گروه سینما و تلویزیون: چشمآبی، قد بلند و چهارشانه. وقتی احمد نجفی پا به سینمای ایران گذاشت و با دو فیلم مسعود کیمیایی چهره شد، کم نبودند کسانی که گمان میکردند یک ستاره دیگر در این وادی طلوع کرده است. اما سرنوشت، او را به مسیر دیگری برد و پس از نزدیک به سه دهه، حالا بیشتر او را با حضورش در کنار محمود احمدینژاد در سال 88 و پس از آن به یاد میآورند. پررنگ شدن او در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود و تبدیل شدنش به یکی از اعضای فعال شورایعالی سینما از خاطر سینماییها نخواهد رفت. نجفی خودش میگوید رابطهاش با احمدینژاد هم به خاطر تکاپوی سینماییاش بوده است. اگرچه ابایی ندارد از اینکه بگوید در سیاست، منش و شخصیت احمدینژاد را میپسندد. احمد نجفی همیشه در صحبتهایش نشان داده که ادبیاتی رسمی نزدیک به مسوولان اصولگرای نظام دارد و مدام با طعنه از اصلاحطلبان یا به قول خودش سبزها حرف می زند، اگرچه خودش ترجیح میدهد بگوید که هیچ طرفی نیست.
به گزارش بولتن نیوز، با این سینماگر درباره سیاست و سینما و خاطراتش از گوزنها تا امروز صحبت کردهایم. خاطراتی بسیار خواندنی از چهرههای مشهور که بخشی از تاریخ سینمای ایران است. خاطراتی که خودش میگوید روزی آنها را در کتاب زندگینامهاش خواهد نوشت. نزدیک به سه ساعت مصاحبه که بخشی از آن را در این صفحات میخوانید.
شما در راهپيمايي اخير (قدس) بوديد؟ عكسي ديديم كه بسيار شبيه شما بود.
من اهواز بودم. آنجا هم آنقدر هوا گرم بود كه نرفتم و البته دو سه مهمان از ايرانيهاي مقيم اوكراين داشتم كه پيش از اين خيلي با وضعيت بد بودند، ولي امسال گفتند ميخواهيم به راهپيمايي قدس برويم. گفتم شما چرا؟ گفتند فهميديم حق با شماست! اينها كساني بودند كه در مسائل سال 88 هم جلوي سفارت(ايران در اوكراين) رفتند و اعتراض كردند و... ولي الان.... البته من همان موقع هم بهشان ميگفتم شما اشتباه ميكنيد، شما سواد داريد ولي بينش نداريد. هنوز هم شديد به اين قضيه معتقدند. ولي اشتباه ميكنند. من 8سال پيش ميدانستم اين منطقه چه ميشود. حتي سه سال پيش به آقاي شمخاني گفتم گروههايي تشكيل خواهد شد، دور و بر ما را محاصره خواهند كرد و شما با ناداني و عدم آگاهي از آنچه در آمریکا و اروپا ميگذرد مملكت ما را مورد تهاجم قرار ميدهيد. گفت مثلا؟ گفتم ببينيد در سيستان، كردستان، خوزستان تمرينات خود را دارند. آن زمان هنوز نه داعش بود و نه النصره ولي من همه را پيشبيني كردم. همه انتخابات جهان را پيشبيني ميكنم درست درميآيد. قبل از اينكه اوباما هيلاري كلينتون را ببرد، آمار بردش از مككين را گفتم.
دور بعد چه كسي رأي ميآورد؟
كلينتون ميبرد. چون اينهاي ديگر خيلي جنگ طلب هستند.
مي دانستيد روحاني رأي ميآورد؟
يك ماه و نيم قبل از انتخابات ميدانستم و دو سال قبل هم حدس زده بودم.
آن زمان هنوز كانديدا نشده بود.
اما من گفتم میآید و میشود.
شما با آقاي احمدينژاد رفيق بوديد، به او نگفتيد در انتخابات اشتباه ميكند؟
ايشان بسيار درست عمل كرد.
ولي منتهي به شكست شد و نتوانست يك كانديدا معرفي كند.
اين شكستي كه ميگوييد در مسائل داخلي ساده است. مگر شما تا ديروز يا يك ماه پيش شكست و پيروزي آقاي ظريف را پيشبيني كرده بوديد؟ آقاي ظريف با سرمایه كي بازي كرد؟ سرچي معامله كرد؟
به نظر شما چی از دست دادیم؟
سرچي مذاكره كردند كه به نتيجه رسيديم؟ مگر غير از فردو، نطنز و سانتيريفيوژها بود؟ عوضاش چي به دست آوردیم؟
شما تحريمهای گسترده بينالمللي كه نفت خودمان را نمیتوانيم بفروشيم در نظر نمیگیرید.
همين تفاوت بين بينش و دانش است. مگر قرار است آمريكا با يك كشور به این بزرگی يك شبه مقابله كند؟ ما تحريم را از روز اول داشتيم و آرام آرام و حساب شده شروع شد. 5سال اول فكر ميكردند اينها(حکومت) شكست ميخورند و ميروند و شاه برمي گردد. جنگ ناشی از تحريم و مسئله جاسوسي در سفارت آمريكا بود. اگر ميگوييد نيست يك بار ديگر تاريخ را بخوانيد. همان كاري كه الان با سوريه ميكنند. خلبانهاي ما را به كشتن دادند و ما را ضعيف كردند، خودبهخود يك خلا مديريتي به وجود آمد و بعد حمله كردند. غير از اين بود كه نصف مملكت و ارتش را نابود كردند و يك ميليون نفر كشته و زخمي شدند؟ اين ميشود تضعيف مملكت. يواش يواش خيلي چيزها را امتحان كردند نشد.
