کد خبر: ۷۴۶۹۷۰
تاریخ انتشار:

زندگینامه اروین رومل ملقب به روباه صحرا و داستان خودکشی او

نمی‌شود انکار کرد که در وب فارسی و نیز در میان عامه مردم ایران در کمال شگفتی، گرایش‌ها و نوستالژی‌هایی در مورد آلمان نازی وجود دارد.
زندگینامه اروین رومل ملقب به روباه صحرا و داستان خودکشی او

به گزارش بولتن نیوز، شما ممکن است تصور کنید که چنین تصوراتی با توجه به نیست شدن اصلا موضوع، نباید مایه نگرانی باشد. اما اگر ژرف‌تر به موضوع نگاه کنیم، این مسئله باید نگرانمان کند، چرا که نشان می‌دهد هنوز که هنوز است با وجود سادگی دسترسی به اطلاعات در عصر اینترنت، تلقی‌ها و قضاوت‌های ما اصلاح نشده است.

موضوع این نیست که ما بخواهیم عده‌ای را برای لعن نازیسم و فاشیسم هم‌داستان خود کنیم و از یاد ببریم که فاتحان جنگ جهانی با کشورهای مغلوب و حتی کشورهای بی‌طرف چه کردند، موضوع این است که باید عادت کنیم در مورد هر انگاره‌ای شک کنیم، و با مراجعه به مراجعه کاغذی یا آنلاین معتبر و کسب اطلاعات لازم و یک استدلال منطقی، طور دیگری به امورات مهم بنگریم.

شمار قابل توجهی از مردم ما عادت کرده‌اند که به رغم کمی دانش و نخواندن حتی یک کتاب معتبر، به سادگی در مورد  پدیده‌های مختلف سیاسی و تاریخی و علمی را اظهار نظر کنند و متأسفانه باید اعتراف کنیم که افکار نژادپرستانه قومیتی و نژادی هم در ایران برای خود طرفداران و حتی مبلغان خود را دارد. به عبارتی ما هنوز عادت نکرده‌ایم که به شخصیت‌ها و رویدادها به صورت همه‌جانبه‌نگر و خاکستری نگاه کنیم.

اما یکی از علل محبوبیت پنهانی هیتلر و نازی‌ها در میان قشری از جامعه ما، نه جذاب افکار و اندیشه‌ها آنها بلکه تصویر جامعه آلمان به عنوان یک کلیت است. مشکل این است که این دسته از مردم ما سخت‌کوشی، علم، نظم، تعهد و دیسیلین فرهنگ آلمانی را با نازیسم اشتباه گرفته‌اند.

یک بار به شوخی به یکی از دوستانم گفته بودم که علت محبوبیت و گریبان چاک دادن بعضی از هموطنان ما، نه ذات خود قضیه، بلکه یونیفرم‌های زیبای افسران آلمانی، چهره سنگی باهوش آنها و چکمه‌های واکس زده‌شان بوده!

تلویزیون ایران، چند سال پیش مستند بسیار جالبی به نام ژنرال‌های هیتلر پخش می‌کرد که نمی‌دانم آیا از جایی می‌شود تهیه‌اش کرد یا نه. در این مستند به خوبی نشان داده شده بود که چگونه موفقیت‌ها نظامی‌های آلمان و مهندسان آلمانی، که ربطی به نازی‌ها نداشت، چگونه در ابتدای جنگ توسط هیتلر و نازی‌های مصادره شد و چگونه تصمیمات راهبردی اشتباه هیتلر و دخالت‌اش در تصمیمات نظامی‌ها، باعث شد هیتلر قافیه را ببیازد و به آن سرنوشت دچار شود.

در این پست با هم داستان سرانجام ناگوار یکی از نظامی‌های برجسته آلمان را می‌خوانیم، داستان مارشال رومل را.

نویسنده: ژنرال دسموند یانگ

پس از آن‌‌که مارشال رومل در ماه مارس ۱۹۴۳ از آفریقای شمالی به آلمان مراجعت کرد، رفته‌‌رفته اعتماد خود را نسبت به هیتلر از دست داد و پی برد که «فوهرر» حتی نسبت به اشخاصی که با فداکاری به او خدمت نموده‌‌اند، صمیمانه رفتار نمی‌‌کند.

پی‌‌بردن به این حقیقت تلخ، رومل را که مردی سلیم‌‌النفس و از ریزه‌‌کاری‌‌های سیاسی به دور و فقط به رموز جنگی آشنایی داشت، دچار دل‌‌سردی ساخت. وی کم‌‌کم به این نتیجه رسیده بود که روش هیتلر نه‌‌تنها احتمال پیروزی آلمان در جنگ را ضعیف ساخته است، بلکه کشور را به سوی شکست و نابودی سوق می‌‌دهد. بدین‌‌ترتیب در تابستان سال ۱۹۴۴ رومل برای اولین بار، توجه خود را به مسائل سیاسی معطوف داشت و از بررسی‌‌های خویش مانند بسیاری از امرای ارتش آلمان نتیجه گرفت که هیتلر کشور را به سوی نابودی می‌‌کشاند و بنابراین باید به نحوی، عملیات او را خنثی نمود.

یکی از طریقی که برای نیل به این هدف، مفید به نظر می‌‌رسد، دورساختن مشاورین هیتلر از اطراف او و سلب اختیارات وی بود تا بدین‌‌ترتیب، هیتلر فقط به عنوان رهبر تشریفاتی بدون آن‌‌که واقعاً اختیاراتی داشته باشد در مقام خود باقی بماند. ولی مسئله‌‌ی مهم، عملی‌‌ساختن این نقشه بود.

اما قبل از این‌‌که رومل بیش از این به این موضوع بیاندیشد و به نتیجه قطعی برسد، از طرف هیتلر به سِمت فرماندهی لشکرهای «ب» منصوب گردید و برای انجام مأموریت خود بدواً به ایتالیا و سپس به فرانسه عزیمت کرد و موقتاً توجه به وظایف نظامی، نقشه‌‌های سیاسی او را تحت‌‌الشعاع قرار داد.

