به گزارش بولتن نیوز، به نقل از فرهنگ امروز نشست «میراث اسلامی و علوم انسانی مدرن» در ۲۱ بهمنماه در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران با سخنرانی دکتر «حسن رحیمپور ازغدی» برگزار شد. در این نشست بحث اصلی دربارهی علم دینی و امکان آن در انقلاب اسلامی بود که ازغدی در طی سخنان خود تأکید کرد تا هنگامی که گزارههای نقلشده توسط اندیشمندان علوم انسانی به بحث گذاشته نشود و دلیل و برهان آن اثبات نشود، نمیتوان آن را بهعنوان علم پذیرفت. هر گزارهای هنگامی علمی است که بتوان آن را با عقل اثبات کرد و هدف علوم انسانی اسلامی حذف گزارهی عقلی نیست، بلکه علومی که با عقل اثبات شده باشند جزء علوم انسانی اسلامی خواهند شد. در ادامه بخش دوم گزارش سخنرانی حسن رحیمپور ازغدی ارائه میگردد:
حضور نظامسازی دینی معنابخش انقلاب اسلامی
حسن رحیمپور ازغدی در ادامهی سخنان خود با خواندن برخی از تعابیر شخصیتهای جامعهشناس ادامه داد: این تعبیر را میخوانم و اسم شخص را نمیگویم، عقل فقط تجربی است درحالیکه ایدئولوژیهای مادی که نه عقلی هستند نه مادی و تجربی هستند، این موارد را بهعنوان پیشفرض و جهتگذار به گزارهها، رشتههای علمی قرار دادند که بهعنوان آنکه کدام سؤال را بپرسم و کدام سؤال را نپرسم، مطرح است. مارکسیستها سؤالاتی را مطرح کردند که لیبرالیستها مطرح نکردند، فاشیستها هنگامی که روی کار آمدند در حوزهی جامعهشناسی و زیستشناسی سؤالاتی را مطرح کردند که کس دیگری مطرح نکرده است. چرا یک جامعهشناس حتی در یک گفتمان، یک مرتبه مسئلهی خودکشی برای او یک مسئلهی مهمی میشود؟ از خودکشی و ماهیت خودکشی سؤال میکند، هزاران جامعهشناس دیگر حتی در مورد خودکشی یک صفحه نیز بحث نکردهاند، چرا باید او این سؤال را مطرح کند، اما دیگری مطرح نکند. چرا دغدغهی فروید در درجهی اول دغدغهی مسائل جنسی است و همه چیز را تفسیر جنسی میکند یا نمیکند؟ چرا کس دیگری این کار را انجام نمیدهد؟ چراکه این موارد به موارد مختلفی بستگی دارد. این موارد به پیشفرضها و ذهنیت افراد بستگی دارد، نوع آموزش، فطرت، اهمیتها، تجربههای شخصی زندگی، مشکلاتی که در زندگی خصوصی وی موجود است، بستگی دارد. چرا فردی در مکتب علوم اجتماعی از مذهب ۱۰۰ پرسش مطرح میکند و فرد دیگری اصلاً از مذهب عبور میکند.
اینکه چه کسی به نام علم چه سؤالاتی را مطرح میکند، چه کسی مطرح نمیکند و چه کسی دقیقتر است و چه کسی نیست، سپس چه جهتی چه پیشفرضی با کدام معرفتشناسی و در انتها چه جوابی به این سؤالات قرار است ارائه شود، ممکن است این سؤالات متفاوت باشد، ممکن است سؤالات مشترک باشد اما پاسخها متفاوت باشد، در سرتاسر این علوم قرار دارد. این موارد است که علوم انسانی و اجتماعی را تقسیمبندی میکند و جهت میدهد، تفاوت آنان را تعیین میکند. اگر نپذیریم، میگوییم یک اسطورهی عقلانیشده داریم و عقل بازگشت به اساطیر داریم و ترکیب این دو با یکدیگر ایدئولوژی میسازد؛ بنابراین روی آن اثر گذاشته و از داخل آن انقلاب اسلامی بیرون آمده است و نظامسازی دینی پشت مفهوم انقلاب اسلامی است. اگر نظامسازی دینی امکان و معنا نداشته باشد، انقلاب اسلامی امکان و معنا ندارد، بلکه لغو است.