(او در ادامه حرفهايي ميزند و خاطراتي را از افرادي ميگويد كه نه خودش تمايلي به انتشارشان دارد و نه براساس دستور مراجع قضايي امكان انتشارشان وجود دارد. بحث ادامه پيدا ميكند و به انتخابات سال 1388 ميرسد. به روزهايي كه احمد نجفي در كنار رئيسجمهور دولت دهم ايستاده بود و او سخنراني ميكرد. او ميگويد كانديداي اصلی رقيب احمدينژاد از او درخواست سخنراني در آبادان را داشته است.)
راي شما كه به ايشان نبود، چرا به شما گفت برويد سخنراني كنيد؟
براي اينكه ما هنرپيشه هستيم و ميگويند هنرپيشهها محافظه كار و ليبرال هستند. اين در ذهنيت همه هست كه بازيگرها اصلاح طلب هستند. من نه اصلاح طلب هستم نه اصولگرا. يك اعتقاداتي براي خودم دارم كه پاي آنها هم ميايستم. من به دانش و بينش خودم اعتقاد دارم. اين بينش گاهي ممكن است در عقايد اصلاح طلبها باشد گاهي اصولگراها و... من حالا به افتخاري كه نصيب اين هيأت دولت شده( رسیدن به توافق هستهای) افتخار میکنم. شما هم به جاي اين حرفها كمپين درست كنيد، دكتر ظريف براي نوبل برود. از طرف من بنويسيد. مردم ايران ايشان را معرفي كنند. شما بايد اين كمپين را راه بياندازيد.
ظاهرا همین الان هم جزو نامزدها هستند.
بايد فشار بياوريد. مشكلي كه من با تمام مطبوعات چه چپ، چه راست و ميانه دارم، اين است كه تحقيق در آنها جايي ندارد. نظريه پرداز هستند، چون خبرنگار نيستند. من حرفهاي دلم را ميزنم چون مسئول نيستم. غلط ميگويم يا درست، نظر شخصي من است. من يك بار سال 83 به خانه سينما تهمتهايي زدم. آن زمان هنوز احمدينژاد كارهاي نبود. در يك مراسمي مطبوعاتيها نشسته بودند، گفتم من يك سري تهمت به هيأتمديره و اعضاي خانه سينما زدم، يك نفر از اين مطبوعات نرفتند تحقيق كنند كه كدام درست است كدام اشتباه، اينكه ديگر سياست نيست كه ميترسيد، برويد بپرسيد ببينيد اين حرفها دروغ است، بعد من را آدم دروغگویی معرفي كنيد. من در سال 83 پيشبيني كردم كه همين بلا سر خانه سينما خواهد آمد كه آمد. اينها را در مصاحبه با ايسنا گفتم. من مستند حرف ميزنم.
شما در حرفهای قبل از مصاحبهتان گفتید پدرتان سفارش کرده به سياست وارد نشويد ولي عملاً وارد شديد.
كجا؟ نه وزيري، نه وكيلي، نه رئيسجمهوري؛ بگوييد كجا وارد شدم؟
شما براي انتخابات شوراي شهر نامزد شديد.
من كارم سينماست. در شوراي عالي سينما صحبت دلار و بابك زنجاني و... نبود. من يك پيشنهاد دادم كه لاله زار را كلاً ببنديد و به يك مركز فرهنگي تبديل كنيد و از لوسترفروشي درش بياوريد و خيابان آن را سنگفرش كنيد. سينماهاي قديمي را پرديس كنيد و خيابان قديمي كه ما در ايران نداريم را احيا كنيد و دوم اينكه بالاي 80سينما داريم كه كاهدوني شده و دولت نميتواند دست روي آن بگذارد. چون متعلق به شهرداري تهران است. به من پيشنهاد شد با توجه به اين حساسيتي كه روي سينما داريد تنها جايي كه ميتوانيد كاري انجام دهيد، شوراي شهر است. من مقاومت كردم و در آخر هم ديديد كه مستقل شركت كردم و از كسي هم پولي نگرفتم. هرچه هم داشتم گذاشتم.
يك بار هم انصراف داديد.
بله دوباره يك عده دوستان به من فشار آوردند كه اگر تو اين قدر دلت ميسوزد حرف نزن عمل كن.
آن زمان گفتيد اسپانسر گفته بود بايد شركت كنيد چون هزينه كرده بود، ولي الان گفتيد اسپانسر نداشتيد.
بله. شرکت کردم ولي بعد ترسيدم. يعني پولهايي كه بعضيها در اين جريان خرج ميكردند را ديدم، ترسيدم.
اسپانسر شما چه كسي بود؟
يكي دو نفر از تجار مذهبي يزد بودند.
شما يكي دو سال ظاهراً ممنوع الكار شديد، دليلش چه بود؟ گفتند با يك شبكه ماهوارهاي مصاحبه كرده بوديد.
