گروه فرهنگی: سارا عرفانی با شرح یک اتفاق طی یادداشتی در روزنامه فرهیختگان نوشت: ما مستاجریم؛ هنوز امتحانات آخر سال دخترم تمام نشده بود که مجبور شدیم اسبابکشی کنیم.
به گزارش بولتن نیوز، از همان روزهای اول در محله جدید دنبال مدرسه میگشتم. مدارس دولتی قانونی دارند که فقط بچههایی را که در محدوده مدرسه باشند ثبتنام میکنند. شکرخدا منزل ما در محدوده یکی از مدارس خوب دولتی بود و خیالم از این بابت راحت بود تا روزی که مدرسه اعلام کرد برای ثبتنام اقدام کنیم. تمام مدارک را بههمراه اجارهنامه برداشتم و رفتم مدرسه. مدیر مدرسه و یکی از معاونانش در اتاقک جلوی در مدرسه نشسته بودند. یک نقشه مقابلشان بود و کسانی را که خانهشان یک خانه با مرز محدوده فاصله داشت؛ رد میکردند و میگفتند قانون آموزش و پرورش است و کاری از دستشان برنمیآید. در دلم خدا را شکر کردم که خانه ما درست وسط محدوده است و مشکلی از این بابت نداریم. سرانجام نوبت به من رسید و مدارک را جلوی معاون مدرسه گذاشتم. پرسید منزلتان دقیقا کجاست و وقتی مطمئن شد در محدوده هستیم خواست برگهای برای ثبتنام بدهد که گفتم: «دخترم کلاس چهارم است.» بیدرنگ مدارک را پس داد و گفت: «میاندوره اصلا ثبتنام نداریم. بفرمایید!»
انگار یک سطل آب یخ ریختند روی سرم.
گفتم: «ما تازه به این محل آمدهایم و فقط همین یک مدرسه است که ما در محدودهاش هستیم و طبیعتا در محدوده هیچ مدرسه دیگری نیستیم.» گفت: «ما هم ظرفیت تمام کلاسهایمان پر است و بههیچوجه امکان ثبتنام یک نفر اضافه را هم نداریم. باید اینقدر به مدارس دیگر سر بزنید تا بالاخره یک مدرسه با ظرفیت خالی پیدا شود که قبول کند شما را خارج از محدوده ثبتنام کند.»
دست از پا درازتر از مدرسه خارج شدم و همانموقع به یکی، دو مدرسه دیگر در همان حوالی سر زدم و چون منزلمان در محدوده تعیینشده آنها نبود بههیچوجه قبول نمیکردند دخترم را ثبتنام کنند. به اطرافیانم سپردم اگر مدرسهای میشناسند معرفی کنند یا اگر مطلع شدند در مدارس اطراف ظرفیت خالی شده، خبرم کنند.
چند روز بعد از یکی از مدارس دولتی تماس گرفتند که برای مصاحبه و آزمون ریاضی دانشآموز به همراه پدرش بیاید. تعریف این مدرسه را از چند سال قبل زیاد شنیده بودم و حتی وقتی مطهره کلاس اول بود تلاش کردیم آنجا ثبتنامش کنیم که چون خارج از محدوده بودیم، قبول نکردند. حالا هم البته منزلمان خارج از محدوده بود اما گفتند بیایید صحبت کنیم؛ ببینیم چه میشود.
همان زمانی که مطهره برای امتحان ریاضی رفته بود، من را صدا زدند تا با خانم مدیر صحبت کنم. فکر میکردم قرار است مصاحبه و پرسوجو درمورد وضعیت کاری همسر و خانواده و افکار و اعتقادهای ما باشد؛ اما مدیر بدون هیچ مقدمهای شروع کرد از رنگزدن دیوارها و گلهای روی زمین گفت و اینکه چقدر برایش هزینه داشته و حالا باید یک دیوار جلوی فلان ساختمان بکشد که 100 میلیون هزینه دارد و ادامه داد: «متقاضی برای کلاس چهارم زیاد است اما ما فقط سه صندلی خالی داریم. باید ببینیم افرادی که قرار است روی این سه صندلی بنشینند برای ما صرفه دارد یا نه؟ و کسانی را ثبتنام کنیم که ارزشش را داشته باشد. مخصوصا چون شما خارج از محدوده هستید حتما باید در مشارکتهای مردمی به ما کمک کنید.» پرسیدم: «چه مبلغی مدنظر شماست؟» گفت: «ما هیچ مبلغی نمیگوییم، هرچه بیشتر بهتر! اما بقیه از پنجمیلیون پرداخت کردهاند به بالا. چک هم میتوانید بدهید؛ در چند قسط.» همسرم بهدلیل ماموریت کاری، نتوانسته بود همراهم بیاید. نمیدانستم نظرش چیست، برای همین قرار شد با او مطرح کنم ببینم چه میشود و مدیر حرفهایش را اینطور ادامه داد و بازهم مرا شگفتزده کرد: «شما فرهیخته هستید. ما روی کمکهای خود شما هم حساب کردهایم. باید در تجهیز کتابخانه به ما کمک کنید. البته من هنوز کتابهایتان را نخواندهام. اول باید آنها را بخوانم ببینم مورد تاییدم هستند یا نه.»
صحبتهای خانم مدیر تمام شد. همراه مطهره از مدرسه خارج شدیم و در طول راه، تمام مدت به این فکر میکردم که دیگر برایم مهم نیست ما مورد تایید مدرسه هستیم یا نه. چون این مدرسه با این سطح از دغدغه و معاملهگری خانم مدیر، دیگر مورد تاییدم نیست و بههیچوجه دخترم را ابزاری برای رنگزدن دیوارها و کشیدن حفاظ مدرسه نخواهم کرد.
وقتی این قانون را برای مدارس دولتی میگذارند که فقط بچههای داخل محدوده را ثبتنام کنند، باید مدارس اینقدر ظرفیت داشته باشند یا در محدوده، اینقدر مدرسه باشد که هیچ خانوادهای مجبور نشود خارج از محدوده دنبال مدرسه بگردد و آن مدرسه با لحنی طلبکار، برای ثبتنام دانشآموز چنین مبلغی مطالبه کند و درنهایت هم منت بگذارد و بارها یادآوری کند که شما خارج از محدوده ما هستید و برای پر کردن صندلی، باید اینقدر خدمات و پول بدهید که برای ما صرفه مادی و معنوی داشته باشد تا فرزند شما را ثبتنام کنیم.
دیروز شنیدم مدرسهای که منزلمان در محدودهاش قرار دارد یکی، دو دانشآموز خروجی داشته است. با سرعت خودم را به مدرسه رساندم تا پیش از پر شدن ظرفیت، مطهره را ثبتنام کنم. خانم مدیر وقتی از آدرس منزل ما مطمئن شد به یکی از معاونانش گفت فرم شماره فلان را بدهد پر کنم. نمیدانم چرا سر درددلم باز شد و گفتم: «آن یکی مدرسه حداقل پنج، 10 میلیون میخواست تا دخترم را ثبتنام کند.» خانم مدیر نگاهم کرد و گفت: «بهنظرم ارزشش را داشت. باید همانجا ثبتنامش میکردی!»
و من گفتم: «بحث مبلغ نبود، از مدیر چنین مدرسهای انتظار نداشتم مثل یک بنگاهدار صحبت کند!»
و این داستان هر سال حتی در بهترین مدارس دولتی تهران ادامه دارد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
من وقتی دختران و زنان جامعه کاملا فرو افتاده از هستی خویش و خود و سنت خود و استحلال و استهلاک یافته خود را میبینم گریه ام میگیرد
من وقتی دختران و زنان خودباخته ی بی نوا و تایه و سرگردان را در کوچه و خیابان میبینم که 90 درصد تمرکز و وقتشان در حال راه رفتن این است که با یک انگشت، (باصطلاح) روسری ی عقب رفته ی خود را جلو بیاورند و در همان حال و به عمد با انگشت دیگر دوباره نیمه عقب بزنند تا این سیکل خنده (بخوانید گریه) را چند ثانیه بعد دوباره عینا تکرار کنند، من اینها را که میبینم گریه ام میگیرد
این جامعه، 100 درصد (البته بعضی مثل رءیس مجلس میگویند 80 درصد و 20 درصد تقصیر تحریم امیرکاست)، 100 درصد بدبختی و از خودباختگی و نیست و تباه شدنش وتباه شدن ارزشهایش، همه بدلیل ظهور رانتخواری منبعث از اصل 44 خصوصی سازی و ایجاد جامعه ضد توحیدی ی طبقاتی وفوتبال فریب و غارت ومصرف گرایی پوچ ابجو خوری سیمای نفاق است
مترفانِ بیخبر از خدا وخود و مال وکنز مال پرست، روز قیامت باید جواب خدا و گمراهی وسرگردانی ی جامعه ی شیعه ایران (ایرانِ جوانان وطن رفته روی مین اش) را بدهند!!
این پشت پا زدن ملت به هست و ابشخور شریعت و سبیل و راه خویش و به سعادت و ارزشها، نتیجه اعمال ریا و ملیارد خواری رجال حاکم کشور است
باید پس بدهند و به ترتیبی که خدای قهار قبول کند توبه ی سخت کنند