اهمیّت این بنای تاریخی، بیش از آن که همچون عموم ابنیۀ تاریخی به قدمت، زیبایی، طرح و معماری ویژه و مسائلی از این دست باشد، به ماجراها و رویدادهای مهم، جذاب، منحصربه فرد و تاثیرگذار "تاریخی-سیاسی" حاکمان و ساکنان این قلعه مربوط است که به آن خواهیم پرداخت
گروه فرهنگ و
هنر، هرسال با فرارسیدن بهار طبیعت و تعطیلات نوروز که
پیش درآمدی است برای تعطیلات طولانی تر تابستان و زمان استراحت بچه مدرسه ای ها و
خانواده ها و از این ها مهم تر با بهبود شرایط جوی و تلطیف آب و هوا در نیمۀ نخست
سال، مسافرین کوله بارشان را بر دوش گذارده و به راه می افتند.
به گزارش بولتن نیوز، در این راستا سفر می کنیم به جای جای شگفت
انگیز ایران که شاید از نظرمان پنهان مانده باشند. باشد که با مطالعۀ این نوشته های
توصیفی، شور سفر و از نزدیک تماشا کردن این گنجینه های وطن در ما زنده گشته و
رهسپار منزلگاه های ناشناخته شویم.
در
ادامۀ این سفر سری زده ایم به استان قزوین تا به برخی از نقاط زیبایی
طبیعی و غیرطبیعی این استان بپردازیم و شاید پُر بیراه نباشد اگر «قلعۀ الموت» را مهمترین بنای تاریخی این استان زیبای کشورمان
بدانیم. از آن جا که اهمیّت این بنای تاریخی، بیش از آن که همچون عموم
ابنیۀ تاریخی به قدمت، زیبایی، طرح و معماری ویژه و مسائلی از این دست
باشد، به ماجراها و رویدادهای مهم، جذاب، منحصربه فرد و تاثیرگذار
"تاریخی-سیاسی" حاکمان و ساکنان این قلعه مربوط است، بیش از نیمی از این
متن را به توضیح درخصوص این مسائل و روایت برخی حوادث تاریخی و سیاسی مهم
وابسته به قلعه و دژ الموت، اختصاص دادیم.
موقعیت جغرافیایی قلعۀ الموت
یکی
از قلعههای منحصربهفرد تاریخی در ایران است. دژ الموت در شمال شرقی
روستای گازرخان(قصر خان) و برفرازصخرهای به ارتفاع ۲۱۶۳متر از سطح دریا که
بلندی صخره از زمینهای پیرامون خود ۲۰۰متر و گسترده دژ ۲۰۰۰۰ متر مربع
میباشد، قرار دارد. این کوه از نرمه گردن(میانه نرمهلات و گرمارود) شروع
شده و به طرف مغرب ادامه پیدا کرده است. صخرههای پیرامون قلعه که رنگ سرخ و
خاکستری دارند، در جهت شمال شرقی به جنوب غربی کشیده شدهاند. پیرامون دژ
از هر چهارسو پرتگاه است و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی
است که کوه هودکان با فاصلهای نسبتاً زیاد بر آن مشرف است. این قلعه یکی
از جاذبههای گردشگری منطقۀ الموت محسوب میشود.
تنها
راه ورود به قلعه الموت در انتهای ضلع شمال شرقی، چند متر پایین تر از برج
شرقی دژ واقع شده که کوه هودکان با فاصله نسبتاً زیاد بر آن مشرف است. در
این محل تونلی در تخته سنگ بریده شده که دارای 6 متر طول، 2 متر عرض و 2
متر ارتفاع است. پس از عبور از این گذرگاه، آثار باقی مانده برج جنوبی قلعه
و دیواره جنوب غربی آن که روی شیب تند تخته سنگ ساخته شده آشکار می گردد.
در دامنه جنوبی کوه قلعه، خندقی به طول تقریبی 50متر و 2متر عرض کنده و آن
را از آبی که از داخل قلعه می آمده، پر می کرده اند تا هیچ راه نفوذی از آن
جبهه متصور نباشد. بر روی دامنه های دیگر نیز هرجا بیم بالا رفتن مهاجمان
می رفته خندق هایی کنده شده و دیوار بالایی آنها را مورب برآورده اند تا
امکان هر عبوری را محدود نماید.