توطئه

در خلال این احوال، رجال دیگری که نقشه‌‌های قطعی‌‌تری علیه هیتلر طرح‌‌ریزی کرده بودند، توجه خود را به رومل معطوف داشته بودند. رهبری علیه هیتلر را دکتر «کوئردلر» (Coerdeler) شهردار لایسپزیک و سرهنگ «بک» (Beck) رئیس سابق ستاد ارتش به عهده گرفته بودند.

دکتر کوئردلر:

به عقیده‌‌ی آن‌‌ها برای این‌‌که این توطئه به نتیجه‌‌ی مثبت برسد، می‌‌بایستی شخص برجسته‌‌ای را پیدا کنند که در عین حال مورد اطمینان ملت و ارتش باشد و بتواند در موقع مقتضی، رهبری نهضت را به عهده بگیرد و مردم، اطمینان داشته باشند که محرک قیام او، منافع شخصی نیست. تنها افسر ارشد شاغلی که در آن موقع مورد اعتماد مردم و ارتش بود و حسن شهرت کامل داشت؛ مارشال رومل بود. می‌‌توان گفت وی بعد از هیتلر معروف‌‌ترین شخصیت آلمان به شمار می‌‌رفت و بنابراین توطئه‌‌گران، او را برای رهبری نهضت ضد هیتلری از هر لحاظ مناسب تشخیص داده بودند.

ژنرال لودویگ بک:

توطئه‌‌گران به وسیله‌‌ی دکتر «کارل اشترولین» (Karl Strolin) شهردار اشنوتگارت با رومل وارد مذاکره شدند. جلسه‌‌س قطعی مذاکرات در اواخر ماه فوریه‌‌ی سال ۱۹۴۴ در منزل رومل واقع در «هرلینگن» (Herrlingen) تشکیل گردید و چندین ساعت به طول انجامید. «اشترولین» جریان مذاکرات این جلسه را به شرح زیر بیان نموده است:

«رومل، دودل و مردد به نظر می‌‌رسید. من از او پرسیدم که آیا سلاح‌‌های مخفی، آخرین امکان پیروزی در جنگ را به آلمان نمی‌‌دهند؟ رومل پاسخ داد که او اطلاعی از چنین سلاح‌‌ها جز آن‌‌چه در نشریه‌‌های تبلیغاتی خوانده است ندارد و اضافه کرد که به عقیده‌‌ی او از لحاظ نظامی دیگر امیدی برای پیروزی آلمان وجود ندارد. از رومل سؤال شد که آیا به عقیده‌‌ی او هیتلر از وخامت اوضاع آگاه است. رومل گفت: «تصور نمی‌‌کنم؛ به هر حال هیتلر خود را به امیدهای واهی دل‌‌خوش نموده است.» از رومل پرسیده شد که آیا می‌‌توان از «فوهرر» تقاضای ملاقات نموده و ذهن او را نسبت به حقایق روشن ساخت. رومل جواب داد «من چندین مرتبه در این کار پیش‌‌قدم شده‌‌ام ولی به نتیجه نرسیده‌‌ام و باز هم حاضرم در این راه کوشش کنم ولی ستاد ارتش نسبت به من ظنین است و نمی‌‌گذارد تنها با هیتلر مواجه شوم.»

طبق اظهارات اشترولین، بالاخره در این جلسه تصمیم گرفته شد که رومل کوشش نماید که بار دیگر با هیتلر ملاقات کرده و او را وادار به پیروی از عقل و منطق نماید و اگر از این اقدام نتیجه نگرفت نامه‌‌ای به او بنویسد و دلایل عدم امکان پیروزشدن آلمان در جنگ را تشریح کند و اگر این اقدام هم به نتیجه نرسید، مستقیماً وارد عمل گردد.

رومل، مدتی راجع به این مسائل فکر کرد و بالاخره گفت: «تصور می‌‌کنم وظیفه‌‌ی من ایجاب می‌‌کند که کمک خود را از آلمان دریغ ندارم.»
توطئه‌‌گران وارد عمل می‌‌شوند.

در ماه آوریل سال ۱۹۴۴ ژنرال «اشپیدل» (Spcidel)، که جزء دسته‌‌ی توطئه‌‌گران بود به سِمت رئیس ستاد رومل انتخاب گردید و از آن به بعد «اشترولین» به وسیله‌‌ی مکاتبه با «اشپیدل» و از طریق او با رومل تماس برقرار نمود.

ضمناً «اشپیدل» راجع به نقشه‌‌ی توطئه با فرمانده‌‌ی سابق خود ژنرال فن «اشتولپناگل» (Stulpnagel) فرمانده‌‌ی نیروهای اشغالی آلمان در فرانسه و نیز با ژنرال فن «فالکن بوزن» (Falken bausen)، فرمانده‌‌ی نیروهای اشغالی آلمان در بلژیک، وارد مذاکره شد. رومل شخصاً در بعضی از مذاکرات شرکت می‌‌جست و در هر صورت نتیجه‌‌ی مذاکرات به اطلاع او رسانیده می‌‌شد. «اشتولپناگل» در هسته‌‌ی مرکزی توطئه قرار گرفته بود. وی و «اشپیدل»، رئوس شرایط پیشنهاد صلح با متفقین را تنظیم نموده تا به ایزنهاور ومونتگمری تسلیم نمایند و در نظر داشتند چنان‌‌چه در موقع مذاکرات صلح، هیتلر از کار برکنار نشده باشد، خودشان مستقیماً مذاکرات صلح را دنبال نمایند.

در روز ۲۷ ماه مه بنا به پیشنهاد رومل، جلسه‌‌ی مهمی در منزل ژنرال «اشپیدل» تشکیل گردید. در این جلسه علاوه بر ژنرال «اشپیدل» که به نمایندگی از طرف مارشال رومل حضور یافته بود، «اشترولین» و «ون نورات» (Von Neurath) وزیر امور خارجه‌‌ی سابق آلمان نیز شرکت جسته بودند.

