به گزارش بولتن نیوز :بازی در نقش یک سگ قطعا تجربه ای متفاوت برای هر بازیگری است. دیدن بازی ستاره ای مشهور در نقش یک سگ هم تجربه متفاوت برای علاقه مندان به بازیگری و هنرهای نمایشی است.
طناز طباطبایی، ستاره سینما، این شب ها با بازی در نقش «میلو» سگ محبوب «تن تن» روی دیگری از توانایی هایش را به نمایش گذاشته است. نمایش «تن تن و راز قصر موندوس» به کارگردانی آروند دشت آرای هر شب در تماشاخانه ایرانشهر با حضور جمعی از تواناترین بازیگران تئاتر روی صحنه می رود. اما گفت و گوی خودمانی ما با این بازیگر جسور به همین جا ختم نشد.
طباطبایی با کارنامه کاری درخشان و قابل دفاعی که ارائه داده است ثابت کرده از شیفته گان تجربه های متفاوت است. او در سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر با فیلم جنجالی و بحث برانگیز «هیس دخترها فریاد نمی زنند» در نقش دختری که مورد تجاوز و آزار و اذیت جنسی قرار گرفته حاضر شد.
نقشی که نادیده گرفته شدن آن از سوی هیات داوران بحث برانگیز شد. طباطبایی در گفت و گوی مفصل و صمیمانه اش با از جزئیات بازی اش در این فیلم و تجربه های همکاری اش با کارگردانان مطرحی مانند داریوش مهرجویی ، فیلم های توقیفی اش مانند «پریناز» و «گزارش یک جشن» و شخصیت رادیکال و متفاوتش در زندگی خصوصی اش گفت. با حرف هایی که تا امروز از او نشنیده اید همراه باشید:
*چطور سگ؟! به نظر بازی در نقش یک سگ و کلا موجودی غیر انسان عجیب و متفاوت می آید، شما چطور بازی در نقش یک سگ را پذیرفتید؟
به نظرم طبیعی است که هر بازیگری دوست داشته باشد نقش های متفاوت بازی کند و نقش یک حیوان هم اصولا به خاطر سختی های خاص خودش و تفاوتی که دارد برای هر بازیگری احتمالا تجربه جذابی است. «میلو» کاراکتری است که آن هوشمندی لازم برای جلو بردن قصه های«تن تن» را بیشتر از اندازه یک سگ دارد و در واقع یک جورهایی دستیار «تن تن» است برای جلو بردن این قصه ها. بیشتر از هر چیزی هم برای من این تفاوت او و نقش یک حیوان را روی صحنه بازی کردن جذاب بود و هست.
*شما پیش از این هم سابقه همکاری با آقای آروند دشت آرای(کارگردان این نمایش) را داشتید. برای ایفای نقش «میلو» با ایشان تعاملی داشتید و خودتان خواستید این نقش را بازی کنید یا او خودش شما را برای این نقش انتخاب کرد؟
آقای دشت آرای از ابتدا که تصمیم به ساخت این متن می گیرند به آقای چرم شیر می گویند می خواهم طناز طباطبایی این نقش را بازی کند. بعد به من پیشنهاد دادند و پرسیدند دوست دارم آن را بازی کنم که من هم خیلی استقبال کردم چون همانطور که گفتم دوست داشتم نقش متفاوتی را بازی کنم.تاکید همیشگی من بر این بوده که کارگردان از هر چیزی در انتخاب های من مهم تر است. هر چند که فعلا در تئاتر مشغول تجربه کردن هستم اما حضور متفاوت در نقش های متفاوتی که تا الان در کارهای آقای دشت آرای بازی کردم را مدیون انتخاب درست و جسورانه او هستم و اساسا آقای دشت آرای به عنوان یک کارگردان جوان، خوش فکر و خوش ایده در سال های اخیر به من جرات تجربه نقش های متفاوت را داده است. از نظر من کارهای این کارگردان جوان از خاص ترین و ویژه ترین اجراهایی بوده که من افتخار جضور در آنها را داشتم.
* چه جوری با این نقش متفاوت ارتباط برقرار کردید؟
اول که اصلا نمی دانستم باید چه کار کنم. «تن تن» را من در بچه گی خوانده بودم و چیز خاصی در ذهنم نبود. بعد از این ماجراها دوباره شروع کردم کتاب های «تن تن» را از اول خواندم و فیلم هایش را دیدم و با دیدن ، خواندن ، پیگیری و پیدا کردن ژست ها ، عادت ها و مدل «میلو» ،به نقش نزدیک شدم. اصولا «میلو» خیلی سگ متفاوتی با سگ های دیگری که در قصه ها و تصویر و ادبیات نمایشی داریم است؛ او روشنفکری غر غرو است که به نظر من باهوش ترین و جذاب ترین کاراکتر قصه های «تن تن» هم است. آن وجه سگ بودن میلو همیشه در خدمت هوشیاری او بوده و فقط اشکال او کمی غر غرو و تنبل بودنش است. مجموع همه اینها «میلو» را بامزه و خواستنی کرده.
*این روی صحنه بالا و پایین پریدن، پارس کردن ، چهاردست و پا حرکت کردن، غلت زدن و … در اولین شب اجرا چه حسی به شما داد؟ مثلا خنده تان نمی گرفت یا خجالت بکشید یا هر حس متفاوت دیگری؟
نه، من همیشه چون فقط به آن نقشی که دارم اجرا می کنم فکر می کنم دچار هیچ حس خاصی نبودم. من همیشه به نقش فکر می کنم تا اینکه فکر کنم من الان در چه پوزیشن و موقعیتی هستم. من الان اصلا به این فکر نمی کنم که این طناز طباطبایی است که روی صحنه دارد چهار دست و پا حرکت می کند و پارس می کند و … من در اجرای هر نقشی، به این فکر می کنم که الان من طناز طباطبایی نیستم، من آن کاراکتری هستم که دارم اجرا می کنم حالا این کاراکتر می خواهد سگ باشد یا یک بچه کوچک یا معتاد یا هر شخصیت دیگری به هر حال از یک جایی به بعد خودم را فراموش می کنم و فکر می کنم الان روی صحنه کی هستم و باید چه کسی را به مخاطب القاء کنم و به باور تماشاچی بخورانم .
*شما با اینکه دانش آموخته کارگردانی تئاتر هستید اما تا نمایش «درس»، به کارگردانی داریوش مهرجویی، هیچ تجربه تئاتری نداشتید و این در حالی است که از مدت ها قبل در تلویزیون و سینما دیده شده بودید. اما در ۲ سال اخیر بیشتر درگیر تئاتر هستید و این سومین تجربه تان در این اواخر است. تئاتر برای شما چه جذابیتی دارد که این روزها بیشتر با آن مشغول هستید؟
فضای تئاتر نسبت به سینما به من اجازه تجربه بیشتری می دهد. به اضافه اینکه من آن تجربیاتی که برای ورود و شناخت و یادگیری بازیگری در مدیوم سینما و تلویزیون لازم داشتم را پیدا کردم. در کار آقای مهرجویی و بعد تر نمایش «کمی بالاتر»، به کارگردانی آروند دشت آرای، من هنوز مدیوم تئاتر را خوب نمی شناختم و کمی با آن برخورد سینمایی می کردم.
اما در این کار به خصوص، «تن تن و راز قصر موندوس»، یک شب هایی با تماشاچی بی واسطه حرف می زنم و این تجربه نفس به نفس بودن با تماشاگر را واقعا دارم لمس می کنم. شب هایی که تماشاچی ها خیلی با کار ارتباط برقرار نمی کنند و خیلی نمی خندند کاملا به صورت طبیعی و ناخودآگاه روی من تاثیر می گذارد و آن شب هایی هم که تماشاچی خیلی خوشحال است و کار را می پسندد و انرژی مثبت می دهد قاعدتا باز روی من هم تاثیر مثبت می گذارد. ماجرای تائتر هنوز برایم خیلی ماجرای پیچیده، سختگیرانه و حرفه ای نیست و خیلی برایم تجربی است. دوست دارم مرتب نقش های متفاوت را تجربه کنم تا در تئاتر هم به یک نقطه ای برسم که بگویم خب از الان به بعد دیگر من این کارها را نمی کنم و این کارها را می کنم. هنوز به آن نقطه نرسیدم و دوست دارم صحنه را تجربه کنم و هنوز صحنه برای من جا برای کشف کردن دارد.
*اینکه گفتید در ابتدا روی صحنه تئاتر، سینمایی رفتار می کردید را متوجه نمی شوم، منظورتان را بیشتر توضیح می دهید؟
پایه و اساس بازیگری در تئاتری مثل «تن تن …» بر اساس ژست است، ژست هایی که باید خیلی غلو شده و تئاتری باشند و همینطور باید خیلی بیشتر از حد معمول دیده شوند و در صدا هم کمی صداسازی داریم ولی من در نمایش «درس» و «کمی بالاتر» این تجربیات را نداشتم.
