشخص شود که اشکالات وارده تنها به محتوای فیلم جدید مهدویان باز می گردد و یا فیلم به عنوان یک اثر سینمایی نیز دچار اشکالاتی است. بی شک در طراحی صحنه و لباس و چهره پردازی شاهد کیفیتی بالا هستیم و در برخی صحنه ها تشخیص مستند یا ساختگی بودن آن چه که بر پرده نمایش داده می شود، سخت خواهد بود. اما دقیقا یکی از بزرگ ترین اشکالات فیلم همین موضوع است. اینکه در برخی صحنه ها فیلم به سمت ایستاده در غبار و مستند داستانی پیش می رود و در برخی صحنه ها با یک اثر داستانی طرفیم. مهدویان گویا در چهارمین فیلم خود دچار نوعی سردرگمی است که چه ظرفی برای روایت اثر مناسب است.
از سوی دیگر بر خلاف قسمت قبلی که شاهد ارائه بازی های یک دستی بودیم، در این قسمت متاسفانه بازی ها فاصله زیادی با یکدیگر دارند. به عنوان مثال علت انتخاب محسن کیایی حقیقتا مشخص نیست و اساسا بازی وی هرگز به پای هادی حجازی فر و جواد عزتی نمی رسد و گویا این بازیگر خود نیز نتوانسته است که با شخصیت افشین ارتباط برقرار کند و نوع بازی و شخصیتی که ارائه می دهد، بسیار نزدیک به آن کارکترهایی است که پیش از این در فیلم های برادرش ایفای نقش کرده بود.
فیلم نامه این کار که توسط محمدحسین مهدویان و ابراهیم امینی نوشته شده، جدا از بحث محتوایی که به آن خواهیم پرداخت، در بخش روایت نیز دچار اشکال است. اگر شما به عنوان یک تماشاگر عادی به سینما بروید، با یک اثر چندپاره طرفید که مشخص نیست به تماشای دیدن یک تریلر جاسوسی رفته اید و یا فیلم انتقادی که مشغول نق زدن است و همین امر گاهی اوقات موجب کلافگی مخاطب می شود و حوصله بیننده را سر می برد. البته چرایی بروز این اشکال را در بحث محتوایی خواهیم گفت. برای تماشاگر هرگز مشخص نمی شود چه نیازی بود هنگامی که ماجرایی همچون مرصاد را در مقابل داریم و خیانت های منافقین، باید به مسائلی حاشیه ای پرداخت که اتفاقا مرصاد و تار و مار منافقین را به صورتی ساده نشان دهد و هیچ حس غروری به بیننده از این پیروزی منتقل نشود.
و نقطه ای که می بایست به محتوای اثر ورود کرد، دقیقا همین جاست. مهدویان و امینی به جای آن که داستان شخصیت های اصلی را همانند قسمت قبلی در میان مبارزه با منافقین پیش ببرند، به سراغ همین شخصیت ها رفته اند و در پس زمینه مرصاد و خیانت آن گروهک تروریستی، نیروهای انقلابی را نقد کرده اند و حتی به جرات می توان گفت که علت پیوستن تعدادی از جوانان به این گروهک را به اخلاق و رفتار و عملکرد همین نیروها ربط می دهند. برای مثال در صحنه ای از فیلم کمال و افشین یکدیگر را متهم می کنند که چون تو فلان جور رفتار می کردی، سیما به منافقین ملحق شد. در واقع مهدویان بیش از آنکه از منافقین چهره ای منفی نشان دهد، نیروهای خودی را مورد بازخواست قرار می دهد و حتی کار را به جایی می رساند که احتمالا بیننده برای شرایط افرادی که به روی مردم خود اسلحه کشیده و مرتکب جنایاتی بزرگ گشته اند، دلش هم می سوزد و قلبش به درد می آید.
