بولتن نيوز- محمد پورغلامي: در تحليلهاي امروزي مبتني بر سنتهاي «پست مدرن»، همواره سخن از «حاشيه» و «متن» است. آنان هميشه نخبگان (خواص) جامعه را «متن» ميدانند و مردم را «حاشيه». اين دقيقا همان اشتباهي است كه بسياري از نويسندگان در تحليل انتخابات سال 88 نيز به آن مبتلا شدند و انتخابات را از اين منظر مورد بررسي قرار داده و در نهايت نتيجه گرفتند كه انتخابات سال 88 و پيروزي احمدينژاد، پيروزي حاشيه بر متن (خواص) بوده است.
در بيشتر كشورها اوضاع بدين منوال است كه هميشه جماعتي به نام «اليت» يا نخبه، قابليت و حق استفاده از مناصب سياسي و مسئوليتهاي مهم حكومتي را دارند. اين، اليتهاي جامعه هستند كه با تصاحب مراكز قدرت و ثروت و كانونهاي تصميمگير و تصميمساز براي مردم كشور خود قوانيني را وضع كرده و ديگران نيز چارهاي ندارند جز اجراي آن.
خاصيت ديگر «خواص» يا اليتها آن است كه با اين بهانه كه ما چون بيشتر و بهتر از «عوام» ميفهميم و ميدانيم، قدرت را همواره در انحصار دايرهي خود در آورده و حق خارج شدن قدرت از اين دايرهي محدود را نميدهند. حتي راهاندازي و تشكيل تشكلها و احزاب سياسي نيز اگرچه در ظاهر به اسامي «متضاد»ي چون چپ و راست، محافظهكار و اصلاحطلب، جمهوريخواه و دموكرات نامگذاري ميشوند، اما در نهايت در يك نقطه با هم اشتراك دارند: «انحصار قدرت».
از ديگر سو، داستان خواص و عوام داستان هميشگي انسان است. حداقل در طول تاريخ اسلام ميتوانيم اين مساله را مورد بازبيني و باخواني قرار داده و از آن عبرتهاي لازم براي جامعهي امروزين خود را بگيريم. از اين رو، به نظر ميرسد «بازخواني» اين پرسش كه خواص و عوام جامعه چه كساني هستند، ضروري و بااهميت باشد. پس ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ بدهيم كه خواص جامعه چه كسانياند؟ آيا هر كسي كه داراي مناصب دولتي و افتخارات علمي و ... است جزو خواص محسوب ميشود؟
براي پاسخ به اين سؤال اگر از ديد جامعهشناسي غربي نگاه كنيم، خواص يا نخبگان يعني همان افراد فوقالذكر. اما اگر از منظري فراتر و با عنايت به افقها و نظرياتي كه حضرت روحالله و رهبر انقلاب، پيشروي ما گشودند به اين موضوع نگاه كنيم، اوضاع تفاوت دارد.
رهبر انقلاب در تعريف دو واژهي خواص و عوام اين چنين ميفرمايند: «در هر جامعه و شهر و كشورى، از يك ديدگاه، مردم به دو قسم تقسيم مىشوند: يك قسمْ كسانى هستند كه بر مبناى فكر خود، از روى فهميدگى و آگاهى و تصميمگيرى كار مىكنند. راهى را مىشناسند و در آن راه - كه به خوب و بدش كار نداريم - گام برمىدارند. يك قِسم اينهايند كه اسمشان را «خواص» مىگذاريم. قسم ديگر، كسانى هستند كه نمىخواهند بدانند چه راهى درست و چه حركتى صحيح است. در واقع نمىخواهند بفهمند، بسنجند، به تحليل بپردازند و درك كنند. به تعبيرى ديگر، تابع جَوّند. به چگونگى جوّ نگاه مىكنند و دنبال آن جوّ به حركت در مىآيند. اسم اين قسم از مردم را «عوام» مىگذاريم. پس، جامعه را مىشود به «خواص» و «عوام» تقسيم كرد. اكنون دقّت كنيد تا نكتهاى در باب «خواص» و «عوام» بگويم تا اين دو با هم اشتباه نشوند:
«خواص» چه كسانى هستند؟ آيا قشر خاصّى هستند؟ جواب، منفى است. زيرا در بين «خواص»، كنار افراد با سواد، آدمهاى بىسواد هم هستند. گاهى كسى بىسواد است؛ اما جزو خواص است. يعنى مىفهمد چه كار مىكند. از روى تصميمگيرى و تشخيص عمل مىكند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرك ندارد و لباس روحانى نپوشيده است. بههرحال، نسبت به قضايا از فهم برخوردار است.»
