در سال ۱۹۳۹، به جاسوسان انگلیسی دستور داده شده بود که اگر احیاناً دستگیر شوند حتماً در صدد فرار برآیند.
یک پزشک: در سال ۱۹۳۹، به جاسوسان انگلیسی دستور داده شده بود که اگر احیاناً دستگیر شوند حتماً در صدد فرار برآیند.
یک روز افسر فرمانده به کلایتون هاتون گفت: افراد ما باید به وسایلی مجهّز باشند که بتوانند از زندانهای دشمن فرار کنند و تو باید این منظور را به آنان بیاموزی، آیا فکر میکنی بتوانی موفق شوی؟
هاتون موفق شد، البته به کمک وسایل مخصوص خودش:
جعبه سیگار او که دارای یک فرستنده و گیرنده قوی رادیویی بود و حتی یکبار منجر به دستگیری او شد. قلم خودنویسِ او که دارای تفنگی بود که سوزن گرامافون پرتاب میکرد و یکبار مردم پاریس در بین نازیها شایع کردند که این سوزنها زهرآلود است، درحالیکه اینطور نبود و وسایل مخصوص دیگری که او داشت چیزهایی بودند که نقش مهمی در فرار جاسوسان به عهده داشتند.
اینک شرح کامل چند قطعه از این ابزارها به نظر شما میرسد.
افسر فرمانده به من گفت: انواع سیمچین و ارّه از وسایلی هستند که خیلی لازماند اما این ابزارها بزرگتر از آن هستند که به سادگی بتوان آنها را مخفی کرد. یکی از مشکلات شما این است که باید وسایل جدیدتر و عملیتری برای آنها تهیه کنید.
گفتم آیا شما خودتان نظری ندارید، او جواب داد، اینکار فقط به عهده شماست.
نقشههای راه
جانی ایوانس از افرادی بود که بارها از دست دشمن فرار کرده بود، نصیحت خوبی به من کرد. او گفت: هر فرد، باید دارای سه وسیله اصلی باشد: یک نقشه راهها، یک وسیلهی جهتیابی و غذای قابل حمل و کافی. و اگر نقشه و قطبنما قابل پنهانکردن هم باشند که چه بهتر.
بالاخره ما اجازه گرفتیم تا نقشههای آلمان، فرانسه و چند کشور دیگر را چاپ کنیم اما مشکل ما کاغذ خوب بود. ما کاغذی میخواستیم که فوقالعاده نازک باشد و به صورتی هم باشد که بتوان آن را پنهان کرد و دیگر اینکه استقامت کاغذ در مقابل آب و باران و سایر عوامل، خوب باشد و مهمتر از همه این بود که باید این نقشهها طوری ساخته میشد که کسی متوجه آن نشود.
بالاخره من تصمیم گرفتم که از پارچه ابریشمی استفاده کنم و یک کمپانی پارچه ابریشمی مقدار زیادی پارچه در اختیار من گذاشت تا روی آنها امتحان کنم. اما روی این پارچه مرکب پخش میشد و جز یک مشت خطوط و اسامیِ درهم چیز دیگری دیده نمیشد.
بالاخره تصمیم گرفتم که یک نوع ژلاتین گیاهی را با مرکب مخلوط کنم تا از پخششدن آن جلوگیری کند. این محلولها آماده شد و ما روی پارجه ابریشمی توانستم در دو رو با هفت رنگ، از این نقشهها چاپ کنیم و پارچه نیز به اندازهای که میخواستیم نازک بود. این پارچه استقامت زیادی هم داشت و در مقابل آب نیز مقاومت میکرد.
برای مخفی کردن این نقشهها، من سراغ یک دوست قدیمی رفتم که کارتهای کریسمس چاپ میکرد. من از او خواهش کردم که این نقشهها را لای دو ورق کاغذ نازک نصب کند، به طوری که از خارج چیزی معلوم نشود و در بازرسیهای مقدماتی که ممکن است ازمأموری انجام شود، این نقشهها کشف نشود. دوستم به من گفت که یک هفته بعد به او مراجعه کنم.
هفته بعد که به آنجا رفتم، دیدم مقدار زیادی کاغذ قهوهایرنگ روی میز او است و او گفت نقشههایتان حاضر است، من هرچه کاغذها را وارسی کردم اثری از نقشهها ندیدم تا اینکه او زنگ زد و پیشخدمتش با یک سطل آب وارد شد و او یک ورق از کاغذها را برداشت و داخل آب انداخت. بعد از چند لحظه دو ورق کاغذ رو و زیر از هم باز شد و نقشه بیرون آمد.
به این ترتیب مشکل نقشه ما حل شد ولی هنوز کارهای دیگری در پیش داشتیم.
تهیه قطبنما
برادران بلانت که دارای کارخانهای بودند، قبول کردند که مدلهایی از قطبنماهای کوچک برای ما بسازند.
یک هفته بعد جرج واترلو به دفتر من آمد و یک میله کوچک فلزی را که دو سانتیمتر طول داشت، به من نشان داد. این میله در یک طرف دارای دو نقطه و در طرف دیگر یک نقطه داشت و وسط آن نیز سوراخ بود و اگر از این سوراخ نخی رد کرده و آویزان میکردیم، این میله جهت شمال و جنوب را نشان میداد، البته طرفی که دو نقطه داشت، شمال بود. من از این بابت خیلی خوشحال شدم چون این واقعاً چیزی بود که من میخواستم اما واترلو چیز دیگری نیز به من نشان داد. این چیز یک قطبنمای دیگر بود که به شکل دایرهای با قطر نیم سانتیمتر بود.
بلافاصله من فکری به خاطرم رسید و فکر کردم ما میتوانیم این قطبنما را به صورت دکمه درآورده و به همهی افراد بدهیم.
کارخانه بلانت هم چیز جالبی برایمان ساخت. دیکریچارد نماینده این کارخانه گفت، همه افراد میتوانند تیغ ریشتراش با خود داشته باشند ولی این تیغها را ما طوری میسازیم که اگر آنها را از نخی بیاویزیم جهت را نشان دهد.
من گفتم، ولی از کجا بفهمیم که کدام طرف شمال و کدام جنوب است، درحالیکه روی تیغ علامتی ندارد او گفت حرف «ژ» از کلمه ژیلت روی تیغ به هر طرف ایستاده شمال است!
البته نمونههای جالب دیگری نیز برایمان ساخته شد که بهترینِ آنها قطبنمایی بود به قطر یکچهارم سانتینتر که در داخل یک دندان میشد آن را پنهان کرد و یا در داخل یک انگشتر.
غذای قابل حمل
جانیایوانس میگفت بزرگتر دشمن افراد هنگام فرار، گرسنگی است.
نخستین بسته غذایی که ما درست کردیم به صورت جعبه کوچکی بود که در آن مقداری غذا که میتوانست احتیاجات چند روز را برطرف کند (البته اکثراً به صورت قرص یا خمیر)، نقشه، قطبنما و یک ارّه کوچک قرار داشت. اما تا مدتی از لحاظ آب در اِشکال بودیم. این مشکل هم بعدها حل شد و ما ظرف پلاستیکی مخصوصی به این جعبه اضافه کردیم به اضافه چند قرص که هر فرد میتوانست ظرفش را از هرکجا که به آب دسترسی پیدا کرد پر کند و یک یا دو قرص نیز در آن بیندازد تا آن آب تصفیه و قابل نوشیدن شود، این جعبهها به صورت کاملی درآمد که تا آخرِ جنگ مورد استفاده قرار میگرفت.
حل مشکل ارّه
وقتی واترلو و ریچاردز از آهنِ نوک بند کفش برای قطبنما استفاده کردند، من به فکر افتادم که شاید بتوان ارّه را نیز به صورت بند کفش درآورد.
برای این کار به دوستی که پدرش جراج جمجمه بود، مراجعه کردم و وقتی این موضوع را با او در میان گذاشتم گفت، ارّههایی که تو میخواهی همان است که پدرم موقع بریدن جمجمه از آن استفاده میکند و فوقالعاده ظریف و نازک است و تا نمیشود و نمیشکند.
من به او پیشنهادِ خرید این ارّهها را کردم، او گفت من یکدوجین بیشتر ارّه ندارم، درحالیکه ما اقلّاٌ ده هزار ارّه لازم داشتیم.
بالاخره ما به کارخانه اصلی این ارّهها در بیرمنگام مراجعه کردیم و آنها ساختن این ارّهها را تقبل کردند که طول آن تقریباً ۱۸۰۰ متر میشد. سپس، آن را به قطعات کوچک تقسیم کردیم و به جای بند کفش مورد استفاده قرار میدادیم، بدون اینکه هیچ سوء ظنّی ایجاد کند.
موضوع چکمه فرار
افراد هوانوردِ ما دارای چکمههای مخصوصی بودند که همیشه از آنها شکایت داشتند زیرا نمیتوانستند روی زمین به راحتی با آنها راه بروند. برای حل این مشکل، نیز من چکمه سفارش دادم و آنها را نزد رئیس مربوطه بردم. او از فرم جدید چکمهها تعجب کرد و گفت:
این خط که در پائین چکمه است، چیست؟ من بلافاصله با چاقویی روی آن خط را بریدم و قسمت بالای چکمه از پایینِ آن جدا شد و چکمه به صورت یک کفش معمولی و عادی درآمد.
این یک چکمه فرار به تمام معنی بود، زیرا شامل قطبنما و ارّه نیز در بندش بود و دو قسمت بالای چکمه که جدا میشد به صورت یک کت چرمی گرم در میآمد.
به طور کلی این وسایل به طرق مختلف به زندانیان رسانیده میشد و ما در همهجا، در لبه کتابها، در بستههای ارتشی آلمان و در جبهههای دوای صلیبسرخ از این وسایل قرار داده و به طور مخفیانه به کمپهای زندانیان میرساندیم.
نقشه پنهان شده در وسیله بازی مونوپولی:
وسیله دیگری که درست کرده بودیم خودنویس بود که از سه مخزن درست میشد: یکی دارای رنگ آبی معمولی جوهر، دیگری قهوهای و بعدی آبی. این خودنویس مثل هر خودنویس دیگری مینوشت ولی در مواقع لزوم مقداری بنزین در ته آن بود، با یکی از دو رنگ قهوهای یا آبی مخلوط میشد و با آن افراد پس از فرار لباس خود را رنگ میکردند.
اینها جزئی از وسایلی بودند که در زمان جنگ مورد استفاده قرار میدادیم و اکثر آنها نیز کشف نشده باقی ماند.