به علت همین نگاه و زاویه ای که این دو برگزیده اند، متاسفانه با فیلمی تکه تکه و ضعیف در بخش فیلم نامه طرفیم و بیننده که با تصور دیدن دنباله ای حماسی برای ماجرای نیمروز به سینما رفته است، با یک اثر دلسردکننده رو در رو می شود. برای درک دقیق تر این دلسردکنندگی، صحنه پایانی دو فیلم را با یکدیگر قیاس می کنیم. در ماجرای نیمروز شاهدیم که یک عملیات مهم با موفقیت به پایان می رسد و بیننده از مشاهده پیروزی و موفقیت قهرمانان اصلی داستان خوشحال می شود. اما در رد خون قضیه کاملا بر عکس است و در پایان شاهد تعدادی قهرمان شکست خورده ایم که نه در صحنه جنگ و منافع ملی بلکه بر سر منافع شخصی شکست خورده اند و این حس به بیننده القا می شد که دوره آرمان ها گذشته و واقعیت همین است که می بینید و انقلابی گری و این حرف ها تمام شده و دوره ای که نیروها برای خدا کار می کردند، به خاطرات سپرده شد و امروز همه به فکر خود هستند. و در واقع در پی القای حس ناامیدی از انقلاب به مخاطب است.
آن نیروهای مخلص ابتدای انقلاب، امروز تبدیل گشته اند به افرادی که یا به دنبال منافع سیاسی و شخصی خود هستند و یا چنان در کار غرق شده اند که دیگر هیچ دوست و آشنایی برایشان اهمیت ندارد. و عجیب اینکه مهدویان حتی در نشان دادن خلق و خوی انقلابی برخی از این قهرمانان چنان پیشروی می کند که انقلابی گری قهرمان داستان، تبدیل به یک کاریکاتور می شود و بیننده شاید در دلش بگوید با داشتن چنین برادری سیما حق دارد که به منافقین و ضد انقلاب بپیوندد. در حقیقت هم گویا مهدویان در پی اثبات همین امر است و بیش از اینکه ضد انقلاب خائن را مورد مواخذه قرار دهد، انقلاب و نیروهای انقلابی را مورد بازخواست قرار می دهد و تقصیرها را به گردن ایشان می اندازد.
در کنار هم قرار گرفتن پازل های این فیلم، نشان می دهد رد خون بیش از آن که فیلمی باشد درباره مرصاد و خیانت های منافقین، اثری است درباره نیروهای انقلابی. نیروهایی که در ماجرای نیمروز به عنوان قهرمانانی جان بر کف به مخاطب معرفی می شوند اما در دنباله ساخته شده، تبدیل شده اند به قهرمانانی خسته که منافع شخصی را بر منافع اسلام و انقلاب ترجیح می دهند. مهدیان اگر واقعا قصد داشت که در مورد مرصاد فیلم بسازد و طبق آن چه که در زمان جشنواره گفته بود، عمل کرده بود، صحنه حمله هلیکوپترهای ایرانی به فرماندهی شهید صیاد شیرازی را بهتر و زیباتر و به صوتی حماسی به تصویر می کشید و نه با آن حالت که دل بیننده برای کشته و زخمی شدن تعدادی چریک خائن به درد بیاید و با خود بگوید که شاید می شد جور دیگری هم با آن ها برخورد کرد.
سازندگان این اثر اگر واقعا قصد ساختن ادامه برای ماجرای نیمروز را داشتند، بر پایه همان فیلم و به شکل یک تریلر جاسوسی اما در بستر جنگ به کار می پرداختند اما متاسفانه بگذارید به صراحت بگویم که ایشان قصدشان از ساخت ماجرای نیمروز: رد خون، تخریب چهره نیروهای خودی بود و جذب ترحم مردم برای منافقین. بابت همین مساله باید از سید محمود رضوی پرسید اگر همانگونه که خود در زمان جشنواره از مهدویان دفاع کرد و اظهار داشت که این فیلم دیدگاه های او نیز هست، چگونه ادعای انقلابی بودن می کند در صورتی که در فیلمی به تهیه کنندگی وی، منافقین خائن مورد ترحم قرار می گیرند؟!
