به گزارش وبلاگستان بولتن نیوز، وبلاگ آقا نوشت:چند
ماهی بود که بعد از سالها تنهایی، خدا به اونها یک بچه داده بود. بچه ای
را که به یاد برادر شهیدش، نام اونو الیاس گذاشته بود. آن زمان ها وضعیت
بهداشتی و درمانی ضعیف بود و بچه ها هم زود مریض می شدند. و اگر بچه ای هم
از نظر جسمی ضعفی می داشت خیلی دردسر و مواظبت می خواست.
عبدالحسین مثل
همه پدرها فرزندش رو دوست داشت، و تمام زندگیش همین یک کودک بود. اون روزها
هم روزهای پر التهاب جنگ بود و عبدالحسین هم مثل بقیه، شاید هم کمی بیشتر
از بقیه تو جبهه بود و کمتر مرخصی می اومد.
روزی از روزها که عبدالحسین
به مرخصی اومده بود، فرزندش بیمار می شود و پدر و مادر او را برای درمان
پیش پزشک بردند، بعد از ویزیت دکتر و دادن چند تا آمپول و قرص و دارو، به
خانه برمی گردند، در راه عبدالحسین با خانمش خداحافظی می کنه، و به اون می
گه که می خواهد از همینجا برگرده و بره جبهه. و به خانمش می گه که اگر کاری
داشت به برادرش بگه تا به کارشون برسه.
اونها با هم خداحافظی می کنند و
دیگه با هم به خونه نمی یاند، عبدالحسین می ره تا از همون جا به جبهه بره و
خانمش با بچه ی مریضی که تازه چند ماه از عمرش نمی گذره به سمت خونه می
یاد. وقتی به خونه می رسه اظطراب و تشویش به سراغش مییاد، که حالا با این
بچه مریض چیکار کنه؟ اگر یک وقتی حال بچه بدتر بشه چیکار کنه؟ و....
سریع
یکی رو می فرسته دنبال عبدالحسین تا اونو از رفتن به جبهه در این موقعیت
منصرف کنه، و وقتی بچه بهتر شد اونوقت بره.اما دیگه دیر شده بود، چون وقتی
که اون فرد رسید به خیابون دید که عبدالحسین رفته...
برگه ای از دفتر خاطرات شهید عبدالحسین جمشیدی کوهساری
شهید عبدالحسين جمشيدي
نام پدر: ابوالقاسم
تاریخ تولد: 1332/01/01
تاریخ شهادت: 1364/05/24
تدفین : روز جمعه 6 آبان 1373.
محل شهادت: آذربايجان غربی – مهاباد«اشنویه»
نام عملیات: قادر