لذا آنان میگویند تعبیر انقلاب اسلامی یک تعبیر پارادوکسیکال است؛ چون اسلام و دین، ارتباطی با مسائل اجتماعی ندارد و انقلاب مسئلهای اجتماعی است، تغییر نظامها و نهادهای اجتماعی است و چه ارتباطی با مذهب دارد. ایدئولوژی را اینگونه تعریف میکنند که تفکر ضد دیالکتیک یک تفکر بستهی منجمد و راکد است. مذهب از منظر آنان به این صورت است؛ چراکه از منظر معرفتشناسی اسلام بهطور خاص و شیعه بهطور اخص، مذهب بهطور عام با قواعد اینها آشنا نیستند و واقعاً آن را نمیدانند. ایدئولوژی یک آگاهی کاذب است و سنت نیز اساس آگاهی نیست و بیشتر رویکرد و گرایش احساسات است. هنگامی که آگاهی احساسات مدرن با سنت ترکیب شد، بنیادگرایی دینی بیرون میآید. این مورد انتهای تحلیل این نوع نگاه کلیشهای در علوم اجتماعی با مکاتب خاص به مسئلهی انقلاب اسلامی است. توجیه آنها این است که این تحلیل شماست، اما تعلیل شما چیست؛ یعنی علتیابی شما چیست؟ چرا اینگونه شد؟ به لحاظ مفهومی تحلیل ما این است که این مورد معنادار نیست و امکان ندارد. به لحاظ تعلیلی چیست؟ هیچ اتفاقی رخ نداده است.
شکاکیت روانشناختی و شک معرفتشناختی است
رحیمپور در ادامه گفت: گاهی یک میدان مغناطیسی در جوامع بشری به وجود میآید، ذهنها را برانگیخته، مشروط، مقید و فلج میکند و بسیاری را به دام میاندازد، سپس چون تفکر انتقادی وجود ندارد انقلاب به راه میافتد؛ چون انقلاب کردن به قاطعیت احتیاج دارد و قاطعیت بدون یقین نمیشود. هر کجا تفکر انتقادی باشد یقین به وجود نمیآید. اگر تفکر انتقادی نباشد یقینی نخواهد بود، اگر یقینی نباشد قاطعیت نخواهد بود، قاطعیت نباشد انقلابی نخواهد بود؛ چون مفاهیم ایدئولوژیک و سنتی انتقاد و نقد در آن نیست، امکان یقین در آنجا هست. این امر خود یک پسزمینهای دارد که باید به آن توجه کنیم و منشأ خطای بزرگ در حوزهی معرفتشناسی است. تصور میکنند انتقاد بدون یقین ممکن است، سپس تصور میکنند انتقاد با یقین معارض است؛ چون کریتیک و روحیهی کریتیکال را با شکاکیت اشتباهی گرفتهاند. چیزی به نام نقد داریم و شک که این امر کاملاً علمی است، با یقین سازگار است. اگر با متُِد درست تبیین شود حتماً به یقین منجر میشود. امری به نام شکاکیت داریم که یک ایدئولوژی و نه یک متدولوژی است، با یقین نظری و حقانیت سازگار نیست و تمام یقینهای آن غریزی است و یقین و مقولهی معرفتی نیست، شک معرفتی است؛ اما شکاکیت یک مقولهی معرفتشناختی نیست، بلکه یک مقولهی روانشناختی است. شکاکیت روانشناختی و شک معرفتشناختی است. شک به مفهوم مغرض بودن نیست؛ اما شکاکیت نوعی بیماری است. نسبت شک با معرفت مانند نسبت درد با دارو است، درد در حوزهی نظر مانند شک است در حوزهی بدن! شک درد ذهنی است. هنگامی که ذهنت درد میگیرد به تو میگوید چیزی را در اینجا نمیفهمم درحالیکه قصد دارم، بفهمم. هنگامی که ذهن درد میگیرد یعنی سؤال میپرسد و جوابی نمیگیرد، این علامت خوب و سلامت و زندگی است. این به سؤال و تفکر منجر میشود و با متد جمع شده و سپس به یقین میانجامد؛ اما اولی به یقین نمیانجامد به تعصب و عصبیت منجر میشود؛ چون راه نظر را مسدود و بنبست میبینیم و میگوییم، نمیتوان معطل نظر باشیم، بالاخره باید زندگی و عمل کنیم.