در «درس» اصولا خیلی روی ژست کار نکردیم درست است که من به واسطه تغییر لحن و رفتار فیزیکی ،که مجبور بودم شبیه یک بچه باشم، تغییراتی در بازی ام داشتم اما هیچ وقت برخورد تئاتری با ماجرا نداشتم. فکر می کردم که اگر همان لحظه یک دوربین هم جلویم روشن کنند و تصویر بگیرند باز من همین شکلی بازی می کنم، درست و غلط بودنش را هم نمی دانم چون به هر حال اولین تجربه ام در تئاتر بود؛ یا در «کمی بالاتر» به خاطر محدوده تاب ها و فضای کوچکی که به هر کسی اختصاص داده شده بود که در جزیره خودش فقط باید بازی می کرد و سالن «حافظ» که به لحاظ ساختاری سالن خاصی بود، باز هم خیلی شکل کار تئاتری و تفاوت های آن برایم جا نیفتاد. حالا در «تن تن … » فرم و مدیوم تئاتر بیشتر برایم جا افتاده است.
* شما در تئاتر این دغدغه را که مخاطب تان کم تر و محدوتر از تصویر است را ندارید؟
من به یک اصلی همیشه معتقد هستم آن هم کم دیده شدن ولی خوب دیده شدن است. ممکن است مخاطب من در تئاتر، مخاطب چندان قابل مقایسه ای با سینما و تلویزیون نباشد ولی این اجازه را به من می دهد که متفاوت دیده شوم حتی اگر تماشاچی من ۱۰ نفر باشد، همان ۱۰ نفر برای من کافی هستند که بگویند یک کار متفاوت از طناز طباطبایی دیدیم. معضلی که به نظر من الان ۹۹ درصد بازیگرها یا حداقل جوان ها با آن درگیر هستند این عدم تفاوت است.
به خاطر اینکه ما در سینما در نقطه ای قرار داریم که هیچ فیلم متفاوتی ساخته نمی شود همین الان که جشنواره تازه تمام شده است من به جرات می توانم بگویم هیچ نقش متفاوت یا کار متفاوت یا فیلم متفاوتی که بگویم آهان یک کار عجیب از یک آدمی دیدم، ندیدم. هیچ فیلمنامه خوبی نیست و اصلا کار خوب کلید نمی خورد. یعنی ما هیچ وقت نمی توانیم در سینما «تن تن …» داشته باشیم، هیچ وقت من نمی توانم در سینما نقش یک سگ را بازی کنم؛ پس وقتی این موقعیت متفاوت را می توانم یک جای دیگر ،که تئاتر باشد، تجربه کنم آن را از دست نمی دهم. فکر می کنم مخاطبی هم که من را دنبال می کند و پیگیر کارهایم است در تئاتر هم دنبال من می آید، کما اینکه آمده و خیلی از تماشاگرانی که شب ها بعد از کار می آیند و با هم صحبت می کنیم و گپ و گفتی داریم از سینما و تلویزیون پیگیر کارهای من بوده اند.
برای من هم تجربه نقش های متفاوت لازم است برای اینکه خودم را محک بزنم. اگر بتوانم این تفاوت ها را در خودم ایجاد کنم و خودم باور کنم که می توانم اینقدر متفاوت باشم این باور در انتخاب های سینمایی ام هم تاثیر می گذارد و انگار با تجربه این نقش های متفاوت رشد پیدا می کنم. من به کمتر دیده شدن اعتقاد دارم و فکر می کنم اگر من سالی یک یا دو فیلم کار کنم ،حالا دو تا تئاتر هم کنار اینها کار کنم ، بهتر از این است سالی ۵ تا فیلم کار کنم که هیچ کدام فرقی با آن یکی ندارد. ترجیح می دهم در سینما سالی یک فیلم کار کنم اما آن یک فیلم کار متفاوتی باشد و همینطور در تئاتر هم در کاری حاضر شوم که تئاتر متفاوتی باشد. تا امروز هم هر سه تجربه تئاتری ام هر کدام به دلایلی کاری متفاوت به حساب می آمدند و من همیشه مطمئنا سراغ کارهای متفاوت می روم و کارهای تکراری انجام نخواهم داد.
*این تاکیدی روی حضور در کارهای متفاوت دارید من را با این سئوال روبه رو می کند که با این اوصاف بر چه اساس نقشی مثل نقش تان در «نارنجی پوش» را پذیرفتید که فکر می کنم موافق باشید که نقش متفاوت و خاصی نبود؟ این سئوال وقتی پر رنگ تر می شود که یادمان می آید این تنها فیلم شما در سال ۹۰ بود؟
«نارنجی پوش» جزو آن دسته کارهایی است که به واسطه حضور آقای مهرجویی پذیرفتم. سر تمرین های «درس» آقای مهرجویی درباره «نارنجی پوش» با من صحبت کردند. من تا به حال با اقای مهرجویی فیلم کار نکرده بودم بنابراین استقبال کردم چرا که دوست داشتم از تک تک لحظه هایی که این آدم هنوز هست و کار می کند، استفاده کنم هر چند اگر نقش کوتاه باشد یا متفاوت نباشد یا هر چیز دیگری. احساس من در آن ۴، ۵ ماهی که با ایشان کار کردم این بود که باید از هر لحظه ای که با این انسان با ارزش کار می کنم و در کنارش هستم استفاده کنم حتی اگر یک پلان سر صحنه کارش باشم و پشت دوربینش را ببینم، دیالوگ هایش با بازیگرانش را بشنوم ، هندل کردن و دکوپاژ سر صحنه اش را ببینم خیلی بهتر از این است که نبینم و بگویم نقش برای من مهم تر است.
در نتیجه ترجیح دادم حضور داشته باشم و آن بخش را هم از نزدیک ببینم حتی اگر که فیلم خیلی مورد علاقه ام نباشد. البته «نارنجی پوش» به نظر من فیلم بدی نبود و نگاه متفاوتی داشت هر چند برخی منتقدان آن را دوست نداشتند و روی خوشی به کار نشان ندادند. نقش برای من چیز ویژه ای نداشت و خود آقای مهرجویی هم این را می گفتند. به اضافه اینکه آقای مهرجویی هم احتیاج داشت با من فیلم کار کند چون ما قرار بود «مرد اسباب بازی فروش» را با هم کار کنیم فیلمی که قرار بود من و حامد بهداد نقش های اصلی آن باشیم. اما آن فیلم به خاطر هزینه های بالایی که داشت ساخته نشد و من سر تئاتر ایشان رفتم ولی واقعا احتیاج داشتم که یک فیلم با ایشان کار کنم هر چند نقشم عادی و کوتاه باشد.
*آن چیزهایی که انتظار داشتید از او بگیرید را گرفتید؟
اتفاقی که راجع به بزرگانی مثل آقای مهرجویی می افتد ممکن است در خروجی فیلم ،یعنی وقتی فیلم را می بینی ، نتیجه کار خیلی ویژه نباشد و مثلا از آقای مهرجویی دوباره «هامون» ، «پری» و «لیلا» نبینی اما به همان اندازه از او چیزی یاد می گیرید. با این بزرگان ممکن است بازیگر تنها فرصت بازی در یک پلان را پیدا کند ولی سر آن پلان جمله ای به بازیگرش بگوید که آن جمله برای من ،بازیگر، تا آخر عمرم کافی باشد. من این تجربه را با سه فیلمساز داشتم.
یکی آقای علیرضا داوودنژاد که با هم فیلم بلند هم کار کردیم اما شاید ۳ تا جمله او بوده است که من را دگرگون کرده است و همیشه در گوشم زنگ می زند. بعد از آن هم تجربه همکاری با آقای کیومرث پوراحمد و آقای داریوش مهرجویی به همین ترتیب بود. اینها آدم هایی هستند که هیچ وقت به من درس مستقیم نمی دهند و همیشه درس های شان را غیر مستقیم می گویند اما بازیگر باهوش می تواند این درس های غیر مستقیم را بفهمد و بگیرد. اگر نه اینکه بنشینی و منتظر باشی که چیزی بهت آموزش داده شود هرگز این اتفاق نمی افتد.
*البته تنها مثال من «نارنجی پوش» نیست به نظرم نقش شما در «گزارش یک جشن» هم نقشی متفاوت و خاص نبود؟ و البته این توضیح را بدهم که فکر نمی کنم صرفا بازیگر خوب، بازیگری است که نقش متفاوت و خاص را خوب بازی می کند. بازیگر خوب هر نقشی را چه متفاوت و چه غیر متفاوت خوب بازی می کند.
من در یک سال هم فیلم «پریناز» را و هم فیلم «گزارش یک جشن» را داشتم. در «پریناز» خیلی متفاوت هستم در حدی که حتی وقتی خودم، خودم را می بینم کمی سختم است که بپذیرم این من هستم و این را به جرات می گویم چون گریم آقای اسکندری شاهکار است.
