کد خبر: ۴۶۰۶۸۶
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با پگاه طبسی‌نژاد به بهانه روی صحنه بردن نمایش «مداربسته»

وقتی بناست ماسک‌ها برداشته شوند

مایش «مدار بسته» این روزها در تئاتر مستقل تهران، میزبان مخاطبان هنر تئاتر است، پگاه طبسی نژاد کارگردان این نمایش سعی کرده با نگرشی انتقادی به بسترهای اجتماعی نگاهی دوباره بیندازد...
گروه تئاتر: طبسی نژاد و تیم همراهش برای بحث کردن در چنین بستری آنجا که لازم بوده از بن مایه های فلسفی هم برای بیان هنری خود استفاده کرده اند.«مدار بسته» قصد دارد رویای جوان هایی را که عشق بازیگری هستند به صورت بی واسطه و عریان پیش روی مخاطب قرار دهند.

وقتی بناست ماسک‌ها برداشته شوند

به گزارش بولتن نیوز، فرم اجرایی جالب توجه در این نمایش و شیوه ای که برای بیان بن مایه موجود در تئاتر «مدار بسته» مورد توجه کارگردان قرار گرفته باعث شد با پگاه طبسی‌نژاد گفت و گو کنیم:

خانم طبسی‌نژاد شما چندسال در ایران حضور نداشتید و از ٤سال پیش دوباره به کشورمان بازگشتید. در این ٤سال سعی کردید ٢ نمایشنامه را به روی صحنه ببرید اما این اتفاق نیفتاد. چه شد که به نمایش «مدار بسته» رسیدید و موفق به اجرای آن شدید؟
نمایش «مداربسته» یکی از آن ٢تجربه ناکامی است که پس از برگشتم به ایران اتفاق افتاد و پروژه تولید و اجرای‌شان متوقف شد. من از ٢٥سالگی که در تئاتر شروع به کارگردانی کردم، هیچ‌وقت هیچ پروژه‌ام چه در ایران و چه در کانادا متوقف نشد ولی وقتی دوباره به ایران برگشتم، خیلی‌چیزها با گذشته‌ای که به آن عادت کرده بودم، متفاوت شده بود. در نتیجه، ٢ پروژه‌ای که اجرای آنها برایم خیلی اهمیت داشت، بنابر دلایلی متوقف شد که پروژه «مداربسته» یکی از آن ٢ پروژه بود. خوشبختانه نمایش مداربسته به هر شکلی که شد به روی صحنه رفت و امیدوارم پروژه دیگر که احتیاج به فضای محیطی دارد هم یک‌روزی به مرحله اجرا برسد.

تئاترهایی که در کانادا تولید کردید، برای عده‌ای خاص به اجرا درآمد یا به اجرای عمومی هم رسید؟
در کانادا ٤ نمایش از من به اجرای عمومی رسید. من چون دانشجوی MFA بودم، بستر و موقعیت خاصی نصیبم شد که در سالن‌های معتبر کانادا اجرای عمومی داشته باشیم. رشته‌ای که خواندم نیز در رسیدن به این امکانات خیلی کمکم می‌کرد و اصلا به‌خاطر همین بود که در رشته هنرهای بینارشته‌ای تحصیل کردم.

