با جمعبندی مذاکرات هستهای میان ایران و 1+5 در 14 جولای 2015، تحلیلهای مختلفی در خصوص راهبردهای آمریکا در قبال ایران صورت گرفت. این تحلیلها نه مبتنی بر «متن» برجام که بر اساس «تصویر» و یا آنچه بعضا به عنوان «روحِ حاکم» بر توافق یاد میشود، صورت میگیرد. اگرچه ایران یکی از مهمترین بازیگرانی است که به عنوان بازیگر برهمزننده وضع موجود، در مقابل طراحی آمریکا برای نظم منطقهای ایفای نقش میکند اما واقعیت این است که فهم نظم و رفتار منطقهای آمریکا از مولفههای متعددی تشکیل شده است. به عبارت دیگر، اهداف نظم مطلوب آمریکا برای غرب آسیا، از چند محور تشکیل شده است که شناخت دقیقتر آن نیازمند بررسیای فراتر از نقش ایران در منطقه است. آنچه در ادامه میآید تلاشی است برای فهم راهبرد آمریکا در دوران پسابرجام برای طراحی یک سامانه نظم مطلوب.
1. اهداف نظم؛ تغییر یا ثبات؟
برای شناخت نظم مطلوب آمریکا در غرب آسیا ابتدا باید مطلوبهای واشنگتن در این منطقه ژئواستراتژیک را فهم کرد و سپس به این سوال پاسخ داد که آیا این مطلوبها در شرایط پسابرجام، تغییر خواهند کرد یا خیر؟ به عبارت دیگر، باید در جستجوی اهداف نظم جدید آمریکایی برای غرب آسیا بود و از نسبت آن با اهداف این نظم در شرایط قبل از برجام گفت.
1-1. اهداف نظم آمریکایی قبل از برجام
مهمترین محورهای نظم مطلوب آمریکا پیش از توافق هستهای ایران و 1+5 مبتنی بر اهداف زیر بوده است:
1-1-1. امنیتسازی برای رژیم صهیونیستی
یکی از مهمترین اهداف سیاستخارجی ایالات متحده آمریکا، امنیتسازی برای رژیم صهیونیستی است. این هدف که بارها و بارها از سوی مقامات آمریکایی اعم از دموکرات و جمهوریخواه نیز بیان شده، در الگوی رفتاری آمریکا در منطقه و طراحیهای او برای شکلدهی یک نظم مطلوب، عمیقا موثر بوده است. رژیم صهیونیستی در شرایط کنونی برجستهترین نماد نزاع تمدنی غرب و اسلام محسوب میشود و آمریکا به خوبی میداند که تضعیف این نماد از سوی بازیگران تجدیدنظر طلب منطقهای به معنای تضعیف تمدن غرب محسوب میشود و این با سنت رهبری مورد ادعای مقامات واشنگتن متضاد است. بر همین اساس، راهبردهای آمریکا در منطقه و در قبال بازیگران مختلف، در مسیر امنیتسازی برای اسرائیل باید مورد تحلیل واقع شود. به عنوان مثال، یکی از مهمترین مواردی که همواره در سیاست خارجی آمریکا در قبال مصر تعیینکننده است، امنیت رژیم صهیونیستی است و کارگزاران، روندها و ساختارهایی که در مصر به عنوان یک منبع تهدید برای اسرائیل شناخته شوند، میتواند در روابط آمریکا و مصر تغییراتی ایجاد کند. جمله معروف کاندو لیزا رایس وزیر خارجه دولت بوش پسر در سال 2006 که حملات اسرائیل به لبنان را درد زایمان غرب آسیا جدید معرفی کرد، در همین راستا قابل تحلیل است چرا که مبتنی بر تضعیف و نابودی حزبالله و تامین امنیت بیشتر برای اسرائیل تلقی میشد. پروندههای دیگری از جمله مذاکرات صلح، پرونده هستهای ایران، توسعه نزاع طائفی میان شیعه و سنی و ... نیز در مسیر امنیتسازی برای اسرائیل قابل تحلیل است.
