گاهی زمستانها در برفی به ارتفاع 12 متر گیر میکردیم. در آن هوا و همانجا سنگر زده بودیم و کف سنگر به جای کاشیهای امروزی با یخ و برف مزین شده بود و در آن شرایط من طبابت میکردم و بقیه رزمندگی.
به گزارش بولتن نیوز، دکتر"کرامت یوسفی" یکی از پزشکان مجرب و از قدیمیهای پرکار و مشهور کرمان و حتی ایران است که ظریفترین و دشوارترین جراحیها را در همین خاک انجام داده است، او روزهای سخت جنگ هشت ساله درمانگر و ناجی رزمندگان بوده و بعد از آن هم دست از طبابت و افتخارآفرینی برنداشته است. این پزشک صاحب نام در گفتوگو با خبرنگار ایسنا با اشاره به روزهای نخست آغاز جنگ میگوید: ما براساس یکسری باورها و اعتقادات انقلاب کردیم اما معادلات جهانی علیه کشوری که تازه انقلاب کرده است و میخواهد در راستای نظم و مدیریت خود را بسازد طوری رقم میخورد که ناگهان براساس تحریکات و نقشههای شوم قدرتهای استکباری مانند آمریکا و انگلیس که نمیتوانند ببینند کشوری قدرتمند است و خودش میتواند بر منابع فکری و مالی تسلط داشته باشد و تصمیم بگیرد، تمام این تواناییها را هدف میگیرند و براین اساس جنگی شروع میشود درحالی که ما به هیچ عنوان قصد جنگ و رو در رویی با هیچ کشوری را نداشتیم، اما ناخواسته ما را وادار به جنگ کرده و جواب صحبتهای ما را با گلوله دادند و ما نیز به دفاع پرداختیم.
خروج پزشکان غیرایرانی از کشور به محض نخستین شلیک عراقیها
وی افزود: در آن زمان ما با کمبود پزشک مواجه بودیم بطوریکه تعدادی پزشک هندی، پاکستانی و بنگلادشی در کشور ما کار می کردند و به محض شلیک نخستین گلوله تمام این افراد از کشور خارج شدند چرا که بر خود تکلیفی برای ماندن نمیدیدند و فاجعه پزشکی رخ داد. ضمنا همانطور که میدانید رزمنده و یک نیروی جنگی به دو پشتیبان نیاز دارد: نخست مهمات و اسلحه جنگی و سپس پزشک و فردی که بتواند به محض زخمی شدن جان وی را نجات دهد و اینجا بود که وظیفه گروه پزشکی شروع شد و همان تعداد اندک پا در عرصه خدمت گذاشتند، هرچند که این خدمت بعدها نادیده گرفته شد!
به محض اینکه مشاهده کردیم در کشوری که متعلق به ماست و وامدار آن هستیم این فاجعه غیرمنتظره آغاز شده درحالیکه هیچ کس آمادگی ندارد! ما هم براساس اعتقاد به کشور تمام هم و غم خود را گذاشتیم و جبهه را پوشش دادیم.
در روز 31 شهریورماه که بمباران تهران شروع شد من به همراه هفت تن از پزشکان دیگر از همان روز نخست احساس وظیفه کرده و به صورت داوطلبانه راهی مناطق جنگی شدیم. یعنی اول مهر سال 59 وارد صحنه جنگ شدیم و تا آخرین لحظات حضور داشتیم. در دوران جنگ چه در عملیاتها به صورت داوطلب اضطراری و چه در بیمارستانهای مادر ایران مانند بیمارستان فاطمه الزهرا(س)، شهدای تجریش و بیمارستان مصطفی خمینی حضور داشته و کار درمان مجروحین را بر عهده میگرفتیم.
زمانی در بیمارستان شهدای تجریش و بعد در بیمارستان فوق تخصصی حضرت فاطمه تهران 95 درصد بیماران را مجروحین جنگی تشکیل میدادند، یا در عملیات فاو که من در بیمارستان تهران بودم با هماهنگی ستاد فرودگاه 200 تخت برای مجروحین خالی کردم، درواقع این سه بیمارستان تمام بار مجروحینی را که به تهران منتقل میشدند به دوش میکشیدند و همیشه بخشهای بیمارستان حضرت فاطمه (س)، 95 درصد مجروحینی بودند که ما در حال درمان ضایعات دست، پا، فک، صورت و عروق و اعصاب آنها بودیم.