*نقش شما در آن فیلم چیست؟
یک دختر شهرستانی که ته لهجه قمی دارد، دماغ گنده ای دارد، ۳ تا بچه دارد و یکی دیگر هم حامله است ولی سعی می کند شهری باشد و شهری رفتار کند. او سریال های فارسی ۱ را دنبال می کند و عاشق سالوادور است و یک ذره مایه های طنز و کمدی دارد. نقش شوهرم را هم آقای فرهاد آئیش بازی کردند.
*تفاوت سنی زیادی دارید. در فیلم هم این تفاوت سنی محسوس است؟
بله این تفاوت سنی است ولی به کمک گریم، زن و شوهر بودن این دو نفر باورپذیر است. این زن کمی حال خرافی دارد ، کمی مذهبی است، کمی نیست و خلاصه از این حال های عجیب و غریب دارد و اصلا فیلم، فیلم عجیبی است.
*جزو نقش های اصلی فیلم است؟
بله. من خیلی غصه خوردم که «پریناز» به جشنواره راه پیدا نکرد و بعد هم توقیف شد. هم آن کار توقیف شد و هم «گزارش یک جشن». درباره «گزارش یک جشن» من از وقتی که دانشجو بودم و حتی قبل تر از آن عاشق فیلم های آقای حاتمی کیا بودم موقعی هم که «گزارش یک جشن» را به من پیشنهاد کردند جدای از اینکه اصلا فیلم خوب می شود یا نه، به صرف حضور آقای حاتمی کیا رفتم و خیلی هم تجربه خوبی بود.
*به هر حال موضوع فیلم، موضوع سیاسی روز بود و حساسیت های زیادی از جانب گروه ها و نهادهای مختلف و به خصوص مردم روی آن وجود داشت. شما ترسی نداشتید که حضورتان در این فیلم باعث قضاوت های سیاسی و ارزشی دیگران در مورد شما شود؟
ببینید اصلا قرار نبود این فیلم سیاسی باشد این را صادقانه و واقعا می گویم. همانطور که واقعا تا روز فیلمبرداری سکانس های پایانی قرار نبود آن سکانس ها را با دوربین های موبایل ها بگیریم؛ قرار بود آن صحنه های پایانی هم مثل همه فیلم با دوربین عادی فیلمبرداری شود. این ماجرای موبایل و دوربین های پنهانی و بالای ساختمان و اینها، درست است خیلی جذاب، تاثیرگذار و خوب از کار در آمد اما حتی خود آقای حاتمی کیا هم فکر نمی کرد اینها اینقدر مشکل ساز و دردسر ساز شوند. من فکر نمی کنم او اگر می دانست که این سکانس های پایانی اینقدر دردسرساز خواهد شد هیچ وقت این ریسک را نمی کرد که بیاید کل فیلم را به خاطر آنها در معرض توقیف قرار دهد.
خیلی من سر این ۲ تا فیلم زحمت کشیدم چون ۲ تا کارم هم با هم تداخل پیدا کرد و ۴ روز تمام من یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون ؛ از این ور می رفتم روز کاری و از آن ور شب کاری ، ۲۴ ساعته کار می کردم. هر جفت آنها هم توقیف شد البته باز حداقل «گزارش یک جشن» در جشنواره نمایش داده شد. خیلی زحمت کشیدم، خیلی. بعد از آن فکر کردم که این خیلی خوب است که آدم بخواهد اینقدر کار کند و دیده شود ولی به چه قیمتی؛ من ترجیح می دهم همان سالی یک فیلم بی دغدغه و آرام خودم را داشته باشم که البته باز هم من آرام نمی شینم من نمی توانم سراغ سوژه های روزمره و عادی بروم الان همین فیلم «هیس … دخترها فریاد نمی زنند» خانم پوران درخشنده هم که بهترین فیلم از نظر مخاطبان در این جشنواره انتخاب شد از نظر تم اصلی کار و فیلمنامه و سوژه کار متفاوتی است و تا به امروز ما راجع به آن فیلم نساختیم و اینقدر صریح راجع به آن حرف نزدیم.
*به نظر برای شما هم تجربه کاری متمایزی در کارنامه کاری تان است. علاوه بر نقش اول بودن قهرمان داستان هم هستید؟
بله و سر این فیلم هم من خیلی اذیت شدم.
*چطور اصلا همکاری شما و خانم درخشنده شکل گرفت؟
خانم درخشنده در ابتدا اصلا تصمیم شان این بوده که برای این نقش بازیگر آشنا و شناخته شده نگذارند و به اصطلاح از نابازیگر استفاده کند. گویا از ۸۰۰ نفر هم تست می گیرد تا اینکه یک روزی روزنامه بانی فیلم عکس من را در «نارنجی پوش» چاپ می کند و خانم درخشنده عکس را که می بینند از اطرافیان شان پرس و جو می کنند که این خانم کیست و می گویند طناز طباطبایی. البته «مرهم» را قبلا از من دیده بودند ولی در عکس نمی شناسند که من همانی هستم که در «مرهم» بازی کردم. بعدها به من گفتند اتفاقا خیلی هم خود آن فیلم و هم بازی من را دوست داشتند. بعد که دستیارهای شان می گویند که این فلانی است می گوید که زنگ بزنید بیاد دفتر. به من زنگ زدند و من به دفترشان رفتم. یک درگیری هم من آن موقع داشتم که مجبور شدم عذرخواهی کنم و نتوانستم بپذیرم.
یک هفته ای گذشت و مشکلات من از یک طرف حل شد و از طرف دیگر هم خانم درخشنده دوباره پیگیری کردند و بالاخره دست سرنوشت و تقدیر باعث شد که این کار را انجام دهم. ایشان بعد از اینکه من را انتخاب کردند ترجیح دادند بازیگر پسر فیلم را ناآشنا بگذارند به اضافه اینکه با یک خانمی هم مثل اینکه صحبت کرده بودند که ولی به این نتیجه رسیده بود که نقش دختره نقش خیلی سختی است و بهتر است به یک بازیگر حرفه ای آن را بسپارد. چون باید خیلی تجربه بازیگری به کمک بازیگر بیاید و هر کسی نمی تواست آن را بازی کند. فکر می کنم این نقش می توانست ضربه های روحی و عاطفی و حسی شدیدی به یک نابازیگر بزند که از سینما و بازیگری زده می شد و همینطور برای خود فیلم هم ریسک بزرگی محسوب می شد. چون هیچ تضمینی وجود نداشت که بشود این نقش را با یک نابازیگر در آورد.
*برای رسیدن به این نقش چه کردید؟
راستش را بخواهید من در این کار صرفا به تعریف های خانم درخشنده اکتفا کردم و هیچ زنی را که این ماجرا را تجربه کرده باشد از نزدیک ندیدم. چون حتی خواندن فیلمنامه هم برایم دردناک، سخت و بغرنج بود و اصلا نمی توانستم تصور روبه رو شدن با آدمی را داشته باشم که این عذاب را از سر گذرانده است. حتی ما در اعترافات بازپرسی نمی توانستیم همه اعترافات را بگوییم در فیلم هم نگفتیم و موسیقی روی برخی صحنه ها می آید.
* فیلم تان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شد. منتقدین هم با همه نقدهایی که به این فیلم دارند معتقدند بهنرین فیلم پوران درخشنده تا امروز است. شما چه فکر می کنید؟
من هم معتقدم بهترین فیلم خانم درخشنده است و بهترین بازی من تا به امروز. سخت ترین فیلمی است که من تا امروز کار کردم و به خاطر سوژه آن، تجاوز ، شیوه طرح آن خیلی مهم بود و ما باید لب مرز حرکت می کردیم تا اصلا بتوان این موضوع را مطرح کرد. اگر هر فیلمساز دیگری جز خانم درخشنده این فیلم را می ساخت ممکن بود از پس کار برنیاید یا کار توقیف شود. هوشمندی خانم درخشنده همین حرکت ظریف او روی لبه تیغ بود، متنی خوبی هم داشت و من تصورم بر این بود که فیلم خوبی می شود.