از ماه فوریه به بعد، رومل در یک وضع بغرنجی قرار گرفته بود. از یک طرف، وی به دستور هیتلر برای دفاع از جبهه‌‌ی اقیانوس اطلس که به نام «دیوار اتلانتیک» نامیده می‌‌شد انتخاب و مأمور جلوگیری از اشغال سواحل به وسیله‌‌ی دشمن، گردیده بود، از طرف دیگر، وی عقیده داشت که جلوی تهاجم متفقین را نمی‌‌توان گرفت و معتقد بود که آلمان باید به محض پیاده‌‌شدن نیروهای متفقین، به ایزنهاور ومونتمگری پیشنهاد صلح نمایند.

رومل با کوشش زیاد موفق شد که بین احساسات و عقاید متضاد خود، موازنه برقرار سازد؛ از یک طرف به عنوان افسر قدیمی و وظیفه‌‌شناس حداکثر کوشش خود را برای تقویت روحیه‌‌ی سربازان و تشویق آن‌‌ها به مقاومت در مقابل مهاجمین به کار می‌‌برد و لحظه‌‌ای از تکمیل استحکامات «دیوار دفاعی اتلانتیک» غفلت نمی‌‌ورزید و در اعلامیه‌‌های خود به اندازه‌‌ای راجع به تسخیرناپذیری «دیوار اتلانتیک» مبالغه می‌‌نمود که حتی نیروهای متفقین را تحت تأثیر ادعای خود قرار داده بود. پس از پیاده‌‌شدن نیروهای متفقین، رومل با سرسختی تمام، برای راندن آن‌‌ها به طرف دریا مجاهدت ورزید. او یک سرباز حرفه‌‌ای بود و هنوز اعتماد خود را نسبت به ارتش آلمان کاملاً از دست نداده بود و نتیجتاً در تصمیمات و عملیات نظامی او هیچ‌‌گونه تزلزلی مشاهده نمی‌‌گردید.

ولی ضمناً رومل مذاکراتی را که طی جلسه‌‌ی ماه فوریه‌‌ی ۱۹۴۴ با دکتر «اشترولین» به عمل آورده و تعهداتی را که پذیرفته بود، فراموش نکرده بود. وی در گزارشی که در ۱۲ ژوئن، راجع به اوضاع جنگ آلمان برای هیتلر فرستاد، خاطرنشان ساخت که آلمان با مشکلات فوق‌‌العاده‌‌ای روبه‌‌رو گردیده و برتری متفقین به‌‌خصوص از لحاظ نیروی هوایی، امکان جلوگیری از شکافته‌‌شدن خط جبهه‌‌ را بسیار ضعیف ساخته است.

رومل در روز ۱۷ ژوئن در شهر «سواسون» (Soissons) با هیتلر ملاقات کرد و پیشنهاد نمود که آلمان باید تقاضای صلح بکند و یا یک خط دفاعی در عقب رودخانه‌‌ی «لورن» (Lorne) تشکیل دهد و بالاخره در روز ۱۵ ژوئیه‌‌ آخرین پیام خود را برای هیتلر فرستاد. ولی روز ۱۷ ژوئن قبل از این‌‌که پاسخی دریافت دارد، در اثر تیراندازی هوایی متفقین به شدت مجروح گردید و در بیمارستان «وزینه» (Vesinet) بستری شد.

با توجه به وقایع بعدی شاید بهتر بود که رومل در اثر جراحاتی که برداشته بود، بدورد حیات می‌‌گفت. در حقیقت جراحات او به اندازه‌‌ای شدید بود که هر کس دیگر به جای او بود، تلف می‌‌گردید ولی نیروی جسمی و روحی رومل بر جراحاتش غالب گردید و او را از مرگ نجات داد.

روز ۳۲ ژوئیه موقعی‌‌که بارون فن «ازبک» (Esebeck) برای عیادت رومل وارد اتاق او در بیمارستان گردید، مارشال که در کنار تخت‌‌خواب خود نشسته بود، به محض دیدن «ازبک» گفت: بسیار خوشحالم که شما هستید. می‌‌ترسیدم دکتر باشد، زیرا او مرا از نشستن منع می‌‌نماید و تصور می‌‌کند که به زودی خواهم مرد ولی من به هیچ وجه قصد مردن ندارم. خواهشمندم عکسی از من بگیرید تا انگلیسی‌‌ها بدانند که موفق به کشتن من نشده‌‌اند. سپس رومل مدتی با «ازبک» راجع به اوضاع وخیم آلمان و احتمال شکست‌‌خوردن آن کشور در جنگ صحبت کرد و به‌‌خصوص از ضعف نیروی هوایی آلمان، ابراز تأسف نمود ولی درباره‌‌ی توطئه‌‌ای که علیه هیتلر ترتیب داده شده بود کلمه‌‌ای به زبان نیاورد.

در روز هشتم ماه اوت، رومل با وجود مخالفت پزشکان تصمیم گرفت بیمارستان را ترک کند و به منزلش در «هرلینگن» منتقل گردد. پس از این‌‌که به منزل منتقل گردید، تحت نظر دو نفر پزشک مشهور به نام «البرخت» (Albrecht) و «استوک» (Stock) که از استادان دانشگاه «توبینگن» بودند قرار گرفت. «البرخت» که متخصص جراحی مغز بود، پس از معاینه‌‌ی رومل گفت: «من باید دروسی که می‌‌دهم تجدید نظر کنم؛ فکر نمی‌‌کردم کسی بتواند از چنین جراحاتی جان به سلامت به در برد…»

برخلاف آن‌‌چه انتظار می‌‌رفت، جراحات رومل با سرعت، التیام پیدا می‌‌کردند و وی به تدریج نیروی خود را باز می‌‌یافت.

در خلال این احوال، همسر رومل، از این‌‌که هیچ یک از رجال و امرای ارتش آلمان از شوهرش خبری نمی‌‌گیرند، دچار تعجب شده بود غافل از این‌‌که از چندی قبل هیتلر به سبب نظریاتی که رومل مکرر درباره‌‌ی احتمال شکست آلمان ابراز داشته بود، نسبت به وی ظنین گردیده و او را تحت مراقبت شدید قرار داده است.