با
عبور از پای دیوار شرقی قلعه به بخش اصلی دژ می رسیم که تختگاه حسن صباح در
طول اقامت 35 ساله وی در الموت بوده است. این قلعه پس از تسلیم رکن الدین
خورشاه در 654 ه.ق به دستور هلاکو به آتش کشیده و ویران شد و از آن به بعد
به عنوان تبعیدگاه و زندان مورد استفاده قرار گرفت.
نشانی و راه های امروزی ورود به قلعه و منطقۀ الموتجاده قزوین- الموت جاده ای پیچ
درپیچ است با آسفالتی نامناسب و فاقد علائم راهنمایی به سمت قلعه. اگر
ماشین شخصی برای رفتن به الموت انتخاب شود، پس از طی اتوبان قزوین و رسیدن
به عوارضی دوم اتوبان كرج - قزوین مسافران باید جاده فرعی ای را كه به سمت
راست می رود پیش بگیرند. از این نقطه حدود ۱۲۰ كیلومتر تا قلعه فاصله است.
در جاده علائم راهنمایی به سمت «معلم كلایه» وجود دارد.
در ۲۰
كیلومتری «معلم كلایه» جاده به دو راه تقسیم می شود. متاسفانه در این
دوراهی هیچ علامت راهنمایی وجود ندارد. اما جاده سمت راست مسیری است كه به
سمت قلعه می رود. در ۹ كیلومتری معلم كلایه نیز یك تابلوی بزرگ راهنما بر
سر دوراهی وجود دارد. این جاده مستقیماً به طرف قلعه می رود و ۳۸ كیلومتر
با آن فاصله دارد. اما جاده ای كه در سمت چپ وجود دارد به طرف اثر طبیعی
ملی دریاچه اوان می رود و هشت كیلومتر با آن فاصله دارد.
بقیه مسیر
دارای تابلوهای راهنمایی است. جاده تا پای قلعه الموت آسفالته است اما
آسفالت آن وضعیت مناسبی ندارد. به دلیل باریك و پیچ دار بودن جاده امكان
تردد اتوبوس در آن نیست. كمی بالاتر از روستای گازرخان، قلعه الموت با
تابلوی قهوه ای رنگ كوچكی مشخص شده است. بقیه مسیر كه ۴۹۵ پله دارد، باید
پیاده طی شود. در ابتدای مسیر پله های سنگی وجود دارد اما در ادامه پلكان
چوبی وجود دارد. طی این مسیر زیاد مشكل نیست و به طور متوسط ۴۰ دقیقه طول
می كشد.
معماری قلعه
این قلعه از دو بخش غربی و شرقی
تشکیل شده است. قسمت باختری که دارای ارتفاع بیشتری است به نام جورقلا
(یعنی قلعه بالا) و پیلاقلا (یعنی قلعه بزرگ) خوانده میشود. طول قلعه حدود
یک صد و بیست متر و عرض آن در نقاط مختلف بین ده تا سی و پنج متر متغیر
است. دیوار شرقی قلعه بالا یا قلعه بزرگ که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده
است، کمتر از سایر قسمتها آسیب دیده است. طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن
بین چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی کنده شده که
محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع دو متر
وجود دارد که پی آن در سنگ کنده شده و پشت کار آن نیز از سنگ گچ بنا شده
است و نمای آن از آخر میباشد. در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در
داخل سنگ کوه کندهاند.
در اتاق اول، چاله آب کوچکی قرار دارد که
اگر آب آن را کاملاً تخلیله بکنند، دوباره پرآب میشود. احتمال میدهند که
این چاله با حوض جنوبی ارتباط داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی
قلعه به طول دوازده متر و پهنای یک متر قرار دارد که از سطح قلعه پایینتر
واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی
به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ کندهاند که هنوز هم بر اثر
بارندگیهای زمستان و بهار پر از آب میشود. در کنج جنوب غربی این حوض،
درخت تاک کهنسالی که همچنان سبز و شاداب است، جلب توجه میکند.
قلعۀ الموت پیش از صباح
از
خلال منابع تاریخی بر می آید که دژ الموت در سده دوم هجری قمری بنا شده و
در زمان حسن صباح قلعه ای مستحکم و آباد بوده است. قلعه الموت پس از علویان
مازندران که بناکننده آن بودند به تصرف مردآویج و آل زیار و پس ازآن آل
بویه درآمد و پس از آل بویه، سلجوقیان آن را تصرف کردند.
تصرف قلعه توسط حسن صباحدر
زمان رسیدن حسن صباح به الموت قلعه الموت در دست(علوی مهدی) بود که از طرف
سلطان ملکشاه سمت امارت قلعه را داشت. حسین قائنی، از داعیان زیرک حسن
صباح، مامور نفوذ به قلعه الموت شد. وی با علوی مهدی رییس سربازان سلجوقی
طرح دوستی ریخت و آن ها را به مذهب اسماعیلی دعوت کرد.
زمانی
که علوی مهدی فرماندۀ قلعه باخبر شد که عده ای از نگهبانان و سربازان تحت
فرمان او به اسماعیلیان ملحق شده اند، حیله ای اندیشید تا خود را از خطر
شورش آنان در امان نگه دارد. او در ظاهر، دعوت حسین قائنی را پذیرفت تا
اسماعیلیان را کاملا شناسایی کند. علوی مهدی با این حیله سربازانی را که
دعوت اسماعیلیان را پذیرفته بودند، شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون
از دژ بیرون فرستاد و دروازه قلعه را محکم بست و گفت: دژ از آن سلطان است و
بیگانه را به درون آن راه نیست. در عین حال اوضاع مناطق اطراف دژ و اثر
عمیق تبلیغات داعیان اسماعیلی بر مردم ساکن در اطراف دژ و حتی سربازان داخل
دژ بر علوی مهدی پوشیده نبود. پس از گفتگو و وساطت حسین قائنی رانده شدگان
دوباره به دژ وارد شدند ولی کاملاً واضح بود که دیگر از علوی مهدی اطاعت
نمی کردند. پس از گذشت چند روز از این مساله حسن صباح در شب چهارشنبه ششم
رجب 483 ه.ق به همراه عده ای از طرفدارانش با نام مستعار(دهخد) وارد دژ شد و
پس از چند روز علوی مهدی را از کار بر کنار کرد. علوی مهدی که توان مقابله
و مقاومت را در خود نمی دید از دژ بیرون رفت و قلعه الموت بدون خونریزی به
تصرف درآمد. حسن صباح براتی بدین مضمون به عهده رئیس مظفر، امیر اسماعیلی
دژ گردکوه در سمنان نوشت: رئیس مظفر حفظه الله مبلغ سه هزار دینار بهای دژ
الموت به مهدی رساند.
مهدی علوی
هنگام خروج از قلعه الموت، برات را گرفت ولی پیش خود فکر کرد که چه طور
امکان دارد مردی مثل رئیس مظفر که در دستگاه سلجوقی دارای جاه و مقام است،
به نامه و برات یک نفر شورشی ضدحکومت و اسماعیلی مذهب اعتنا کند. او غافل
از این بود که رئیس مظفر مدت ها پیش از این دعوت حسن صباح را پذیرفته و به
کیش اسماعیلیان در آمده است. علوی مهدی درپی گرفتن و نقد کردن برات بر
نیامد تا این که پس از مدتی تنگدست شد و برای امتحان برات را نزد رئیس مظفر
برد و او هم (در حال خط ببوسید و زر بداد.)
آغاز حکومت صباح در الموت حسن
صباح پس از تصرف قلعه الموت قبل از انجام هر کار استحکامات قلعه را تعمیر و
بازسازی کرد و به تدارک امکانات زندگی در آنجا پرداخت. او برای حل مشکل آب
که مساله ای حیاتی در مقابله با محاصره بود دستور داد از کوه
مجاور(اندجرود) جوی آبی بکشند و آب را به الموت بیاورند. همچنین به فرمان
او آب انبارهای بسیار بزرگ که آثار آن هنوز هم باقی مانده است در دل سنگ
کندند و آب را ذخیره کردند. کندن چاه آبی در دل صخره نیز آغاز شد.
پس از
استحکام دژ اسلحه و آذوقه فراوان به قلعه بردند و برای مقابله با حمله و
محاصره سپاه سلجوقی که دیر یا زود انجام می گرفت آماده شدند. در آن روزها
فقط هفتاد تن در دژ اقامت داشتند. وقتی حکومت سلجوقی به محل اقامت حسن صباح
پی برد دستور نابودی او را صادر کرد ولی قدرت حسن صباح را دست کم گرفت و
به قوای محلی دستور داد به قلعه حمله کنند و حسن و پیروانش را نابود سازند.
امیر
یورنتاش که الموت و رودبار را به عنوان اقطاع از ملکشاه گرفته بود به
الموت حمله کرد. حمله یورنتاش اولین حمله از سری حملات پایان ناپذیر
سلاطین سلجوقی به الموت و سایر قلاع اسماعیلی بود که به دلیل مقاومت
سرسختانه اسماعیلیان با شکست مواجه شد. یورنتاش پی در پی به دژالموت تاخت و
چون از تصرف آن مایوس شد به مردم عادی و کشاورزان اطراف قلعه حمله کرد و
به غارت و کشتار آنان پرداخت. ساکنان قلعه الموت مردانه با محاصره کنندگان
می جنگیدند ولی اندک اندک به دلیل کاهش میزان خواربار و آذوقه کار بر ایشان
سخت شد و هر فرد تنها آن قدر غذا می خورد که توان ایستادن بر باروی دژ را
داشته باشد. حسن صباح برای تقویت روحیه اسماعیلیان ساکن دژ به آنان گفت: از
خدمت امام مستنصر با الله، به من خبر رسید که رفیقان از این موضع انتقال
نکنند که اقبال در این مقام به ایشان روی آورد.
"الموت؛ نگارگری - سدۀ 7 ه.ش(15 میلادی)" صباح و نزاریان
حسن
صباح به عنوان حجت اعظم رابط میان پیروان و امام اسماعیلی شد و توانست
اندیشه های خویش را به جای نظر امام که عامه اسماعیلیان بدو معتقد بودند،
جلوه دهد. به این ترتیب، موضوع امامت دست کم برای مدت حیات وی حل شد و از
این زمان به بعد، اسماعیلیان ایران به نزاری معروف شدند.
اعتقادات صباح و الموتیان قلعهحسن
صباح معتقد بود که تنها عقل برای شناخت واجب الوجود و حقایق دین کافی نیست
زیرا همه عقلای عالم درعقل شریک هستند و اگر حکم عقل دراین ابواب کافی
بود، نمی بایست اختلافی بین آن ها به وجود آید. پس به دلیل این که حکم عقلی
نیست، به ناچار مردم به وجود امام و راهنما نیازمندند. حسن صباح می گفت که
مردم باید در هر زمان به تعلیم امام زمان متعلم و متدین باشند. وی در
برابر مخالفین که به عقیده او اعتراض می کردند، این پرسش را وسیله غلبه
قرار می داد: "خرد بس یا نه؟"؛ یعنی این که اگر عقل و خرد در خدا شناسی
کافی است، هر کس که عقل و خردی دارد، معترض را بر او انکاری نمی رسد. پس
اگر پاسخ می دادند که خرد کافی نیست، آن وقت جواب می شنیدند که پس معلمی
لازم می آید و آن معلم، امام زمان است و چون و جوب تعلیم را اثبات می کرد.
در
واقع اثبات امامت نزار به هر وسیله ممکن، اصل اساسی و مهم اعتقادی
اسماعیلیان ایران شد؛ زیرا بر حق بودن خود را در اثبات این امر می دیدند و
با مخالفان ایت مساله مثل (ملک افضل) و (امر بن مستعلی) به سختی برخورد می
کردند.
برخی از نزاریان مشهورحسن صباح به دلیل سخت گیری
در اجرای قوانین شرع مقدس اسلام و ایجاد کانون مقاومت در برابر استبداد
خشن و افسار گسیخته ترکمانان سلجوقی، موفق شد در جریان دعوت جدید که مستقل
از فاطمیان عمل می کرد، افرادی را به مذهب اسماعیلیان نزاری در آورد؛ از
جمله(دهدار ابوالغنائم) درودگر اصفهانی که به الموت رفت و در آنجا ساکن شد.
(ابوالفتوح حسن بن عبد الملک الحمدانی)، خواهرزاده حسن صباح، تا سنین پیری
به فتوی و تدریس بنا بر روش اهل سنت و جماعت روزگار می گذراند و شاگردانی
را تربیت نیز کرده بود. او حتی عده ای از مردم قزوین را به تهمت الحاد به
دست امرا و حکام قزوین اعدام کرد. ابوالفتوح در اواخر عمر قبول مذهب
اسماعیلی نزاری کرد و پس از این که علمای قزوین بر کفر و الحاد او فتوی
دادند، از شهر گریخت و به الموت رفت و از بزرگان آن طایفه شد. (مسعود زور
آبادی) از علمای بزرگ خراسان و شاگرد (خواجه ابوالمعالی جوینی) امام
الحرمین نیز در پیری قبول مذهب نزاری کرد و به قلعه طبس گیلکی در قهستان
رفت.
صباح و سلجوقیان؛ ملکشاه و خواجه نظام الملکهمان
طور که گفتیم، حسن صباح مدتی در دستگاه دولت سلجوقی خدمت کرده و به فراست
پی برده بود که نقاط آسیب پذیر این حکومت شخص ملکشاه و خواجه نظام الملک
هستند و نابودی یکی از این دو تن ضربه ای مهلکی بر ارکان دولت سلجوقی وارد
می سازد.
ملکشاه، سمبل سلطنت و قدرت امرای نظامی و روسای قبایل بود
و خواجه نظام الملک محور وزارت و نماینده اشراف اهل قلم بود که به همراه
پسران، دامادها و افراد تربیت شده خود در مدارس نظامیه تمام امور را قبضه
کرده و مملکت را به میل خود اداره می کرد.
افراد
و اقوام خواجه نظام الملک که به یاری نفوذ و قدرت او به جاه و مقام رسیده
بودند، به پشتیبانی او مرتکب ستمگری ها و زیاده روی های فراوان می شدند و
مردم را اذیت و آزار می کردند. تا این که یکی از اهالی(مرو) از مظالم نواده
خواجه فرزند(جمال الدین بن نظام الملک) که حاکم مرو بود، به ملکشاه شکایت
کرد. ملکشاه که از نفوذ بیش از حد خواجه نظام الملک در ارکان حکومت سلجوقی
بیمناک بود، ماموری نزد خواجه نظام الملک فرستاد و به او پیغام داد:
"مگر
با من در ملک شریک هستی که بی مشورت من هر تصرف که خواهی می کنی و ولایات و
اقطاع به فرزندان خود می دهی؟ ببینی که فرمان دهم دستار از سرت بردارند."
پیام
آورندگان که از مخالفان خواجه نظام الملک بودند، پاسخ او را با اضافات و
شاخ و برگ فراوان به گوش سلطان رساندند و او هم سخت غضبناک شد و (تاج الملک
ابوالغنایم قمی) را به جای خواجه نظام الملک به وزارت منصوب کرد.
الموتیان و قتل سیاسی(ترور)از
آغاز قدرت گرفتن اسماعیلیان نزاری در الموت تا پایان دوره قدرتمندی آن ها
چیزی در حدود صدوهفتاد سال، کارد و خنجر فدائیان اسماعیلی سایه مرگ را
همواره بر سر پادشاهان، وزرا، امرای نظامی، خلفا، فقها، قضات و حتی مردم
عادی گسترده بود. حسن صباح زمانی از کارد بران فدائیا خود استفاده می کرد
که برای از میدان به در کردن حریف راه دیگری نداشت و مذاکره و نصیحت به
جایی نمی رسید. او به عنوان رهبر اسماعیلیان نزاری ترور و قتل سیاسی را
پایه گذاری نکرد، بلکه آن را به عنوان یک ابزار مهم سیاسی مطرح ساخت و به
کار برد. ترور و نابودی مخالفان برای فدائیان اسماعیلی چیزی بیش از یک عمل
سیاسی بود. این کار حالتی روحانی و مقدس داشت و دارای مراسم و شعائر و
شرایط خاص بود و همه نمی توانستند به مقام فدائی دست یابند.
درطول
دورانی که حسن صباح در قلعه الموت اقامت داشت، چهل و هشت تن از وزراء
امرای لشکری و روحانیون به ضربه کارد فدائیان از پای در آمدند. از این عده
پانزده تن از روحانیون و قضات بودند که با فتوا ها و احکام خویش مردم و
دولت سلجوقی را بر ضد اسماعیلیان تحریک می کردند دوازده نفر از امرای لشکری
که اکثرا ترک سلجوقی و همگی از بزرگ مالکان بودند و عملا با اسماعیلیان
وارد جنگ شده بودند یازده نفر والی، رئیس و صاحب منصب عالی مقام دولت
سلجوقی و خلافت عباسی پنج نفر از امیران و مالکان و پنج نفر وزیر که
معروفترین آنها خواجه نظام الملک طوسی و دو پسرش بودند.
دولت صباح در قلعۀ الموتدولت
قدرتمندی که حسن صباح در دره الموت ایجادکرد و با وسایل مختلف در سراسر
قلمرو سلجوقی و حتی خارج از آن توسعه یافت، دولتی بود با حالتی ویژه که
سرزمین های آن از یکدیگر جدا و پراکنده بود. حکومت اسماعیلیان الموت واجد
لوازم یک دولت مستقل بود قدرت نظامی موثری داشت که به وسیله آن از اتباع و
قلمرو خود دفاع می کرد؛ سکه ضرب می کرد؛ با شاهان سلجوقی و دیگر حکام وارد
مذاکره و گفتگو می شد و پیمان صلح منعقد می کرد. دستگاه اداری خاص خود را
داشت که توسط داعی محل یا محتشم و رئیس دژ اداره می شد.
حسن صباح
برای توسعه دعوت مذهب اسماعیلیان نزاری در جامعه آن روزگار با وجود دشمنان
سرسختی مثل سلجوقیان، روحانیون اهل سنت و جماعت و خلفای عباسی چاره ای جز
اعمال مقررات سخت و خشن و پایبندی کامل به قوانین شرعی نداشت؛ چرا که اگر
عادت به شراب خواری و میل مفرط به عیش و عشرت و اصولا تخطی از قوانین شرع
مقدس اسلام در جامعهای رخنه کند مانند لکه روغن در روی آب پهن می شود؛
اراده افراد جامعه را سست می کند و باعث شکست و اسارت آنان می شود. اگر حسن
صباح در این زمینه سخت گیری نمی کرد، رشته امور از دستش خارج می شد و این
بهترین حربه بود تا مخالفان او در سرزمین های اسلامی اسماعیلیان را گروهی
بی دین و عشرت طلب معرفی کنند.
در واقع، از عوامل مهم موفقیت حسن
صباح، زهد، پاکدامنی و دین داری وی بود. در مدت حیاط حسن صباح، هیچ کس در
قلمرو او شراب نخورد و می در خم نریخت. او حتی فردی را که بر بالای قلعه
الموت نای زده بود، بیرون کرد و دیگر به قلعه راه نداد و دو پسر خویش را به
اتهام شرب خمر و قتل اعدام کرد.
مرگ صباح و حاکمان جدید قلعهدر
بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال 518ق حسن صباح بیمار شد. این بیماری بیشتر
ناشی از فعالیت زیاد و کهولت سن بود. وی نزدیک به صد سال زندگی کرده بود و
مرگ و تسلیم شدن بسیاری از دشمنان خود و ضعف و پراکندگی امپراتوری سلجوقی
را به چشم دیده بود.
نمایی از دریاچۀ اوان مشرف به قلعۀ الموتحسن در ابتدا می خواست به بیماری اعتنا نکند ولی از
آنجا که مرگ قانون لایتغیر طبیعت است و برای همگان حق است و با آن جدال نمی
توان کرد، جانشین خود(کیا بزرگ امید رودباری) را که از مدت ها پیش انتخاب
کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب
کرد. دهدار(بو علی اردستانی) مسئول امر دعوت و تبلیغ و امور دیوان را در
دست راست و (حسن آدم قصرانی) را در دست چپ و کیا با جعفر را که متصدی امور
سپاهیان بود، روبه روی خود نشاند و وصیعت کرد آنها با نظر کیا برزگ امید تا
ظهور امام، امور اسماعیلیان نزاری را اداره کنند. دوران اقامت حسن صباح در
الموت از زمان ورود تا مرگش در518 ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در
طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت و باقی اوقات را به مطالعه و
تدوین مبانی عقیدتی قیام خود و رسیگی به امور مختلف پیروانش صرف کرد.
حسن
صباح مردی ایرانی و وطن پرست بود که با این وسیله دست اجانب و خلفا را که
خود را مالک مطلق ایران و ایرانیان می دانستند، از کشور کوتاه کرد.
ممنون