گروه اجتماعی: امیر علی نبویان هم از کسانی بود که در سال گذشته حسابی با ایدهال رفیق شد و بارها با او گفتوگو کردی.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله زندگی ایده آل، سال ۹۵ برای او سال شانس بود و تقریباً هر کاری که دوست داشت، انجام داد. مهمترین گفتوگوی ما با او گفتوگویی بود که همسرش، بهار نوروزپور هم حضور داشت و اصلا مصاحبه ما به بهانه ازدواج آنها بود. بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
· شما در زندگی به مقوله ازدواج فکر میکردید؟
بهار: خب راستش من ره ازدواج فکر نمیکردم.
امیرعلی: من به صورت کلی به ازدواج فکر میکردم و دوست داشتم که برای خودم خانوادهای تشکیل دهم.
· یعنی برای ازدواج کردن برنامه داشتید؟
بهار: ما سالها با هم کار میکردیم؛ اما برای ازدواج برنامهای نداشتیم.
· چقدر اختلاف سنی دارید؟
بهار: امیرعلی یک سال از من بزرگتر است.
امیرعلی: یک سال و هجده روز من بزرگترم.
· اگر خانمی به آقایی بگوید «با من ازدواج میکنی؟» از نظرتان خوب است؟
بهار: بله، شاید آن خانم آینده مشترک خوبی را پس از ازدواج با آن مرد تصور میکند، شاید آن مرد اعتمادبهنفس کافی برای مطرح کردن پیشنهاد ازدواج نداشته باشد و اگر پیشنهاد را از طرف خانم بشنود، خیلی هم استقبال کند.
اگر ظرفیت پذیرش این موضوع وجود داشته باشد، خیلی هم اتفاق خوبی است. من خودم خیلیها را میشناسم که علاقهمندیهایی دارند؛ ولی آن را مطرح نمیکنند. چون فکر میکنند که ممکن است جواب رد بشنوند.
· شما از همین جمله «زن من میشی؟» استفاده کردید؟
امیرعلی: جملهای با همین معنا بود؛ اما دقیقا در خاطرم نیست که چه جملهای بود.
بهار: من هم دقیق یادم نیست.
· کجا پیشنهاد ازدواج را مطرح کردید؟
امیرعلی: در لوکیشن داخلی بودیم، در راهروی شرکت.
· ولی آدم هرقدر هم زمینهسازی کرده باشد، هنگام دادن پیشنهاد ازدواج باز هم دچار دلهره و اضطراب میشود. خودتان را از قبل برای هرچیزی آماده کرده بودید؟
امیرعلی: نه تا این حد، این ماجرا از اجرای یک برنامه زنده سختتر نیست! چون شما اگر تجربه این ماجرا را داشته باشید، با خودتان می گویید من پیشنهاد را مطرح میکنم. اگر جایی چیزی گفتم که بد بود، به هر طریقی میتوان آن را درست کرد!
بهار: یک برداشت دیگر هم میگیریم!
امیرعلی: ولی واقعیت این است که استرس نداشتم؛ چون میدانستم برخورد بدی با من نمیشود. اما لحظه بسیار بزرگی برای من بود که به یادم مانده است و راستش را بخواهید گریه کردم.
· پس عاشق شدید؟
امیرعلی: بله. مسلما عاشق شدم. این اتفاق برای هردوی ما بسیار عجیب بود. حتی هنوز هم نمیتوانم خیلی خوب دربار ه آن صحبت کنم. من تنها چیزی که از بهار میدانستم این بود که یک دوره سخت شیمیدرمانی را پشت سر گذاشته است.
در زمینه کاری هم میدانستم که آدم باهوشی است و حرفهای مشترک زیادی برای گفتن به یکدیگر داریم. حتی آن روزها دقیق نمیدانستم چه سمتی در شرکت دارد. حتی همین مسئله شیمیدرمانی را هم زمانی فهمیدم که یک روز در شرکت جلسه داشتیم، یک نفر پیشنهادی را در اتاق فکر مطرح کرد و بهار هم گفته بود مثل من که یک دوره شیمی درمانی میکردم.
همان لحظه برای من سؤال ایجاد شد که برای چه شیمی درمانی میکردی؟ و او هم گفته بود بالطبع برای تفریح این کار را نمیکردم! و واقعا تنها چیزی که میدانستم این بود و اصلا هم برایم مهم نبود.
· تا حالا چند بار عاشق شدید؟
امیرعلی: عاشقی اصلا قابل قیاس با ازدواج نیست.
· هدفم قیاس کردن نیست، گاهی آدم فکر میکند که عاشق است؛ اما منظورم مسئلهای بزرگ است که میتوان آن را در رده ازدواج قرار داد. البته وقتی اتفاقی منجر به ازدواج میشود، بسیار بزرگ است.
امیرعلی: ببینید من این حرف را جای دیگری هم گفتهام. به نظرم عشق یک بیماری روانی است. در سن و سال خاصی به دلیل فراز و نشیبهای هورمونی، ممکن است انسان عاشق هر رهگذری بشود، صرفا به خاطر این که مثلا دامن به تن دارد!
چون عقلانیت وجود ندارد، نمیتوان آن را با تجربهای که بعد از سالها زندگی کردن و تجربه کردن به دست میآید و به ازدواج ختم میشود مقایسه کرد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com