یک نگاه غالبی در نمایش‌های شما وجود دارد که این نگاه غالب استفاده از بازیگران جوان و ناشناخته است. درواقع شما باوجود آن‌که از بازیگران حرفه‌ای هم در کارهای‌تان استفاده کرده‌اید اما توجه ویژه‌تری به استفاده از جوان‌ها دارید. چه اتفاقی می‌افتد که به جای استفاده از بازیگران حرفه‌ای هم‌دوره‌ای خودتان از جوان‌ها استفاده می‌کنید؟
من وقتی داشتم برای پروژه پایان‌نامه‌ام کار می‌کردم، به دلایلی خیلی منطقی بعضی از بازیگران حرفه‌ای‌ام را از دست دادم. شیما مهدوی بازیگر من بود که آن زمان موقعیت خوبی برایش پیش آمده بود که به خارج از کشور برود که این کار را انجام داد و در آن‌جا تجربیات خیلی خوبی کسب کرد. واقعا نمی‌شد آن موقعیت را از او گرفت. بنابراین من بازیگرم را از دست دادم و در این راستا به دنبال بازیگری می‌گشتم که بتواند از پس اجرای آن جنس از حرکت معاصر بربیاید. بعد از آن یک بازیگر غیرحرفه‌ای به نام مارال ایران‌دوست پیدا کردم که شروع کردم به کار و تعلیم‌دادن به او. از دل همان تعلیم‌ها اجرای پایانی نمایش من درآمد. بعد از آن‌‌که نمایش من اجرا شد، خیلی‌ها آمدند و نمایش مرا دیدند و فکر کردند که چرا این بازیگر تاکنون دیده نشده است؟ خیلی برایم تجربه جذابی بود که بازیگری را به سطحی از پرفورمنس برسانم که مردم بپرسند این بازیگر را از کجا پیدا کرده‌ای؟ مسأله مکاشفه آن آدم نبود، بلکه مسأله هدایت‌کردن استعداد آن آدم بود. بعد از آن در کانادا هم یک، ٢ پروژه با جوان‌ها کار کردم و این گرایش همیشه در من وجود داشت که با نابازیگرها و بچه‌های جوانی که کمتر بازی کرده‌اند و خام هستند، کار کنم و بتوانم هدایت‌شان کنم. اما در مورد نمایش مداربسته، کانسپت من این بود که از بازیگران جوانی استفاده کنم که اصلا شناخته‌شده نیستند.

شما در صحبت‌های‌تان به یک کشف اشاره کردید و گفتید که بازیگران خوبی وجود دارند اما کارگردان‌ها آنها را ندیده‌اند. در حالی‌که خودتان در بعضی از نمایش‌هایی که به روی صحنه برده‌اید، برخی از این بازیگران ناشناخته را معرفی کرده‌اید. با این نگرشی که دارید، آیا می‌شود گفت که در کارگردانی علاوه‌بر خلق، به دنبال کشف هم هستید؟
به‌نظرم اگر آن بازیگران کشف نمی‌شوند، ایراد از ما کارگردان‌ها نیست و اصلا امکان دارد که آن افراد تا ابد هم توسط ما دیده نشوند. الان تماشاگرانی که نمایش «مداربسته» را می‌بینند، با شگفت‌زدگی می‌گویند که عجب بازیگرانی دارید! ممکن است که هزاران بازیگر دیگر همچون این جوان‌ها یا حتی در سن‌های بالاتر در پشت سالن‌های تئاتر باشند که هیچ‌گاه حضورشان روی صحنه بالفعل نشود. شاید چون معامله ٢طرفه میان کارگردان و بازیگر هیچ‌وقت انجام نمی‌شود. کارگردان باید بتواند بازیگرش را هدایت کند، بازیگر هم باید بخواهد و در این مسیر همراه باشد تا ٢طرف به کشف مرزهایی جدید توانایی بازیگر برسند.
بازیگرانی که با من کار کردند، مسیر سختی را گذراندند، چون من در کارم خیلی سختگیر هستم و به زودی راضی نمی‌شوم. من معتقدم که بچه‌ها برای آن‌که به اتفاق دلخواه‌شان برسند، خیلی اهمیت دارد که پشتکار داشته باشند، زحمت فراوان بکشند و سخت تمرین کنند. من اعتقاد دارم که یکی از وظایف کارگردانی، هدایت بازیگر است. یادم می‌آید که چند سال پیش وقتی کارهای امیررضا کوهستانی را می‌دیدم، از بازی‌های درخشان بازیگران او خیلی لذت می‌بردم. آنها کار خاصی هم نمی‌کردند اما جوری از پس کارشان به خوبی برمی‌آمدند که تماشاگر را میخکوب می‌کردند. مطمئنا امیررضا کوهستانی یک کاری کرده که وقتی بازیگرها برای او بازی می‌کنند، حضور درخشانی روی صحنه دارند. من علاقه دارم که ببینم آن اتفاقی که رخ می‌دهد چیست که حضور بازیگر را روی صحنه ناب می‌کند.