بنابراین، به دنبال عمل بدون نظر میرویم، این تعصب میشود. ایدئولوژیهای مادی که امروز بر علوم اجتماعی انسانی غالب شدهاند و در اتاق فرمان نیز کسی را راه نمیدهند و تریبون را در اختیار شما نمیگذارند که صحبت کنید، این افراد از مسیر نقد و شک نیامدهاند یا اگر آمدهاند اینجا نیستند. شکاکیت به یک دیکتاتوری ذهنی و شناختی منجر میشود؛ چون در پس آن عقده، کینه و عصبیت وجود دارد. به حرف شما گوش نمیکند و حتی نمیخواهد توضیح دهد که وقتی میگوییم علوم انسانی با رویکرد اسلامی منظورمان چیست؟ این موارد بیماری سیاسی است، این موارد درد معرفتی نیست؛ چون درد معرفتی با تواضع میگوید منظور شما چیست تا ما نیز همان راه را برویم. این امر که افرادی بگویند تودهها باید روانشناسی لجاجت و لجامگسیختگی را بررسی کنند تا بدانند انقلاب دینی برای چه بوده است، از این منظر هر انقلابی بیماری است، البته آنان انقلاب را بیماری میدانند حتی اگر انقلاب اصلاحی باشد.
انسجام معنادار متدولوژیک وجود ندارد
رحیمپور در پاسخ به سؤال یکی از حضار که آیا امکان آنکه علوم انسانی به این تناقضات و چندمکتبی شدن برسد وجود ندارد؟ ذکر کرد: ما یک منشور منسجم واحد بدون هیچ نظری بهعنوان علوم انسانی و اجتماعی داریم، سپس چیزی جداگانه بهعنوان دین داریم، شما چه میگویید؟ شما اصلاً جزء این مجموعه نیستید و باید به سمت دیگری هدایت بشوید. ما به آنان گفتیم که چنین انسجام معنادار متدولوژیک اساساً در داخل آنچه بهعنوان علوم اجتماعی و انسانی تعریف میشود وجود ندارد؛ چون اگر مراد شما از علم، مجموع نظریههای نظریهپردازان در همهی علوم است -با وجود تمام تناقضات و اختلافاتشان- چرا مانع کسانی که از اسلام صحبت میکنند، میشوید؟ چرا جامعهشناسانی ادعا کنند مارکسیست هستند و جامعهشناسی ما علمی یا لیبرالی و ... است؟ چرا اگزیستانسیالیست در حوزهی تعلیم و تربیت روانشناسی هنگامی که با پیشفرضهای اگزیستانسیالیستی صحبت میکند آن موارد عین علم است؟ پوزیتیویستها که ضد آنان هستند نیز عین علم هستند. یک معرفتشناسی اسلامی که اشکالاتی به پوزیتیویست دارد و اشکالاتی به اگزیستانسیالیست دارد و در جایی هم با هر دو موافق است، اگر مراد شما این است حق ندارید به سخره بگیرید، بلکه باید گوش بدهید و جواب بگیرید.
