شاید بدین جهت که هم در خود زمان پیامبر این مطلب خیلی معروف بوده و هم حتی امروزه و علیرغم تحریفاتی که در کتب بنیاسرائیل رخ داده، هنوز ردپاهای جدیای برای کسی که بخواهد آزادانه تحقیق کند، وجود دارد.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام
دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث
تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای
ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر خواهد
کرد.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 23 تیر به آیه 197 سوره شعرا پرداخته شده و در آن آمده است:
أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَني إِسْرائيل
سوره شعراء (26) آیه 197
ترجمه
آیا [آنها قرآن/نبوت تو را انکار میکنند] و این مطلب نشانهای برایشان نبود که علمای بنیاسرائیل [هم] آن را میدانند؟
نکات ترجمهای و نحوی
«أَ وَ لَمْ يَكُنْ...» همزه ابتدای جمله (أ) همزه استفهام توبیخی انکاری است و حرف «و» که بعد از آن آمده است، اصطلاحا «واو عاطفه علی مقدر» است (إعراب القرآن و بيانه7/ 13) یعنی حرف عطفی است که جمله بعدی را بر یک جمله مُقدّر (مفروض) عطف میکند. برای همین در ترجمه، عبارت داخل کروشه اضافه شد.
حدیث
1) ازامام کاظم ع روایت شده است که در پنج سالگی، روزی نزد امام صادق ع بودم که عدهای از یهودیان بر ایشان وارد شدند و به او گفتند: آیا تو از فرزندان [حضرت] محمد ص، پیامبر این امت، و حجت روی زمین هستی؟
فرمود: بله.
[گفتگو ادامه پیدا میکند و امام صادق ع ایشان را برای پاسخ سوالاتشان به امام کاظم ع (که فقط 5 سال داشته) ارجاع میدهد و آنها از شواهد بر نبوت پیامبر سوال میکنند و امام کاظم ع در فرازی از بحث میفرمایند:]
و از جمله اینکه قبل از بعثتشان همراه با کاروانی از قریش سفری به شام داشتند؛ کاروان در نزدیکی دیر «بحیرا»ی راهب، اطراق کرد؛ و بحیراء فردی عالم به کتب آسمانی بود و در تورات خوانده بود که پیامبر ص از آن محل میگذرد و زمانش را هم میدانست؛ پس کاروانیان را برای غذا به دیر خود دعوت کرد؛ اما شخصی را که میخواست در میان آنها نیافت.
گفت آیا کسی باقی مانده است؟
گفتند بچه یتیمی مانده است.
راهب سرک کشید و دید که رسول الله ص خوابیده و ابری بر او سایه افکنده. گفت او را بیاورید.
دنبال او رفتند که او را بیاورند و وی از دیر نگاه میکرد و دید او که میآید ابر هم همچنان بر او سایه میافکند.
پس، به آنها از جایگاه وی خبر داد و اینکه او بزودی مبعوث خواهد شد و کار او به کجا خواهد انجامید.
و از آن پس در دید کاروانیان بزرگ جلوه کرد و او را احترام میکردند.
قرب الإسناد، ص318
الْحَسَنُ بْنُ ظَرِيفٍ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ. قَالَ:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَاتَ يَوْمٍ- وَ أَنَا طِفْلٌ خُمَاسِيٌّ- إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ فَقَالُوا: أَنْتَ ابْنُ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ؟
قَالَ لَهُمْ: نَعَمْ...