در روز ۲۰ ژوئیه‌‌ی ۱۹۴۴ سوءقصدی علیه هیتلر به وسیله‌‌ی انفجار بمب به عمل آمد ولی «فوهرر» از این حادثه جان به سلامت به در برد و بلافاصله توطئه‌‌گران تحت تعقیب قرار گرفتند و از جمله ژنرال «اشتولپناگل» برای ادای توضیحات به برلین احضار گردید.

روز بعد، وی با اتومبیل به طرف برلین حرکت کرد. هیچ کس نمی‌‌داند وی در چه موقع تصمیم به خودکشی گرفت. به هر حال او تصمیم خود را در نزدیکی «وردن» به مورد اجرا گذاشت. بدین‌‌ترتیب که به راننده‌‌ی خود دستور داد اتومبیل را در کنار کانال «موز» نگاه دارد و او را تنها بگذارد. آن‌‌گاه از اتومبیل پیاده شده، هفت‌‌تیر خود را بیرون آورده و گلوله‌‌ای به مغز خود خالی کرد ولی تیر به خطا رفت و به جای این‌‌که او را بکشد، صورتش را مجروح کرده و به چشمانش آسیب رسانید. راننده که صدای تیر را شنیده بود به طرف مجروح شتافته و او را که در کانال افتاده بود، از آب بیرون آورده و در حال بیهوشی به بیمارستان «وردن» رسانید. در نتیجه‌‌ی عمل جراحی، یکی از چشمان مجروح، بینایی خود را بازیافت. موقعی‌‌که مارشال «اشتولپانگل» در حال به هوش آمدن بود، چندین بار نام رومل را به زیان آورد.

بنا به اظهارات سرهنگ «ولوفگانگ مولر» (Wolfgang Muller) در همان موقع جراح معالج اشتولپناگل فوراً با اداره‌‌ی گشتاپو در پاریس تماس گرفت و جریان را به اطلاع آن‌‌ها رسانید. ولی طبق اظهارات «اشپیدل»، مأمورین اس‌‌اس و گشتاپو قبلاً در کنار تخت‌‌خواب مجروح حاضر شده بودند. به هر حال مأمورین گشتاپو به‌‌طور مستقیم یا غیرمستقیم از جریان امر اطلاع حاصل کرده بودند و ژنرال «اشتولپانگل» مسافرت خود را به برلین در معیت آن‌‌ها ادامه داد و پس از رسیدن به برلین، تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت. هیچ کس نمی‌‌داند که آیا وی در این بازجویی اسراری را فاش نمود یا خیر، ولی قبلاً در حال هذیان به اندازه‌‌ی کافی مطالبی را بروز داده بود. به هر حال، پس از شکنجه، او را محاکمه نموده و به اعدام محکوم کرده و به دار آویختند. «اشپیدل» درباره‌‌ی او می‌‌گوید وی مردی مشهور صریح‌‌اللهجه و شحیح‌‌العمل بود…»
روز ۱۸ اوت، مارشال فن کلوگه (Kluge) یکی دیگر از توطئه‌‌گران که به برلین احضار گردیده بود نیز تصمیم به انتحار گرفت و با خوردن زهر به زندگی خود خاتمه داد.

حالت انتظار

در «هرلینگن» روزها به آرامی می‌گذشت. پروفسور «البرخت» به عیادت رومل می‌آمد و از بهبودی بیمار خود ابراز خوش‌وقتی می‌کرد. رومل رفته‌رفته قادر به راه‌رفتن و گردش در باغ گردیده بود. در اوایل دوره‌ی نقاهت او، اتفاق غیرمترقبه‌ای رخ داد.

در اواسط ماه اوت، یک روز، اندکی پس از ورود مارشال به منزل خود، شخص ناشناسی سعی کرد که از راهروی زیرزمینی که به پناهگاه ضدهوایی منتهی می‌گردید، وارد منزل رومل شود. یکی از مستحفظین که او را دیده بود، به طرف وی تیراندازی کرد و ناشناس مجبور به فرار گردید ولی دیگر به این پیش‌آمد توجهی نشد.

روز ششم ماه سپتامبر، رومل با ملاقات غیرمترقبه‌ی دیگری مواجه شد. ژنرال «اشپیدل»، رئیس ستاد او، به دیدن وی آمده و اطلاع داد که از سمت ریاست ستاد برکنار گردیده و بایستی فردا خود را به ستاد کل معرفی نماید. همسر رومل، بعدها اظهار داشت که «اشپیدل» در این ملاقات تذکر داده بود که «کایتل» (Keitel) و «یودل» (Jodl)، رومل را یک فرد مخالف ادامه‌ی جنگ معرفی نموده بودند و وی باید از نامبردگان برحذر باشد.

به ژنرال «اشپیدل» فرصت این‌که تنها به برلین برود، داده نشد. مأمورین هیتلر شاید تصور می‌کردند که ژنرال اشپیدل نیز مانند مارشال فن «کلوکه»، ژنرال «بک»، ژنرال فن «اشتولپناکل» و بسیاری از امرای لشکر آلمان که مورد سوءظن قرار گرفته بودند، سهل‌ترین راه، یعنی خودکشی را برای رهایی از مخمصه انتخاب خواهند نمود.

در هر صورت ساعت شش صبح روز بعد، یک افسر «اس‌اس» به اتفاق یک مستحفظ به منزل او رفته و وی را وادار نمودند بلافاصله با آن‌ها حرکت کند.

بعدازظهر آن روز، همین‌که «استرولین» از بازداشت ژنرال « اشپیدل» اطلاع یافت، با وجود خطری که متوجه خود او می‌گردید، از «اشتوتگارت» به «هرلینکن» محل اقامت رومل رفت و منزل او را تحت مراقبت یافت. رومل درحالی‌که آثار نگرانی در چهره‌اش مشاهده می‌گردید، با اشاره از او درخواست کرد که آهسته صحبت کند و به ‌طور نجوا گفت: «از کجا معلوم است که در این منزل، میکروفن نصب نکرده باشند؟» یک هفت‌تیر روی میز کار رومل مشاهده می‌گردید؛ «اشترولین» علت نگه‌داری آن را جویا شد.