زمانی هم میگویید مراد ما از علم این است که درست بودن آن اثباتشده است. ما میگوییم این تعریف را قبول داریم و با آن مشکلی نداریم؛ چون دیگر هر چرندیاتی را به اسم علم نمیتوان گفت. اما آیا واقعیت بیرونی این است؟ شما که ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال است تکگویی و تکصدایی میکنید، اینهمه تضاد و اختلاف بین شما چیست؟ اگر تماماً این موارد گزارههای علمی قطعی است، چرا از اساس یکدیگر را قبول ندارید؟ اگر آمدیم با مبانی انسانشناسی دینی اسلامی وارد عرصههای علوم انسانی شدیم، آنجا آیا اختلافنظر و دیدگاه پیش نمیآید؟ چرا پیش میآید، مگر در علوم نقلی پیش نیامده است؟ مگر در بین فقها اختلافنظر نداریم؟ مگر بین متکلمان ما یک مورد را میگویند مفسر آیات قرآن، مفسر شیعهی اهلبیتی، گاهی سر تفسیر یک آیه اختلافنظر دارند؛ اما اختلافنظر به دو صورت است، گاهی اختلاف در زمین بازی است و با داور حل میشود. مطمئن باشید اگر با چارچوب اسلامی انسانی وارد نظریهپردازی شوید، هنگامی که میگویند اسلامی یعنی نظریههای توصیفی که به انسان داریم (در جامعهشناسی، سیاست، اقتصاد، حقوق، تاریخ، فلسفهی تاریخ و...) در این موارد به گزارههای عقلانی تجربی، شهود و وحی باید توجه کنید. هنگامی که یک نظریهپرداز فاشیست و یا مارکسیست و یا لیبرالیسم اظهار نظر میکند، او هر نظریهای که در حقوق و اخلاق و اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی ارائه کند در راستای تعریف اولیهای است که در مورد انسان و جهان گفته است.
فرضاً تصور کنید تعریف یک مارکسیست از تاریخ و انسان و فرهنگ و... اخلاق محصول ابزاری تولید است را ادعا میکند، سپس میپرسیم که این موارد را اثبات کند، آیا این موارد اثباتشده است؟ فرضاً در حوزهی حقوق بشر، تعریف، مذهبی یا غیرمذهبی است -چون آنان میخواهند بگویند که حقوق بشر غیرمذهبی است و منظورمان حقوق بشر با تعریف لیبرال است- هنگامی که میگویند مذهبی یا حقوق بشری یعنی مذهب حقوق بشر ندارد، حقوق بشر هم یک تعریف بیشتر ندارد، طبق تعریف ما از بشر و از حقوق و از معیار و غایت و منابع حقوق است. اگر کسی سؤال کند بر چه اساسی میفرمایید منابع حقوق این موارد است و باید اثبات کند، او نمیداند؛ چون منشأ حقوق با مبانی حقوق متفاوت است. با چه مِتُدی اثبات میکنید که چه چیزی حق بشر است یا نیست؟ چگونه اثبات کردید که همجنسبازی حقوق بشر دارد؟ چه تعریفی از بشر داشتید و در کجا اثباتش کردید؟
کلیشهسازی و عدم پذیرش انتقاد
در ادامهی سخنرانی، رحیمپور سؤال بعدی را در راستای بحث قبلی خود آغاز کرد و ادامه داد: سؤال دوم، فرض کردیم که این موارد همه اثباتشده است، این موارد را با برهان عقلی قطعی اثبات کردید، این موارد کاملاً گزینشی است و تحت تأثیر فضای گزینشی در دنیا آمده است. شما تصور میکنید اگر در جنگ دوم جهانی فاشیستها شکست نخورده بودند، آیا دانشگاههای اروپا چه چیزهایی را تدریس میکردند؟ اگر در جنگ سرد، کمونیستها شکست نخورده بودند و کمونیستها همه جا را گرفته بودند، تصور میکنید در همه جای دنیا وقتی میگفتند اقتصاد علمی بهجز سوسیالیزیم چیز دیگری میخواندند؟ پس بخشی نیز تابع سیاست، تبلیغات، جنگ قدرت و ... است. کدام منابع اول در علوم انسانی ترجمه شد و در دانشگاههای ما تدریس شد؟ اولین موج روانشناسی در ایران تحت عنوان علم روانشناسی آمد، دانشگاه جهانسومی تماماً بر ترجمه است. با نیم قرن عقبافتادگی و ترجمهزده و تا مدتها میگویند علم است و خط قرمز برای آن ایجاد میکنند درحالیکه آن فردی که این مسئله را عنوان کرده است، موضوع خود را رها کرده است؛ اما افرادی در اینجا پیگیر صحبتهای آنان هستند. حال آیا اختلاف به وجود نمیآید؟ چرا، مبانی، پیشفرضها، سؤالهای آنان، جهتها، پاسخهای آنان در کجا بحث شده است؟ اگر در مورد تئوریهای مطرحشده در دنیا در دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران بحث نشود، پس منتظر چه جایی هستیم؟ در کجا این موارد اثبات شده است؟ چه کسی تعریف از انسان را گفته است؟ کجا این تعریف اثبات شده است؟
بحث این است که اولاً پیشفرضها و مبانی اولیهی خود را اثبات کنید، دوم هزاران تناقض در علوم انسانی وجود دارد، یک علوم انسانی غربی نداریم، بلکه صدها جریان و صدها رویکرد است که هیچکدام یکدیگر را قبول ندارند، سپس میگوییم علوم انسانی غربی چیست؟ فلسفهی غرب وجود ندارد، کدام فلسفهی غربی مدنظر شماست؟ چندین جریان وجود دارد که هیچکدام از آنها یکدیگر را قبول ندارند. برخی از اینها به مبانی فلسفی ما نزدیکند و برخی دور هستند، برخی را قبول نداریم و استدلال میکنیم و برای آن آیه و حدیث میآوریم. شما اجازهی نقد نمیدهید و کلیشهسازی میکنید و اجازه نمیدهید با شما منتقدانه برخورد کنیم. البته در زمان قرون وسطی تکفیر میکردند در حال حاضر تحمیق میکنند. در آن زمان میگفتند که افراد کافرند و حالا میگویند هرکس مخالفت کند احمق است. دادگاه تفتیش عقاید جدید ایجاد شده است. فرضاً مبانی خود را اثبات نکردید، باید تا آخر به مبانی خود ملتزم بمانید. گاهی میگوید باید گزارههایی که چیده است و این تا آخر درست باشد، زمانی هم وجود دارد که میگویند همه آن را درست نکردهاند، بالاخره این مطالب باید انسجام داشته باشد و نباید تناقض بگویید. شما میتوانید دهها گزاره بگویید؛ اما همهی آنها تناقض نداشته باشد. علم چیزی است که گزارههای آن با هم تناقض نداشته باشند. در فلسفهی اجتماعی این مورد را قبول نداریم؛ اما قابل تصور است.
پایبندی به مبانی و مفروضات اولیه در علوم انسانی
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بار دیگر بر پایبندی به مفروضات اولیه در علم تأکید کرد و اذعان داشت: اگر شما در حوزهی روانشناسی اقتصاد و سیاست و ... در حال اظهارنظر هستید، باید به مبانی خود پایبند باشید. هنگامی که جامعهشناسی اسلامی و اقتصاد اسلامی میگوید؛ یعنی مبانی و مفروضات اولیهای داریم که معنای آن دستکم این است، وقتی در این مبانی اولیه ۱۰ گزارهی بنیادین درست گفتید، اثبات آن را نیز بگوییم. ما میگوییم این موارد را به غیرمسلمانان نیز اثبات میکنیم، نه با آیه و حدیث؛ چون خود آیه و حدیث نیز محصول اثبات عقلی هستند. وقتی که این موارد پذیرفته و ادلهی آن نیز پذیرفته شد، پس از این دیگر علوم اسلامی انسانی به این معنا معقول است و ما به این معنا میپذیریم؛ چراکه هنگامی که تعریف شما از انسان و جهان و نسبت انسان با جهان، حقوق و وظایف و سعادت، شقاوت، حقیقت انسان تعریف میشود.