1-1-2. امنیتسازی برای انرژی
جایگاه ژئواکونومیک منطقه خلیج فارس و ارزش آفرینی ژئواستراتژیکی آن برای غرب آسیا از سویی و نیاز غرب به نفت و گاز این منطقه، یکی از مواردی است که بازیگران غربی را ناچار به حضور نظامی و سیاسی در این منطقه کرده است. این حضور تاریخی البته اگرچه در دورههایی با جابجایی بازیگران و یا کاهش و یا افزایش حضور آنان مواجه شده اما نیاز راهبردی غرب به انرژی نهفته در خلیج فارس و منطقه غرب آسیا یک امر دائمی بوده است. غرب سعی کرده تا این نیاز دائمی را با شیوههای مختلف حضور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی تامین کند. وابستهسازی دولتهای پیرامونی خلیج فارس یکی از اقداماتی بود که در این چارچوب صورت گرفت. این اقدام آنقدر موفقیتآمیز بود که در زمان خروج بریتانیا از خلیج فارس در اوایل دهه هفتاد میلادی، یکی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس برای جلوگیری از این تصمیم بریتانیا، پذیرفت تا هزینه مالی حضور نظامی این کشور در خلیج فارس را تامین کند! بریتانیا البته از خلیج فارس خارج شد و خیلی زود، آمریکا جایگزین او در این منطقه شد. بهره بردن از نفت و گاز غرب آسیا بدون توجه به امنیت انرژی، یک نفع پرخطر محسوب میشود که میتواند در تحولات از میان برود. بر همین اساس آمریکا و سایر دولتهای غربی سعی کردند تا امنیت انرژی در این منطقه را با طراحیهای مختلف تامین کنند. با توجه به نیاز راهبردی آمریکا به نفت، امنیت انرژی ابعاد راهبردی پیدا کرده و در ساماندهی الگوی رفتاری واشنگتن برای نظم منطقهای نقش مهمی ایفا میکند.
1-1-3. تسری لیبرالیسم و تغییر ساختار و رفتار حکومتهای متحد و معارض
شاید بهتوان اصلیترین اهداف نظم آمریکایی برای منطقه را تغییر ساختار و رفتار حکومتهای معارض و حتی متحد، مبتنی بر ارزشهای آمریکایی دانست. هیچ تضمینی برای حفظ منافع آمریکا در منطقه نمیتواند برابر با اثرگذاری همراهی مردم و دولتها با ارزشهای آمریکایی باشد. اما آمریکا برای دست یافتن به این مساله، ملاحظاتی دارد که در صورت خطا در طراحی و اجرا، میتواند منافع او را به خطر بیندازد. نقل است که پس از حادثه 11 سپتامبر، سفیر آمریکا در زمان ریاست جمهوری حسنی مبارک، از او توسعه دموکراسی در مصر را خواست. مبارک اما به او گفت اگر دموکراسی در مصر مستقر شود، منافع شما به خطر خواهد افتاد. واقعیت این است که آمریکا زمانی به دموکراتیزاسیون در منطقه اهتمام جدی خواهد کرد که از نتیجه آن مطمئن باشد . بتواند با تضمین قابل قبولی، برآورد کند که حتما نام یک شخص یا جریان غربگرا از صندوقهای رای بیرون خواهد آمد. در منطقه مطلوب آمریکا، یک ملت اگرچه مسلمان باشد و مسلمان هم بماند اما باید رویکردهای غربگرایانه اتخاذ کند. فرایند استقرار این مبنای مهم در نظمِ مطلوب آمریکا، تدریجی است و با استفاده از قدرت نرم آمریکا عملیاتی خواهد شد.
1-2. اهداف نظم آمریکایی پس از برجام
به نظر میرسد تغییری در اهداف نظمی که آمریکا در پی آن است تا در شرایط پس از برجام آن را بر منطقه تحمیل کند، به وجود نیامده است. امنیتسازی برای اسرائیل همچنان یکی از کلیدیترین اهداف آمریکا در منطقه است، در حوزه انرژی و بازار تسلیحات هم نیاز آمریکا و مبتنی بر آن، تلاش برای طراحی سامانههای ایجادکننده نظم همچنان وجود دارد. قدرت نرم و طراحی برای سیاست داخلی بازیگران منطقهای نیز همچنان یکی از مهمترین اهداف آمریکا در منطقه است که میتواند نظم مطلوب او را ایجاد و مستحکمتر سازد. به نظر تفاوت نظم آمریکایی پیش و پس از برجام را باید در راهبردهای عملیاتی آن جست.