من در طول زندگي يك مصاحبه با شبكه خارجي داشتم آن هم بعد از جريان گروگانگيري لانه جاسوسي با اين چارلي رز كه الان چارلي رز شده. 4ساعت و نيم زنده؛ متأسفانه نوارش نيست چون بچههاي انقلابي از من گرفتند كه آن را تكثير كنند. در آن شرايط آمريكا كه همه ايرانيها خودشان را لبناني و ايتاليايي جا میزدند، فقط من ايراني مانده بودم و البته عدهاي از منتقدها هم روي ايراني بودن خودشان ايستاده بودند، همان روزها با چارلي رز مصاحبه كردم. يك مصاحبه ديگر هم با والاستريت ژورنال كردم با خبرنگاری كه بعداً در پاكستان سرش را بريدند، دانيل پرل. آخرين مصاحبهام هم با دو تا آرژانتيني بود كه به دفتر (نادر)طالبزاده آمده بودند. من هم شانسي، چون شنيده بودم دفترش عوض شده، رفته بودم سري به او بزنم. شانسي نشستيم در مورد قضيه حمله كشتار در آرژانتين، انفجار محل صهيونيستها صحبت كرديم. من گفتم هيچ شيعهای در طول تاريخ بمب زير آدم معمولي نميگذارد برويد تاريخ را بخوانيد. بله به نيروگاه زده، به پاسگاه زده اما اگر يك عدد غيرنظامي زده باشد به من هم بگوييد من هم بدانم. امكان ندارد شيعه اين كار را انجام دهد. خودشان تعجب کرده بودند.
پس قضيه ممنوع الكاري شما چي بوده ؟
اصلاً ربطي به مصاحبه نداشت من آن را شستم و كنار گذاشتم. يك نامه آمد به دليل مصاحبه با شبکه تلویزیونی پي دي اف شما فلان تاريخ بيا اداره كل بازرسي ارشاد. رفتم ارشاد گفتمچي شده؟ پي دي اف چي هست اصلا؟ گفت مسخره كردي؟ گفتم نه! من نميدانم كي اين اتفاق افتاده؟ گفت هفته پيش. اتفاقاً پاسپورتم همراهم بود. گفتم من ایران بودم. ويزاي آلمان من را پيدا كن! كارشناسش را آورد يك سي دي نشان داد. يك فيلم حسن هدايت درست كرده، در اينجا به سفارش رسانه تصويري، در زيرزمين دفترم. من راوي فيلمهاي سينماي ايران هستم. اينها اين سي دي را 1000تومان خريدهاند و در شبکه دارند نشان میدهند جوری که نصف تصوير من هستم آنجايي كه توضيح ميدهم، نصف ديگر يك آقایی توضيحات من را كامل ميكند. یعنی شبکهشان از حرفهای ما به عنوان منبع آرشیوی استفاده کرده بدون اجازه. من اصلاً این شبكههاي ماهوارهاي فارسي زبان را ندارم. چون ميشناسم شان. 18سال آمريكا زندگي كردم و همه را ميشناسم. با چيزهايي كه من راجع به سينما ميگفتم يك برنامه سينمايي درست كرده بودند.
اين ماجرا به ممنوع الكاري شما رسيد؟
نه ممنوع الكاري من كار دوستان متعهد و سبزپوش شماست.
دليل آنها چه بود؟
هر كس در خانه سينما در آن شرايط اعتراض ميكرد يك بلايي سرش ميآوردند. يك باندي شده بودند كه رانت خواري ميكردند و دو سال ميآمدند رئيس ميشدند با بودجه فارابي دو تا فيلم ميساختند دو سال بعد يكي ديگر مثل خودشان ميآمد.
نگفتيد شوراي شهر...
من بعد از اينكه كانديداها را ديدم، ديدم حريف اين گروهها نيستم. حتي مجامع گذاشتند كه نطق كنم، ديگر نرفتم.
انصراف كه نداديد.
نه ولي نرفتم.
شما كه رياست جمهوري اوباما را چند سال قبل پيشبيني كرده بوديد در مورد خودتان پيشبيني نكرده بوديد؟
من اصلاً نميخواستم وارد اين كارهاي سياسي شوم. در يك فشاري كه از طرف سينما بود قرار گرفتم. ديدم 80سينماي ما به آغل و كاهدان تبديل شده و حتي اينها را هم داد زدم. متنها و نظريات همان موقع را هم بخوانيد، در مورد همينها بود.
درباره ترافيك هم گفته بوديد راهكار داريد.
الان يادم نيست.
درباره درياچه چيتگر هم گفته بوديد يك درياچه كم است سه درياچه بزنيم.
خيلي چيزها گفتم. من سر مترو حرف دارم. سر متروي خوزستان حرف دارم. به استاندار آقاي مقتدايي هم گفتم خائني كه اين طرح را در استان خوزستان پياده كرده به دادگاه معرفي كنيد. در جايي كه دو متر ميكنيم به آب ميرسيم و نه كوه داريم و نه دشت، چرا تراموا نميزنيم؟ غير از اين است كه يك عده ميخواهند بخورند؟ الان هم میگویم که چرا یک دریاچه؟ سه تا باید بزنیم. هوا هم تمیزتر میشود.
آب آن از کجا بیاید؟ میدانید که همین الان هم دریاچه چیتگر پروژه اشتباه و شکست خوردهای محسوب میشود.
ما باید طرح بدهیم. مسئول اجرای آن یکی دیگر است. اما میشود.