*نقش شیرین نعیمی در «هیس…» از ان دست نقش هایی است که برای هر بازیگری هم امکان دیده شدن را فراهم می کند و هم خطرناک است. خطرناک به این جهت که ممکن است سایه آن همیشه روی بازی های بعدی شما بی افتد. زمانی که این نقش را انتخاب کردی به این مسئله فکر کردی و اگر اینطور است برای رهایی از آن چه می خواهی بکنی؟
زمانیکه «صداها» را بازی کردم همه گفتند که نقش معتاد دیگر روی تو می ماند. بعد از آن ۲، ۳ تا کار دیگر بازی کردم که در آنها نقش معتاد نداشتم. تا نوبت به معتاد «مرهم» رسید که دست کم خودم فکر می کنم خیلی متفاوت با معتاد «صداها» بود و سعی کردم یک شکل دیگری از بازیگری را ارائه دهم مه در «صداها» مخاطب از من ندیده بود. اصرار من بر تفاوت دقیقا همین نقطه است و همه تلاشم بر این است که با جستن به این ور و آن ور و حضور در تئاتر، سریال، نقش کوتاه و بلند در سینما و همه اینها هم ذهن خودم و هم ذهن مخاطب را به یک نوع بازی عادت ندهم و متوجه تفاوت ها کنم. حالا این وسط اگر یک نقشی شبیه بود مخاطبم بپذیرد و بگوید همیشه متفاوت بوده و بالاخره پیش می آید یکی هم شبیه آن یکی باشد.
این مطلبی که می گویم را شاید خیلی ها قبول نداشته باشند و روش دیگری داشته باشند اما من جزو آن دسته بازیگرانی هستم که اعتقاد دارم من نباید طناز طباطبایی باشم که «شیرین نعیمی» را بازی می کند من باید «شیرین نعیمی» باشم. من نباید طناز طباطبایی باشم که «میلو» است من باید همه تلاشم را کنم که خود «میلو» باشم و شبیه او رفتار کنم.
*این روش از بازیگری از نظر روحی و روانی بازیگر را خیلی فرسوده و آسیب دیده نمی کند؟
بله، خیلی اذیت می کند. برای همین من کم کار می کنم چون هر روز از هر کاری چندین تار موی من را سپید می کند و در پروسه فیلمبرداری یک دفعه به خودم می آیم و می بینم که بخشی از موهایم کامل سپید شده. ولی با همه این فشارها با خودم فکر می کنم مگر من چند سال زنده هستم و می توانم کار کنم. من اگر عمر متوسط خودم را ۶۰ سال تصور کنم و از این زمان ۴۰ سال آن را توانایی کار کردن داشته باشم ترجیح می دهم کم کار کنم و به روزی که خداوند برایم مقدر کرده است راضی باشم و در همین فرصت کم حداقل ۵، ۶ تا نقش ماندگار و خوب از خودم به جای بگذارم.
*حالا که به این جا رسیدیم بگذارید بپرسم اصلا هدف شما از بازیگری چیست؟ برای رسیدن به چه چیزی بازی می کنید؟
برای من بازیگری زندگی است. بازیگری خلاقیت است یعنی تصویر و تجسم است. روزی که من از خواب بیدار شوم و تصویر و تجسمی در ذهن نداشته باشم و احساس کنم من موجودی فرسوده و به درد نخورم و هیچ ایده خلاقی نداشته باشم، آن روز باید بمیرم. بازیگری برایم بهانه ای است برای جذاب تر زندگی کردن چون اگر یک روز زندگی عادی و بدون هیچ خلاقیتی داشته باشم دیوانه می شوم.
* سئوالی که الان می خواهم بپرسم را تقریبا جواب دادی اما می خواهم بیشتر از جزئیات برای مان بگویید و اینکه برای بالا رفتن این کیفیت بازیگری تان در زندگی روزمره تان جز نگاه کردن و تصور کردن چه می کنید؟
بازیگری کار پیچیده و گسترده ای است و فقط به درست نگاه کردن و رویا پرداز و خلاق بودن ختم نمی شود. برای خوب بازی کردن باید چیزهای زیادی به خودت اضافه منی. مثلا من به همراه دوستانم یک برنامه هر جمعه ای داریم آن هم رفتن به گالری های شهر و گالری گردی است. هر جمعه تمام نمایشگاه های جدید را من می روم و می بینم. یکی از تصویرهایی که سر فیلم «هیس …» در لحظه فیلمبرداری سراغ من آمد از دل همین گالری گردی ها بیرون آمد.
در صحنه ای از این فیلم مامور زندان پنجره سلول من را باز می کند و می گوید که وصیتت را بنویس. من فکر کردم آن لحظه هیچ میمیکی نمی تواند پاسخگوی احساسات درونی آدمی باشد که الان باید وصیتش را بنویسد و ساعتی بعد هم قرار است بمیرد. چه کار باید بکند. زجه بزند؟ خودش را بزند؟ سرش را به دیوار بزند؟ من فکر کردم این صورتی است که سیاه می شود و فرو می ریزد بنابراین تنها کاری که کردم چادرم را روی سرم کشیدم که به سرعت کات دادند. من گفتم چرا؟ گفتند اصلا هیچی از صورتت دیده نمی شود گفتم مخصوصا این کار را کردم چون نمی خواهم صورتم دیده شود. خانم درخشنده یک نگاهی کردند که چرا و من گفتم واقعا من الان باید چه عکس العمل و واکنشی نشان دهم که حق مطلب را ادا کرده باشم و این حجم از بار غم را برساند.
این تصویر از دیدن عکس، مجسمه، نقاشی و هنرهای دیگر می آید. من بازیگر باید بتوانم از ذهن آدم های دیگر هم استفاده کنم من از خلاقیت یک نقاش یا مجسمه ساز و … هم می توانم در کار خودم استفاده کنم. علاوه بر همه اینها من سعی می کنم هر روز یک کار تکراری انجام ندهم و یکی از چیزهایی که در تئاتر کمی من را اذیت می کند هم همین است که هر شب باید یک کار تکراری انجام دهم. البته تکراری بودن آن تا قبل از زمان اجراست. موقعی که روی صحنه می روم درست است که یک قراردادهایی را باید هر شب اجرا کنم ولی می تواند حس کاملا متفاوتی از شب قبل داشته باشد.
*مهم ترین دغدغه طناز طباطبایی این روزها چیست؟
کهنه نشدن. من از پیر شدن می ترسم. از ذهن پیر می ترسم. از جسم پیر می ترسم.
*چند سال تان است؟
۲۹، متولد سال ۶۲ هستم. اما این مربوط به این سن من و لب مرز ۳۰ بودن نیست. من ۱۸ سالگی هم که گواهینامه گرفتم و فکر کردم که دیگر خیلی بزرگ شدم سریع این فکر از ذهنم عبور کرد که یعنی دارم پیر می شوم و هر روز که جلو می روم بیشتر، بیشتر از این فرسودگی و کهنه شدن می ترسم.
*هیچ وقت این ترس را هم دارید که وای الان ۳۰ سالم شد هنوز ازدواج نکردم یا هنوز بچه ای ندارم؟ نگران نیستید برای مادر شدن دیر شود؟
ببین این حرفی که الان می خواهم بگویم خیلی حرف رادیکالی است شاید خیلی ها با من مخالف باشند و البته خیلی مسئله شخصی است ولی تصورم این است که با ازدواج و بچه دار شدن و با هر چیزی که از این دست به من اضافه می شود انگار که من یک مرحله عقب می روم و این حس کهنگی به من دست خواهد داد که حالا دیگر الان تمام شدم و بچه ام از من مهم تر است.
الان خودت نباید غذا بخوری و اول باید بچه ات را سیر کنی. الان جیب خودت ممکن است خالی باشد اما جیب بچه ات باید پر باشد. خودت نباید فلان کار را کنی که شوهرت بتواند فلان کار را کند. الان مجبوری کار نکنی چون بچه کوچک داری و … . راستش را بخواهید من یک ذره خودخواهم. نه، خیلی خودخواهم. این خیلی خودخواه بودن و ترس از کهنه شدن باعث می شود که محتاط باشم. همیشه دوست دارم جوان باشم و تازه باشم و همه چیز تازه باشد.
این خیلی خطرناک است چون من فکر می کنم اگر یک روزی کهنه شوم و به این باور برسم که کهنه شدم دچار افسردگی خیلی حادی می شوم که حتی ممکن است خودکشی کنم. همه آرزوی زندگی ام هم همین است که خداوند این تازگی را از من نگیرد.
*و برای همین می خواهی این مراحل ازدواج و بچه دار شدن و تشکیل خانواده را بگذارید برای بعدتر؟
نه اینکه بعدتر، اصلا هیچ وقت به آن فکر هم نمی کنم، هرگز. عشق مادر و فرزندی و عشق به خانواده، عشقی طبیعی و در نهاد بشر است ولی چیزی که من می گویم یک ذره متفاوت است. نمی دانم شاید من یک ذره خودشیفتگی بازیگری دارم و این چیزی است که به نظرم همه بازیگران دارند و اگر نداشته باشند اصلا نمی توانند بازیگر شوند. آن خودشیفتگی هم این است که من خودم را از هر چیزی در جهان بیشتر دوست دارم و فکر می کنم حتی اگر روزی بچه دار شوم باز هم خودم را بیشتر از او دوست خواهم داشت. آنقدر خودم را دوست دارم که حاضر نمی شوم این همه سختی به خودم بدهم که عشق دیگری را تجربه کنم. آن عشق را خودم به خودم دارم.