در فیلم ماجرای نیمروز قبلی بصورت واضح به شخصیت والا مقام و شهید با بصیرت آقای لاجوردی توهین شد، از همان موقع که دیدم در این فیلم به شخصیت مظلوم آقای لاجوردی توهین شد متوجه شدم سازنده گانش کینه دیرینه با این شهید والا مقام دارند و دیالوگ توهینها شبیه دیالوگ منافقین در دهه شصت و نفوذیان در دهه های بعد است، متاسفانه شاخصه های نفوذ کم کم در سینمای ما رخ عیان میکند یکی با فیلم اش جنایت کاری مانند ریگی را بزک میکند، بعضی سعی دارند با فیلمشان ارزشها و اخلاقیات را ترور کنند و به مقدسات و اعتقادات توهین کنند و برخی هم فیلم میسازند در مورد مظلومیت شهدای مدافع حرم آنهم با پول بیت المال اما آنرا اول برای بهزاد نبوی هایی که روزی به لطف خدا همه چیز در موردشان روشن خواهد شد اکران خصوصی میکنند و در داخل فیلم حکومت شجاع بشار اسد را تلویحا به ظلم و بی عدالتی متهم میکنند و آخرش اصلا معلوم نمی کند مدافعان حرم چرا و برای چه چیزی میجنگند و اصلا صحبتی از جنگ نیابتی داعشیان و دستهای پشت پرده استکبار در ایحاد و حمایت این جنایتکاران نیست.
شهید لاجوردی، شهید آیت الله املشی، شهید آیت الله قدوسی و... شهدایی هستند که حجم اطلاعاتشان از جریان نفوذ و جنایات آنها زیاد بود لذا با توجه نوع مسئولیت و اختیاراتشان در صدد توقیف عاملان جنایت ها و ترورهای شخصیت های اصلی انقلاب و قطع عملکرد جریان نفوذی راستگرا و یا به قول امروزی ها اصلاح طلبان بودند و صد البته محاکمه آنها اما همگی وحشیانه و کینه توزانه ترور شدند حالا توسط چه کسانی و با چه عقبه ایی؟؟؟!!! برای درک این سئوال باید دید کدام شخصیت و کدام جریان وابسته به آن شخصیت از ترور آیت املشی و قدوسی و سایر شهدا سود برد و وظیفه لایه حمایتی و هدایتی این تروریستهای نفوذی را بر عهده داشت.
لاجوردی و سایر شهدای قوه قضاییه در دهه شصت در صدد توقیف جنایتکارانی که در پشت پرده ترور شهدایی مانند شهید مطهری و شهدای مظلوم دیگری مانند رجایی و باهنر و شهید بهشتی و یارانش بودند، جنایتکارانی که متاسفانه امروزه بعضا به مسئولیتها یی تکیه زده اند و بخشی از لایه حمایتی خود را که شامل روزنامه های مزدور و سلبریتیها و صنعت کثیف سینمای ایران میشود را مسئول تخریب مقدسات و شهدایی مانند لاجوردی و سایر شهدا نموده اند. آنها شهدا را تخریب میکنند تا بعد از نابود نمودن اسطورههای واقعی ملت آبلیسک های پوشالی خود در میادین شهر و اذهان حیریان شده جامعه نصب کنند.
هر وقت تو این مملکت مشخص شد که شخصیت هایی مانند شهید آیت، لاجوردی، آیت املشی، آیت الله قدوسی، شهدای هفتم تیر، شهید رجایی و باهنر و بگیر بیا تا شهید ستاری و تیم همراهش، شهید احمد کاظمی و تیم همراهش، تا... شهید صیاد شیرازی و... توسط چه کسانی شهید شدند آنوقت میشود داستان برهی فیلم ها را هم راحتر تحلیل نمود.