شما با آقاي احمدينژاد از كي آشنا شديد؟
در دوره اول من هيچ سنخيت و نزديكي با ايشان نداشتم. يك روز براي پروژه كارآگاه علوي روبه روي وزارت امور خارجه كار ميكرديم. يعني وزارت امور خارجه ساختمان شهرباني سابق را خريده بود و در آن تعميرات ميكردند و ما هم نماي ساختمان را ميخواستيم. از آقاي متكي خواهش كردم اجازه بدهند در يكي از طبقات و زيرزمين كار كنيم، ايشان هم محبت كرد و خودش هم آمد افتتاح كرد. خوشش هم آمده بود و ول هم نميكرد. گفتيم فقط بيا كليد بزن، پن هم كرد. يك روز آنجا كار ميكرديم يك باره شلوغ شد. آن روز چاوز از عربستان با آقاي احمدينژاد آمده بودند. مراسم كه تمام شد من با لباس صحنه پريدم جلو؛ خود چاوز تعجب كرد از تيپ من، يك عده ريختند آقا نرو، ولي آقاي احمدينژاد گفت راه بدهيد ايشان تشريف بياورند. هنوز چاوز سوار ماشين نشده بود. به ايشان گفتم بچهها اينجا كار ميكنند بيا يك خسته نباشيد بگو! قبل از آن هم بچهها گفتند نرو فايده ندارد، من گفتم ميگويم. تا گفتم، آقاي احمدينژاد با وجود این كه 24 ساعت بود نخوابيده بود و از عربستان مستقيم آمده بودند، آمد سر صحنه و حرف زد و به بچهها خسته نباشيد گفت. خواست برود گفتم اين همه قراردادهاي همكاري ميبندند يك قرارداد روشن، سالي يك سينمايي يا يك سريال، با همين كشورهايي كه ميشناسيم، آمريكا نخواستيم، با بوليوي، ونزوئلا، روسيه و... ببنديد كه ما جهاني شويم. اصلاً به من هم ندهيد. به كارگردانهاي ديگر بدهيد. همانجا با چاوز هم قرار همكاري در ساخت يك سريال را گذاشتيم.
آقاي احمدينژاد همیشه از اينجور پيشنهادها استقبال ميكرد.
بله، گفت اينها را بنويس. اينطور نميشود شما يك چيز بگويي من يادم برود. بايد يك شورا تشكيل شود. اصلاً بايد به سينما نگاه تازهاي شود. يك سال و نيم بعد دكتر حسيني به من زنگ زد گفت شما به عنوان يكي از اعضاي شوراي عالي سينما انتخاب شدهاي نظرت چيست، گفتم من را ميشناسي و نظرياتم را ميشناسي! اگر واقعاً براي سينماست من ميآيم، همه حرف هايم را ميزنم، ابايي هم ندارم اما اگر براي شو است، من نميآيم، گفت خيلي هم جدي است.
بعد از آن آقاي احمدينژاد را كجا ديديد؟
در همان شوراي عالي سينما.
غير از سينما صحبت ديگري هم با ايشان داشتيد؟
آن روزي كه بعد از انتخابات در ميدان ونك گردهمایی داشتند من رفتم آنجا. رسما به ايشان گفتم جلوي اين جمعيت ميگويم خرمشهر نه آب دارد و نه برق، قول بدهيد اينها را انجام دهيد.
همان روز كه آقاي احمدينژاد گفت يك مشت خس و خاشاك؟
من آنجا بودم ولي نميدانستم در دلش چه ميگذرد و چه ميخواهد بگويد. اتفاقاً چون وزرا دورش بودند نميخواستم جلو بروم و پشت سرش بودم. يك آقاي نجفي رئيس امنيت ايشان بود كه با من هم هيچ نسبتي ندارد ولي من را ميشناخت، دو سه تا از وزرا را كنار زد و من را گذاشت كنار ايشان. من دوباره آمدم پايين. اين بار آقاي الهام را پس زد گفت شما بيا اينجا. همان موقع از ايشان (احمدینژاد) قول گرفتم كه به خرمشهر رسيدگي كند و با من دست داد. زماني هم كه میخواست آب شهر را افتتاح كند از نهاد به من زنگ زدند، خودم با پول خودم رفتم خرمشهر براي افتتاح.
صحبت ديگري نداشتيد؟ بعداً سر اجلاس غيرمتعهدها هم با ایشان مصاحبه کرديد.
بله.
حرف غيرسينمايي نزدید؟
راجع به اجلاس بود.
آن فيلم شما نصفه كاره ماند؟
نه تمامش كردم. ولي آنطور كه ميخواستم نشد. چون سه ماه بعد از اجلاس به من وقت مصاحبه دادند.
آن هم از فيلمهايي بود كه گفتند آقاي احمدينژاد سر دوستي سفارش آن را به شما داده.
دروغ اندر دروغ اندر دروغ است! يك خانمي هست اسم نميبرم، اتفاقاً گفتند سه ميليارد گرفتي كه من گفتم يا پول بلد نيستي بشماري يا فكر ميكني اينها همينجوري به كسي پول ميدهند.
به یک عده که خوب پول رسیده. الان آمارشان در آمده.
به كي پول داده؟
دور و بريهاي ایشان الان به همين دليل گرفتارند.
براي اين هم جواب دارم. ولي فعلاً با من حرف ميزنيد من در مورد خودم ميگويم. آنها خودشان جواب گوي اعمال خودشان هستند درست يا غلط. يك شب عيدي با چند نفر به دفتر آقاي مشايي رفتيم و خواهش كرديم، گفتیم وضع سينما بد است. يك لطفي كنيد بچهها دست خالي نباشند.
بچهها يعني كي؟
بچههاي سينما.