اخیرا چون خیلی از اجراهای تئاتری در سالن‌های خصوصی برگزار می‌شود و دیگر خبری از سوبسید و حمایت مالی دولت هم نیست، گروه‌های نمایشی برای آن‌که بخواهند دستمزد تمامی عوامل خود را بپردازند، بیشتر سراغ چهره‌های سینمایی یا اصلا چهره‌های مطرح خود تئاتر می‌روند. در چنین شرایطی، کمتر دیده می‌شود که کارگردان‌ها ریسک کنند و سراغ بازیگرانی بروند که شناخته‌شده نیستند. درست است که کانسپت نمایش مداربسته این را می‌طلبید که از بازیگران جوان‌ و ناشناخته استفاده کنید اما شاید اگر از بازیگران چهره هم استفاده می‌کردید، چندان در خط قصه‌تان ایرادی ایجاد نمی‌کرد و احتمالا استقبال تماشاگر از کارتان را هم افزایش می‌داد. از آن‌جایی که نمایش‌تان هم در یک سالن خصوصی اجرا می‌شود، فکر نمی‌کنید که در این مورد یک ریسک جدی را پذیرفته‌اید؟
انتخاب بازیگر ناشناخته، درست‌ترین انتخاب برای کانسپت من بود. از طرفی، به خاطر آن‌که زمانی درگیر تدریس شدم، خیلی برایم جذاب بود که ببینم آیا آن جنس از عشق، علاقه و تربیت تئاتری که ١٠ تا ٢٠سال پیش در جماعت بازیگر دیده می‌شد، در این نسل هم وجود دارد؟ به نظرم خیلی مهم است که ما با نسل‌های جوان‌تر از خودمان در ارتباط باشیم و بدانیم که برای‌شان چه اتفاقی دارد می‌افتد. درواقع نسل ما باید به نسل قبل و بعد وصل باشد، چون تجربیات ما در امتداد تجربیات یکدیگر است. جوان‌های فعال در حوزه تئاتر، بخش مهمی از آینده تئاتر ما هستند. من قبول دارم که استفاده از بازیگر ناشناخته ریسک زیادی داشت و این ریسک هنوز هم وجود دارد. من در همه بخش‌های این نمایش خیلی رادیکال عمل کردم. شاید به‌خاطر این بود که در جوهره این نمایش، رادیکالیسمی وجود داشت که با تغییر بخشی از آن، همه‌چیزش عوض می‌شد. در نتیجه، من باید آن کاری را انجام می‌دادم که فکر می‌کردم به درد نمایش مداربسته می‌خورد.

درواقع شما به نفع نمایش جلوی خیلی از تمایلات‌تان را گرفتید؟
نه این‌طور نیست، چون تمایل من هم بر همین اتفاق بود. لذتی که من از کار با بچه‌ها بردم، لذت خیلی بالایی بود. من یک‌سری از بازیگرانی را انتخاب کردم که قبول کردند بدون هیچ تضمینی به لحاظ اجرایی در یک دوره سخت و فشرده باشند. بچه‌های تیم من همه دانشجوهایی بودند که قول شرافتمندانه دادند تا تمام نیروی‌شان را برای این کار بگذارند. دوران تمرین ما درخشان بود و یکی از بهترین تمرین‌هایی بود که من در طول سال‌های فعالیتم داشتم. اعضای گروه من، جوانان بسیار بااخلاق و پشتکاری بودند و مرا برای اجرای ایده‌هایم مصمم و توانمندتر می‌کردند. حضور جوانان در تیم اجرایی من از سر اجبار و ناتوانی در جذب سوپراستار نبود، بلکه آنها انتخاب من برای این متن و اجرا بودند که می‌خواستم روی صحنه بدرخشند. کار سختی هم داشتند و واقعا می‌توانم بگویم که ما از یک هفت‌خوان رستم گذشتیم تا بالاخره کارمان به روی صحنه رفت.