رومل گفت: «من نه از انگلیسی‌ها می‌ترسم و نه از آمریکایی‌ها، فقط از روس‌ها و آلمان‌ها بیم دارم…» آن‌گاه یک نسخه از گزارش را که برای هیتلر ارسال داشته بود، نشان «استرولین» داد و سپس با هم درباره‌ی پیداکردن راهی جهت نجات مارشال «اشپیدل» به مذاکره پرداختند. رومل توضیح داد که وی تلفنی راجع به این موضوع، با فرماندهی عالی ارتش صحبت کرده ولی نتیجه‌ای نگرفته است و حتی حاضر نشده‌اند علت بازداشت رئیس ستاد او را بیان نمایند.

یک ماه دیگر بدون آن‌که اقدامی از طرف مخالفین به عمل آید، سپری شد. حال، دیگر رومل می‌توانست با اتومبیل، به شهر «توبینگن» برای ادامه‌ی معالجات برود و قرار بود روز دهم اکتبر بار دیگر برای معاینه‌ی پزشکی به آن شهر مسافرت کند. ولی روز هفتم اکتبر، مارشال «کایتل» به او تلفن کرد که باید روز دهم اکتبر برای مصاحبه‌ی مهمی خود را به برلین برساند و به او اطلاع داد که یک قطار مخصوص، جهت این مسافرت در اختیار او گذارده خواهد شد. رومل تلفنی به «البرخت» پزشک معالج خود اطلاع داد که چون او را به برلین احضار نموده‌اند نمی‌تواند برای معالجه‌ی پزشکی به توبینگن بیاید و تقاضا نمود که جلسه‌ی معاینه، به وقت دیگری موکول شود. «البرخت» و «استوک» پزشکان معالج رومل به او شدیداً توصیه نمودند که از این مسافرت طولانی صرف‌نظر کند.

رومل ناچار تصمیم گرفت راجع به این موضوع با «کایتل» تلفنی صحبت کند ولی وقتی شماره‌ی تلفن کایتل را گرفت، ژنرال «بورگدورف» (Burgdorf) رئیس کارگزینی ارتش جواب داد. همسر رومل بعدها درباره‌ی این مکالمه‌ی تلفنی چنین اظهار داشت: «شوهرم از ژنرال «بورگدورف» تقاضا نمود که به ژنرال «کایتل» خبر دهد که پزشکان به علت وضع مزاجی، او را از مسافرت منع نموده‌اند و ضمناً رومل علت احضار خود را از «بورگدورف» سؤال کرد و پرسید آیا نمی‌توانند برای مذاکره درباره‌ی موضوع مورد نظر، افسری را نزد او بفرستند. ژنرال «بورگدورف» پاسخ داد که «فوهرر» به مارشال «کایتل» دستور داده است که با رومل درباره‌ی شغلی که قرار است به او محول گردد، صحبت کند.»

«الدینگر» (Aldinger) یکی از همکاران رومل که در این جلسه حضور داشت، احساس کرد که مارشال از این مذاکرات دچار نگرانی شده است ولی خود رومل مطلبی ابراز نداشت و حتی به زنش که پس از بازداشت ژنرال « اشپیدل» دچار هراس و بیم شده بود، چیزی نگفت. روز ۱۳ اکتبر از ستاد پادگان اشتوتگارت، تلفنی اطلاع داده شد که ژنرال «بورگدورف» به اتفاق ژنرال «مایزل» (Maisel) بعدازظهر روز بعد برای مذاکره با رومل به «هرلینگن» خواهند آمد. صبح روز بعد، «مانفرد» (Manfred) پسر رومل که در نیروی ضدهوایی خدمت می‌کرد با استفاده از مرخصی با ترن ساعت شش، وارد هرلینگن گردید و به دیدن پدرش شتافت. پس از صرف صبحانه، رومل با پسرش راجع به ملاقاتی که قرار بود آن روز با فرستندگان هیتلر انجام گیرد، صحبت کرد. مانفرد سؤال کرد آیا این ژنرال‌ها برای پیشنهاد شغل جدیدی به شما به این‌جا می‌آیند؟ رومل جواب داد خودشان این‌طور گفته‌اند. مانفرد احساس کرد که پسرش دستخوش اضطراب و دغدغه می‌باشد. ولی رومل به زودی بر احساسات خود تسلط یافته و موضوع گفت‌وگو را تغییر داد و درباره‌ی آینده‌ی پسرش صحبت کرد و اظهار داشت مایل است مانفرد، شغل طبابت را انتخاب کند نه حرفه‌ی نظامی را.

فرستادگان هیتلر

درست سر ظهر، ژنرال «بورگدورف» به اتفاق ژنرال «مایزل» و سرگردی به نام «اهرنبرگر» (Ehrenbergr) وارد «هرلینگن» شدند. این افسران با یک اتومبیل کوچک که راننده‌ی آن، لباس مخصوص افراد «اس‌اس» را پوشیده بود، آمده بودند. دو ژنرال نام‌برده دست رومل را فشردند و به همسر او و «مانفرد» و «الدینگر» معرفی گردیدند. پس از لحظه‌ای ژنرال «بورگدورف» اظهار داشت مایل است تنها با رومل به مذاکره بپردازد. همسر رومل به اتاق خود که در طبقه‌ی تحتانی واقع شده بود، هدایت کرد و از «الدینگر» تقاضا نمود که «اسناد» را آماده نماید. منظور رومل از این اسناد، دستورات و گزارش‌هایی بود که به وسیله‌ی او در جریان نبرد «نورماندی» صادر گردیده بود زیرا فکر می‌کرد که نمایندگان هیتلر در نظر دارند درباره‌ی پیاده‌شدن نیروهای متفقین توضیحاتی از او بخواهند. پرونده‌ی اسناد مذکور قبلاً به وسیله‌ی «الدینگر» تنظیم و آماده گردیده بود. لذا وی با انتظار این‌که رومل او را احضار کند، در خارج از اتاق جلسه در مقابل در ورودی ساختمان با سرگرد «اهرنبرگر» مشغول صحبت گردید. «مانفرد» پسر رومل نیز به اتاق خود رفته بود. تقریباً پس از یک ساعت، ژنرال «مایزل» از جلسه خارج شد و چند دقیقه بعد ژنرال «بورگدورف» نیز از اتاق بیرون آمد ولی رومل همراه او نبود زیرا به طبقه‌ی فوقانی برای ملاقات همسرش شتافته بود.