یعنی همه اعضای خانه سينما و انجمنهاي صنفي؟
نخير نيت ما اين نبود. من اسم خيليها را خط زدم، آنهايي كه وضعشان خوب بود. همه صنوف. گفتيم وضع بچهها بد است يا با موتور پيك كار ميكنند يا آژانس كار ميكنند. اقلا دستشان برسد يك تي شرت براي بچههايشان بخرند. درخواست 200هزارتومان كرديم. آقاي مشايي هم به آقاي احمدينژاد گفتند، ايشان هم گفت 300هزارتومان بدهيد و 200هزارتومان هم بن بدهيد. چون شوكه شده بود باورش نميشد در سينما عدهاي به 200هزارتومان پول نياز دارند. سال بعد هم 400هزارتومان داد با 200 هزار تومن بن. آقاي مشايي گفت مشمول ذمهاي كه اين پول دست افراد مستحق نرسد. گفتم شما دو نماينده از حسابداري نهاد بدهيد، من ليست صنوف را از اتحاديه ميگيرم، آنهايي كه وضعشان خوب است را خط ميزنيم و به آنها كه مستحق هستند، ميدهيم. به همين دليل پايم در نهاد باز شد. دو نفر براي كمك به اينكه اين پول دست آدمهاي مستحق برسد، آمدند. در آن جريان من با آقاي دكتر زهرهاي آشنا شدم. متأسفانه كساني این پول را گرفتند كه شوهرهاي ميلياردر داشتند واتفاقاً اولين نفر هم گرفتند.
چرا اسمشان را خط نزديد؟
كار من چيز ديگري بود. كار من ماشه را كشيدن بود كه تحريك كنم اين كار انجام شود. بعد عده ديگري بايد اجرا ميكردند. من فقط گاهي سر ميزدم ببينم چه كساني ميگيرند. آنجا بودم که به من گفتند كارت خودت؟ من مخصوصاً كارتم را همانجا به كسي دادم كه دختر مريض داشت و ميدانستم نياز دارد و بلند گفتم كساني كه نياز ندارند نبايد بگيرند، اما اينها رويشان را برگرداندند. همين الان هم داد آزادي و فمنيسم در اين سينما ميزنند زودتر از همه هم آمدند و گرفتند.
پس اين زمينهاي شد كه به شما پيشنهاد فيلم را دادند.
دكتر زهرهاي به من گفت ما يك اجلاس داريم ميخواهيم بيست، بيست و پنج دقيقه فيلمبرداري كنيم. گفتم باشه. اول با آقاي سيدضيا هاشمي يك طرح نوشتيم كه حدود هفتاد هشتاد ميليون هزینهاش درآمد؛ گفتند در اين حد نميخواهيم پول بدهيم. گفتم چقدر؟ گفتند در حدي كه يك چيزي از اجلاس بماند. 40ميليون تومان با سه دوربين. من از عروسي برادرزنم در اوكراين آمدم و اين كار را انجام دادم. 20تومان آن را هم هنوز نگرفتهام.
در آخر هم تنهايي ساختيد؟
پولي نبود كه بخواهيم دو نفري كاري كنيم فقط هزينههايمان در آمد.
براي همان هم با احمدينژاد مصاحبه گرفتيد؟
سه ماه بعد. آنقدر هم امروز و فردا كرد. فقط در اين اجلاس يكجا خبرنگارها دلخور شدند كه آن هم از زرنگي شخصي من بود. درها را بسته بودند و كسي را راه نميدادند. در يك شلوغي رفتوآمد بين معلم، وزير امور خارجه سوريه و معاون نخست وزير كه شلوغ شد، من رفتم داخل و به حالت اعتراض به احمدينژاد كه آن بالا نشسته بود، گفتم به من گفتيد فيلم بساز، دارم هزينه ميكنم، يك قران هم نگرفتهام، اگر اينجا فيلم نگيرم كجا بگيرم؟ گفت ايشان حق دارد با هر كس ميخواهد مصاحبه كند. از آن بالا خبرنگارها جگرشان سوخته بود اما اين زرنگي و شجاعت من بود كه دنبال من 6نگهبان ميدويدند ولي من رفتم. يك روز انشالله من و آقاي احمدينژاد مينشينيم، از ايشان بپرسيد چقدر صداي من براي خانههاي بچههای سینما بالا رفته؟
بگذریم. در برنامه صندلي داغ كسي از شما دلگير نشد؟
خيلي!
مصاحبه آقاي قاليباف هم با شما بود؟
بله.
حسين رضازاده چطور؟
نه با آقاي كاردان بود.
چه كساني دلگير شدند؟
خيليها! آقاي دانش جعفري، آقاي وزيري هامانه.
از سؤالها دلگير شدند؟
نه از نحوه سؤال كردن. يك روزي ان شالله كتاب خاطراتم را مينويسم منتها بايد 6ماه بعد از انتشار آن بميرم!
الان دارید مينويسيد؟
يادداشت زياد دارم. من چيزي كه زياد دارم حافظه است. سانت به سانت را ميتوانم بگويم. من نوع آب خوردن امام را در نوفل لوشاتو ميتوانم به شما بگويم.
شما آنجا بوديد؟
بله با ايشان 20دقيقه هم ديدار داشتم. شانسي آقاي عراقي من را ميان 40نفر ديد، حالا يا قدم بلند بود يا چشمم سبز بود، گفت ميخواهي امام را ببيني؟ گفتم بله. گفت بيا برو ببين.
از اين دانشجوهايي بوديد كه....
من هيچ وقت جز هيچ گروهي نبودم. پدرم گفته بود وارد كار سياسي نشو. من رئيس امور دانشجوهاي دانشگاه بودم، اما اينكه چريك باشم يا مجاهد فدايي ابدا، عضو هيچ دار و دستهاي نبودم.
پس نوفل لوشاتو چه ميكرديد؟
كنجكاوي. من امام را از سال 42 به واسطه عمويم ميشناختم اما ميخواستم قبل از آمدن به ايران ايشان را ببينم و دو سه سؤال هم داشتم.