در جايي ديگر نيز چنين ميفرمايند:
«جزو عوام قرار نگرفتن، بدين معنا نيست كه حتماً در پى كسب تحصيلات عاليه باشيد؛ نه! گفتم كه معناى «عوام» اين نيست. اى بسا كسانى كه تحصيلات عاليه هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه تحصيلات دينى هم كردهاند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه فقير يا غنىاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. بايد مواظب باشيم كه به اين جَرگه نپيونديم. يعنى هر كارى مىكنيم از روى بصيرت باشد. هر كس كه از روى بصيرت كار نمىكند، عوام است.»
پس تا اينجاي بحث دانستيم كه منظور از خواص، صرفا اقليت نخبه يا به تعبير غربي، اليتهاي قدرت و ثروت نيست. حتي ممكن است عكس آن نيز صادق باشد. يعني كسي از منظر طبقهي اجتماعي و جايگاه سياسي، نخبه محسوب شود اما به لحاظ فكري و عملكردي، عوام باشد.
بنا بر شواهد و استنادات تاريخي، در مقاطع سرنوشتساز، معمولا اين خواص جامعه بودند كه حركت تاريخ را تغيير دادهاند. اكثر تحولات شگرف و بزرگ تاريخ توسط خواص كه صاحبان رأي و تفكر هستند (از هر قشر و طبقهاي كه ميخواهند باشند) اتفاق افتاده است. حال، اين تحولات يا به سمت «تعالي» بوده است يا به سمت «تداني». از اين رو رهبر انقلاب خواص را به دو گروه تقسيم ميكنند:
«خواص، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبههى حق و خواص جبههى باطل. عدّهاى اهل فكر و فرهنگ و معرفتند و براى جبههى حق كار مىكنند. فهميدهاند حق با كدام جبهه است. حق را شناختهاند و براساس تشخيص خود، براى آن، كار و حركت مىكنند. اينها يك دستهاند. يك دسته هم نقطهى مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگرديم، بايد اين طور بگوييم كه عدّهاى اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين، عليهما السّلام هستند و طرفدار بنىهاشمند. عدّهاى ديگر هم اصحاب معاويه و طرفدار بنىاميّهاند.»
اگر ماجرا به همينجا ختم ميشد، راحت بود. اما داستان پيچيدهتر از اينها است. پيچيدگي ماجرا آنجا خود را نشان ميدهد كه حتي «خواص اهل حق» نيز خود بر دو نوع ديگر تقسيم ميشوند:
«خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. يك نوع كسانى هستند كه در مقابله با دنيا، زندگى، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همهى متاعهاى خوبْ قرار دارند. اينهايى كه ذكر كرديم، همه از متاعهاى خوب است. همهاش جزو زيباييهاى زندگى است. «مَتاعُ الْحَياةِ الُّدنْيا.» «متاع»، يعنى «بهره». اينها بهرههاى زندگى دنيوى است. در قرآن كه مىفرمايد «مَتاعُ الْحَياةِ الُّدنْيا»، معنايش اين نيست كه اين متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا براى شما آفريده است. منتها اگر در مقابل اين متاعها و بهرههاى زندگى، خداى ناخواسته آن قدر مجذوب شديد كه وقتى پاىِ تكليفِ سخت به ميان آمد، نتوانستيد دست برداريد، واويلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهاى دنيوى، آنجا كه پاى امتحان سخت پيش مىآيد، مىتوانيد از آن متاعها به راحتى دست برداريد، آن وقتْ حساب است.»
همچنين «اگر در جامعهاى، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ يعنى كسانى كه مىتوانند در صورت لزوم از متاع دنيوى دست بردارند، در اكثريت باشند، هيچ وقت جامعهى اسلامى به سرنوشت جامعهى دوران امام حسين عليهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بيمه است. اما اگر قضيه به عكس شد و نوع ديگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنيا. آنان كه حق شناسند، ولى درعينحال مقابل متاع دنيا، پايشان مىلرزد - در اكثريت بودند، وامصيبتاست!...
وقتى خواصِ طرفدارِ حق، يا اكثريت قاطعشان، در يك جامعه، چنان تغيير ماهيت مىدهند كه فقط دنياى خودشان برايشان اهميت پيدا مىكند؛ وقتى از ترس جان، از ترس تحليل و تقليل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر مىشوند حاكميت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمىايستند و از حق طرفدارى نمىكنند و جانشان را به خطر نمىاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسينبنعلى عليهالسّلام - با آن وضع - آغاز مىشود. حكومت به بنىاميّه و شاخهى «مروانى» و بعد به بنىعبّاس و آخرش هم به سلسلهى سلاطين در دنياى اسلام، تا امروز مىرسد!»