باور داشتن خودمان دلیل این کار بود یعنی من خودم به عنوان یک انسان احساس کردم جوانان ما براساس اعتقاد و باور خود به جبهه میروند و من هم باید براساس باورم خدمتگزار مردم باشم و هیچ چیز دیگری نبود، نه چشم به مقامی داشتم، نه نگاهم به برگه ماموریت بود و نه اینکه انتظار پاداشی داشتم بلکه صرفا براساس باورهایی که جوانان ما را به روی مین کشاند و باعث شد زیر پرتابهای بمب و موشک جان بدهند و سینه خود را زیر گلوله سپر کنند، من هم پزشکی جزء آن گروه بودم و همانطور که انبار مهمات پشت سر رزمنده بود من هم پشتیبان جسمی و روحی رزمندهها بودم، اما گلایه من این است که به جای گفتن اینها در مردم تصور دیگری از پزشکان ایجاد شده است! پس هشت سال جنگ چه کسانی مجروحین و رزمندگان را درمان کردند؟ کدام پزشکان خارجی آمدند و حتی ذرهای از درمان جانبازان ما را برعهده گرفتند؟
به دوش کشیدن بار جنگ توسط عده کمی از پزشکان
بار جنگ هشت ساله را عده کمی از پزشکان بیریا به دوش کشیدند در حالی که برنامه ریز جنگ نبودند بلکه درمانگر و ناجی مجروحین و زخمیهای بیشمار بودند، مسلما تعداد زیادی پزشک شهید، شیمیایی و جانباز داریم به گونهای که تنها در بیمارستان فاطمه زهرا (س) در اهواز 50 پزشک، پیراپزشک و پرستار دچار عوارض شیمیایی شدند و هنوز هم سرفههای بیامان آنها ادامه دارد، اما همین پزشکان بیمارستان را ترک نکردند.
فقط خدا میداند که من چقدر عمل انجام دادهام، اما به خاطر دارم که تنها در یک روز شش یا هشت طحال پاره شده را برداشتم در حالی که پاره شدن طحال ظرف مدت دو ساعت فرد را از پا درمیآورد اما من همه آنها را نجات دادم، بسیاری کلیههای له شده را نفروکتومیکردم، چقدر روده و معدههای پاره شده و ریههای له شده را درمان کرده و نجات دادم و همه اینها وظیفهام بوده است، اما فقط یک چیز میخواهم آن هم حفظ حرمت پزشکان است،اگر در جامعهای 1000 نفر پزشک هست و دو نفر خطا کردهاند نمیتوان 980 نفر دیگر را متهم و محکوم کرد! در همه بخشها تخلف می شود بحث این است که همان فرد خطاکار باید مجازات شود نه اینکه انگشت اتهام به سوی همه نشانه رود.
دفعه اولی که میرفتم وصیتنامهام را به دست همسرم سپردم و راهی شدم. او بسیار گریه کرد ولی دفعات بعدی که میرفتم ایشان هم کنار آمده بود من مرگم را آگاهانه انتخاب کرده بودم و میدانستم روی سرم توپ و تانک خواهند ریخت نه نقل و نبات. خون بود و آتش، ولی باور وجود داشت و همه خالصانه کار میکردند. رزمندهها نیمه شبها دعا میخواندند و گریه میکردند. به خاطر دارم که تکنیسینی داشتیم در مریوان که هر شب حدود ساعت 11 غیبش میزد. یک شب او را تعقیب کرده و دیدم که در اتاق ظهور فیلمهای رادیولوژی نشسته و زار زار گریه میکند، اشک میریزد و از خداوند طلب بخشش میکند و میخواهد باز هم بتواند خدمت کند! در جبهه چنین فضایی بود یعنی فرد با تمام وجود کار م کرد اما هنوز هم دلش راضی نبود و طلب بخشش داشت.