2. تغییر راهبردهای عملیاتی برای استقرار نظم مطلوب
اهداف نظم آمریکایی در شرایط پیش و پس از برجام تغییری نکرده است و این آمریکا، همان آمریکا است. اما این به معنای عدم تغییر راهبردهای عملیاتی و الگوهای رفتاری آمریکا نیست. اگر سامانه نظم در سیستم منطقهای که بر اساس تصویر زیر(1) قابل تشریح است، مبنای تشخیص الگوی رفتاری و ساماندهی الگوی رفتاری آمریکا قرار گیرد، به نظر میرسد در قسمت چارچوب کارکردی نظم که در واقع همان اجزای یک سیستم یعنی واحدها، قواعد، روابط و مرزها است، تغییراتی رخ داده که آمریکا را به سوی حفظ اهداف نظم مطلوب اما تغییر برخی راهبردها و رفتارها پیش برده تا بتواند نظم مدنظر خود را مستقر سازد. نه «متن» برجام که فضا و روح حاکم بر این توافق، این الزام راهبردی را پیش روی آمریکا قرار داده و او نیز با اطلاع و برنامهریزی، سعی در استفاده حداکثری از این فرصت دارد.
آنچه در ادامه میآید، تلاشی است برای بیان مهمترین تفاوتهای چارچوب کارکردی نظم، الگوی رفتاری و ساماندهی الگوی رفتاری آمریکا در غرب آسیا مبتنی بر اهداف نظم منطقهای مطلوب بیان شده برای این کشور؛
2-1. نزدیکی اعراب و اسرائیل و یک موازنه جدید
در منازعه اعراب و اسرائیل، با وجود همه تنشزداییها و روابط غیررسمیای که وجود داشته و دارد، در شرایط پس از برجام و یا به عبارت بهتر با آغاز مذاکرات هستهای در دولت دکتر روحانی، تغییراتی ایجاد شده است. اگر آمریکا تا پیش از توافق ژنو در نوامبر 2013 میان ایران و 5+1، کشورهای عربی شورای همکاری خلیج فارس و به صورت خاص عربستان را همسو با برخی سیاستهای رژیم صهیونیستی تلقی میکرد، در شرایط پس از برجام، این همسویی افزایش چشمگیری داشته است. گزارشهای متعدد و نشانههای آشکاری از نزدیکی عربستان و اسرائیل منتشر شده تا جایی که نتانیاهو نخستوزیر رژیم صهیونیستی در سفر اخیر خود به لندن صریحا گفت که برخی مقامات عرب در جلسات پنهانی «دولت یهودی اسرائیل» را به رسمیت شناختهاند! در چنین شرایطی اگرچه واحدها ثابت باقی ماندهاند اما کنش متقابل دو عنصر مهم در سیستم منطقهای غرب آسیا یعنی عربستان و اسرائیل همگرایانهتر شده و این یعنی یکی از اهداف نظم مطلوب آمریکا برای منطقه که امنیتسازی برای اسرائیل است، بیشتر از قبل محقق شده. طبیعی است که آمریکا از چنین رویکردی از سوی عربستان و برخی کشورهای دیگر عرب بهره خواهد برد. نزدیکی اعراب و اسرائیل به یکدیگر، میتواند علاوه بر اینکه امنیت اسرائیل را بیشتر از قبل تامین میکند، در مهار ایران نیز موثر واقع شود. علاوه بر تغییر کنش متقابل اعراب و اسرائیل که امکان نوعی اشتراکنظر عملی در مذاکرات صلح میان تشکیلات خودگردان و رژیم صهیونیستی را افزایش میدهد، قواعد حاکم بر این روابط نیز دچار تغییر شده است؛ در شرایط کنونی، قاعده افزایش روابط عربستان و اسرائیل، یک ادراک تهدیدمحور نسبت به ایران است. این ادراک پیش از این در یک سطح حداکثری در اسرائیل وجود داشت اما با آغاز دور جدید مذاکرات هستهای ایران و 1+5 ، در پیش گرفتن الگوی تعاملی از سوی ایران با آمریکا در پرونده هستهای و همچنین نقشآفرینی منطقهای ایران، چنین ادراکی در عمده کشورهای شورای همکاری خلیج فارس نیز تقویت شده و همین عامل، موجب نزدیکی بیش از پیش عربستان و اسرائیل شده است.