چه سؤال هايي؟
شخصي بود. ميخواستم ببينم ايشانچي جواب ميدهند. اگر ميديدم در ايشان خدشه يا خودخواهي است...
مگر ايشان سؤال شخصي هم جواب ميداد؟
شديد! من حتي يك چيزي بگويم تا حالا هيچ جا نگفتهام، من در اتاق نشسته بودم يك لامپ 60 روشن بود ايشان آن گوشه روي يك پوستين نشسته بود يك ليوان آب يك كاغذ هم دستش بود. من تازه پدرم يك ماه و نيم بود مرحوم شده بود و از من قول گرفته بود، چون ميدانست سرم هم درد ميكند. گفت قول بده! دو هفته هم مانده بود ليسانسم را بگيرم. پدرم گفت درس را ول نكني بروي شلوغ بازي و در تظاهرات و... شهريور 57 بود و تظاهراتها تازه شروع شده بود. به من گفت قول بده. گفتم حالا تو خوب شو چشم! همين را از امام پرسيدم. گفتم برگردم به ایران برای انقلاب یا نه.
امام چه گفت؟
بسيار جواب عجيب و غريبي به من داد. من از همانجا فهميدم اين آدم درست است، آنجا شوكه شدم، گفت من نميتوانم بگويم برو يا نه، من را آن دنيا با يك سيد ديگر روبه رو نكن، خودت تصميم بگير.
همان موقع به تهران برگشتيد؟
بلافاصله. بعد كه آمدم بيرون، خبرنگارها ريختند دور من، چون تسلطم به انگليسي هم خوب بود، جواب همه را هم دادم. قطبزاده و يزدي آمدند گفتند ما اينجا كار ترجمه زياد داريم بمان، گفتم نه من بايد بروم ببينم در ايران چه خبر است.
آن زمان با هنرمندها ارتباط داشتيد؟
بله من از سال 54 با كيميايي در سينما هستم. يادتان نرود آن زمان خيلي از اينها كسي نبودند، بعداً كسي شدند. من كسي را آنجا(نوفل لوشاتو) ديدم كه داد ميزد. گفتم تو اينجا چه ميكني؟ داد ميزد آمدهام حجت بگيرم. اسم ببرم با سر زمين ميخوريد. عكسش را هم دارم.
شما یک بار گفتيد دنيا را به قبل و بعد از كيميايي تقسيم ميكنيد. واقعاً به او ارادت داريد يا شوخي كرديد؟
كيميايي يك پديده است. من بارها گفتهام و آدم ناسپاسي هم نيستم. من كارم را در سينما با فيلم غزل كيميايي شروع كردم.
خيلي هم جوان بوديد.
جوان بودم ولي بيفكر و بينش نبودم. حتي آن سال طراحي كلبه غزل را آنجا انجام دادم. اولين بار اصلاً يك سناريو را از دست كيميايي گرفتم و خواندم. قبل آن در استوديوي ميثاقيه بودم، ولي مسئول پخش بودم. كيميايي من را به زور برده بود، ولي گفت آمدي اينجا براي چي؟ دستيار مني 20روز است اين كلبه فقط 4تا چوب بالا رفته، گفتم من بايد درست كنم؟ گفت بله. گفتم پس شما برو پايين. گفت بله؟؟ گفتم کلبه میخواهی شما برو بقیهاش با من.
خلاصه گفت ده روز ديگر گروه ميآيد خانه لوكيشن اصلي ماست هنوز آماده نشده. يك باره هم جدي ميشد و من ميشدم «آقاي نجفي»! بماند كه قبلش تخته و شطرنجبازي ميكرديم و... گفت آقاي نجفي من سه روز ديگر ميآيم. گفتم من را ميترساني؟ من كه نميخواستم بيايم تو من را به زور آوردي. ولي برو! آنجا اولين بار فهميدم سناريو چيست. سناريو را خواندم و كلبه را ساختم و ديدم كلبه نو است، پوست درختهايي كه سبزه داشت را ميكندم و كلبه را با آن پوشاندم. سه روز بعد كيميايي آمد. عادت داشت وقتي خوشش ميآمد ميدويد ميگفت بگير منو، ميپريد بغل من. پريد بغلم و گفت:.... موندي تو سينما! قرار هم نبود بازيگر شوم. ته راشها بود، من داشتم شنا ميكردم نعمت حقيقي 30ثانيه از من گرفته بود. آمده بودند تهران ديده بودند گفته بودند انگار جواب ميدهد. بعد از آن كيميايي برگشت گفت بايد فيلم بعدي من را بازي كني. با آن شرايط قبل انقلاب، پدرم من را با تير ميزد، تازه خوشم هم نميآمد. دوست داشتم تهيه و كارگرداني كنم ولي بازي نه. نعمت ميگفت ما چهره اينجوري كم داريم، همه از جاهلها خسته شدهاند. من گفتم اصلاً علاقه ندارم. سر دندان مار هم به خاطر اينكه خرمشهري بودم بازي كردم. قبل آن دو سال با كيميايي قهر بودم و آمدند من را از در خانهام بردند.
دو تا فيلم پشت هم براي آقاي كيميايي بازي كرديد، ديگر بازي نكرديد. دندان مار تجربه خوبي نبود؟
ما خرمشهري و يك مقدار احساساتي هستيم. بارها گفتم من و كيميايي هيچ اختلافي نداريم، مختلف هستيم. نميخواهم هم بگويم در اين مختلف بودن چه كسي حق دارد.