بنابراین، هنگامی که وارد نظریهی علوم انسانی شوید، چه توصیفی چه توصیهای هست و نیست؟ آیا باید با این گزارههای مبنایی ما سازگار باشد یا نباید باشد؟ وگرنه تناقض میشود و علمی نخواهد بود. این امر که باید باشد، مراد ما از علوم انسانی اسلامی این خواهد بود. اگر شما تعریفی از انسان داشتید و سپس به فلسفهی اخلاق رفتید و در اخلاق اسلامی تعریفی داشتید که مفهوم تعادل و رشد انسان این است و سپس به حوزهی کیهانشناسی، هستیشناسی، نسبت خدا و انسان و مبدأ و معاد رفتید، در حوزهی حقوق آمدید و در حوزهی حقوق بشر بهعنوان یک متفکر علوم انسانی و اجتماعی در عرصهی حقوق نظریه ارائه کردید، آیا باید به آن نظریات قبلی پایبند باشید یا خیر؟ اگر وحی را قبول کردید بعد از این ما بهعنوان دو متفکر اسلامی بحث میکنیم. آیا بین دو متفکر اسلامی که عقل و وحی و ترجمه و شهود را قبول دارند اختلافی پیدا نمیشود؟ چرا اختلاف پیدا میشود، چنانکه بین فقیه و فیلسوف و مفسر و مسلمان اختلاف پیدا میشود؛ اما این اختلافات در زمین بازی است و در بیرون از زمین بازی نیست.
اختلاف یک حقوقدان مادی و یک حقوقدان مارکسیستی و لیبرالیسم با حقوقدان مسلمان با اختلافی که بین دو حقوقدان مسلمان میشود، فرق میکند. تا زمانی که محکمات را نچیده باشیم، محال است بتوانیم گزاره و نظریه ارائه دهیم؛ چراکه هر نظریهای که ارائه دهیم باید پیشفرضهایی داشته باشد. آن فردی که همجنسبازی را جزء حقوق بشر میداند چندین پیشفرض دارد، یکی از پیشفرضهای او در تعریف انسان است، آیا این انسان مخلوق خداوند هست یا نیست؟ یا خالق در مورد او سکوت کرده است. یکی دیگر از پیشفرضها این است که اساساً نسبتی بین اعمال الهی انسان با سعادت و شقاوت او نمیبیند. یکی دیگر اینکه سعادت و شقاوت را بر اساس اصالت لذت تعریف میکند نه بر اساس اصالت کمال. یک پیشفرض آن این است که مسئلهی دنیا و آخرت و ظاهر و باطن این عالم را قائل نیست. در فلسفهی اخلاق پیشفرض او این است که اخلاق اساساً نسبی و شخصی است و هیچ معیاری بین احکام حقیقی و اعتباری وجود ندارد و ...
علوم انسانی در ایران علوم نقلیاند نه علوم عقلی
رحیمپور با اشاره به علوم انسانی نقلی در ایران، توضیح داد: زمانی که شما از استاد خود سؤال کنید که این موارد ترجمهای از اندیشمندان در کجا اثبات شده است، آن زمان شروع تولید علم است. در حال حاضر علوم اسلامی در کشورهایی مانند ما علوم نقلی است و علوم عقلی نیستند. در حال حاضر علوم انسانی و اجتماعی در کشور ما علوم نقلیاند نه علوم عقلی؛ چون در هیچ موردی بحث عقلی در مورد آنها نمیشود. کسی بهعنوان دکتر و هیئت علمی و پروفسور میآید که این موارد را خوب حفظ کرده و منتقل میکند، نه فردی که بتواند درست در مورد این افراد فکر کند و آنان را زیر سؤال ببرد. درحالیکه غرب اینگونه غرب نشد و همهی موارد را روی میز گذاشت و همه چیز را زیر سؤال برد تا تولید کرد.