با تغییر قواعد و کنشهای متقابل در روابط اعراب و اسرائیل، آمریکا میتواند یکی از مهمترین اهداف نظمِ مطلوب خود در منطقه را بیشتر از قبل تقویت نماید. بر همین اساس، الگوی رفتاری آمریکا در قبال اعراب، بیشتر از قبل مبتنی بر همکاری خواهد شد. اگر برخی تحلیلگران پیش از برجام بر این باور بودند که آمریکا در فروش برخی سلاحهای راهبردی به عربستان، مبتنی بر تهدید حداقلی اعراب برای اسرائیل، امنیت این رژیم را مدنظر قرار میدهد، حالا با افزایش روابط عربستان و اسرائیل، این ملاحظه احتمالا برای آمریکا کمتر میشود چرا که او این افزایش روابط را در مسیر امنیتسازی برای اسرائیل تلقی میکند. الگوی رفتاری همکاریجویانهتر آمریکا در قبال اعراب، مبتنی بر ادراک مشترکِ تهدید محور اعراب و اسرائیل از ایران، در قالب نوعی موازنهبخشی جدید با حضور اسرائیل و اعراب علیه ایران سامان خواهد یافت تا اصلیترین تهدید علیه امنیت اسرائیل مهار شود.
2-2. مهار منطقهای ایران
ایران و متحدانش به دلیل رویکرد تجدیدنظرطلبانه در منطقه و مخالفت با سیاستهای منطقهای آمریکا، در مقابل استقرار اهداف نظم منطقهای آمریکا مقاومت میکنند. ایران علاوه بر اینکه برای امنیتسازی در منطقه به خصوص در حوزه خلیجفارس، الگوی امنیت دستهجمعی با حضور بازیگران درون منطقه را دنبال کرده و هرگونه حضور بازیگران فرامنطقهای را در نظم مطلوب خود نمیپذیرد، آشکارا از ضرورت نابودی رژیم صهیونیستی سخن میگوید. افزون بر این موارد، ایران سعی میکند تا در مقابل ارزشهای آمریکایی نیز مقاومت کند. بر این اساس، مهار ایران در نظم مطلوب آمریکا در غرب آسیا، یک مساله مهم است تا اهداف این نظم محقق شود.
علاوه بر نزدیکی بیشتر اسرائیل به عربستان که موجب تقویت موازنه در مقابل ایران خواهد شد و در بالا تشریح گردید، به نظر میرسد در شرایط پس از برجام، آرایش موازنه منطقهای تا حدی دچار تغییر خواهد شد. در واقع موازنهسازی یک مکانیسم اساسی برای آمریکا خواهد بود تا ایران و متحدانش را مهار کرده و نظم مطلوب خود را مستقر سازد. این موازنهسازی به دو گونه انجام خواهد شد(2):
2-2-1. موازنهسازی مثبت
این نوع موازنهسازی مبتنی بر افزایش قدرت «خود» برای رسیدن به سطح قدرت «دیگر» است و به دو صورت یکجانبه و چند جانبه انجام میشود. در موازنهسازی مثبت یکجانبه، عربستان سعی خواهد کرد تا سطح قدرت خود را در مقابل ایران افزایش دهد. بر این اساس، عربستان علاوه بر توسعه قدرت تسلیحاتی خود، ممکن است به سوی هستهای شدن نیز گام بردارد. قراردادهای هستهای عربستان و کره جنوبی در این راستا قابل تشریح است. البته عربستان دارای چرخه کامل هستهای را نخواهد داشت و صرفا میزبان نیروگاههای هستهای خواهد بود که توسط کره ساخته میشود. یک گزینه محتمل دیگر در این راستا که چندین بار از سوی رسانههای غربی نیز مطرح شده، امکان گرایش عربستان به خرید سلاح هستهای از پاکستان است. البته اینکه آمریکا نظرش نسبت به یک عربستان دارای بمب اتم چیست، محل بررسی است. علاوه بر این موارد، خریدهای تسلیحاتی گسترده عربستان که عمدتا از آمریکا صورت گرفته، در راستای موازنهسازی در مقابل ایران است. آمریکا علاوه بر سود ناشی از تجارت تسلیحات با عربستان، از چنین رویکردی استقبال میکند چرا که به زعم او این امر میتواند در مهار ایران موثر باشد. چنین رویکردی در موازنهسازی از سوی اسرائیل هم در پیش گرفته شده است. فارغ از اینکه واشنگتن با دادن برخی تسلیحات به اسرائیل، قصد اعتمادسازی هرچه بیشتر با این رژیم را داشته تا بتواند موج اعتراضی نتانیاهو به توافق هستهای با ایران را کاهش دهد، اما این توسعه قدرت دفاعی و هجومی در اسرائیل نوعی موازنهسازی یکجانبه نیز تلقی میشود.