در خود ساخت فيلمها مشكلي پيش نيامد؟
حاشيههايي بعد فيلمها پيدا شد. سر آهنگ فيلم گروهبان من و كيميايي به آلمان رفتيم، بعد از برگشت ديگر از فرودگاه آنجا نرفتم و با وجودي كه موسيقي گروهبان را ضبط كرده بوديم و تازه بايد ميكس ميشد و... ولي من ديگر سر فيلم هم نرفتم.
بعد آن ديگر تا كي ايشان را نديديد؟
هفت هشت سالي شد.
پس يك جورهايي قهر بود.
نه اگر جايي هم همديگر را ميديديم اداي احترام هم ميكرديم و سلام و عليك هم داشتيم. ما اختلاف سليقه داشتيم.
با آقاي ملاقليپور اختلاف سليقه نداشتيد؟
تا دلت بخواهد! ولي رسول خدابيامرز گوش ميكرد.
ملاقليپور هم خيلي احساساتي بود.
سينما يك چيزهايي دارد بايد بلد باشي. بهروز استاد اين كارها بود. مثلاً اگر الان اينجا بود سر ميز مينشست.
كه بگويد من متفاوتم؟
اصلاً سينما قاعده خاص خودش را دارد. مثلاً پيشنهاد كار به او ميدادي بهترين دستمزد را هم ميدادي و بهترين فيلم جهان هم بود، ولي ميگفت بايد فكر كنم. ديسيپلين خاص خودش را داشت. خدا بيامرز فردين اما خيلي خوب بود. به آقاي انوار هم گفتم يك موي فردين در تن هيچكدام از بازيگرها نيست. من ديدم او چقدر به مردم كمك ميكرد. پاكتهاي پول داشت ورزشكارها و بازيگرهايي كه نداشتند ميآمدند سهميه ميگرفتند.
يعني همان «فردين بازي» معروف؟
بدون اينكه به كسي بگويد. من هم يواشكي ديدم. يك روز يك نفر آمد در گوشش چيزي گفت، رفتم ببينم چه خبر است، ديدم يك بدبختي آمد يك پاكت به او داد. دو ساعت ديگر يكي ديگر آمد يك پاكت ديگر گرفت. قسمش دادم كه نگويي ديگر نميآيم بالاخره گفت. از كارگرش هم پرسيدم گفت روزي هفت هشت نفر ميآيند پاكت ميگيرند.
در بازيگرهاي نسل بعد چنين روحيهاي نداريم؟
با صداي بلند گفتم و از گفتن آن هم هيچ ابايي ندارم؛ يك موي فردين در تن هيچكدام از اينها نيست.
در بازيگري چطور؟
بازیاش درخشان بود. منتها در يك مسير افتاده بود كه عمومي بود. گنج قارون يك مدتي او را به شهرت رساند اما همان باعث شد سالها از حضور استعداد واقعي او استفاده نشد.
شما سالها در سينما بوديد. فیلم گاو را هنري ميدانستيد و قيصر را ميگفتيد بيشتر عمومي است. كارگردانهايي كه يك مقدار جديتر كار ميكردند مثل مهرجويي يا بعدها كيميايي يا حاتمي يا خسرو هريتاش، اينها چطور هيچ وقت نخواستند با فردين كار كنند؟
اين فردينيسم، براي اين آقا شخصيتي ساخته شد كه فقط ميزند و ميرقصد و همین باعث شد اصلاً به سراغش نميرفتند. كيميايي هم سر لج بهروز به سراغ او رفت، براي روكم كني. و غزل به نظر من يكي از درخشانترين بازيهاي سينمايي تاريخ ايران است. بعد از 40سال هم ميگويم والله اگر كسي بتواند بگويد از اين بهتر بازي در ايران داشتهايم.
از بهروز بهتر بود؟
به نظر من بينظير بود.
اين ممكن است يك اتفاق باشد اما تاريخ و تصور ما كه كمتر ديديم اين نيست.
چهار پنج نفر بودند كه ميتوانستند آن زمان فيلم بسازند. مسعود هم براي روكم كني بهروز سراغ فردين رفت.
چه اتفاقي افتاده بود كه بعد از گوزنها آقاي كيميايي نخواستند با بهروز كار كنند؟
يك مسائلي بين خودشان بود.
مثل همان اتفاقي كه بين شما افتاد؟
يك مقدار. البته نه زياد! يك چيزهايي در زندگي آدم اتفاق ميافتد بعداً در اين سن و سال ميفهمد چه اشتباهاتي كرديم و چه كارهايي درست بوده. منتها بايد زمان بگذرد.
گفتيد يك بار به آقاي انوار درباره فردين گفتيد. چرا نخواستيد به ديگران هم در اين مورد بگوييد؟
اصلاً نميخواستند اسم فردين را بشنوند. قرار بود فردين در دندان مار اوليه نه اين دندان مار كه ساخته شد، بازي كند. قرار بود فردين و سعيد راد بازي كنند هر دو هم ممنوع الكار بودند. سعيد بعد از انقلاب بازي كرد اما براي فردين رفتند از يك آيتا... اجازه بگيرند، ايشان هم نوشت اگر بعد از انقلاب كاري نكرده، حرفي نزده و اشتباهي نكرده، اشكالي ندارد. اما يكي از مسئولين نامه را گرفت و به زير ميز انداخت و گفت به شما چه ربطي دارد که رفتيد استفتا كرديد؟ الان هم همان شخص زنده است و مثلا آزادي خواه هم هست.