حالا به سراغ واقعهي عاشورا برويم. به سبب اتفاقاتي كه پس از رحلت پيامبر(ص) در جامعهي مسلمين رخ داد، بسياري از خواص جامعه دچار انحراف شدند. بسياري از اين افراد كه روزگاي جزو بهترين و نرديكترين ياران رسول(ص) محسوب ميشدند، تغيير ماهيت داده و «دنيا» را به «عقبي» ترجيح دادند. اين موضوع همچنان ادامه پيدا كرد تا سال 61 هجري:
«وقتى به اسامى كسانى كه از كوفه براى امام حسين عليهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مىكنيد، مىبينيد همه جزو طبقهى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند. تعداد نامهها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بستهى بزرگ نامه، از كوفه براى امام حسين عليهالسّلام فرستاده شد. همهى نامهها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامهها را كه نگاه كنيد، معلوم مىشود از اين خواصِ طرفدارِ حق، كدامها جزو دستهاى هستند كه حاضرند دينشان را قربانى دنيايشان كنند و كدامها كسانى هستند كه حاضرند دنيايشان را قربانى دينشان كنند. از تفكيكِ نامهها هم مىشود فهميد كه عدّهى كسانى كه حاضرند دينشان را قربانى دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مىشود كه مسلم بن عقيل به شهادت مىرسد و از همان كوفهاى كه هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت كردند، بيست، سى هزار نفر يا بيشتر، براى جنگ با امام حسين عليهالسّلام به كربلا مىروند! يعنى حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مىآورد.»
اين خواص اهل حق بودند كه با دنياطلبي و انحراف از آموزهها و اصول اصيل اسلامي، موجبات به مسلخ رفتن حسين بن علي(ع) را رقم زدند. گناه شهادت سيدالشهداء بيشتر از آنكه متوجه سپاهيان يزيد باشد، متوجه اين افراد است كه با اشتباهات و عدم تشخيص به موقع و به هنگام خود، باعث حادثهي كربلا شدند.
حال سؤال آن است كه اگر در برههاي مانند برههي حادثهي كربلا قرار گرفتيم، وظيفهي خواص چيست؟ خواص چه كاري ميتوانند انجام دهند؟ رهبر انقلاب به اين سؤال چنين پاسخ دادهاند:
«تصميمگيرىِ خواص در وقت لازم؛ تشخيص خواص در وقت لازم؛ گذشتِ خواص از دنيا در لحظهى لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظهى لازم. اينهاست كه تاريخ و ارزشها را نجات مىدهد و حفظ مىكند! در لحظهى لازم، بايد حركتِ لازم را انجام داد. اگر تأمّل كرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.»
همچنين «اگر خواصْ امرى را كه تشخيص دادند به موقع و بدون فوتِ وقت عمل كنند، تاريخ نجات پيدا مىكند و ديگر حسينبنعلىها به كربلاها كشانده نمىشوند. اگر خواصْ بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند اما با هم اختلاف كردند؛ كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد.»
فتنهي سال 88 آزمون و امتحان خوبي بود تا عيار و مرتبهي هركس و بهخصوص برخي از سياسيون مدعي كه خود را خواص جامعه ميخواندند، معلوم شود. فتنهي 88 به خوبي نشان داد كه چگونه برخي از خواص اهل حق، به دليل دنياطلبي و انحراف از مباني، در موقع لزوم وارد معركه نشده و آنچنان كه بايد عمل نكردند. تصور كنيد اگر همان روز اول آشوبها، خواصي كه بايد وارد معركه ميشدند، وارد شده و با موضعگيريها و استفاده از ابزار عقلاني تببين و تحليل، غبار «شبهه» و «فتنه» را ميزدوند، آيا اين فتنه به مدت هشت ماه طول ميكشيد؟
جالب
آنكه اين خواص بيخاصيت، حتي ما را از «خوانش» دوبارهي تاريخ و «عبرت» گرفتن از
آن نيز بر حذر ميدارند! ميگويند چرا از خواص دوران اميرالمومنين و اشتباهاتشان
ميگوييد! چرا از طلحه و زبير و سعد بي ابيوقاصها ميگوييد! چرا از حادثهي كربلا و نقش خواص در شهادت «وليّ زمان» ميگوييد! چرا از شريح قاضيها و عمر سعدها مثال مينيد! جالب
است نه؟!
خواص بيخاصيت از بازخواني «تاريخ» ميترسند. به باور آنها تاريخ يعني مجموعهاي از «روايت»ها و «فرا روايت»ها كه عاري از هرگونه «ارزشگذاري» و خوب و بد است. تاريخ چيزي نيست جز مجموعهاي از اتفاقات رخ داده در گذشته، به دور از هرگونه بار منفي و مثبت! در حالي كه مهمترين كاركرد تاريخ، به گفتهي اميرالمونين (ع)، «عبرت» آموختن از آن است. عبرتهايي كه موجب ساخت جامعهاي به دور از انحرافات و اشتباهات پبشينيان است. پس ما چارهاي نداريم جز آنكه همواره از حادثهي كربلا بگوييم. و اين است سرّ «كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كريلا»
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com