هنگامی که از علم صحبت میکنیم باید موضع خود را روشن کنیم. اگر علم را به معنای لغوی میگوییم، از منظر معرفتشناسی اسلامی دیگر علم دینی و غیردینی و سکولار نداریم. علم به معنای آگاهی از واقعیت چه در علوم طبیعی و چه در علوم انسانی است. اگر واقعیت الهی است و طبیعت نیز الهی است و علم به واقعیت نیز الهی میشود، اگر معلوم یعنی واقعیت، سکولار نیست و تفسیر سکولار نباید از آن داشت؛ یعنی عالم واقع چه انسان، چه طبیعت الهی است. علم به این واقعیت نمیتواند سکولار باشد، بلکه جهل میتواند سکولار باشد. اگر بگوییم مراد ما از علم مجموع رشتههای علمی و دیسیپلین علمی است که مجموع افرادی نشستند و با مجموع قوای فکری خود در مورد مسئلهی خاصی فکر و بحث کردند، به آن علم میگوییم؛ یعنی منشأ آن یا عقل یا تجربه است، البته ترکیب این دو یعنی عقل تجربی وجود دارد. گزارههایی که قطعی باشند در کل علوم اقلیت هستند. در تمام علوم بدیهیات و برهانیات قطعی بخش کمی از گزارههای علم را تشکیل میدهند و به همین دلیل نیز در همه جا اختلاف به وجود میآید. اگر میگوییم علم علوم اجتماعی و انسانی و مراد این است که مجموع گزارههایی که اندیشمندان مختلف با استفاده از عقل تجربه و شهود و نقل و تاریخ به میزان اعتبار هرکدام به دست آوردهاند.
منظور از علوم انسانی اسلامی حذف گزارهی عقلی نیست
رحیمپور در ادامه اشاره کرد: هرکسی در در هر حوزهای به یکی از این ۴ طریق به آگاهی رسید و توانست با متد مخصوص به خود از آن گزاره و نظریه دفاع کند و بتواند تلاش مفهومی برای متقاعد کردن دیگران در آن مورد انجام دهد، ما نیز به آن علم گفته و آن را قبول داریم. تصور میشود که منظور از علوم انسانی اسلامی این است که کل گزارههای عقلی را از علوم انسانی حذف کنیم و مجموع آیه و حدیث را در کنار یکدیگر بچینیم. این پیشفرض اشتباهی در حوزهی معرفتشناسی است؛ چون فکر میکنند در حوزهی معرفتشناسی تجربی، عقل و تجربه، مفاهیم سکولار و ابزار سکولار هستند، درحالیکه چنین نیست. در معرفت شناسی اسلامی اهلبیتی یعنی قرآن و سنت تصریح میکند که عقل جزء منابع دین است؛ یعنی اگر گزارهای را عقل با برهان اثبات کرد، حتی اگر گویندهی آن و نظریهپرداز آن مسلمان نباشد آن نظریه اسلامی است. ما اینها را با منابع معرفتی اسلام یعنی وحی و عقل میسنجیم و هرچه که با این موارد سازگار است یا با عقل و وحی اثبات یا کشف شود یا با عقل و وحی تأیید شود، آن گزاره، افکار و ابزار اسلامی است حتی اگر از زبان یا دست غیرمسلمانی برآمده باشد.
بنابراین آیا تمام گزارههایی که لیبرالیستها، مارکسیستها، فاشیستها و... در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی گفتهاند از نظر شما تماماً غیراسلامی است؟ خیر، اینطور نیست. گزارههای بسیاری وجود دارد که آن را متفکر غیرمسلمان گفته است؛ اما با مفاد اسلامی سازگار است. هرچه که با عقل اثبات شود اسلامی است؛ چون عقل جزء منابع دینی است به شرط آنکه اثبات شود و مسئلهی ما این است که هزاران هزار گزاره در علوم اجتماعی وجود دارد که ادعای عقلانیت دارند درحالیکه هیچ برهان عقلی در پشت آن نیست.
علوم انسانی اسلامی چیست؟
رحیمپور ازغدی در انتهای سخنان خود به توضیح علوم انسانی پرداخت و بیان کرد: علوم انسانی و اجتماعی اسلامی چیست؟ علوم انسانی اسلامی علومی است که از یکی از این منابع، گزارههایی در مورد انسان توصیف، توصیه یا صادر کند و از هرکدام با متد خود دفاع شود. آیا در آن اختلاف به وجود میآید؟ بله، اما در چارچوب محکمات اسلامی به وجود میآید، چنانکه دو فقیه با هم بحث نمیکنند که نماز صبح دو رکعتی یا سه رکعتی است؛ چون این بخش جزء محکمات است. اگر تفسیری در مورد انسان داریم و به فلسفهی اخلاق منجر شد، در مورد حقوق بشر، دموکراسی و انتخابات و اقتصاد و خانواده و ازدواج و طلاق حرف میزنید، باید بگویید با قطعنظر از آنها است؛ چراکه با قطعنظر از آنها نمیشود و تمام آنها یک مکتب است.
علوم انسانی یا اجتماعی با رویکرد اسلامی یعنی مجموع گزارههایی که متفکران و نظریهپردازان در عرصهی علوم انسانی و اجتماعی با عقل اثبات کنند، متد عقلی و برهانی برای آن بیاورند. اگر غیرمسلمانی نیز گزارهای را با عقل اثبات کرد او را میپذیریم و با اسلام منافاتی ندارد؛ چون عقل حجت است. دوم با تجربه، هر گزارهی تجربی که تأیید تجربی دارد بهاندازهای که تجربه اعتبار معرفتشناسی دارد، آن گزاره در معرفتشناسی اسلامی به همان اندازه معتبر است. هر گزارهی شهودی که با تهذیب نفس و عمل صالح به دست میآید، نگاهی به باطن عالم پیدا میشود بهاندازهی خود در حد هرکسی برای خود او قطعاً حجت میشود، البته به همان اندازه که اعتبار دارد؛ اما برای انتقال آن به دیگران باید دلیلی اضافه کنیم تا دیگران نیز متوجه شوند. وحی و نبوت که ما آن را با عقل اثبات میکنیم؛ یعنی از معرفتشناسی به جهانشناسی از هستیشناسی به خداشناسی و از ترکیب خدا و هستی، این خداشناسی به پیامبرشناسی و ضرورت عقلی به بعثت میرسیم. هنگامی که نبوت اثبات شد دیگر دین یک امر ذوقی، سلیقهای و ایدئولوژیک نیست، منبع معرفت است و معتبرترین معرفت است.
بنابراین اگر آیهای یا منبع حدیثی به انسان توصیف یا توصیهای میشود، این امر علمی است. یکی از تفاوتهای ما با آنان از اینجا آغاز میشود که دین اصلاً و ابداً منبع معرفت نیست، نبوت آگاهی و نبأ نیست، بلکه یک ادعاست. حقیقت متعالی که گزارههای وحیانی است، توصیههای خداوند به انسان است و توصیف خداوند از انسان و جهان است، این موارد را میگویند از علوم انسانی حذف کنیم. در نگاه کافرانه به انسان قطعاً علوم انسانی اسلامی معنا ندارد؛ اما به معنی این نیست که عقل و تجربه و شهود شخصی را تعطیل کنید و نقل را متن مقدس را بیاورید و بگویید این امر علوم انسانی اسلامی است، بلکه علوم انسانی اسلامی ترکیبی از این موارد است و تمام این موارد عقل و تجربه و شهود، هرکدام در اندازهی خود، مرتبط با یکدیگر و سازگار هستند. آن هنگام وحی نوری میافکند که عقل و تجربهی بشر برای او کافی نیست؛ اما اصل وحی و نبوت را با عقل اثبات میکنیم با عقل به همراه وحی میرویم، وحی روشن میکند تا چشم عقل درست ببیند.
پس هنگامی که از علوم انسانی اسلامی نام میبریم منظورمان این نیست که به جای عقل و تجربه، نقل را قرار دهیم، بلکه به جای عقل و تجربه یا در کنار عقل و تجربه، بسیاری از گزارههای غیرعلمی و تجربی وارد علوم انسانی کردید که پیشفرضهای متناقض و اثباتنشده وجود دارد که کسی هم چیزی به شما نگفته است؛ چون همه میترسند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com