اما رویکرد موازنهسازی مثبتِ چندجانبه بر دو نوع است؛ درون منطقهای و فرامنطقهای. در حوزه درون منطقهای، آمریکا سعی دارد تا با استقبال و حمایت از ارتش متحد عربی و یا موارد دیگری چون نیروهای واکنش سریع شورای همکاری خلیج فارس، به موازنهسازی در مقابل ایران اقدام کند. سامانه دفاع ضد موشکی آمریکایی که به صورت مشترک از سوی کشورهای عرب حوزه خلیج فارس مورد استفاده قرار میگیرد، یک بخش دیگر از موازنهسازی مثبت درون منطقهای است. همگرایی اسرائیل و عربستان و تلاش عربستان برای نزدیکی به اخوان المسلمین در مسیر همسویی بیشتر جبهه سنی علیه ایران شیعی، از دیگرمصادیق موازنهسازی درون منطقهای میباشد.
در موازنهسازی مثبت فرامنطقهای، آمریکا ایفاگر نقش بیشتری است. تلاش آمریکا برای همگرایی بیشتر با کشورهای عربی و همچنین اسرائیل یکی از اصلیترین موارد در این حوزه است. نکته قابل تامل این است که آمریکا در این رویکرد، اگرچه موازنهسازی علیه ایران را در دستور کار دارد اما در یک نگاه کلانتر، سعی دارد تا مانع از نزدیکی متحدان منطقهای خود به رقبای جهانیای چون روسیه و چین شود. به عنوان مثال، عربستان سعی دارد تا به دلیل برخی اختلافنظرهای خود با آمریکا بر سر پرونده هستهای ایران، در منابع خرید تسلیحاتی خود، تنوعبخشی به وجود بیاورد و بر همین اساس، اقدام به خرید برخی تسلیحات از روسیه کرده است. از سوی دیگر، آمریکا با اطلاع از فضای اقتصادی باز در شرایط پس از برجام و امکان مانور چین و روسیه، سعی دارد تا با توسعه تعاملات خود با ایران، از نزدیکی بیشتر روسیه و چین با ایران ممانعت بهعمل آورد. علاوه بر این آمریکا میکوشد تا هماهنگیهای خود با سه کشور اروپایی حاضر در گروه 1+5 را در مراحل اجرایی شدن برجام بیشتر سازد تا در زمان مقتضی، رویکرد قاطعانهای علیه ایران اتخاذ کند.
2-2-2. موازنهسازی منفی
این نوع موازنهسازی مبتنی بر تضعیف «دیگر» است. به عبارت دیگر، بازیگری که موازنه را برهم زده باید تضعیف شود. بر همین اساس، ایران و متحدانش در منطقه باید تضعیف شوند. به نظر میرسد در راهبرد مهار ایران از شیوه موازنهسازی، آمریکا و متحدان منطقهایاش بیشترین تمرکز خود را معطوف به موازنهسازی منفی کردهاند. دقیقا بحران سوریه مبتنی بر چنین رویکردی آغاز شد. با سقوط حسنی مبارک و بن علی در مصر و تونس و آغاز انقلاب بحرین و یمن، موازنه قوا در منطقه به سود جمهوری اسلامی ایران تغییر کرد. واکنش آمریکا و عربستان برای بازیابی موازنه قوای از دست رفته و حتی تقویت آن به سود خود، بحرانسازی برای ایران و متحدانش بود. لذا اعتراضات مسالمتآمیز در سوریه، با مداخلات غربی-عربی-ترکی به سرعت به یک بحران با شدت بسیار زیاد تبدیل شد. عراق نیز مبتنی بر همین منطق موازنهسازی منفی، مورد طمع قرار گرفت. حمله عربستان به یمن که از اوایل فرودین ماه 94 آغاز شد هم در مسیر تضعیف جنبش انصارالله که متحد ایران است، شکل گرفت و ... در شرایط پس از برجام، موازنهسازی منفی به منظور تضعیف ایران و متحدانش شدت خواهد گرفت چرا که ادارک عربستان و اسرائیل از برجام، یک ادراک تهدید محور است و اساسا نمیتوانند ارتقای نقش ایران در منطقه را بپذیرند. آمریکا هم در این میان، سعی خواهد کرد تا برای مدیریت رفتار منطقهای ایران، بحرانهای منطقهای را مدیریت کرده و بر قدرت مانور متحدان منطقهای خود بیفزاید تا بتواند به یک ایرانِ مهار شده دست یابد.
2-2-3. تغییر رفتارداخلی/منطقهای ایران
علاوه بر اینکه آمریکا سعی دارد تا با موازنهسازی مثبت و منفی، ایران را در منطقه مهار کرده و نظم مطلوب خود را در آن مستقر سازد، به دنبال یک راهکار عمیقتر و پایدارتر نیز هست تا بتواند مبتنی بر آن، ماهیت رفتارهای ایران را تغییر دهد تا اساسا نیازی به مهار این بازیگر انقلابی نداشته باشد. به بیان دیگر، یک ایران تغییر یافته کمتر به مهار نیاز دارد و این برای استقرار نظم آمریکایی در منطقه، موثرتر و کمهزینهتر خواهد بود.
یکی از ویژگیهای قطعی برجام این است که به دلیل مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا حاصل شده است. اگرچه سایر اعضای 1+5 هم در رسیدن به این نقطه تفاهم موثر بودهاند اما مذاکره ایران و آمریکا یکی از مهمترین ابزارهایی بوده است که منجر به برجام شده است. استفاده اوباما از الگوهای تعاملی، چندجانبهگرایی و مشارکت به همراه فشار و تحریمهای شدید یکی از مواردی است که در بیان استراتژی او همواره ذکر شده. نکته قابل تامل این است که آیا آمریکا به برجام به عنوان یک پروژه پایان یافته مینگرد یا آن را آغازی بر یک روند هوشمندانه میبیند؟
در سامانه نظم سیستم منطقهای (که تصویرش پیشتر آمد)، تحولاتی در خصوص روابط ایران و آمریکا رخ داده است. در ایران اگرچه اصول سیاست خارجی ثابت است اما دولتی بر سر کار است که سیاست خارجی توسعهگرا را با الزامات و مبانی آن در دستور کار قرار داده و بر تعامل با نظام جهانی به عنوان یک رکن اساسی برای دستیابی به توسعه اصرار دارد. از سوی دیگر، در آمریکا نیز رئیس جمهوری در قدرت است که در عین اصرار بر حفظ و تقویت توان نظامی، بر گزینه دیپلماسی به عنوان یک روش موثرتر، هوشمندانهتر و کمهزینهتر اصرار دارد. این تغییر کارکردی در واحدها، منجر به تغییر نسبی کنشهای متقابل ایران و آمریکا شده است. مذاکره و تعامل ایران و آمریکا بر سر پرونده هستهای، اصلیترین نماد این تغییر است. نکته حائز اهمیت این است که آمریکا در تلاش است تا این فرایند تغییر کنشهای متقابل را همچنان حفظ و در حوزههای موضوعی دیگر تسری دهد. او به این نتیجه رسیده که تعامل با ایران در موضوع هستهای، توانسته برنامه هستهای ایران را کنترل کرده و نوعی تغییر رفتار در ایران ایجاد کند لذا ادامه این تعاملات در حوزه منطقهای نیز میتواند رفتار منطقهای ایران را کنترل کند.
از سوی دیگر، آمریکا به زعم خود گمان میکند که ایران به دلیل فشار تحریمها وارد مذاکره و تعامل شده است چرا که مردم ایران به کاندیدایی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 رای دادهاند که رویکرد تعاملگرایانه با آمریکا را در شعارهای خود مطرح کرده بود. این تصور آمریکایی یعنی؛ با طراحیهای هوشمندانه در حوزههای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، میتوان نفوذ و جهتدهی سیاست داخلی ایران برای تغییر رفتار خارجی تهران را عملی کرد. آمریکا با این رویکرد، علاوه بر مهار منطقهای ایران میتواند یکی از اهداف نظم مطلوب خود در منطقه یعنی القای ارزشهای خود را هم تا حدی در درون یکی از مهمترین معارضان خود محقق سازد.
البته این راهبرد آمریکایی دو طرفه است. به بیان دیگر، همانطور که آمریکا در تلاش است تا از طریق نفوذ بر عرصه داخلی، رفتار خارجی ایران را کنترل کند، به دنبال این است تا با گزینههای منطقهای خود نیز، عرصه داخلی ایران را تحت تاثیر قرار دهد. افزایش هزینههای ایران در منطقه و وادارسازی او به مذاکره در خصوص مسائل منطقهای برای کاهش این هزینهها، میتواند در مسیر مدیریت ادارک و رفتار مردم ایران، جهتِ گزینش افراد و افکاری شود که حامی تعاملگرایی بیشتر با آمریکا هستند.(3)
3. استقرار نظم آمریکایی و احاله مسئولیت برای رقابت بزرگتر
مرشایمر یکی از نظریهپردازان روابط بینالملل در بحث مربوط به رئالیسم تهاجمی، روشها و استراتژیهایی را که قدرتهای بزرگ در چارچوب آن میتوانند بقای خود را حفظ نمایند، بیان میکند. وی معتقد است که به طور کلی کشورها در راستای باقی خود، ضمن افزایش قدرت، همواره تلاش میکنند از دستیابی رقیب به قدرت جلوگیری کنند و به عبارتی مهاجمان و دشمنان خود را مهار و کنترل نمایند. او دو راه اصلی را برای کنترل مهاجمان پیشنهاد میکند: موازنهسازی و احاله مسئولیت.(4)
در این شیوه، آمریکا سعی میکند تا با مکانیسمهایی، ایران به عنوان مهمترین بازیگر معارض در غرب آسیا را از طریق یک قدرت دیگر و به صورت غیرمستقیم مهار کند. در واقع، آمریکا میکوشد تا با تقویت متحدان منطقهای خود، خود را از هزینههایی که در غرب آسیا متحمل میشود، کمی رها ساخته و به راهبرد کلان اعلانی خود یعنی بازگشت به شرق آسیا بپردازد.(5) اوباما رئیس جمهور آمریکا در دانشکده نظامی وست پوینت یکی از مهمترین سخنرانیها خود را در خصوص مسائل منطقهای مطرح کرده است. او با صراحت میگوید: «باید راهبردی را توسعه دهیم که این تهدید [تروریسم] را رفع کند، راهبردی که دسترسی ما را بدون اعزام و تضعیف نیروهای نظامیمان، یا خشمگین کردن جمعیتهای محلی گسترش دهد. ما به شرکایی نیاز داریم که در کنارمان با تروریستها مبارزه کنند و توانمندسازی این شرکا بخش بزرگی از اقداماتی است که ما انجام دادهایم.»(6) آمریکا در حقیقت به دنبال نقشهای نیابتی در منطقه است. تاکید اوباما بر توانمندسازی شرکای آمریکا در کنار تلاشهای آمریکا برای موازنهسازی مثبت و منفی برای مهار ایران، میتواند بیانگر این باشد که آمریکا در پی آمادهسازی شرایط برای احاله مسئولیت در غرب آسیا است. مهمترین موضوع در شرایط کنونی ایران که مانع از دستیابی آمریکا به اهدافش بوده، ایران و متحدان او است. در صورتی که آمریکا بتواند با مکانیسمهای موازنه قوا و نفوذ، رفتار ایران را تغییر دهد، به نظر میرسد بزرگترین مشکل او در غرب آسیا تا حدی حل خواهد شد و او خواهد توانست نظم مطلوب خود را به صورت نسبی در منطقه مستقر سازد. در این صورت امنیت اسرائیل بیشتر از قبل تامین میشود، انرژی و امنیت آن با وابستگی بیشتر کشورهای عربی به آمریکا و همچنین تغییر رفتار ایران، بیشتر در مسیر منافع آمریکا خواهد بود. عملیاتیسازی ارزشهای آمریکایی در منطقه نیز با نبود یک قدرت معارض و یا تضعیف گفتمان او، میتواند اثرگذاری بیشتری داشته باشد. در چنین صورتی آمریکا میتواند برای حفظ ابرقدرتیاش، به شرق آسیا بازگشت کند تا به اصلیترین و قدرتمندترین رقیبش یعنی چین، توجه بیشتری کرده و در معادلات شرق آسیا با هزینهای کمتر از هزینه حضور در غرب آسیا، ایفای نقش کند. البته طبیعی است که احاله مسئولیت به معنای عدم توجه نیست و نباید اینگونه برداشت کرد که آمریکا از غرب آسیا خارج شده است.
نتیجهگیری
نگاه آمریکا به برجام و توافق هستهای با ایران، یک نگاه موقتی و غیرمرتبط با سایر مسائل غرب آسیا نیست. آمریکاییها عمیقا بر این باورند که برجام تنها یک بخش از برنامه کلان آنها برای استقرار نظم مطلوب در منطقه است. این نظم اهداف مشخصی دارد که امنیتسازی برای اسرائیل، امنیتسازی برای انرژی و انتقال آن و همچنین تسری لیبرالیسم و ارزشهای آمریکایی به منطقه برای تغییر رفتار و ساختار حکومتهای معارض و متحد از جمله آنها است. این اهداف پس از توافق هستهای با ایران دچار تحول نشدند اما راهبردهای عملیاتی شدن آنها دچار تغییراتی شد. نزدیکی اعراب و اسرائیل در شرایط پس از برجام، علاوه بر اینکه میتواند در حوزه امنیتسازی برای این رژیم موثر باشد، میتواند یک موازنه جدید در مقابل ایران قرار دهد. نکته قابل تامل دیگر، تلاش آمریکا برای مهار داخلی و منطقهای ایران است. کلیدواژه مهار داخلی، «نفوذ» است که میتواند در حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اجرا شود و بر ادارک فعالان سیاسی و مردم ایران موثر واقع شود. در عرصه منطقهای نیز، ایجاد موازنههای مثبت و منفی یکجانبه و چندجانبه، بحرانسازی، فشار و همچنین تلاش برای وادارسازی ایران به مذاکره در دستور کار آمریکا قرار دارد تا باب مذاکره و تغییر رفتار ایران مستمر بماند.
یک غرب آسیای مطلوب برای آمریکا منطقهای است که نظم مدنظر او در آن به صورت نسبی مستقر شود تا بتواند با کاهش هزینهها و تمرکز خود در این منطقه، راهبرد «بازگشت به شرق آسیا» را عملیاتی ساخته و اصلیترین رقیب خود یعنی چین را کنترل نماید تا ابرقدرتیاش حفظ شود.
----------------------------------------
منابع:
1. قاسمی، فرهاد (1384) اصول روابط بینالملل، تهران: نشر میزان. فرهاد قاسمی؛ اصول روابط بین الملل، تهران: میزان. 1384؛ ص 23.
2. این تقسیمبندی و بخشی از تشریح آن، از سخنرانی دکتر دهقانی فیروزآبادی در نشست «خاورمیانه پس از توافق و راهبردهای جمهوری اسلامی ایران» در تاریخ 25 مرداد 94 اقتباس شده است.
3. http://www.irannuc.ir/content/2684
4. علی آدمی و مجید دشتگرد، ایالات متحده و مهار متخاصمان در چارچوب احاله مسئولیت؛ فصلنامه پژوهشهای راهبردی سیاست، سال اول، شماره 3، زمستان 1391. ص 4.
5. رک؛ محمد خوشهیکل آزاد، بازگشت آمریکا به شرق آسیا و رویکرد نظام امنیتی منطقه؛ فصلنامه سیاست خارجی، سال بیست و هفتم، شماره 3، پاییز 1392.
6. http://khorasannews.com/PrintOnlineNews.aspx?id=781890