چه كسي بود؟
نمي گويم! بگذاريد كتاب من هم چاپ شود يك چيزي همگير ما بيايد.
بايد حرفهايتان سنديت داشته باشد.
همين كه گفتم. رفتند استفتا كردند و حكم گرفتند كه بازي ايشان بلامانع است، ولي نگذاشتند.
در آن نسل اينها خود ايرج قادري چطوري بود؟
من تا قبل از انقلاب هيچ برخورد رودررو با ايشان نداشتم، يك سري اطلاعات داشتم، چون رفيقم در پخش بود. و ایشان را دورادور میدیدم. آخرين بار كه ساواك گفته بود آخر گوزنها عوض شود و بعد اكران شود، در يك جلسهاي كيميايي و منفردزاده و نعمت حقيقي و ميثاقيه و شايد بهروز بودند، معتقد بودند اين فيلم فقط در سينما كاپري (بهمن) اكران شود، چون نزديك دانشگاه است و کلاس دارد. ميثاقيه من را صدا كرد گفت آقاي نجفي اين فيلم را چه كنيم يك سينما يا چهارده تا؟ گفتم 14 تا. اينها همه چپ چپ من را نگاه كردند. گفت چرا؟ گفتم يك سينما باشد دوباره شلوغ ميشود شيشه ميشكنند و دوباره سانسورش ميكنند. شما ميخواهيد فيلم ديده شود و مردم ببينند، پخشش كن. همهشان دلخور شدند چون ميخواستند خيلي روشنفكرانه با فيلم برخورد كنند. خيلي هم حالشان بد شد و گفتند اصلاً شما كي هستي و...
اين روزها حضور شما در سينما كمرنگتر شده.
چند دليل دارد كه بعضي خودخواهانه است كه بگويم و بعضيها واقعي است. اينها چه فيلمهايي هستند يك پسر عاشق و يك طلاق و... برويد در خانه من آنقدر سناريو هست. از صفحه پنجم بيرون مياندازمشان!
فضاي فيلمنامهها را دوست نداريد؟
اصلاً خودشان را هم دوست ندارم.
تلويزيون چي؟
فقط اخبار. معتاد به اخبارم! همين الان بزن بازار بورس آمريكا را بهت ميگويم. يعني من از هيچ چيز نميگذرم از هوا، آتشسوزي، اخبار بورس و... از درون اینها پيدا ميكنم دنیا چه خبر است.
شما تلويزيون هم چند سال است كار نكردهايد. سریال.
آن كه ديگر فيلمنامه نيست، اصلا شوخي است!
سري دو كارآگاه علوي هم در موردش همين را ميگفتند.
مزخرف بود! چرا ديگران بگويند خودم ميگويم.
چرا آن حس نوستالژيك را خراب كرديد؟
خيلي ساده است وقتي كارگردان گرفتاري مالي دارد، فيلم نميتواند بسازد.
برايچي شما همكاري كرديد؟
براي اينكه وقتي وسطهاي فيلم فهميدم، با اصرار و دعوا گفتم داريد رفع تكليف ميكنيد. اين سريال و اين ديدگاه غلط است، گفتند تو نگو كار كارگردان دارد.
الان اگر دوباره احمدينژاد يا تفكري مثل ايشان بيايد شما به او اعتقاد داريد و رای میدهید؟
يك سفيري يك بار مثل اين سؤال را از من پرسيد و يك متلك هم به من انداخت يك جوابي دارم به همه ميگويم. همان كسي كه طبق قانون اساسي آقاي روحاني، رییس دولت اصلاحات و هاشمي را تنفيذ يا تحليف كرد احمدينژاد را هم تحليف كرد.
ايشان در يك جايگاهي هستند كه هر كس رأي بياورد، تنفيذ ميكنند.
كسي كه نه يك دوره، دو دوره ايشان را تنفيذ كردند و مراسم تحليف گرفتند و عين همان را براي آقاي روحاني و رئیسجمهور دولت اصلاحات هم گرفتند، تا زماني كه تنفيذ ايشان باعث رياست جمهوريفرد ميشود، من اطاعت ميكنم. هر وقت قانون را عوض كرديد نظرم را ميدهم.
يعني الان نظر و احساس شما به روحاني همان است كه به احمدينژاد بود؟
معلوم است. البته من ممكن است با بعضي مسائل اقتصادي ايشان مشكل داشته باشم اما...
احساس شخصي و علاقه شما را ميگويم.
من از ديروز تا حالا دعا ميكنم ايشان و گروهشان سالم باشند. بسيار هم به ايشان ارادت پيدا كردهام و ميگويم روش درست بوده و نتيجه گرفته اما من در مورد سينما در اين دوره چيزي نديدهام.
اگر دوره بعد احمدينژاد بخواهد با روحاني رقابت كند انتخاب شما كدام است؟
راي من كه قرار نيست گفته شود.
ولي پاي احمدينژاد ايستادهايد.
من پاي كاري كه احمدينژاد براي اين سينما كرد ايستادهام.
دور بعد در ايران چه كسي انتخاب ميشود؟
من تصورم اين است كه فعلاً آقاي روحاني هستند مگر اينكه اتفاقات عجيب غريبي بيفتد. بعد از ايشان هم آقاي ظريف است، اگر خرابش نكنند يا گاف ندهد. ما آدمي ميخواهيم بيايد كار كند اين مملكت كار دارد. بعد هم اين قدر آدمها را شاخ نكنيد. مجموع را ببينيد همه يك محاسني دارند يك معایبی.
انتهای پیام/
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com