منبع : کافه سینما
بازی در نقش یک سگ قطعا تجربه ای متفاوت برای هر بازیگری است. دیدن بازی ستاره ای مشهور در نقش یک سگ هم تجربه متفاوت برای علاقه مندان به بازیگری و هنرهای نمایشی است.
طناز طباطبایی، ستاره سینما، این شب ها با بازی در نقش «میلو» سگ محبوب «تن تن» روی دیگری از توانایی هایش را به نمایش گذاشته است. نمایش «تن تن و راز قصر موندوس» به کارگردانی آروند دشت آرای هر شب در تماشاخانه ایرانشهر با حضور جمعی از تواناترین بازیگران تئاتر روی صحنه می رود. اما گفت و گوی خودمانی ما با این بازیگر جسور به همین جا ختم نشد.
طباطبایی با کارنامه کاری درخشان و قابل دفاعی که ارائه داده است ثابت کرده از شیفته گان تجربه های متفاوت است. او در سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر با فیلم جنجالی و بحث برانگیز «هیس دخترها فریاد نمی زنند» در نقش دختری که مورد تجاوز و آزار و اذیت جنسی قرار گرفته حاضر شد.
نقشی که نادیده گرفته شدن آن از سوی هیات داوران بحث برانگیز شد. طباطبایی در گفت و گوی مفصل و صمیمانه اش با از جزئیات بازی اش در این فیلم و تجربه های همکاری اش با کارگردانان مطرحی مانند داریوش مهرجویی ، فیلم های توقیفی اش مانند «پریناز» و «گزارش یک جشن» و شخصیت رادیکال و متفاوتش در زندگی خصوصی اش گفت. با حرف هایی که تا امروز از او نشنیده اید همراه باشید:
*چطور سگ؟! به نظر بازی در نقش یک سگ و کلا موجودی غیر انسان عجیب و متفاوت می آید، شما چطور بازی در نقش یک سگ را پذیرفتید؟
به نظرم طبیعی است که هر بازیگری دوست داشته باشد نقش های متفاوت بازی کند و نقش یک حیوان هم اصولا به خاطر سختی های خاص خودش و تفاوتی که دارد برای هر بازیگری احتمالا تجربه جذابی است. «میلو» کاراکتری است که آن هوشمندی لازم برای جلو بردن قصه های«تن تن» را بیشتر از اندازه یک سگ دارد و در واقع یک جورهایی دستیار «تن تن» است برای جلو بردن این قصه ها. بیشتر از هر چیزی هم برای من این تفاوت او و نقش یک حیوان را روی صحنه بازی کردن جذاب بود و هست.
*شما پیش از این هم سابقه همکاری با آقای آروند دشت آرای(کارگردان این نمایش) را داشتید. برای ایفای نقش «میلو» با ایشان تعاملی داشتید و خودتان خواستید این نقش را بازی کنید یا او خودش شما را برای این نقش انتخاب کرد؟
آقای دشت آرای از ابتدا که تصمیم به ساخت این متن می گیرند به آقای چرم شیر می گویند می خواهم طناز طباطبایی این نقش را بازی کند. بعد به من پیشنهاد دادند و پرسیدند دوست دارم آن را بازی کنم که من هم خیلی استقبال کردم چون همانطور که گفتم دوست داشتم نقش متفاوتی را بازی کنم.تاکید همیشگی من بر این بوده که کارگردان از هر چیزی در انتخاب های من مهم تر است. هر چند که فعلا در تئاتر مشغول تجربه کردن هستم اما حضور متفاوت در نقش های متفاوتی که تا الان در کارهای آقای دشت آرای بازی کردم را مدیون انتخاب درست و جسورانه او هستم و اساسا آقای دشت آرای به عنوان یک کارگردان جوان، خوش فکر و خوش ایده در سال های اخیر به من جرات تجربه نقش های متفاوت را داده است. از نظر من کارهای این کارگردان جوان از خاص ترین و ویژه ترین اجراهایی بوده که من افتخار جضور در آنها را داشتم.
* چه جوری با این نقش متفاوت ارتباط برقرار کردید؟
اول که اصلا نمی دانستم باید چه کار کنم. «تن تن» را من در بچه گی خوانده بودم و چیز خاصی در ذهنم نبود. بعد از این ماجراها دوباره شروع کردم کتاب های «تن تن» را از اول خواندم و فیلم هایش را دیدم و با دیدن ، خواندن ، پیگیری و پیدا کردن ژست ها ، عادت ها و مدل «میلو» ،به نقش نزدیک شدم. اصولا «میلو» خیلی سگ متفاوتی با سگ های دیگری که در قصه ها و تصویر و ادبیات نمایشی داریم است؛ او روشنفکری غر غرو است که به نظر من باهوش ترین و جذاب ترین کاراکتر قصه های «تن تن» هم است. آن وجه سگ بودن میلو همیشه در خدمت هوشیاری او بوده و فقط اشکال او کمی غر غرو و تنبل بودنش است. مجموع همه اینها «میلو» را بامزه و خواستنی کرده.
*این روی صحنه بالا و پایین پریدن، پارس کردن ، چهاردست و پا حرکت کردن، غلت زدن و … در اولین شب اجرا چه حسی به شما داد؟ مثلا خنده تان نمی گرفت یا خجالت بکشید یا هر حس متفاوت دیگری؟
نه، من همیشه چون فقط به آن نقشی که دارم اجرا می کنم فکر می کنم دچار هیچ حس خاصی نبودم. من همیشه به نقش فکر می کنم تا اینکه فکر کنم من الان در چه پوزیشن و موقعیتی هستم. من الان اصلا به این فکر نمی کنم که این طناز طباطبایی است که روی صحنه دارد چهار دست و پا حرکت می کند و پارس می کند و … من در اجرای هر نقشی، به این فکر می کنم که الان من طناز طباطبایی نیستم، من آن کاراکتری هستم که دارم اجرا می کنم حالا این کاراکتر می خواهد سگ باشد یا یک بچه کوچک یا معتاد یا هر شخصیت دیگری به هر حال از یک جایی به بعد خودم را فراموش می کنم و فکر می کنم الان روی صحنه کی هستم و باید چه کسی را به مخاطب القاء کنم و به باور تماشاچی بخورانم .
*شما با اینکه دانش آموخته کارگردانی تئاتر هستید اما تا نمایش «درس»، به کارگردانی داریوش مهرجویی، هیچ تجربه تئاتری نداشتید و این در حالی است که از مدت ها قبل در تلویزیون و سینما دیده شده بودید. اما در ۲ سال اخیر بیشتر درگیر تئاتر هستید و این سومین تجربه تان در این اواخر است. تئاتر برای شما چه جذابیتی دارد که این روزها بیشتر با آن مشغول هستید؟
فضای تئاتر نسبت به سینما به من اجازه تجربه بیشتری می دهد. به اضافه اینکه من آن تجربیاتی که برای ورود و شناخت و یادگیری بازیگری در مدیوم سینما و تلویزیون لازم داشتم را پیدا کردم. در کار آقای مهرجویی و بعد تر نمایش «کمی بالاتر»، به کارگردانی آروند دشت آرای، من هنوز مدیوم تئاتر را خوب نمی شناختم و کمی با آن برخورد سینمایی می کردم.
اما در این کار به خصوص، «تن تن و راز قصر موندوس»، یک شب هایی با تماشاچی بی واسطه حرف می زنم و این تجربه نفس به نفس بودن با تماشاگر را واقعا دارم لمس می کنم. شب هایی که تماشاچی ها خیلی با کار ارتباط برقرار نمی کنند و خیلی نمی خندند کاملا به صورت طبیعی و ناخودآگاه روی من تاثیر می گذارد و آن شب هایی هم که تماشاچی خیلی خوشحال است و کار را می پسندد و انرژی مثبت می دهد قاعدتا باز روی من هم تاثیر مثبت می گذارد. ماجرای تائتر هنوز برایم خیلی ماجرای پیچیده، سختگیرانه و حرفه ای نیست و خیلی برایم تجربی است. دوست دارم مرتب نقش های متفاوت را تجربه کنم تا در تئاتر هم به یک نقطه ای برسم که بگویم خب از الان به بعد دیگر من این کارها را نمی کنم و این کارها را می کنم. هنوز به آن نقطه نرسیدم و دوست دارم صحنه را تجربه کنم و هنوز صحنه برای من جا برای کشف کردن دارد.
*اینکه گفتید در ابتدا روی صحنه تئاتر، سینمایی رفتار می کردید را متوجه نمی شوم، منظورتان را بیشتر توضیح می دهید؟
پایه و اساس بازیگری در تئاتری مثل «تن تن …» بر اساس ژست است، ژست هایی که باید خیلی غلو شده و تئاتری باشند و همینطور باید خیلی بیشتر از حد معمول دیده شوند و در صدا هم کمی صداسازی داریم ولی من در نمایش «درس» و «کمی بالاتر» این تجربیات را نداشتم.