نمایش مداربسته بر اساس یک ایده کلی شروع شد یا یک متن؟
براساس یک ایده. ایده من این بود که ماسک‌های روی چهره بازیگر را بردارم تا حدودی که او از زیر لایه‌های کاراکتر بیرون بیاید. اصولا این کانسپت برایم جالب بود که یک بازیگر چطور می‌تواند با جسمانیت، فیزیک و صدای خود، تداعی‌گر یک نقش باورپذیر باشد؟ ایده‌ای که داشتم در ادامه به‌جایی رسید که تصمیم گرفتم هویت خود آدم‌ها را به روی صحنه ببرم. سپس به‌صورت کارگاهی شروع به نوشتن متن کردم و به همین ترتیب ساختار اصلی متن نمایش مداربسته شکل گرفت.

گروه بازیگران‌تان از ابتدا همین ٩ نفر بودند؟
خیر. تعداد بازیگران‌ ما بیشتر بود. قرار بود بازیگرانی که در آدیشن انتخاب شده‌ بودند، به مدت ٢ ماه با ما تمرین کنند تا من ببینم که می‌توانند با ما باشند یا نه. پس از آن ٢ ماه چند ریزش داشتیم و ٢ نفر از بازیگران‌مان هم همزمان با تمرین‌های ما اجرای صحنه‌ای داشتند که از ما جدا شدند و در نهایت همین ٩نفر باقی ماندند.

این ٩ بازیگر را از کجا پیدا کردید؟
این بازیگران توسط بهار رادمند و علی خلعتبری که قبلا خودشان با من کار کرده بودند، بر اساس چیزی که برای‌شان تعریف کرده بودم به من معرفی شدند. بهار رادمند و علی خلعتبری دانشجوی خود من بودند و سلیقه‌ام را به‌خوبی می‌دانستند. گزینش بازیگران این نمایش با مصاحبه‌های طولانی شروع شد و سپس در پروسه تمرین ادامه پیدا کرد تا این‌که من انتخاب کردم که کدام‌یک می‌توانند.

پروسه تمرین‌تان چندماه به طول انجامید؟
٥ماه. ما در این مدت در هر هفته ٥روز را تمرین می‌کردیم که تمرین‌های ما در ٢ماه ابتدایی ٤ساعت و در ٣ماه بعد به مدت ٥ساعت طول می‌کشید.

این میزان تمرین در تئاتر امروز ما خیلی عجیب‌وغریب است، چون ما تئاترهایی را می‌بینیم که با تمرین‌های ٢،٣ساعته در یک‌ماه بسته می‌شوند. یا گاها هم این اتفاق افتاده که تمرین‌ها در ساعت ٢ تا ٤صبح انجام می‌شود، چون کارگردان‌ها به دنبال چهره می‌گردند و چهره‌ها سرشان شلوغ است. غافل از آن‌که ساعت‌های ٢ تا ٤صبح برای انجام هرکاری غیرعادی است، چه برسد به تمرین تئاتر. شما چطور توانستید ٩ بازیگر را به مدت ٥ماه در تمرین‌های سخت ٤، ٥ ساعته نگه دارید؟
من از روز نخست خیلی واضح و شفاف سنگ‌هایم را با بازیگران واکنده بودم، بنابراین کسانی که مانده بودند، خودشان می‌دانستند که این پروژه یک پروژه معمولی نیست. مضاف بر این‌که بازیگران این پروژه هنوز تازه‌کار هستند و علاقه‌شان بیشتر بر این است که در این پروسه یاد بگیرند و آموزش ببینند. خودشان هم از یک جایی به بعد متوجه شدند که اگر تمرین بیشتری نکنند، نمایش مداربسته آنچنان که باید درنمی‌آید. من هم دوست دارم که همه‌چیز خیلی سریع انجام شود و تمریناتم را یک‌ماهه تمام کنم اما در چنین پروژه‌هایی لازم است به اندازه کافی وقت تمرین گذاشته شود.

