به گزارش بولتن نیوز، جواد رنجبر درخشی لر: از ازدحام آزاردهنده چهارراه ولیعصر و صداهای ناهنجار و گوشخراش میگذرم و وارد سالن اصلی تئاترشهر میشوم. دیدن یک نمایش یک تجربه جدید و دلپذیر در آرامش است. اما دیدن بازیگری که بر صحنه که چهرهپردازی نهچندان زیبایی دارد و دکوری از سازههای فلزی و زشت و ناگهان داد و جیغ بازیگران همه حسهای خوب ناشی از جداشدن از صداهای گوشخراش خیابان را به هم میریزد. هملت نوشته آقای شهرام احمدزاده به کارگردانی آقای آرش دادگر اینگونه شروع میشود. جیغ بازیگران که گاه بسیار گوشخراش میشود، انگار که یک عامل ساختاری باشد، در تمام مدت نمایش ادامه دارد. بازیگران با جیغ وارد میشوند، با جیغ خارج میشوند و پاسخهای هم را با جیغ میدهند و کسی به فکر گوشهای تماشاگران نیست. همین ایراد بزرگ در موسیقی هم وجود دارد. گاه صدای بازیگران و موسیقی با هم شنیده میشود (بهتر است بنویسم شنیده نمیشود) حتی در صحنههایی دو بازیگر با هم صحبت میکنند! این تکنیکها که شاید، از دید برخی منتقدان و صاحبنظران تئاتر، نوآوری به حساب بیایند فقط به درد گیجکردن چشم و گوش تماشاگر میخورند. تماشاگر نمیداند به کجا نگاه کند و چه چیز را بشنود؛ این بزرگترین عیب یک نمایش است.
پیش از همه این ایرادها باید به درونمایه نمایش پرداخت. هملت شاهکار شکسپیر را همه میشناسیم. جهان میشناسد. همچنین همه میدانیم که بنیاد نمایش بر تکرار اجراهاست. یک نمایشنامه را میتوان صدها بار به شکلهای مختلف اجرا کرد و باز تازه بماند. اقتباس از نمایشنامهها هم کاری رایج است و بسیاری از آثار موفق جهان اینگونه خلق شدهاند. اما نمایش هملت آرش دادگر چه نوع اجرا یا چه نوع اقتباسی است؟ پرسش دوم این است که به طور اساسی اقتباسکننده تا کجا میتواند پیش برود؟ اگر واقعبین باشیم فقط نام کسان این نمایش با نامهای نمایشنامه هملت یکی است. برای مثال داستان در دانمارک میگذرد. اما به نظر میرسد که دانمارک بیشتر یک نام است و شاید نویسنده قصد داشته مسائل ایران را به نام دانمارک بازگو کند. یا نام هملت به نظر میرسد هیچ ربطی به هملت شکسپیر نداشته باشد. هملت این نمایش یک دلقک است؛ نه یک عاقل كه خود را به دلقکی زده، بلکه یک دلقک تمامعیار. چهره و لباس او (شلوارک) این دلقکی را بهخوبی مینمایاند. بنابراین این هملت در حد یک شخصیت کمدی سطحی باقی میماند و هیچگاه به عمق شخصیت هملت واقعی نمیرسد که مسئله بودن و نبودن را پیشِروی داشت.
هملت شکسپیر علاوه بر عمق فلسفی و مفهومی خود یک داستان جذاب هم هست. اما نمایش هملت دادگر فاقد داستان است و به یک جنگ شبیهتر است. بازیگران میآیند و کارهایی میکنند و میروند. دراینمیان به نظر میرسد هدف خنداندن تماشاگران است. حتی صحنههای خوب نمایش مثل سانسور روزنامهها هم به سطح کمدیهای معمولی سقوط میکند. شاید دلیل اصلی آن تلاش برای چسباندن مسائل ایران به نمایشنامه هملت شکسپیر باشد. این عدم موفقیت این سؤال را پیش میکشد که بهتر نبود نمایشنامهنویس نمایشنامه مستقلی مینوشت و از خیر اقتباس از هملت میگذشت؟ آشفتگی محتوای نمایش به آشفتگی در اجرا هم کشیده شده است. علاوه بر صداهای گوشخراش نمایش از زیباییشناسی تصویری هم بهره کمی دارد. آمدورفت بازیگران با صندلیهایی که میآورند و میبرند، بسیار آزاردهنده است. گاه خیال میکنیم نه بازیگران تئاتر که جمعی را در حال رفتوآمد به پارک میبینیم؛ با صندلیهایی تاشو که با خود میآورند و میبرند. این ایراد در بخشهای دیگر طراحی صحنه و لباس نمایش هم دیده میشود؛ مثل تشکی که از آن برای نشاندادن اتاق خوب کلادیوس استفاده میشود. زمختترین و دمدستیترین نوع طراحی که میشد کرد. یا در لباسهای بازیگران غلبه رنگهای تیره و تداوم آن از جذابیتهای چشمی نمایش کاسته است. نمایش هلمت با وجود زحمتهای بسیاری که برای آن کشیده شده است، یک نمایش موفق نیست. این نمایش یک پرسش بزرگ همیشگی را دوباره برای ما مطرح میکند: آیا ما حق داریم آثار جهانی تئاتر را به هر شکل که دلمان میخواهد، تغییر دهیم؟ به طور مسلم نه.
منبع: شرق