(وَ مِنْ ذَلِكَ): أَنَّهُ تَوَجَّهَ إِلَى الشَّامِ قَبْلَ مَبْعَثِهِ مَعَ نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ، فَلَمَّا كَانَ بِحِيَالِ بحيراء الرَّاهِبِ نَزَلُوا بِفِنَاءِ دَيْرِهِ، وَ كَانَ عَالِماً بِالْكُتُبِ، وَ قَدْ كَانَ قَرَأَ فِي التَّوْرَاةِ مُرُورَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِهِ، وَ عَرَفَ أَوَانَ ذَلِكَ، فَأَمَرَ فَدُعِيَ إِلَى طَعَامِهِ، فَأَقْبَلَ يَطْلُبُ الصِّفَةَ فِي الْقَوْمِ فَلَمْ يَجِدْهَا، فَقَالَ: هَلْ بَقِيَ فِي رِحَالِكُمْ أَحَدٌ؟
فَقَالُوا: غُلَامٌ يَتِيمٌ. فَقَامَ بحيراء الرَّاهِبُ فَاطَّلَعَ، فَإِذَا هُوَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَائِمٌ وَ قَدْ أَظَلَّتْهُ سَحَابَةٌ، فَقَالَ لِلْقَوْمِ: ادْعُوا هَذَا الْيَتِيمَ، فَفَعَلُوا وَ بحيراء مُشْرِفٌ عَلَيْهِ، وَ هُوَ يَسِيرُ وَ السَّحَابَةُ قَدْ أَظَلَّتْهُ، فَأَخْبَرَ الْقَوْمَ بِشَأْنِهِ وَ أَنَّهُ سَيُبْعَثُ فِيهِمْ رَسُولًا وَ يَكُونُ مِنْ حَالِهِ وَ أَمْرِهِ. فَكَانَ الْقَوْمُ بَعْدَ ذَلِكَ يَهَابُونَهُ وَ يُجِلُّونَهُ.
2) از عدهای از اصحاب امیرالمومنین ع نقل شده که در مسیر حرکت به سمت صفین، حضرت در منطقهای به نام صندودیاء به لشکر دستور توقف و برپاکردن چادرها را داد.
مالك اشتر عرض كرد يا اميرالمؤمنين! ما را در محل بىآب منزل ميدهى؟
فرمود اى مالك براستى خداى عز و جل بزودى در اينجا ما را سيراب میكند. تو و همراهانت اينجا را حفر کنید.
آنها شروع به حفر کردن زمین کردند تا به سنگ سياه بزرگی رسیدند که داراى حلقه نقرهوش بود و با اینکه حدود صد نفر بودند از کندن آن درماندند.
پس امیرالمومنین دستش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: طَابَ طَابَ يَا عَالَمُ باطيبوثا بوثة شميا كرباجا نوثا توديثا برجوثا آمِين آمِين، ای ربالعالمین، ای پروردگار موسی و هارون.
سپس آن سنگ را گرفت و به اندازه چهل ذزاع آن طرفتر انداخت. پس چشمه آبی گواراتر عسل و خنكتر از برف و پاكیزهتر از ياقوت پديدار شد و از آن نوشيديم و آب برداشتيم و همان سنگ را روى آن نهاد و بما دستور داد خاك بر رویش بریزیم و حرکت کردیم.
اندكى که رفتيم فرمود كدام شما جاى چشمه را ميداند؟
گفتيم يا امير المؤمنين همه ميدانيم.
برگشتيم و هر چه جستجو كرديم پیدایش نکردیم. در این هنگام، دیدیم که راهبی از جانب صومعهای به سمت ما میآید.
چون امير المؤمنين او را ديد، فرمود: شمعون؟!
راهب گفت آرى من شمعونم؛ اما این اسمی است که مادرم مرا بدان ناميده و جز خدا كسى آن را نميدانست و تو هم دانستى!
فرمود اى شمعون چه ميخواهى؟
گفت داستان اين چشمه و نامش را.
فرمود اين چشمهی «زاحوما» است و از بهشت است و سيصد پیامبر و سيزده وصى از آن نوشيدهاند و من آخر اوصيائى هستم كه از آن نوشيدم.
راهب گفت در همه كتابهاى انجيل من این مطلب را یافته بودم و این دیر برای یافتن کسی که این صخره را از جا میکند و آب را از زیر آن بیرون میآورد، بنا شده است و تا قبل از من هیچ عالمی توفیق درک این واقعیت را نداشت و خداوند این توفیق را روزی من کرد.
و سپس اسلام آورد (و در روایتی آمده که آن «چاه شعیب» بود) سپس امیرالمومنین حرکت کرد و راهب هم در پیشاپیش ایشان راه افتاد تا به صفین رسید و هنگامی که دو لشکر به هم رسیدند از اولین کسانی بود که به شهادت رسید و امیرالمومنین ع به بالينش آمد و اشك از ديدگانش سرازير بود و فرمود هرکس همراه با كسى است كه او را دوست دارد، اين راهب در روز قيامت همراه ما خواهد بود.