کانسپت نمایش مداربسته این است که همه بازیگران جلوی یک دوربین مداربسته قرار بگیرند و برای مخاطبان از تمامی آرزوها و امیال خود در بازیگری صحبت کنند. این کانسپت ٢ چیز را می‌تواند برای تماشاگر تداعی کند؛ یکی آن‌که همه آدم‌ها مدام زیر دوربین‌های مداربسته قرار دارند و دیگری این‌که آن دوربین‌ها تداعی می‌کنند که انگار کاراکترها در یک دایره بسته قرار گرفته‌اند و انگار راه گریزی از این دایره ندارند. نظرگاه خودتان نسبت به آن دوربین‌های مداربسته چیست؟
به‌نظرم همه آدم‌ها در این لوپ گرفتار هستند و فقط لوپ‌شان را تغییر می‌دهند و از یک لوپ می‌روند به لوپ دیگر. انتخاب دوربین‌های مداربسته به خاطر علاقه من در پرداختن به فضای عمومی و فضای خصوصی بود. این دوربین‌ها در زندگی هر فردی وجود دارند، مخصوصا بازیگران که کوچک‌ترین حرکت‌شان مدام مورد توجه تماشاگر است. به نظرم وجود دوربین‌های مداربسته در نمایش من، آکسانی است بر نگاه تماشاگری که بازیگر مقابل او بازی می‌کند. در این نمایش بازیگران خیلی کم مقابل تماشاگران می‌ایستند، بلکه همه‌شان در جهت‌های افقی نسبت به دید تماشاگر حضور دارند و در جلوی دوربین‌های مداربسته که آکسانی بر نگاه تماشاگر هستند، به ایفای نقش می‌پردازند.

این نگاه اجتماعی‌تان درست است ولی انگار دوربین‌ها توسط خود بازیگران روشن می‌شوند.
خیر. دوربین‌ها از زمانی که تماشاگر وارد سالن می‌شود، روشن هستند و تصویر تماشاگران را روی مانیتورهای سالن منعکس می‌کنند. تماشاگر به محض ورود، خودش را می‌بیند که دارد وارد سالن می‌شود و روی صندلی می‌نشیند و محل جلب توجه دیگران است. این اتفاقی است که در روزمرگی ما به وجود می‌آید. مثلا شما وقتی به یک فروشگاه می‌روید، به یک‌باره تصویر بزرگ خودتان را در حال انجام هر حرکت شخصی روی مانیتور می‌بینید. این نشان می‌دهد که در فضاهای عمومی ما هیچ فضای خصوصی وجود ندارد. در تئاتر هم اینچنین است و ما مدام داریم به خصوصی‌ترین فضاها و اعماق روح و روان و فکر و زوایای مختلف کاراکترها سرک می‌کشیم. به نظرم این دوربین‌ها بازی بین دیدن و دیده‌شدن هستند.

بازیگران نمایش شما دارند راجع به اوج و انتهای آرزوهای بازیگری‌شان می‌گویند اما گه‌گداری آدم فکر می‌کند که واقعا چقدر سقف آرزوهای این جوانان کوتاه است. شما به‌عنوان یک مدرس که در کلاس‌های بازیگری با دانشجویان زیادی از نسل جوان روبه‌رو هستید، فکر نمی‌کنید که سقف آرزوهای جوانان این نمایش کوتاه باشد؟
هر چه که جوان‌ها در این نمایش می‌گویند، ممکن است آرزوهای خودشان باشد یا آرزوهایی که دوست دارند ما باور کنیم آرزویشان است.
 البته من یک‌سری شیطنت‌های متنی به آن اضافه کرده‌ام اما رویای بازیگران از دل گفته‌های خودشان برمی‌آید. به نظرم خیلی دردناک است که ‌که ما بخواهیم بگوییم سقف آرزوهای این جوانان کوتاه است. شاید ١٥-۱٠ سال پیش جنس آرزوهای ما فرق می‌کرد اما الان خیلی‌چیزها متفاوت شده است. امکان دارد همین جنس آرزوها هم دست‌نیافتنی شود. اما درکل به‌نظرم به این نمایش نباید اینقدر روانشناسانه نگاه کرد. شاید همه اینها بازی باشد.

یعنی ممکن است که ١٠ سال دیگر حتی سوپراستار سینما‌شدن هم برای جوانان ما یک آرزوی دست‌نیافتنی باشد؟
واقعا نمی‌دانم.