همسر رومل راجع به این ملاقات چنین اظهار می‌دارد: «وقتی شوهرم وارد اتاق شد، قیافه‌اش به اندازه‌ای گرفته و وحشت‌زده به نظر می‌رسید که بی‌اختیار از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است، آیا مریض هستید؟» وی نگاه ممتدی به من انداخته و سپس گفت: «آمده‌ام با شما خداحافظی کنم زیرا بیش از یک ربع ساعت دیگر، زنده نخواهم بود. مأمورین هیتلر تصور می‌کنند که من در سوءقصد علیه «فوهرر» شرکت داشته‌ام. ظاهراً نام من به عنوان رئیس‌جمهور آینده‌ی آلمان در فهرستی که به وسیله‌ی «گوئردلر» تهیه گردیده، دیده شده است و حال آن‌که من در عمرم، گوئردلر را ندیده‌ام. آن‌ها می‌گویند که ژنرال «اشتولپناکل»، ژنرال «اشپیدل» و سرهنگ فن «هوفاکر» (Hofacker) علیه من شهادت داده‌اند. من به آن‌ها گفتم نمی‌توانم این مطلب را باور کنم… هیتلر مرا بین انتخاب خودکشی به وسیله‌ی زهر یا حاضرشدن برای محاکمه، مختار نموده است. آن‌ها زهر را با خود آورده‌اند و می‌گویند که این سم در کم‌تر از سه ثانیه مؤثر واقع می‌شود.»

همسر رومل از شوهر خود تقاضا نمود که محاکمه‌شدن در دادگاه را انتخاب کند زیرا وی هیچ‌وقت طرفدار سوءقصد علیه هیتلر نبوده است. رومل پاسخ داد: «البته من از این‌که در دادگاه محاکمه شوم بیمی ندارم زیرا می‌توانم از کلیه‌ی اقدامات و اعمال خود دفاع کنم ولی یقین دارم نخواهند گذاشت زنده به برلین برسم.»

موقعی که رومل از همسرش خداحافظی می‌کرد، «مانفرد» که به‌کلی از جریان، بی‌اطلاع بود، برای دیدار از پدرش وارد اتاق شد. چون ژنرال‌ها منتظر مارشال بودند، وی به ناچار از پسرش نیز خداحافظی کرده و سپس به اتاق مجاور رفته و «الدینگر» را احضار نمود و پیشنهادی را که به او شده بود به اطلاع وی رسانید. «الدینگر» اظهار داشت که به عقیده‌ی او مارشال نباید تسلیم نظریات هیتلر گردد و به وی پیشنهاد کرد که لااقل درصدد فرار برآید و گفت: «ما می‌توانیم با کمک اسلحه‌ای که در اختیار داریم به هر نحوی شده با هم فرار کنیم. قبلاً نیز در وضعیتی وخیم‌تر از وضع کنونی قرار گرفته بودیم و هر بار توانستیم خود را از خطر نجات دهیم.»

رومل پاسخ داد «اقدام به فرار به نتیجه نخواهد رسید. تمام جاده‌ها به وسیله‌ی اتومبیل‌های «اس‌اس» مسدود گردیده‌اند و مأمورین گشتاپو منزل مرا کاملاً محاصره و حتی سیم‌های تلفن را قطع کرده‌اند.»

«الدینگر» گفت: «اقلاً می‌توانیم «بورگدورف» و «مایزل» را از بین ببریم.» رومل با این پیشنهاد مخالفت کرده و اظهار داشت آن‌ها تقصیری ندارند و مأمور اجرای دستور مقامات مافوق می‌باشند؛ وانگهی من باید به فکر زن و پسرم باشم. آن‌گاه مارشال توضیح داد که به وی قول داده‌اند چنان‌چه طبق پیشنهادی که شده با خوردن زهر خودکشی کند، هیچ آسیبی به همسرش نرسانند و حتی حقوق بازنشستگی او را به زنش بپردازند و برای خود او، تشییع جنازه‌ی رسمی ترتیب دهند و او را در «هرلینگن» به خاک بسپارند ولی چنان‌چه به عکس، شق دوم یعنی محاکمه‌شدن به وسیله‌ی دادگاه را بپذیرد، قطعاً محکوم خواهد گردید. رومل اضافه نمود: «من راجع به این موضوع با زنم مذاکره کرده و تصمیم خود را گرفته‌ام و حاضر نیستم به وسیله‌ی مأمورین هیتلر، به دار آویخته شوم. من هیچ دخالتی در توطئه‌ی سوءقصد نداشته‌ام؛ فقط می‌خواستم همان‌طوری‌که در تمام عمر شیوه‌ام بوده است، به کشورم خدمت کنم. اینک تصمیم قطعی خود را گرفته‌ام.

تقریباً نیم ساعت دیگر از «اولم» (Ulm) تلفنی خبر خواهند داد که من در اثر یک حادثه‌ی مهلک از بین رفته‌ام.»

باری رومل که تصمیم خود را گرفته بود، به اتفاق پسرش و «الدینگر» از پله‌های ساختمان پایین آمد. ژنرال‌ها در باغ منتظر او بودند. مارشال به اتفاق آن‌ها به سوی اتومبیل حرکت کرد و قبل از سایرین سوار شد و در صندلی عقب نشست. سپس «بورگدورف» و «مایزل» نیز سوار اتومبیل شدند. سرگرد «اهرنبرگر» قبلاً برای انجام کارهای ضروری حرکت کرده بود. اتومبیل به راه افتاد.

بیست‌وپنج دقیقه بعد، زنگ تلفن منزل رومل به صدا درآمد. «الدینگر» گوشی را برداشت. سرگرد «اهرنبرگر» از «اولم» تلفن می‌کرد. وی گفت: مصیبت بزرگی رخ داده است.

مارشال رومل در حین حرکت با اتومبیل، ناگهان دچار خون‌ریزی مغزی گردیده و جان سپرده است. «الدینگر» نتوانست چیزی بگوید. «اهرنبرگر» پرسید: «آیا آن‌چه گفتم شنیدید؟» بالاخره «الدینگر» پاسخ داد: «آری شنیدم» «اهرنبرگر» گفت: «پس لطفاً به خانم رومل اطلاع دهید که فوراً به دیدن او خواهم آمد.» «الدینگر» با قدم‌های آهسته از پله‌هایی که به اتاق همسر رومل منتهی می‌گردید بالا رفت. وقتی وارد اتاق شد، احتیاجی به حرف‌زدن پیدا نکرد؛ همسر رومل به موضوع پی برده بود.

نیم ساعت بعد، صدای اتومبیلی که وارد باغ می‌گردید، به گوش رسید. «الدینگر» از پلکان پایین آمده و با «اهرنبرگر» که تقاضای ملاقات با خانم رومل را داشت، مواجه گردید. «الدینگر» به وی گفت که همسر رومل نمی‌تواند او را بپذیرد. «اهرنبرگر» دیگر نسبت به تقاضای خود اصرار نورزید. آن‌گاه این دو نفر با اتومبیل «اهرنبرگر» درحالی‌که هر دو سکوت اختیار کرده بودند، به طرف بیمارستان «اولم» حرکت کردند. «الدینگر» را به اتاقی که جسد رومل قرار داشت هدایت کردند. بعدها «الدینگر» اظهار داشت: «می‌خواستم لحظه‌ای در مقابل جسد رومل تنها بمانم ولی «اهرنبرگر» آنی از من دور نمی‌شد.»

بعدازظهر آن روز «الدینگر» به اتفاق همسر و پسر رومل به بیمارستان رفتند. پزشک کشیک، جریان انتقال رومل به بیمارستان را برای آن‌ها بیان نموده و گفت ساعت یک بعدازظهر، دو ژنرال، جسد رومل را به این‌جا آوردند و من به دستور آن‌ها برای به‌کارانداختن قلب رومل انژکسیونی به او زدم ولی نتیجه‌ای حاصل نگردید. «الدینگر» احساس می‌کرد که پزشک می‌خواهد مطالب دیگری را بیان کند ولی جرأت گفتن آن را ندارد. معذلک پزشک کشیک اظهار داشت که به دستور مقامات مافوق از کالبدشکافی جسد رومل خودداری شده است. آن‌گاه پزشک آن‌ها را به اتاقی که جسد رومل را گذاشته بودند، هدایت کرد. بعدها همسر رومل اظهار داشت: «موقعی‌که جسد شوهرم را دیدم، در چهره‌ی او اثر وحشت توصیف‌ناپذیری نقش بسته بود.»

جسد رومل را به منزلش حمل کردند و در همان اتاقی که ژنرال‌ها با وی ملاقات کرده بودند، گذاشتند و آن را با پرچم‌هایی که دارای علامت صلیب شکسته بود، پوشانیدند و دو افسر با شمشیرهای کشیده در دو طرف جسد به نگهبانی ایستادند.

ژنرال «بورگدورف» بعدها در آخرین نبردهای برلین کشته شد ولی ژنرال «مایزل» هنوز زنده است و در منطقه‌ی اشغالی آمریکا به سر می‌برد. وی در بازجویی که از او به عمل آمد، درباره‌ی مرگ رومل توضیحاتی داده و گفت: «اتومبیل حامل رومل را پس از آن‌که چندصد متر از منزل او دور شده بودیم، در جاده‌ی بلوبرن (Blauberen) نگاه داشتیم.

ژنرال «بورگدروف» به من و به راننده دستور داد که از اتومبیل خارج شویم زیرا می‌خواست با رومل تنها بماند. پنج دقیقه بعد مشاهده کردیم که ژنرال «بورگدروف» به نوبه‌ی خود از اتومبیل پیاده شد و شروع به قدم‌زدن در کنار جاده نموده است.

پس از پنج دقیقه‌ی دیگر، او به ما اشاره نمود که نزدیک شویم. وقتی به اتومبیل رسیدیم، مشاهده کردیم که رومل بیهوش روی صندلی عقب اتومبیل افتاده است.»

راننده‌ی اتومبیل که از افراد «اس‌اس» بود، بعدها به نوبه‌ی خود درباره‌ی مرگ مارشال گفت: «رومل درحالی‌که بدنش دولاشده و بیهوش بود، دقایق آخر زندگی را می‌گذرانید. من او را بلند کرده و کلاه نظامی‌اش را که در کف اتومبیل افتاده بود، به سرش گذاشتم.»

به محض این‌که خبر رسمی فوت مارشال رومل منتشر گردید، سیل تلگراف و نامه‌های تسلیت سرازیر شد. روز ۱۷ اکتبر، تلگرافی بدین مضمون از طرف هیتلر به همسر رومل مخابره گردید: «خواهشمندم مراتب همدردی عمیق مرا به مناسبت ازدست‌دادن شوهرتان بپذیرید. نام رومل برای همیشه توأم با خاطره‌ی نبردهای افتخارآمیز آفریقا باقی خواهد ماند.»

نکته‌ی قابل‌توجه آن‌که هیتلر در تلگراف خود، اشاره‌ای به نقش رومل در نبردهای نورماندی و زخمی‌شدن او در این نبردها نکرده بود.

تشییع جنازه

مراسم تشییع جنازه‌ی رومل در تاریخ ۱۸ اکتبر با تشریفات بسیار مفصلی به عمل آمد؛ هیتلر دستور داده بود که آن روز عزای ملی اعلام گردد و مراسم تدفین رومل با رعایت کلیه‌ی احترامات نظامی صورت گیرد.