در «درس» اصولا خیلی روی ژست کار نکردیم درست است که من به واسطه تغییر لحن و رفتار فیزیکی ،که مجبور بودم شبیه یک بچه باشم، تغییراتی در بازی ام داشتم اما هیچ وقت برخورد تئاتری با ماجرا نداشتم. فکر می کردم که اگر همان لحظه یک دوربین هم جلویم روشن کنند و تصویر بگیرند باز من همین شکلی بازی می کنم، درست و غلط بودنش را هم نمی دانم چون به هر حال اولین تجربه ام در تئاتر بود؛ یا در «کمی بالاتر» به خاطر محدوده تاب ها و فضای کوچکی که به هر کسی اختصاص داده شده بود که در جزیره خودش فقط باید بازی می کرد و سالن «حافظ» که به لحاظ ساختاری سالن خاصی بود، باز هم خیلی شکل کار تئاتری و تفاوت های آن برایم جا نیفتاد. حالا در «تن تن … » فرم و مدیوم تئاتر بیشتر برایم جا افتاده است.
* شما در تئاتر این دغدغه را که مخاطب تان کم تر و محدوتر از تصویر است را ندارید؟
من به یک اصلی همیشه معتقد هستم آن هم کم دیده شدن ولی خوب دیده شدن است. ممکن است مخاطب من در تئاتر، مخاطب چندان قابل مقایسه ای با سینما و تلویزیون نباشد ولی این اجازه را به من می دهد که متفاوت دیده شوم حتی اگر تماشاچی من ۱۰ نفر باشد، همان ۱۰ نفر برای من کافی هستند که بگویند یک کار متفاوت از طناز طباطبایی دیدیم. معضلی که به نظر من الان ۹۹ درصد بازیگرها یا حداقل جوان ها با آن درگیر هستند این عدم تفاوت است.
به خاطر اینکه ما در سینما در نقطه ای قرار داریم که هیچ فیلم متفاوتی ساخته نمی شود همین الان که جشنواره تازه تمام شده است من به جرات می توانم بگویم هیچ نقش متفاوت یا کار متفاوت یا فیلم متفاوتی که بگویم آهان یک کار عجیب از یک آدمی دیدم، ندیدم. هیچ فیلمنامه خوبی نیست و اصلا کار خوب کلید نمی خورد. یعنی ما هیچ وقت نمی توانیم در سینما «تن تن …» داشته باشیم، هیچ وقت من نمی توانم در سینما نقش یک سگ را بازی کنم؛ پس وقتی این موقعیت متفاوت را می توانم یک جای دیگر ،که تئاتر باشد، تجربه کنم آن را از دست نمی دهم. فکر می کنم مخاطبی هم که من را دنبال می کند و پیگیر کارهایم است در تئاتر هم دنبال من می آید، کما اینکه آمده و خیلی از تماشاگرانی که شب ها بعد از کار می آیند و با هم صحبت می کنیم و گپ و گفتی داریم از سینما و تلویزیون پیگیر کارهای من بوده اند.
برای من هم تجربه نقش های متفاوت لازم است برای اینکه خودم را محک بزنم. اگر بتوانم این تفاوت ها را در خودم ایجاد کنم و خودم باور کنم که می توانم اینقدر متفاوت باشم این باور در انتخاب های سینمایی ام هم تاثیر می گذارد و انگار با تجربه این نقش های متفاوت رشد پیدا می کنم. من به کمتر دیده شدن اعتقاد دارم و فکر می کنم اگر من سالی یک یا دو فیلم کار کنم ،حالا دو تا تئاتر هم کنار اینها کار کنم ، بهتر از این است سالی ۵ تا فیلم کار کنم که هیچ کدام فرقی با آن یکی ندارد. ترجیح می دهم در سینما سالی یک فیلم کار کنم اما آن یک فیلم کار متفاوتی باشد و همینطور در تئاتر هم در کاری حاضر شوم که تئاتر متفاوتی باشد. تا امروز هم هر سه تجربه تئاتری ام هر کدام به دلایلی کاری متفاوت به حساب می آمدند و من همیشه مطمئنا سراغ کارهای متفاوت می روم و کارهای تکراری انجام نخواهم داد.
*این تاکیدی روی حضور در کارهای متفاوت دارید من را با این سئوال روبه رو می کند که با این اوصاف بر چه اساس نقشی مثل نقش تان در «نارنجی پوش» را پذیرفتید که فکر می کنم موافق باشید که نقش متفاوت و خاصی نبود؟ این سئوال وقتی پر رنگ تر می شود که یادمان می آید این تنها فیلم شما در سال ۹۰ بود؟
«نارنجی پوش» جزو آن دسته کارهایی است که به واسطه حضور آقای مهرجویی پذیرفتم. سر تمرین های «درس» آقای مهرجویی درباره «نارنجی پوش» با من صحبت کردند. من تا به حال با اقای مهرجویی فیلم کار نکرده بودم بنابراین استقبال کردم چرا که دوست داشتم از تک تک لحظه هایی که این آدم هنوز هست و کار می کند، استفاده کنم هر چند اگر نقش کوتاه باشد یا متفاوت نباشد یا هر چیز دیگری. احساس من در آن ۴، ۵ ماهی که با ایشان کار کردم این بود که باید از هر لحظه ای که با این انسان با ارزش کار می کنم و در کنارش هستم استفاده کنم حتی اگر یک پلان سر صحنه کارش باشم و پشت دوربینش را ببینم، دیالوگ هایش با بازیگرانش را بشنوم ، هندل کردن و دکوپاژ سر صحنه اش را ببینم خیلی بهتر از این است که نبینم و بگویم نقش برای من مهم تر است.
در نتیجه ترجیح دادم حضور داشته باشم و آن بخش را هم از نزدیک ببینم حتی اگر که فیلم خیلی مورد علاقه ام نباشد. البته «نارنجی پوش» به نظر من فیلم بدی نبود و نگاه متفاوتی داشت هر چند برخی منتقدان آن را دوست نداشتند و روی خوشی به کار نشان ندادند. نقش برای من چیز ویژه ای نداشت و خود آقای مهرجویی هم این را می گفتند. به اضافه اینکه آقای مهرجویی هم احتیاج داشت با من فیلم کار کند چون ما قرار بود «مرد اسباب بازی فروش» را با هم کار کنیم فیلمی که قرار بود من و حامد بهداد نقش های اصلی آن باشیم. اما آن فیلم به خاطر هزینه های بالایی که داشت ساخته نشد و من سر تئاتر ایشان رفتم ولی واقعا احتیاج داشتم که یک فیلم با ایشان کار کنم هر چند نقشم عادی و کوتاه باشد.
*آن چیزهایی که انتظار داشتید از او بگیرید را گرفتید؟
اتفاقی که راجع به بزرگانی مثل آقای مهرجویی می افتد ممکن است در خروجی فیلم ،یعنی وقتی فیلم را می بینی ، نتیجه کار خیلی ویژه نباشد و مثلا از آقای مهرجویی دوباره «هامون» ، «پری» و «لیلا» نبینی اما به همان اندازه از او چیزی یاد می گیرید. با این بزرگان ممکن است بازیگر تنها فرصت بازی در یک پلان را پیدا کند ولی سر آن پلان جمله ای به بازیگرش بگوید که آن جمله برای من ،بازیگر، تا آخر عمرم کافی باشد. من این تجربه را با سه فیلمساز داشتم.
یکی آقای علیرضا داوودنژاد که با هم فیلم بلند هم کار کردیم اما شاید ۳ تا جمله او بوده است که من را دگرگون کرده است و همیشه در گوشم زنگ می زند. بعد از آن هم تجربه همکاری با آقای کیومرث پوراحمد و آقای داریوش مهرجویی به همین ترتیب بود. اینها آدم هایی هستند که هیچ وقت به من درس مستقیم نمی دهند و همیشه درس های شان را غیر مستقیم می گویند اما بازیگر باهوش می تواند این درس های غیر مستقیم را بفهمد و بگیرد. اگر نه اینکه بنشینی و منتظر باشی که چیزی بهت آموزش داده شود هرگز این اتفاق نمی افتد.
*البته تنها مثال من «نارنجی پوش» نیست به نظرم نقش شما در «گزارش یک جشن» هم نقشی متفاوت و خاص نبود؟ و البته این توضیح را بدهم که فکر نمی کنم صرفا بازیگر خوب، بازیگری است که نقش متفاوت و خاص را خوب بازی می کند. بازیگر خوب هر نقشی را چه متفاوت و چه غیر متفاوت خوب بازی می کند.
من در یک سال هم فیلم «پریناز» را و هم فیلم «گزارش یک جشن» را داشتم. در «پریناز» خیلی متفاوت هستم در حدی که حتی وقتی خودم، خودم را می بینم کمی سختم است که بپذیرم این من هستم و این را به جرات می گویم چون گریم آقای اسکندری شاهکار است.