خطای یک پزشک و انگشت اتهام به سوی همه!
شب دیگری در بیمارستان مریوان توسط گروه کوموله که زخمیهای زیادی داشتند محاصره شدیم. روبروی بیمارستان تپهای به نام «الله اکبر» بود که از آنجا بر روی بیمارستان آتش میریختند تا نیروها را منفعل کنند و پرستاران و پزشکان را برای درمان زخمیهای خودشان ببرند. در آن هنگام یکی از رزمندههای اصفهانی که پسری کوتاه قد بود، فشنگها را به صورت ضربدری به خود بسته بود و دور بیمارستان میدوید و شلیک میکرد. این فرد میدانست که جلوی هجمههای فراوان است اما باور داشت که باید این گروه خدمتگزار را حفظ کند. آن شب مانند اینکه تگرگ از آسمان ببارد بر روی بیمارستان فشنگ ریخته شد ولی در نهایت نتوانستند به خواسته خودشان برسند و بعد از اینکه از محاصره خارج شدیم این پسر را بغل کردم و از او پرسیدم برای چه این کار را کردی؟ و او گفت "آقای دکتر جان من در مقابل شما که ناجی هستید چه ارزشی دارد؟!" ولی امروز آنچه مرا اذیت میکند دیدن این همه تفاوت در صداقت دیروز و امروز است، آن روزها چگونه از جان پزشک محافظت میشد و این روزها چطور با یک خطا همه پزشکان را زیر سوال میبرند.
گاهی زمستانها در برفی به ارتفاع 12 متر گیر میکردیم. در آن هوا و همانجا سنگر زده بودیم و کف سنگر به جای کاشیهای امروزی با یخ و برف مزین شده بود و در آن شرایط من طبابت میکردم و بقیه رزمندگی. بالاخره جنگ اداره و تمام شد اما بلافاصله آنچه باقی ماند بار زخمیهای این هشت سال بود، شیمیاییها، قطع نخاعیها، مجروحها و ... که دارای صدها مشکل بودند و باز هم غیر از پزشکان کسی نبود در این زمینه کمک کند و ما هم بار دیگر براساس وظیفه قدم به گود گذاشتیم.
من بعد از جنگ باید به یکی از مراکز استانها میرفتم و در دانشگاهی برای ادامه خدمت مشغول میشدم. آن موقع یعنی در سال 1366 ایران 21 استان داشت و علی رغم اینکه من متولد استان فارس هستم اما با خودم فکر کردم به استان کرمان بیایم چرا که خیلی محروم بود، استادم دکتر برومند که خوشبختانه در قید حیات است خیلی اصرار داشت که تهران بمانم و همشهریهایم می خواستند به شیراز برگردم اما من کرمان را انتخاب کردم و نخستین فوق تخصص ورودی استان کرمان، اولین فوق تخصص جراحی ترمیمی و سوختگی استان، بنیان گذار بخش جراحی و ترمیم فک و صورت دانشگاه علوم پزشکی کرمان، ریاست این گروه و ریاست اتاق عمل بیمارستان شفای کرمان را داشتم، همچنین بنیان گذار بخش پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی کرمان بودم و نخستین پیوند کلیه را با دکتر عزیزالهی در اردیبهشت ماه سال 72 انجام دادیم درحالیکه هیچکس باور نمیکرد این کار انجام شود.
30 شب کشیک به مدت 9 سال
اکنون در باورهیچ کرمانی نمیگنجد که اگر دست و پایی قطع شد نتوان آن را پیوند زد، هزاران پیوند عصب، سیاتیک و اعصاب دست و پا انجام دادهایم و خوشبختانه راه میروند و حرکت میکنند. بزرگ ترین جراحیهای اعصاب محیطی در کرمان انجام شده است و آمار جراحی پیوند عصب و پیوندهای میکروسکوپی بعد از مرحوم استادم دکتر گوشه متعلق به خودم است، چرا که هم در جنگ و هم اینکه 9 سال تنها فوق تخصص جراحی فک و صورت ترمیمی استان و 9 سال 30 شب کشیک بودم و چهار استان را پوشش دادیم و بعد از آمدن همکارانم کشیکهای من به 15 شب در ماه رسید، همه این اقدامات را وظیفه میدانم.