به نظرتان چرا جنس آرزوهای جوانان نسبت به ١٥-١٠ سال پیش تغییر کرده‌ است؟ مثلا شاید در ٣٠-٢٠ سال گذشته آرزوی یک بازیگر این بود که با گروه‌های خارجی کار کند اما الان یک بازیگر، بازی‌کردن به جای حامد بهداد یا شهاب حسینی را یک آرزو و پیشرفت می‌داند.  
به‌نظرم بازی‌کردن به جای سوپراستارها اصلا سقف آرزوی بازیگران نمایش من نیست. اتفاقا آنها اعتمادبه‌نفس بالا و تکلیف مشخصی دارند و نمی‌خواهند جا پای کس دیگری بگذارند. البته من ترجیح می‌دهم که از زبان خود این بچه‌ها صحبت نکنم، چون آنها آنقدر آرزوهای عجیب و متفاوتی دارند که هر کدام از آن آرزوها یک دریچه جدیدی را برای‌مان باز می‌کنند و خودشان می‌توانند در این مورد حرف بزنند. حقیقتا من نمی‌دانم که بچه‌ها چقدر به من حقیقت ماجرا را گفته‌اند و چقدر مرا سرکار گذاشته‌اند. من به عنوان خالق نمایش مداربسته گاهی فکر می‌کنم که همه این اطلاعات ساختگی باشد و من دارم با یک‌سری اطلاعات ساختگی نمایشم را به روی صحنه می‌برم. همین ماجرا را جذاب‌تر می‌کند. مرز میان واقعیت و واقعیت ساختگی چندان مشخص نیست!
بخشی از نمایش مداربسته راجع به جست‌وجو برای پیداکردن یک هویت گم‌گشته است. اگر یک نگاه جامعه‌شناسانه به این نمایش داشته باشیم، فکر نمی‌کنید که این نسل همه و حتی خودش را هم دارد فریب می‌دهد؟  من از عنوان فریب استفاده نمی‌کنم اما به‌نظرم این نسل را نمی‌شود دست‌کم گرفت، چون نسل باهوشی است و اتفاقا می‌داند که چه می‌خواهد ولی هنوز خواسته‌اش را دقیق بیان نکرده است. ما معمولا از زاویه دید تجربیات خودمان به این نسل نگاه می‌کنیم که این زاویه دید دلیل بر آن نمی‌شود که بگوییم این نسل را فهمیده‌ایم. من قبل از آن‌که برای تدریس به دانشگاه بروم، یک عده می‌گفتند که به دانشگاه نرو چون جو بچه‌های نسل جدید وحشتناک است. ولی من این کار را انجام دادم و شروع کردم به تدریس‌کردن. در سال اول، ٢کلاس داشتم و عاشق تمام دانشجویانم شدم. رابطه‌ام با همه آنها خیلی خوب بود و این برایم سوال شد که چرا عده‌ای نسل جوان را وحشتناک می‌بینند؟ گرچه دانشجویان سال دوم من یک مقدار عجیب‌وغریب‌تر به نظر می‌رسیدند اما از میان ورودی‌های همان سال هم الان بعضی‌های‌شان با من کار می‌کنند. می‌خواهم بگویم که مسأله پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و هر کسی نباید بچه‌ها را از زاویه دید تجربیات خودش ببیند و قضاوت کند. من مطئنم که این نسل در آینده حرف‌های زیادی برای گفتن خواهد داشت. به‌طور کلی در این جوانان استقلال بیشتری نسبت به نسل ما دیده می‌شود و برای آنها نوستالژی هم اصلا معنا ندارد.

با توجه به آن‌که می‌گویید برای نسل جوان نوستالژی معنایی ندارد، به نظرتان این نسل از گذشته تئاتری، مثلا سعی و تلاشی که در دهه‌های ٦٠ و ٧٠ برای روی پا نگه‌داشتن تئاتر شده، اطلاعی دارد؟ اصلا فکر می‌کنید که لازم است جوانان تئاتری راجع به گذشته این هنر هم بدانند؟
به‌نظرم اطلاعات‌شان کم است و چیز زیادی از این گذشته نمی‌دانند اما اصولا نمی‌شود به‌ آنها گفت که چرا راجع به گذشته اطلاعات و ارتباط ندارید. اگر ارتباط آنها با گذشته قطع است، حتما دلیلی وجود دارد. من به‌صورت تصادفی ٢ متن از نوشته‌های آقای چرمشیر (مرگ در اردیبهشت و در مصر برف نمی‌بارد) را برای بچه‌ها خواندم که آنها خیلی خوش‌شان آمد و حتی کار کلاسی‌شان برای بازیگری را روی این ٢ متن کار کردند. آیا کسی بوده که به جز زبان تحکم و قضاوت و دید از بالا به پایین به بچه‌ها پیشنهاد کند که این کار را انجام دهند؟ ما نمی‌توانیم جلوی یک‌سری اتفاقات را بگیریم و مثلا منکر آن شویم که یک‌سری تکنیک‌های جدید بازیگری در دنیا وجود دارد. در گذشته ما ٥ نفر بودیم که حرکت معاصر کار می‌کردیم اما الان خیلی‌ها حرکت معاصر کار می‌کنند. این اتفاق صحیحی است که دارد می‌افتد. به نظرم بخشی از این عدم آگاهی به خاطر عدم ارایه به جوانان است. مثلا دانشجویان تئاتری اگر مقطع فوق‌لیسانس را نگذرانند، چطور می‌توانند بفهمند که فردی مثل فرهاد مهندس‌پور که بوده است؟ برای این کار می‌توان در کتابخانه‌ها یک‌سری ویدیوهایی را به نمایش گذاشت که تمام کارهای آقای مهندس‌پور در آرشیو تصویری آن کتابخانه‌ها وجود داشته باشد. ما که ورودی دهه ٧٠ بوده‌ایم، تازه پایان‌نامه‌های‌مان دارد آرشیو می‌شود. در نتیجه منابعی هم وجود ندارد که جوانان بخواهند برای اطلاع از گذشته به آن رجوع کنند. به نظرم باید انتخاب‌ها را هم بر عهده خود دانشجویان گذاشت. مثلا به کسی نباید بالاجبار بگویند که حتما باید واحدی را درباره آقای بیضایی بخوانی. حتما که خواندن درباره آقای بیضایی به شناخت و تجربه جوانان می‌افزاید ولی با اجبار هیچ کاری پیش نمی‌رود.

در نمایش مداربسته بعضی از بچه‌ها چه به قصد فریب ما و چه به حقیقت، دارند می‌گویند که دوست دارند در نمایش آقایان امیررضا کوهستانی، اصغر دشتی، حمید پورآذری، آتیلا پسیانی و... بازی کنند ولی اگر آن بازیگر جوان نداند که کارگردان‌هایی چون کسانی که نام برده شد، چه مسیری را طی کرده‌اند تا به امروز برسند، بنابراین قضاوت‌شان قضاوت خیلی درستی نمی‌تواند باشد. چقدر با گفته‌های من موافق هستید؟
کاملا موافقم. به خاطر همین است که می‌گویم قرار گرفتن در امتداد مسیر یکدیگر اهمیت دارد. این کارگردان‌هایی که نام برده شد، فیگورهای مهمی در تئاتر ما بودند. ما باید شناخت و درک درستی از مسیر کارهای این افراد داشته باشیم. برای مثال آن جنس از دراماتورژی که آقای چرمشیر برای سلسله کارهای آقایان پسیانی، دکتر رفیعی یا مهندس‌پور انجام داد یا دراماتورژی‌های نسیم احمدپور برای آثار آقای دشتی، همه باید مورد بررسی قرار بگیرند تا تألیف درستی از این مسیر به جوانان بدهند. اگر جوانان درک و شناخت درست‌تری از این کارها داشته باشند، مسیرشان هموارتر و تجربیات‌شان بیشتر می‌شود. آنها می‌توانند پای‌شان را جای پای تجربیات این آدم‌ها بگذارند. در همه جای دنیا این اتفاق می‌افتد. مثلا یک زمانی تب تئاتر رومئو کاستلوچی همه‌جای دنیا را گرفت. اما دیدن یک نمایش کاستلوچی و محدود کردن خود به تصوری که از او داری، کمکی به تو نمی‌کند و فقط می‌توانی کپی‌هایی از کارهای کاستلوچی انجام دهی. ولی اگر پژوهش کنی که کاستلوچی چه مسیری را رفته، آن‌وقت مسیر خودت هم هموار خواهد شد.
منبع: شهروند

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین