گروه اقتصادی، حزب مسلم لیگ پاکستان سال 2013 توانست در انتخابات عمومی این کشور اکثریت کرسیهای پارلمان را به دست آورد و در نتیجه رهبر این حزب یعنی نواز شریف به نخستوزیری رسید. انتخاب نوازشریف از همان ابتدا موضوعی بدون چالش نبود. تنها 14 ماه پس از انتخاب وی، عمران خان و طاهر القادری نواز شریف را به تقلب در انتخابات متهم کردند و حامیان آنها بخش وسیعی از اسلامآباد، پایتخت پاکستان را به اشغال خود درآوردند.
به گزارش بولتن نیوز، پاکستان تحت رهبری نواز شریف روزهای ناآرامی را پشت سر گذاشته و در برخی مواقع با یک بحران سیاسی تمامعیار دست و پنجه نرم کرده است. عمران خان ستاره سابق کریکت و رهبر فعلی حزب «تحریک انصاف» و طاهر القادری رهبر حزب «تحریک عوامی» پاکستان با برگزاری دو تظاهرات جداگانه در مرداد سال 1393 کردند دولت نواز شریف را سرنگون کنند. عمران خان با برپایی تظاهرات «آزادی» و طاهر القادری با برپایی تظاهرات «انقلاب» صدها هزار نفر را از لاهور به اسلامآباد کشاندند.
طرفداران این دو نفر 24 مرداد وارد اسلامآباد، پایتخت پاکستان شدند و چند روز بعد «منطقه قرمز» اسلامآباد، یعنی جایی که در آن پارلمان پاکستان و سایر نهادهای دولتی واقع شده است را به اشغال خود درآوردند. با این حال، عمران خان و قادری که قول داده بودند میلیونها نفر را به خیابانها بکشانند، موفق به انجام این کار نشدند و در نهایت نتوانستند نواز شریف را مجبور به کنارهگیری نمایند. با این حال، این رخداد همانطور که از ابتدا نیز گمان آن میرفت، نشان داد که نواز شریف روزهای سختی را پیش روی خود دارد. اما رهبران پاکستان در چه مقطعی از تاریخ روزهای سختی پیش رو نداشتهاند؟
پاکستان کشوری است با 180 میلیون نفر جمعیت که از بدو تأسیس خود در سال 1947 دولتهای نظامی و غیرنظامی بسیاری را به چشم دیده است. کودتا در پاکستان یک واقعیت سیاسی کاملاً پذیرفتهشده است و نواز شریف نیز همواره سایههای کودتا را همراه خود دیده است. نواز شریف رهبر حزب مسلم لیگ که تجربه دو دور نخستوزیری در دهه 90 و نهایتاً برکناری توسط یک کودتا در سال 1999 را دارد، اینبار نیز از تکرار تاریخ به شدت هراسان است. درست بعد از این کودتا بود که نواز شریف به عربستان تبعید شد و تا سال 2007 در آنجا ماند. این تاریخچه بسیار کوتاه نوع مناسبات نواز شریف با عربستان سعودی را به ما نشان میدهد. اما ایران در کجای این تاریخ وارد بازی میشود؟
در انتخابات سال 2013 که از معدود انتخاباتی بود که انتقال قدرت بهصورت مسالمتآمیز و بدون کودتای ارتش صورت گرفته بود، مسئله انرژی به مسئله شماره یک تبدیل شده بود. نشریه داون بهعنوان معروفترین نشریه انگلیسیزبان پاکستان در آن زمان در مقالهای با نام «پاکستان، کشوری با سلاح اتمی و کمبود نیروی برق» اظهار داشت: «کمبود نیروی برق که در انتخابات اخیر به مسئلهی اول کشور بدل شد، 3500 تا 6000 مگاوات برآورد میشود. این میزان یکسوم کل تقاضای کشور برای نیروی برق است.» کمبود انرژی در پاکستان از یک طرف با قطعی گسترده برق که حتی به 20 ساعت در طول شبانهروز هم میرسد، مصرفکنندگان خانگی را به شدت ناراضی کرده است و از طرف دیگر، به دلیل تأمین نشدن انرژی مورد نیاز صنایع، ورشکستگی بسیاری از آنها و بیکاری تعداد زیادی از کارگران را به همراه داشته است. از این حیث، پاکستان کشوری است با اقتصادی فلج و ناکارآمد که حتی نیازهای ابتدایی مردم خود را نمیتواند تأمین کند.
دولت پیشین پاکستان با امضای قرارداد خط لوله انتقال گاز ایران- پاکستان سعی داشت مشکل کمبود انرژی پاکستان را برطرف کند. قرارداد نهایی این خط لوله در سال 2010 بین ایران و پاکستان امضاء شد. بر اساس این قرارداد دو کشور متعهد شدند تا دسامبر سال 2014 احداث بخشهایی از این خط لوله که در خاک هر کشور واقع شده است، را به پایان برسانند. طبق این قرارداد ایران روزانه 30 میلیون متر مکعب گاز طبیعی به مدت 25 سال به پاکستان صادر میکرد. اما دولت فعلی پاکستان عملاً با بهانه قرار دادن تحریمهای آمریکا از پیشبرد این پروژه شانه خالی کرده است و با اینکه چندماهی از تاریخ برنامهریزیشده برای ساخت خط لوله میگذرد، هنوز عملیات ساخت در خاک خود را شروع نکرده است.
تاریخ تنشآلودِ خط لوله صلح
خط لوله صلح که قرار بود با در هم تنیده کردنِ اقتصاد ایران، پاکستان و هند نیازهای انرژی دو کشور متخاصمِ هند و پاکستان را تأمین کرده و از این طریق بین آنها صلحی پایدار ایجاد کند، خود تاریخ تنشآلودی داشته است. جرقهها و ایدههای ابتدایی احداث این خط لوله به اوایل دهه نود میلادی باز میگردد؛ بحران انرژی در پاکستان با 180 میلیون نفر جمعیت و همچنین ضرورت انتقال گاز به شبهقاره هند و در نهایت چین به عنوان اقتصادهای نوظهورِ محتاج انرژی، باعث شد تا در سال 1995 توافقات اولیه بین ایران و پاکستان برای ساخت این خط لوله حاصل آید. هند که در ابتدا جزئی اساسی از این پروژه بود، در سال 2009 تحت فشارهای آمریکا و البته پس از یک امتیازگیری (یعنی امضای یک قرارداد هستهای با واشنگتن) از آن کنار کشید. اما قرارداد نهایی این خط لوله در سال 2010 بین ایران و پاکستان امضاء شد.
ایران هماکنون 900 کیلومتر از این خط لوله را در خاک خود تکمیل کرده است. اما پاکستان به دلایل مختلف از جمله ناتوانی برای تأمین مالی این پروژه، قیمت بالای گاز و تحریمهای آمریکا از اجرای پروژه سرباز زده است. بنابراین، تاریخ 20 ساله خط لوله صلح تا اینجای کار تاریخ ناکامی و شکست بوده است. هند از خط لوله جدا شده، پاکستان ساخت خط لوله در خاک خود را آغاز نکرده و حتی یک متر مکعب گاز نیز از میدان پارس جنوبی به پاکستان، این کشور تشنه انرژی، صادر نشده است.
نواز شریف، طنابِ عربستان و چاهِ کمکهای میلیاردی
اما چرا پاکستان که نیاز مبرم به انرژی دارد، در اجرای پروژه خط لوله انتقال گاز ایران-پاکستان موسوم به خط لوله صلح تعلل میورزد؟ دلایل این امر را نباید در اظهارات رسماً اعلامشده نظیر ناتوانی در تأمین مالی، قیمت بالای گاز یا تحریمهای احتمالی آمریکا جستوجو کرد؛ در واقع نواز شریف که خود وعده برطرف کردن مشکل کمبود انرژی را داده بود، تا حد زیادی به مانعی برای حل این مشکل تبدیل شده است؛ به عبارتی دیگر دلیل این امر تا حد زیادی در خود دولت نواز شریف و سیاستهای وی نهفته است. (این که چرا میگوییم تا حد زیادی و نمیگوییم کاملاً، در ادامه نوشته روشن خواهد شد!) نواز شریف تا اینجای کار، به جای تکمیل این خط لوله و حل بحران انرژی پاکستان، سیاست نزدیکی به عربستان سعودی را برگزیده است؛ اما عربستان برای نواز شریف هر کاری میتواند انجام دهد به جز بر طرف کردن بحران انرژی این کشور.
عربستان در یک سال گذشته، یک و نیم میلیارد دلار به پاکستان کمک مالی بلاعوض کرد. بسیاری از رسانهها این کمک را «هدیه» عربستان به دولت پاکستان برای دنبال نکردن پروژه خط لوله صلح توصیف کردهاند. پس از کمک مالی عربستان سعودی به دولت نواز شریف (که در فروردین ماه 93 صورت گرفت)، وزیر نفت پاکستان بارها پروژه خط لوله صلح را به چالش کشید. اما طنز تلخ برای نواز شریف این است که «هدیه» عربستان به جای اینکه وی را نجات دهد، عملاً وی را در گرداب بحرانهای سیاسی و اقتصادی غرق خواهد کرد. (در واقع، شاید همین ضرورتها بوده است که پاکستان را مجبور کرد تا در بحران یمن عملاً موضعی بیطرف بگیرد. با این حال، چنین موضعی نه ادامه سیاستهای قبلی نواز شریف بلکه گسستی از آن سیاستهاست.)
صادرات گاز این خاصیت را دارد که علاوه بر محاسن اقتصادی، به دلیل بلندمدت بودن نوعی شراکت و ائتلاف سیاسی را نیز به همراه دارد. قراردادهای صادرات گاز به دلیل نیاز به زیرساختهای گسترده همگی بلندمدت هستند و حتی تولید گاز در مقیاس گسترده منوط به امضای قرارداد با کشورهای خریدار گاز است. اگر آلمان امروز به راحتی نمیتواند حلقه تحریمهای روسیه را تنگتر کند نه به دلایل انساندوستانهای نظیر خانمانسوز بودن تحریمها، بلکه به دلیل وابستگی شدید گازی به روسیه است. عربستان دقیقاً قصد دارد با «هدیه» دادن دلارهای نفتی خود و با نزدیکی به پاکستان این اهرم را از دست ایران خارج کند. اما مسئله در میانمدت پیچیدهتر از آن چیزی است که با اراده عربستان یا دولت نواز شریف، تغییر عمدهای در آن صورت گیرد. بحران کمبود انرژی در پاکستان به اندازهای حاد است که اگر نواز شریف نخواهد در راستای حل آن گامهای جدی بردارد، این خود وی است که در میانمدت تضعیف خواهد شد. این مشکلات هستند که ماهیت راهحلها را تعیین میکنند و مشکل کمبود انرژی پاکستان به نحوی است که با نزدیکی به عربستان نه تنها این مشکل حل نمیشود بلکه عمیقتر میگردد.
پاکستان در دو سال گذشته (به استثنای مسئله حمله به یمن) عملاً در کمپ عربستان قرار گرفت. ولید بن طلال، سرمایهدار و شاهزاده سعودی، چندی پیش نواز شریف را «مرد پاکستانی عربستان» نامید. اما این مرد تحت ضرورتها و الزاماتی باید دست به عمل بزند که در برخی موارد ممکن است اصلاً به مذاق ریاض خوش نیایید. واقعیت در اکثر اوقات، قدرت خود را خیلی زودتر از آن چیزی که سیاستمداران فکرش را میکنند به آنها نشان خواهد داد؛ 1.5 میلیارد دلار عربستان نتوانسته و نمیتواند منجی نواز شریف باشد. مردم پاکستان که با چراغهای خاموش و مخازن خالی گاز روبرو هستند، برای حل مشکل کمبود انرژی به هر چیزی متوسل خواهند شد؛ آنها ممکن است منجی را در عمران خان، طاهر القادری و یا حتی کودتای ارتش ببینند. شکی نیست که نواز شریف تمایل به ائتلاف استراتژیک با عربستان دارد. اما از آنجا که زمینههای واقعی و عینی برای چنین ائتلافی در میانمدت وجود ندارد، نواز شریف در رابطهاش با عربستان مجبور بوده یکی به میخ و یکی به نعل بزند. اما این سیاست یکی به میخ و یکی به نعل زدن نیز نمیتواند تا ابد ادامه داشته باشد، چرا که نارضایتی تمامی طرفین از جمله ایران و عربستان را به همراه خواهد داشت.
اما عربستان چرا به پاکستان کمک مالی بلاعوض میکند؟ تاریخ معاصر خاور میانه به عربستان سعودی نشان داده است که این کشور میتواند دلارهای نفتیاش را در سایر کشورها بهکار گیرد و از این طریق بر آیندهشان مسلط شود. وقتی عربستان جنگجویان القاعده را به جنگ شوروی در افغانستان فرستاد و پس از آن توانست تا مدتها بر آینده پاکستان و افغانستان مسلط شود، پی به این نکته برد که با دلارهای نفتی میتوان آینده را خرید. «هدیههای» عربستان بارها به مصرِ پس از مرسی تقدیم شده است، در لیبی به سرنگونی قذافی کمک کرده است و در سوریه با حمایت از تروریستهای سلفی، سودای تغییر رژیم اسد را در سر پرورانده است.
دلارهای نفتی آلسعود پاکستان را نیز نشانه گرفته است؛ یعنی کشوری را که با مشکلات اقتصادی وخیم دست و پنجه نرم میکند. به لطف این دلارها، ارزش روپیه پاکستان در بعضی اوقات گذشته با افزایش مواجه شد. در کل میتوان گفت که این دلارها تا کنون سهم مهمی در اجرا نشدن پروژه خط لوله صلح داشته است. اما چرا همین نواز شریفِ عاشقِ عربستان که در بحران یمن بیطرفی اتخاذ کرد و طلاق را بر وصالِ توأم با دلارهای نفتی ترجیح داد، در مسئله خط لوله صلح نتواند بر همکاری با ایران اصرار ورزد؟ نواز شریف در بحران یمن نیز تمایل به دخالت و پیوستن به ائتلاف کشورهای عربی را داشت؛ اما ضرورتهای رابطه با ایران بود که وی را مجبور به بیطرفی کرد. در میان مدت همین رویه ممکن است برای خط لوله صلح تکرار شود.
بگذارید برای مشاهده قدرت واقعیتها مجدداً به پاکستان و دو مسئله عمدهاش یعنی کمبود انرژی و تروریسم برگردیم. اگر پاکستان در مسئله انرژی، همچنان بر اجرا نکردن خط لوله صلح اصرار ورزد و در مسئله تروریسم همچنان به آموزش تروریستها و انتقال آنها به سوریه و عراق ادامه دهد، چه وضعی پیش خواهد آمد؟ پاسخ این است که پاکستان از یک سو به دلیل عملیاتی نشدن خط لوله صلح، در آینده با مشکلات عدیده اقتصادی مواجه خواهد شد و از سوی دیگر با بازگشت تروریستها از سوریه و عراق، عملاً ناامنیهای بیشتری را نیز تجربهها خواهد کرد. این دو مسئله عمده پاکستان، در میانمدت قدرت خود را با شدت هرچه بیشتری به رخ نواز شریف و حزب مسلم لیگ خواهد کشید. در مسائل ژئوپلتیک، هیچ چیز زیانبارتر از چسبیدن به چند وام چندین میلیارد دلاری و درنظر نگرفتن منافع استراتژیک، نیست.
خط لوله صلح و نقش آمریکا
آمریکا بارها مخالفت خود با خط لوله صلح را عنوان کرده و در عوض پیشنهاد داده است تا پاکستان کمبود انرژی خود را با عملیاتی کردن خط لوله انتقال گاز تاپی مرتفع سازد. اما خط لوله تاپی که گاز را از ترکمنستان به افغانستان، پاکستان و در نهایت هند منتقل خواهد کرد، با مشکلات مالی و ناامنی شدید در افغانستان روبرو است. درست همین چند روز پیش (اواسط اردیبهشت 94) بود که آموس هاچستاین، نماینده ویژه دولت آمریکا در امور انرژی یکبار دیگر از اسلامآباد درخواست کرد تا اجرای خط لوله صلح را متوقف کند. وی عنوان کرده بود که تا زمان توافق نهایی هستهای و مشخص شدن تکلیفِ تحریمهای ایران، پاکستان نباید اجرای خط لوله صلح را کلید بزند.
اما چرا دولت قبلی پاکستان در اوج تحریمهای ایران، شروع این پروژه را رسماً اعلام کرد؟ دولت قبلی پاکستان زمان بهرهبرداری از پروژه خط لوله انتقال گاز ایران-پاکستان را با خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان مصادف میدید. از آنجا که آمریکا پس از خروج نیروهای نظامیاش از افغانستان، نیازمند همکاری با پاکستان در مسائل افغانستان است، دولت این کشور میتوانست در ازای چند و چون این همکاری، پروژه خط لوله صلح را با قاطعیت ادامه دهد و از گاز ایران بهرهمند شود. در واقع، دولت حزب مردم پاکستان به این فکر کرده بود، که آمریکای محتاج به همکاری پاکستان، این کشور را به خاطر واردات گاز طبیعی از ایران تحریم نخواهد کرد. با این حال، آمریکا مسائل افغانستان را به نحو دیگری مدیریت کرد و درست یک روز پس از ادای سوگند اشرفغنی احمدزی بهعنوان رئیسجمهور جدید افغانستان، توانست بالاخره پیمان امنیتی خود با افغانستان را به امضاء برساند. این امر اگرچه نیاز آمریکا به همکاری پاکستان در امور افغانستان را مرتفع نمیکند اما آن را تا حدی کمرنگ میسازد.
اما اگر بخواهیم از زاویه تحریمها به مسئله نگاه کنیم، خطر تحریمهای آمریکا همیشه پروژه خط لوله صلح را تهدید میکرده است و اینکه مقامات پاکستانی در دوره زمامداری نواز شریف، تحریم را مانع اصلی برای پیشبرد این خط لوله میدانند، بهانهای بیش نیست. درست در اسفند ماه سال 91 و در اوج تحریمهای یکجانبه آمریکا و اتحادیه اروپا بود که با حضور روسای جمهور ایران و پاکستان، احداث این خط لوله در خاک پاکستان- علیرغم فشارهای آمریکا- کلید خورد. بنابراین، تحریم مسئله اصلی نیست و در کنار آن باید چرخشهای سیاست خارجی پاکستان، یعنی رابطهی بعضاً زیگزاگی پاکستان با عربستان را نیز در محاسبات گنجاند.
پاکستان، کنارهگیری از بحران یمن/ خیانت به دلارهای نفتی
در عشق نواز شریف به عربستان هیچ شکی نیست. اما به قول شکسپیر، «راه عشق حقیقی هموار نیست!» مسئله یمن و حمله هوایی عربستان به این کشور به خوبی صحت این موضوع را نشان میدهد. عربستان که در یکی دو سال گذشته دستکشها را از دست بیرون آورده و سیاست خارجی تهاجمیتری را در پیش گرفته است، پس از مرگ ملکعبدالله بر شدت عمل خود در منطقه افزاوده است. ملکسلمان پادشاه جدید عربستان اگرچه پیر است، اما به اقتضای پیری، محافظهکار و محتاط نیست.
در چند سال گذشته نسیم بهار عربی در یمن نیز وزیدن گرفته بود و در نتیجه انقلاب یمن، علی عبدالله صالح از قدرت برکنار شده بود. این که تاریخ این انقلاب چیست موضوع نوشته ما نیست. اما دینامیسم تغییرات انقلابی در یمن مسیری ضدسعودی را دنبال میکرد و این مسئله برای آلسعود قابل تحمل نیست. یمن بیخ گوش عربستان قرار دارد و از آن مهمتر بر تنگه استراتژیکِ بابالمندب، چهارمین تنگه مهم جهان، اشراف دارد. روزی 3.5 میلیون بشکه نفت از این تنگه عبور میکند. در کل این تنگه در مبادلات تجاری بینالمللی سهمی اساسی دارد. از این حیث، عربستان که منافع خود را در یمن در خطر میدید نهایتاً پس از اینکه منصور هادی رئیسجمهور برکنارشده یمن از این کشور گریخت، حمله نظامی را دستور کار خود قرار داد. از قضا گروه رقیبِ عربستان در یمن، یعنی انصار الله، یک گروه شیعی است که از روابط خوبی نیز با ایران برخوردار است. این مسئله عربستان را بیش از هر چیز از تحولات یمن عصبانی میساخت.
عربستان حمله خود را با تشکیل یک ائتلاف شروع کرد و از پاکستان نیز درخواست کرد تا به این ائتلاف نظامی بپیوندد. از طرف دیگر ظریف وزیر امور خارجه ایران، در شلوغترین روزهای کاری خود، سفری را به پاکستان ترتیب داد تا این کشور را به کنارهگیری از بحران یمن ترغیب کند. ظریف در این سفر با فرمانده ارتش پاکستان نیز دیدار کرد. دولت پاکستان که موضوع درخواست کمک عربستان را به پارلمان این کشور ارجاع داده بود، درست یک روز پس از سفر محمدجواد ظریف به این کشور، چیزی را به نمایش گذاشت که بیش از همه خاندان سلطنتی در عربستان را شوکه کرد. پارلمان پاکستان رأی به بیطرفی در بحران یمن داد و در نهایت چیزی جز حمایت لفظی نصیب عربستان نشد.
در واقع، این آغاز «خیانت» پاکستان به دلارهای نفتی عربستان بود؛ چیزی که از دید سیاستمداران عرب پنهان نماند و موجی از انتقادات را روانه اسلامآباد کرد. پاکستان که در حرفْ حمایت خود را از عربستان اعلام کرده بود، در عمل هیچ گامی به نفع این کشور برنداشت. در واقع، در این مورد واقعیات قدرت خود را به ارادهگرایی نواز شریف تحمیل کرد. شکاف عربستان و پاکستان در این رویداد بیش از جاهای دیگر آشکار شده است و بعید نیست در آینده نزدیک این شکاف در موضوع خط لوله صلح نیز دیده شود.
پرده آخر: اژدها وارد میشود؟
درست چند روز پس از اینکه پارلمان پاکستان رأی به بیطرفی در بحران یمن داده بود، شیجین پینگ، رئیسجمهور چین، سفر دو روزه پُر سر و صدایی را به پاکستان انجام داد. وی در حالی به پاکستان سفر میکرد که در اوایل آوریل، سفر برنامهریزیشده خود به عربستان سعودی را لغو کرده بود. بسیاری بر این عقیدهاند که لغو سفر شیجین پینگ به ریاض به دلیل حمله این کشور به یمن صورت گرفته است. به هر روی، در این سفر چین تقبل کرد که تحت عنوان «کریدور اقتصادی چین-پاکستان» بیش از 45 میلیارد دلار در این کشور سرمایهگذاری نماید. از قضا یکی از حوزههای مهم سرمایهگذاری چین را نیز حوزه انرژی تشکیل میدهد.
کریدور اقتصادی چین-پاکستان از بندر گوادر در جنوب غربی پاکستان آغاز و تا استان سینکیانگ در غرب چین ادامه مییابد. بیش از 45 میلیارد دلار در سفر رئیسجمهور چین به 51 پروژه که همگی به شکلگیری و تقویت این کریدور کمک میکنند، اختصاص داده شده است. از قضا یکی از این پروژه نیز قسمتِ پاکستانیِ خط لوله انتقال گاز ایران- پاکستان است. این خط لوله از بندر گوادر در کناره دریای عرب آغاز و پس از طی 700 کیلومتر به نوابشاه پاکستان میرسد. از آنجا که بندر گوادر تنها 80 کیلومتر با مرز ایران فاصله دارد، دولت پاکستان خط لوله باقیمانده را خود خواهد کشید و به این ترتیب مشکل خط لوله صلح (به لحاظ نظری) حل خواهد شد. مسئله مهمتر اما این است که حتی در ادامه گاز ایران میتواند از طریق همین خط لوله به چین نیز صادر شود. این امر بهمعنای یک بازی برد-برد-برد برای پاکستان، ایران و چین باشد.
امتداد خط لوله ایران- پاکستان به چین از یک طرف میتواند حفاظی برای پاکستان در مقابل تحریمهای آمریکا ایجاد کند و از طرف دیگر دروازه یک بازار بسیار بزرگ را نیز برای گاز ایران خواهد گشود. آمریکا میتواند پاکستان را تهدید به تحریم کند، اما این امر در مورد چین به این سادگیها نیست. اگر توافقات بین پاکستان و چین برای امتداد این خط لوله به غرب چین وارد فازِ اجرایی شود، آمریکا باید با سیاستِ انرژی چین گلاویز شود که این موضوع برای این کشور بسیار مشکلتر از حالت قبل خواهد بود (یعنی حالتی که پاکستان به عنوان تنها مشتری گاز ایران در این خط لوله مطرح است). از سوی دیگر، چین یک اقتصاد محتاج انرژی است و با واردات گاز از ایران میتواند عملیات توسعه مناطقی از خاک خود که کمتر توسعه یافتهاند را با شدت بیشتری پیگیری نماید.
مسئله اما به اینجا نیز ختم نمیشود. در صورت اجرای قرارداد خط لوله صلح، پاکستان رفته رفته از عربستان فاصله خواهد گرفت و همکاریهای این دو کشور تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. اما همه این موارد هماکنون در فاز مفهومیِ خود قرار دارد. اینکه اراده چین و پاکستان تا چه میزان بر اجرایی کردن پروژه خط لوله صلح است، با گذشت زمان مشخص خواهد شد. ما نمیتوانیم زمان قطعی برای تکمیل این خط لوله عنوان کنیم. اما از آنجا که پاکستان گزینه دیگری پیش روی خود ندارد، اجرایی شدن خط لوله صلح دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com