بعد از آن هم دیدم بخش سوختگی کرمان منفعل است از این رو دو سال کار کرده و آن را با معیارهای نوین همگام کردم. وقتی آمدم به کرمان پیوندهای دست و پا، جراحیهای زیبایی مانند بینی، شکم و... را انجام دادم. نخستین تومور تیموس را در سال 67 در کرمان انجام دادم و دیدم بیماران نارسایی کلیه به تهران اعزام میشوند. آن زمان یک دفتر هواپیمایی در خیابان شریعتی بود که مردم باید در تابستانها زیر سایه و در زمستانها در باران و سرما منتظر میماندند تا بلیتی تهیه کرده و عازم تهران شوند و تازه به تهران که برسند کلی مشکلات سفر، اسکان و... را داشتند به همین دلیل به بخش دیالیز بیمارستان شفا اعلام کردم که هیچ مریضی را به تهران اعزام نکنند و خودم تمام فیستولهای عروقی آنها را رایگان میگذارم و اینگونه بود که از اعزام بیماران کرمانی به تهران هم جلوگیری شد و سپس توانستیم استانهای همجوار را پوشش دهیم.
جراحی بیش از 40 هزار نفر در بیمارستان مهرگان
به علاوه زمانی که وارد کرمان شدم بحث ستاد مجروحین جنگی جهت بررسی زخمها و دادن درصد مطرح بود که بار دیگر به مدت هشت سال یکی از اعضای اصلی و ارشد این کمیسیون بودم که بیش از 90 درصد پروندههای مجروحین استان را بررسی کردهام. بعد از اینکه از دانشگاه بازنشسته شدم با 31 سال و هشت ماه خدمات علمی و دانشگاهی میتوانستم سرمایه جانی، اقتصادی و فکریام را صرف ساخت پاساژ و یا سفر به کشورهای دیگر کنم که هرکسی مختار است هر کدام از این کارها را انجام دهد اما باز هم فکر کردم از ساخت آخرین بیمارستان خصوصی واقعی در کرمان سالهای زیادی میگذرد از این رو با پشتیبانی و همت دوستانی که کمک کردند توانستیم بیمارستان مهرگان را بنا کنیم و اکنون 200 نفر از جوانان ما اینجا مشغول هستند. حدود 140 نفر از متخصصین و فوق تخصصین شهر اینجا کار میکنند و تا امروز بیش از 40 هزار و 200 نفر در مهرگان عمل و حدود 120هزار نفر هم ویزیت سرپایی شدهاند.
بیمارستان در حال ارتقا از 50 به 150 تخت است و پروژههای دیگری نیز در این بیمارستان به بهرهبرداری خواهند رسید و قرار است بهترین سوئیتهای پذیرایی از مردم، کلینیکهای آنژیوگرافی و جراحی قلب را در مهرگان افتتاح کنیم تا بتوانیم در راستای توریسم درمانی هم قدم های بزرگی برداریم ضمن اینکه این بیمارستان اکنون مرکز جراحی بیماریهای مادرزادی کل منطقه است، ضمنا در طول این پنج سالی که از عمر بیمارستان میگذرد خدای ما شاهد است که یک ریال هم برداشت و سود نکردهایم بلکه هرچه درآمد داشتهایم را صرف توسعه بیمارستان کردهایم، حتی هر سهامدار باید از جیب خود نیز مبلغی را برای ساخت بخشهای جدید بیمارستان پرداخت کند.
افتخار میکنم که خداوند به من توفیق داده تا بتوانم ناملایمات، سختیها و انتقادات را تحمل و برای رفاه مردم فعالیت کنم. من در مقابل خداوند و وجدان خودم راضی و روسفید هستیم که کوتاهی نکرده و شبانه روز کار کردهام.
تاکید میکنم که ما در مقابل بیمارستانهای دولتی نیستیم بلکه در کنار هم دو بال جهت پرواز بخش بهداشت، درمان و سلامت هستیم.