کلیه‌ی واحدهای نظامی متمرکز در آن منطقه در مراسم تشییع جنازه شرکت جستند. تابوت رومل درحالی‌که به وسیله‌ی پرچمی که دارای علامت صلیب شکسته بود، پوشانیده شده بود و افراد گارد با کلاه‌خودهای پولادی و دستکش‌های سفید، آن را مشایعت می‌کردند، حرکت داده شد. تابوت را در تالار ساختمان شهرداری «اولم» که معمولاً کلیه‌ی تشریفات رسمی در آن‌جا برگزار می‌گردید، قرار دادند.

پرچم‌های نیم‌افراشته بر فراز ساختمان شهرداری در اهتراز بود. ستون‌های داخل سالون با پرچم و پارچه‌های دارای علامت عقاب پوشانیده شده بود. باتون فرماندهی، کلاه‌خود و شمشیر رومل روی تابوت او مشاهده می‌گردید.

نشان‌های نظامی که مارشال در دوره‌ی دو جنگ به دست آورده بود، روی یک کوسن مخملی می‌درخشیدند. چهار ژنرال نیروی هوایی در کنار جنازه پاس می‌دادند. در میدان مقابل ساختمان شهرداری دو گردان پیاده و یک گردان هوایی مستقر گردیده بودند.

هزاران نفر تماشاچی در میدان، گرد آمده بودند. نمایندگان سیاسی کشورهای متحد آلمان در این مراسم شرکت جسته بودند. موقعی‌که مارشال رونشتاد (Rundetedt) که در آن زمان جزء امرای ارشد آلمان به شمار می‌رفت، با افراد خانواده‌ی رومل وارد سالن گردید، دسته‌ی موسیقی نظامی شروع به نواختن آهنگ عزا نمودند.

آن‌گاه مارشال «رونشتاد» خطابه‌ای به نام هیتلر ایراد نموده و ضمن آن گفت: «فوهرر به عنوان فرمانده‌ی کل قوای آلمان، از ما دعوت نموده است که برای بدرودگفتن به مارشال رومل که در میدان پرافتخار جنگ از پای درآمده است، در این محل گرد آییم.» وی به مجروح‌شدن رومل به وسیله‌ی دشمن در نبرد نورماندی اشاره کرده و گفت: «درست در همان موقعی‌که نبرد به مرحله‌ی حساس خود نزدیک می‌شد، دست بی‌رحم تقدیر، رومل را از ما گرفت.» سپس «رونشتاد» خدمات نظامی رومل در طی دو جنگ اخیر را تشریح نموده و راجع به فعالیت‌های او در نبردهای آفریقا به تفضیل سخن گفت و نتیجه گرفت که حتی دشمنان وی نسبت به او احساس احترام می‌کردند.

جالب‌ترین قسمت بیانات مارشال «رونشتاد» که حاکی از مهارت وی در تحریف حقایق است، مطالبی بود که راجع به وفاداری رومل نسبت به اصول نازیسم بیان نمود. وی گفت: «این مرد مبارز که برای تحقق‌یافتن هدف‌های فوهرر و رایچ مجدانه می‌کوشید، پیرو اصول ناسیونال سوسیالیسم بود و این اصول، محرک اصلی کلیه‌ی اقدامات و عملیات او به شمار می‌رفت.» «رونشتاد» بیانات خود را با این جمله پایان داد: «قلب او متعلق به فوهرر بود». آن‌گاه ناطق به نام هیتلر، حلقه‌ی گل زیبایی در کنار تابوت رومل قرار داد.

پس از پایان این مراسم، جنازه را از عمارت شهرداری جهت سوزاندن به محل کوره‌ای که مخصوص این کار بود، روی لوله‌ی توپ حمل نمودند.

می‌خواستند با سوزاندن جسد رومل، امکان کالبدشکافی و افشای حقایق را به‌کلی از بین ببرند. مجدداً احترامات نظامی به عمل آمد و موسیقی نواخته شد و نطق‌هایی ایراد گردید.

روز بعد، خاکستر رومل را به هرلینگن حمل نمودند. هرلینگن دهکده‌ی کوچکی است که در وسط دره‌ی تنگی واقع شده و اطراف آن را تپه‌های مشجر احاطه کرده‌اند. یک رودخانه‌ی کوچک به‌طور مارپیچ از وسط این دهکده‌ی قدیمی می‌گذرد. خاکستر رومل با حضور افراد خانواده و عده‌ای از دوستان او در گورستان هرلینگن به خاک سپرده شد.

گرچه بسیار مشکل است از زنی که شوهرش را به قتل رسانیده‌اند سؤال شود که در مقابل قبر مقتول چه احساساتی به او دست می‌دهد؛ معذلک نویسنده‌ی این سطور به سبب سابقه‌ی آشنایی که با همسر رومل داشتم به خود جرأت دادم که در این باب با وی صحبت کنم و از وی بپرسم که آیا به این فکر نیافتاده است که درباره‌ی قتل شوهرش سر و صدا راه انداخته و قاتلین او را علناً معرفی نماید، وی پاسخ داد: «من به دشواری توانستم بر چنین تمایلی غلبه یابم. در سالن شهرداری موقعی که مارشال «رونشتاد» صحبت می‌کرد، می‌خواستم فریاد بکشم و توطئه‌ای را که علیه شوهرم ترتیب داده بودند، فاش نمایم ولی فکر کردم که این کار، نتیجه‌ای نخواهد داشت.

آن‌ها حتماً به هر نحوی بود درصد ساکت‌کردن من برمی‌آمدند و محتملاً نسبت به شوهرم علناً توهین می‌کردند. به‌علاوه من می‌بایستی به پسرم بیاندیشم. اگر چیزی می‌گفتم، ممکن بود مانفرد پسرم را نیز از بین ببرند. وانگهی شوهرم با توجه به تمام جهات تصمیم گرفته بود که تسلیم نقشه‌ی آن‌ها گردد و من نمی‌بایستی پس از مرگ او برخلاف تصمیمش رفتار کنم.»

منبع: نشریه: وحید، زمستان ۱۳۴۶ – مترجم: دکتر هادی خراسانی

منبع: یک پزشک

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین