گروه اجتماعی: یکی از مهمترین مشکلات ما برای شروع یک کار جدید این است که منتظریم تا یک روز بخصوص بیاد. آن روز بخصوص، روزی است که باید همه چیزهایی که تصور می کنیم برای آغاز بکار لازم است، فراهم شده باشد. بیایید برای تان مثالی بزنم. مثالی از خودم.
سالها بود که من بخاطر اضافه وزن، دنبال این بودم که ورزش کردن را شروع کنم. بگذرد که مثل خیلیها دنبال شنبه طلایی بودم. شنبه ای که خیلیها برای آغاز کارهای مهم عقب افتادهشان منتظر آمدنش هستند و معلوم نیست چرا این شنبه لعنتی سالهاست که نمی آید.
اما مشکل من فقط نیامدن شنبه نبود. من همیشه فکر میکردم برای ورزش کردن، حتما باید بروم یک باشگاه بدنسازی ثبت نام کنم و حداقل شش ماه به طور مدام و زیر نظر یک برنامه حرفه ای، ورزش کنم تا هم وزنم کم شود و هم حتی سیکس پک بزنم. خوب قطعا برای این باشگاه رفتن، چند چیز لازم بود. اول از همه، مطمئن بودن از فراهم بودن شهریه این شش ماه. بعد، خرید دو دست لباس ورزشی مناسب، کفش و ساک ورزشی. و همین طور، خالی کردن زمانی قابل توجه برای رفتن به باشگاه. یعنی حداقل سه تا سه ساعت در هفته (یک ساعت رفت، یک ساعت برگشت و یک ساعت هم در باشگاه) وسط این همه کار.
خوب. چون من همیشه فکر می کردم برای شروع به ورزش باید این چیزها را فراهم می کردم و هیچ وقت هم فراهم نمی شد، چند سال بود که آنرا عقب انداخته بودم. تا اینکه یک روز، یعنی دقیقا همان روزهایی که برای اولین بار زندگی نامه استیو جابز ترجمه شد، متوجه یک راز در ایجاد موفقیت این مرد تکرار نشدنی شدم.
آن راز این بود: جابز از اول و یکهو نیفتاد وسط ساختمان معروف اپل تا بعدش شروع کند به ساختن آیفون و مک بوک و دیگر وسایل شگفت انگیز. جابز ساختمان معروف اپل را خیلی وقت پیش، یعنی دقیقا در دوران نوجوانی، از زیر زمین خانه پدری اش شروع کرد. او کم کم و تنها با اتکا به حداقل هایی که دور و برش بود، شروع کرد. شروع کرد و ادامه داد. تا یواش یواش به این جایگاه معظم رسید.
اینجا بود که به خودم گفتم: خوب. من که هیچ وقت آن سه تا سه ساعت در هفته را پیدا نمی کنم. اما دو تا یک ساعت در هفته که این وسط پیدا می شود. اما با کمبود پول تهیه لباس و شهریه باشگاه چه کنم؟ دیدم یک کتانی قدیمی دارم. فکری به ذهنم رسید. با خودم گفتم منم مثل نوجوانی استیو جابز با همین حداقلها شروع میکنم.
برنامه این بود. دو تا یک ساعت در هفته، با یک دست لباسی که دیگر تقریبا نمی پوشیدمش و البته، آن کتانی قدیمی، فقط می روم پیاده روی. بد نبود، نه؟ بله. نه تنها بد نبود که خیلی هم خوب بود. سه ماه با همین فرمان رفتم. نتیجه عجیب بود. درست بود که هنوز اضافه وزن داشتم و از سیکس پک هم خبری نبود. اما توانستم در این سه ماه، نصف آن اضافه وزن لعنتی را کم کنم. یعنی تقریبا با هیچ، توانستم حدود سی تا چهل درصد خواسته خودم را فراهم کنم. و این خیلی بهتر از این بود که هنوز با آن اضافه وزن وحشتناک سر می کردم.
من چه کار کرده بودم؟ هیچی. فقط با حداقلهایی که کنارم بود شروع کردم. این حداقلها را کشف کرده و با آنها شروع کردم. البته چون استعداد جابز را نداشتم، نشد که رونی کولمن شوم. اما در حد استعداد خودم خوب پیش رفتم. حالا این شما هستید و کشف حداقلهای اطرافتان و تکیه کردن بر استعدادتان. بسم الله ... با این حداقلها شروع کنید. مطمئن باشید اگر دست روی دست بگذارید، نه خبری از آن شنبه لعنتی خواهد بود و نه بقیه مقدماتی که به نظر شما برای استارت یک کار لازم است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com