*نقش شما در آن فیلم چیست؟
یک دختر شهرستانی که ته لهجه قمی دارد، دماغ گنده ای دارد، ۳ تا بچه دارد و یکی دیگر هم حامله است ولی سعی می کند شهری باشد و شهری رفتار کند. او سریال های فارسی ۱ را دنبال می کند و عاشق سالوادور است و یک ذره مایه های طنز و کمدی دارد. نقش شوهرم را هم آقای فرهاد آئیش بازی کردند.
*تفاوت سنی زیادی دارید. در فیلم هم این تفاوت سنی محسوس است؟
بله این تفاوت سنی است ولی به کمک گریم، زن و شوهر بودن این دو نفر باورپذیر است. این زن کمی حال خرافی دارد ، کمی مذهبی است، کمی نیست و خلاصه از این حال های عجیب و غریب دارد و اصلا فیلم، فیلم عجیبی است.
*جزو نقش های اصلی فیلم است؟
بله. من خیلی غصه خوردم که «پریناز» به جشنواره راه پیدا نکرد و بعد هم توقیف شد. هم آن کار توقیف شد و هم «گزارش یک جشن». درباره «گزارش یک جشن» من از وقتی که دانشجو بودم و حتی قبل تر از آن عاشق فیلم های آقای حاتمی کیا بودم موقعی هم که «گزارش یک جشن» را به من پیشنهاد کردند جدای از اینکه اصلا فیلم خوب می شود یا نه، به صرف حضور آقای حاتمی کیا رفتم و خیلی هم تجربه خوبی بود.
*به هر حال موضوع فیلم، موضوع سیاسی روز بود و حساسیت های زیادی از جانب گروه ها و نهادهای مختلف و به خصوص مردم روی آن وجود داشت. شما ترسی نداشتید که حضورتان در این فیلم باعث قضاوت های سیاسی و ارزشی دیگران در مورد شما شود؟
ببینید اصلا قرار نبود این فیلم سیاسی باشد این را صادقانه و واقعا می گویم. همانطور که واقعا تا روز فیلمبرداری سکانس های پایانی قرار نبود آن سکانس ها را با دوربین های موبایل ها بگیریم؛ قرار بود آن صحنه های پایانی هم مثل همه فیلم با دوربین عادی فیلمبرداری شود. این ماجرای موبایل و دوربین های پنهانی و بالای ساختمان و اینها، درست است خیلی جذاب، تاثیرگذار و خوب از کار در آمد اما حتی خود آقای حاتمی کیا هم فکر نمی کرد اینها اینقدر مشکل ساز و دردسر ساز شوند. من فکر نمی کنم او اگر می دانست که این سکانس های پایانی اینقدر دردسرساز خواهد شد هیچ وقت این ریسک را نمی کرد که بیاید کل فیلم را به خاطر آنها در معرض توقیف قرار دهد.
خیلی من سر این ۲ تا فیلم زحمت کشیدم چون ۲ تا کارم هم با هم تداخل پیدا کرد و ۴ روز تمام من یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون ؛ از این ور می رفتم روز کاری و از آن ور شب کاری ، ۲۴ ساعته کار می کردم. هر جفت آنها هم توقیف شد البته باز حداقل «گزارش یک جشن» در جشنواره نمایش داده شد. خیلی زحمت کشیدم، خیلی. بعد از آن فکر کردم که این خیلی خوب است که آدم بخواهد اینقدر کار کند و دیده شود ولی به چه قیمتی؛ من ترجیح می دهم همان سالی یک فیلم بی دغدغه و آرام خودم را داشته باشم که البته باز هم من آرام نمی شینم من نمی توانم سراغ سوژه های روزمره و عادی بروم الان همین فیلم «هیس … دخترها فریاد نمی زنند» خانم پوران درخشنده هم که بهترین فیلم از نظر مخاطبان در این جشنواره انتخاب شد از نظر تم اصلی کار و فیلمنامه و سوژه کار متفاوتی است و تا به امروز ما راجع به آن فیلم نساختیم و اینقدر صریح راجع به آن حرف نزدیم.
*به نظر برای شما هم تجربه کاری متمایزی در کارنامه کاری تان است. علاوه بر نقش اول بودن قهرمان داستان هم هستید؟
بله و سر این فیلم هم من خیلی اذیت شدم.
*چطور اصلا همکاری شما و خانم درخشنده شکل گرفت؟
خانم درخشنده در ابتدا اصلا تصمیم شان این بوده که برای این نقش بازیگر آشنا و شناخته شده نگذارند و به اصطلاح از نابازیگر استفاده کند. گویا از ۸۰۰ نفر هم تست می گیرد تا اینکه یک روزی روزنامه بانی فیلم عکس من را در «نارنجی پوش» چاپ می کند و خانم درخشنده عکس را که می بینند از اطرافیان شان پرس و جو می کنند که این خانم کیست و می گویند طناز طباطبایی. البته «مرهم» را قبلا از من دیده بودند ولی در عکس نمی شناسند که من همانی هستم که در «مرهم» بازی کردم. بعدها به من گفتند اتفاقا خیلی هم خود آن فیلم و هم بازی من را دوست داشتند. بعد که دستیارهای شان می گویند که این فلانی است می گوید که زنگ بزنید بیاد دفتر. به من زنگ زدند و من به دفترشان رفتم. یک درگیری هم من آن موقع داشتم که مجبور شدم عذرخواهی کنم و نتوانستم بپذیرم.
یک هفته ای گذشت و مشکلات من از یک طرف حل شد و از طرف دیگر هم خانم درخشنده دوباره پیگیری کردند و بالاخره دست سرنوشت و تقدیر باعث شد که این کار را انجام دهم. ایشان بعد از اینکه من را انتخاب کردند ترجیح دادند بازیگر پسر فیلم را ناآشنا بگذارند به اضافه اینکه با یک خانمی هم مثل اینکه صحبت کرده بودند که ولی به این نتیجه رسیده بود که نقش دختره نقش خیلی سختی است و بهتر است به یک بازیگر حرفه ای آن را بسپارد. چون باید خیلی تجربه بازیگری به کمک بازیگر بیاید و هر کسی نمی تواست آن را بازی کند. فکر می کنم این نقش می توانست ضربه های روحی و عاطفی و حسی شدیدی به یک نابازیگر بزند که از سینما و بازیگری زده می شد و همینطور برای خود فیلم هم ریسک بزرگی محسوب می شد. چون هیچ تضمینی وجود نداشت که بشود این نقش را با یک نابازیگر در آورد.
*برای رسیدن به این نقش چه کردید؟
راستش را بخواهید من در این کار صرفا به تعریف های خانم درخشنده اکتفا کردم و هیچ زنی را که این ماجرا را تجربه کرده باشد از نزدیک ندیدم. چون حتی خواندن فیلمنامه هم برایم دردناک، سخت و بغرنج بود و اصلا نمی توانستم تصور روبه رو شدن با آدمی را داشته باشم که این عذاب را از سر گذرانده است. حتی ما در اعترافات بازپرسی نمی توانستیم همه اعترافات را بگوییم در فیلم هم نگفتیم و موسیقی روی برخی صحنه ها می آید.
* فیلم تان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شد. منتقدین هم با همه نقدهایی که به این فیلم دارند معتقدند بهنرین فیلم پوران درخشنده تا امروز است. شما چه فکر می کنید؟
من هم معتقدم بهترین فیلم خانم درخشنده است و بهترین بازی من تا به امروز. سخت ترین فیلمی است که من تا امروز کار کردم و به خاطر سوژه آن، تجاوز ، شیوه طرح آن خیلی مهم بود و ما باید لب مرز حرکت می کردیم تا اصلا بتوان این موضوع را مطرح کرد. اگر هر فیلمساز دیگری جز خانم درخشنده این فیلم را می ساخت ممکن بود از پس کار برنیاید یا کار توقیف شود. هوشمندی خانم درخشنده همین حرکت ظریف او روی لبه تیغ بود، متنی خوبی هم داشت و من تصورم بر این بود که فیلم خوبی می شود.
*نقش شیرین نعیمی در «هیس…» از ان دست نقش هایی است که برای هر بازیگری هم امکان دیده شدن را فراهم می کند و هم خطرناک است. خطرناک به این جهت که ممکن است سایه آن همیشه روی بازی های بعدی شما بی افتد. زمانی که این نقش را انتخاب کردی به این مسئله فکر کردی و اگر اینطور است برای رهایی از آن چه می خواهی بکنی؟
زمانیکه «صداها» را بازی کردم همه گفتند که نقش معتاد دیگر روی تو می ماند. بعد از آن ۲، ۳ تا کار دیگر بازی کردم که در آنها نقش معتاد نداشتم. تا نوبت به معتاد «مرهم» رسید که دست کم خودم فکر می کنم خیلی متفاوت با معتاد «صداها» بود و سعی کردم یک شکل دیگری از بازیگری را ارائه دهم مه در «صداها» مخاطب از من ندیده بود. اصرار من بر تفاوت دقیقا همین نقطه است و همه تلاشم بر این است که با جستن به این ور و آن ور و حضور در تئاتر، سریال، نقش کوتاه و بلند در سینما و همه اینها هم ذهن خودم و هم ذهن مخاطب را به یک نوع بازی عادت ندهم و متوجه تفاوت ها کنم. حالا این وسط اگر یک نقشی شبیه بود مخاطبم بپذیرد و بگوید همیشه متفاوت بوده و بالاخره پیش می آید یکی هم شبیه آن یکی باشد.
این مطلبی که می گویم را شاید خیلی ها قبول نداشته باشند و روش دیگری داشته باشند اما من جزو آن دسته بازیگرانی هستم که اعتقاد دارم من نباید طناز طباطبایی باشم که «شیرین نعیمی» را بازی می کند من باید «شیرین نعیمی» باشم. من نباید طناز طباطبایی باشم که «میلو» است من باید همه تلاشم را کنم که خود «میلو» باشم و شبیه او رفتار کنم.
*این روش از بازیگری از نظر روحی و روانی بازیگر را خیلی فرسوده و آسیب دیده نمی کند؟
بله، خیلی اذیت می کند. برای همین من کم کار می کنم چون هر روز از هر کاری چندین تار موی من را سپید می کند و در پروسه فیلمبرداری یک دفعه به خودم می آیم و می بینم که بخشی از موهایم کامل سپید شده. ولی با همه این فشارها با خودم فکر می کنم مگر من چند سال زنده هستم و می توانم کار کنم. من اگر عمر متوسط خودم را ۶۰ سال تصور کنم و از این زمان ۴۰ سال آن را توانایی کار کردن داشته باشم ترجیح می دهم کم کار کنم و به روزی که خداوند برایم مقدر کرده است راضی باشم و در همین فرصت کم حداقل ۵، ۶ تا نقش ماندگار و خوب از خودم به جای بگذارم.
*حالا که به این جا رسیدیم بگذارید بپرسم اصلا هدف شما از بازیگری چیست؟ برای رسیدن به چه چیزی بازی می کنید؟
برای من بازیگری زندگی است. بازیگری خلاقیت است یعنی تصویر و تجسم است. روزی که من از خواب بیدار شوم و تصویر و تجسمی در ذهن نداشته باشم و احساس کنم من موجودی فرسوده و به درد نخورم و هیچ ایده خلاقی نداشته باشم، آن روز باید بمیرم. بازیگری برایم بهانه ای است برای جذاب تر زندگی کردن چون اگر یک روز زندگی عادی و بدون هیچ خلاقیتی داشته باشم دیوانه می شوم.
* سئوالی که الان می خواهم بپرسم را تقریبا جواب دادی اما می خواهم بیشتر از جزئیات برای مان بگویید و اینکه برای بالا رفتن این کیفیت بازیگری تان در زندگی روزمره تان جز نگاه کردن و تصور کردن چه می کنید؟
بازیگری کار پیچیده و گسترده ای است و فقط به درست نگاه کردن و رویا پرداز و خلاق بودن ختم نمی شود. برای خوب بازی کردن باید چیزهای زیادی به خودت اضافه منی. مثلا من به همراه دوستانم یک برنامه هر جمعه ای داریم آن هم رفتن به گالری های شهر و گالری گردی است. هر جمعه تمام نمایشگاه های جدید را من می روم و می بینم. یکی از تصویرهایی که سر فیلم «هیس …» در لحظه فیلمبرداری سراغ من آمد از دل همین گالری گردی ها بیرون آمد.
در صحنه ای از این فیلم مامور زندان پنجره سلول من را باز می کند و می گوید که وصیتت را بنویس. من فکر کردم آن لحظه هیچ میمیکی نمی تواند پاسخگوی احساسات درونی آدمی باشد که الان باید وصیتش را بنویسد و ساعتی بعد هم قرار است بمیرد. چه کار باید بکند. زجه بزند؟ خودش را بزند؟ سرش را به دیوار بزند؟ من فکر کردم این صورتی است که سیاه می شود و فرو می ریزد بنابراین تنها کاری که کردم چادرم را روی سرم کشیدم که به سرعت کات دادند. من گفتم چرا؟ گفتند اصلا هیچی از صورتت دیده نمی شود گفتم مخصوصا این کار را کردم چون نمی خواهم صورتم دیده شود. خانم درخشنده یک نگاهی کردند که چرا و من گفتم واقعا من الان باید چه عکس العمل و واکنشی نشان دهم که حق مطلب را ادا کرده باشم و این حجم از بار غم را برساند.
این تصویر از دیدن عکس، مجسمه، نقاشی و هنرهای دیگر می آید. من بازیگر باید بتوانم از ذهن آدم های دیگر هم استفاده کنم من از خلاقیت یک نقاش یا مجسمه ساز و … هم می توانم در کار خودم استفاده کنم. علاوه بر همه اینها من سعی می کنم هر روز یک کار تکراری انجام ندهم و یکی از چیزهایی که در تئاتر کمی من را اذیت می کند هم همین است که هر شب باید یک کار تکراری انجام دهم. البته تکراری بودن آن تا قبل از زمان اجراست. موقعی که روی صحنه می روم درست است که یک قراردادهایی را باید هر شب اجرا کنم ولی می تواند حس کاملا متفاوتی از شب قبل داشته باشد.
*مهم ترین دغدغه طناز طباطبایی این روزها چیست؟
کهنه نشدن. من از پیر شدن می ترسم. از ذهن پیر می ترسم. از جسم پیر می ترسم.
*چند سال تان است؟
۲۹، متولد سال ۶۲ هستم. اما این مربوط به این سن من و لب مرز ۳۰ بودن نیست. من ۱۸ سالگی هم که گواهینامه گرفتم و فکر کردم که دیگر خیلی بزرگ شدم سریع این فکر از ذهنم عبور کرد که یعنی دارم پیر می شوم و هر روز که جلو می روم بیشتر، بیشتر از این فرسودگی و کهنه شدن می ترسم.
*هیچ وقت این ترس را هم دارید که وای الان ۳۰ سالم شد هنوز ازدواج نکردم یا هنوز بچه ای ندارم؟ نگران نیستید برای مادر شدن دیر شود؟
ببین این حرفی که الان می خواهم بگویم خیلی حرف رادیکالی است شاید خیلی ها با من مخالف باشند و البته خیلی مسئله شخصی است ولی تصورم این است که با ازدواج و بچه دار شدن و با هر چیزی که از این دست به من اضافه می شود انگار که من یک مرحله عقب می روم و این حس کهنگی به من دست خواهد داد که حالا دیگر الان تمام شدم و بچه ام از من مهم تر است.
الان خودت نباید غذا بخوری و اول باید بچه ات را سیر کنی. الان جیب خودت ممکن است خالی باشد اما جیب بچه ات باید پر باشد. خودت نباید فلان کار را کنی که شوهرت بتواند فلان کار را کند. الان مجبوری کار نکنی چون بچه کوچک داری و … . راستش را بخواهید من یک ذره خودخواهم. نه، خیلی خودخواهم. این خیلی خودخواه بودن و ترس از کهنه شدن باعث می شود که محتاط باشم. همیشه دوست دارم جوان باشم و تازه باشم و همه چیز تازه باشد.
این خیلی خطرناک است چون من فکر می کنم اگر یک روزی کهنه شوم و به این باور برسم که کهنه شدم دچار افسردگی خیلی حادی می شوم که حتی ممکن است خودکشی کنم. همه آرزوی زندگی ام هم همین است که خداوند این تازگی را از من نگیرد.
*و برای همین می خواهی این مراحل ازدواج و بچه دار شدن و تشکیل خانواده را بگذارید برای بعدتر؟
نه اینکه بعدتر، اصلا هیچ وقت به آن فکر هم نمی کنم، هرگز. عشق مادر و فرزندی و عشق به خانواده، عشقی طبیعی و در نهاد بشر است ولی چیزی که من می گویم یک ذره متفاوت است. نمی دانم شاید من یک ذره خودشیفتگی بازیگری دارم و این چیزی است که به نظرم همه بازیگران دارند و اگر نداشته باشند اصلا نمی توانند بازیگر شوند. آن خودشیفتگی هم این است که من خودم را از هر چیزی در جهان بیشتر دوست دارم و فکر می کنم حتی اگر روزی بچه دار شوم باز هم خودم را بیشتر از او دوست خواهم داشت. آنقدر خودم را دوست دارم که حاضر نمی شوم این همه سختی به خودم بدهم که عشق دیگری را تجربه کنم. آن عشق را خودم به خودم دارم.
منبع : کافه سینما
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com