مناقب آل أبي طالب، ج2، ص292؛
به طور مفصلتر در الأمالي( للصدوق)، ص185؛
همچنین این واقعه در کتب اهل سنت، در تاریخ بغداد (خطیب بغدادی) ج14، ص251 با اندکی تفاوت در عبارات آمده است.
3) در مناظرهای که مامون بین امام رضا ع و علمای ادیان مختلف برقرار کرد، ایشان شواهد متعددی از کتب آسمانی تورات و انجیل را که اشاره به نبوت پیامبر اکرم ص داشت، مطرح فرمود که فرازهایی از آن تقدیم میشود: (ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص327-329)
امام رضا ع سپس رو به رأس الجالوت نموده فرمودند: تو را به ده آيهاى كه بر موسى بن عمران نازل شد، قسم ميدهم كه آيا درباره محمّد و امّتش در تورات، این مطالب موجود هست؟
«آن زمان كه امّت آخر، پيروان آن شتر سوار، بيايند، و خداوند را بسيار بسيار تسبيح گويند، تسبيحى جديد در معبدهائى نو، در آن زمان، بنى اسرائيل بايد به سوى آنان و به سوى پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش يابد، زيرا آنان شمشيرهائى بدست دارند كه به وسيله آن شمشيرها از كفّار (محارب) در گوشه و كنار زمين انتقام مىگيرند» آيا اين مطلب، همين گونه در تورات مكتوب نيست؟
رأس الجالوت گفت: آرى، ما نيز آن را همين گونه در تورات يافتهايم.
سپس به جاثليق فرمود: با كتاب «شعيا» در چه حدى آشنا هستى؟ گفت:
آن را حرف به حرف مىدانم و بلد هستم.
سپس به آن دو فرمود: آيا قبول داريد كه اين مطلب از گفتههاى اوست: «اى مردم! من تصوير آن شخص سوار بر درازگوش را ديدم در حالى كه لباسهائى از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را ديدم كه نورش همچون نور ماه بوده»؟
آن دو پاسخ دادند: بله، شعيا چنين چيزى گفته است،
حضرت فرمودند: آيا با اين گفته عيسى عليه السّلام در انجيل آشنا هستى: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت، و فارقليطا خواهد آمد و اوست كه به نفع من و به حقّ شهادت خواهد داد همان طور كه من براى او شهادت دادم، و اوست كه همه چيز را براى شما تفسير خواهد كرد، و اوست كه رسوائىهاى امّتها را آشكار خواهد كرد، و اوست كه ستون خيمه كفر را خواهد شكست»
جاثليق گفت: هر چه از انجيل بخوانى آن را قبول داريم،
حضرت فرمود: آيا قبول دارى اين مطلب در انجيل موجود است؟
گفت: بله...
مترجم گويد: مرحوم استاد شعرانىّ در كتاب «اثبات نبوّت» صفحه 241 چنين ميفرمايند:
«بايد دانست كه حضرت مسيح عليه السّلام بشارت به آمدن «فارقليط» داد و اين لغت يونانى و در اصل «پركليتوس» است (به كسر پاء فارسى و راء) كه چون معرّبش كردند «فارقليط» شد، و پركليتوس كسى است كه نام او بر سر زبانها باشد و همه كس او را ستايش كند و معنى «احمد» همين است، و نزد اين بنده مؤلّف، كتاب لغت يونانىّ به انگليسى هست، آن را به آشنايان زبان انگليسى نشان دادم، گفتند: «پركليتوس» را به همين معنى ترجمه كرده است، حتّى معنى تفضيلى كه در «احمد» است (يعنى ستودهتر) و در محمّد نيست از كلمه «پركليتوس» يونانى نيز فهميده مىشود، و اين كتاب لغت طبع انگلستان است، و نصاراى امروز به جاى اين كلمه در ترجمههاى انجيل «تسلّى دهنده» مىآورند، و خوانندگان هر جا كه اين كلمه را ديدند بدانند در اصل انجيل، بجاى آن كلمه «فارقليط» است و به عقيده مسيحيان كلمه «پركليتوس» به فتح پاء و راء است، و گويند اگر به كسر اين دو حرف بوده به معنى «احمد» بود، چون به فتح است به معنى «تسلّى دهنده» است و به عقيده ما ترجمه اوّل صحيح است، و در قرآن (سوره صفّ آيه 6) فرمود: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»...
تدبر
وعده به آمدن پیامبری در منطقه حجاز، چنان در کتب آسمانی بنیاسرائیل فراوان بود که عدهای از یهودیان، از سالها قبل، برای اینکه محضر این پیامبر را درک کنند، به مدینه هجرت کرده بودند (توجه شود که بر اساس تمام نقلهای تاریخی، یهودیان مدینه، از نژاد عربهای مدینه نبودند و کاملا بیگانه محسوب میشدند)؛ و وقتی که از جانب مشرکان مورد اذیت قرار میگرفتند، به آنها میگفتند که چنین پیامبری برای ما خواهد آمد و ما را بر شما پیروز خواهد کرد (بقره/89) و بسیاری از آنان هم ایمان آوردند (قصص/53).
همین که این علمای بنیاسرائیل (چه آنها که بعد از آمدن ایمان آوردند و چه آنها که تا قبل از بعثت ایشان، وعده ایشان را میدادند، اما بعد لجاجت ورزیدند) آمدن پیامبر اکرم ص را میدانستند، و اینکه قبل از بعثت ایشان، در کتابهای آسمانی دیگر، اسم و اوصاف ایشان، به نحو کاملا آشکار آمده، که بر هیچکس دیگری قابل انطباق نیست، آیا نشانهای آشکار بر اینکه واقعا او از جانب خدا آمده، نیست؟
چرا خداوند، علم علمای بنیاسرائیل را شاهدی بر صدق دعوی نبوت پیامبر اکرم ص مطرح کرده است؟
شاید بدین جهت که هم در خود زمان پیامبر این مطلب خیلی معروف بوده (تدبر1) و هم حتی امروزه و علیرغم تحریفاتی که در کتب بنیاسرائیل رخ داده، هنوز ردپاهای جدیای برای کسی که بخواهد آزادانه تحقیق کند، وجود دارد.
این نکته مهمی است که در هیچ دینی غیر از اسلام، هیچ پیامبری ادعای «خاتم النبیین» بودن را مطرح نکرده است. این بدان معناست که تنها مسلماناناند که منطقا حق دارند نسبت به مدعیان جدید نبوت، بیاعتنا باشند؛ اما پیروان همه ادیان آسمانی، چون پیامبرانشان، نهتنها ادعای آخرین پیامبر بودن نداشتهاند، بلکه وعده به پیامبر بعدی دادهاند، منطقا وقتی ادعایی از جانب شخص دیگری برای نبوت مطرح میشود، باید به طور جدی تحقیق کنند؛ مخصوصا از جهت انطباق او بر علائمی که در کتاب خودشان آمده است.
مثلا وقتی در سفر پیدایش (باب 21، آیات17-21) آمدهاست:
"آنگاه خدا به نالههای پسر توجه نمود و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا داده، گفت: «ای هاجر، چه شدهاست؟ نترس! زیرا خدا نالههای پسرت را شنیدهاست. برو و او را بردار و در آغو ش بگیر. من قوم بزرگی از او به وجود خواهم آورد.» سپس خدا چشمان هاجر را گشود و او چاه آبی در مقابل خود دید. پس بهطرف چاه رفته، مشک را پر از آب کرد و به پسرش نوشانید. و خدا با اسماعیل بود و او در صحرای فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت و مادرش دختری از مصر برای او گرفت."
و در در سفر تثنیه (باب33، آیات1-2) آمدهاست:
"این است برکتی که موسی، مرد خدا، قبل از مرگش به قوم اسرائیل داد:
یهوه از سینا آمد،
و از سعیر برایشان طلوع کرد
و از کوه فاران درخشید."
آیا نباید تحقیق کند که این کوه فاران، که هاجر در آن حوالی بوده، محل بعثت چه کسی است؟
(لازم به ذکر است که دو سفر فوق، از عهد عتیق (تورات) است که هم برای یهودیان معتبر است و هم برای مسیحیان)