سوره كوثر و بلاغت قرآنى
سوره سه آيه اى كوثر كه كوتاه ترينِ سور قرآن است, از چنان بلاغتى برخوردار است كه هر خواننده اى را به اعجاب و شگفتى وامى دارد, و به مقتضاى حال و مناسب مقام است; چه اينكه سخن بليغ آن است كه به مقتضاى حال باشد.
عبدالرحمن الاخضرى كه مطالب بلاغى را در قالب نظم بيان كرده است و احمد دمنهورى (متوفاى 1192 ق) كه منظومه او را شرح كرده است, در منظومه خود در تعريف بلاغت گفته است.
(وَجَعَلوا بَلاغة الكلامِ
طباقَه لمقتضى المَقام)22
و اگر به خوبى دقت كنيم, در مى يابيم سرتاسر آيات قرآنى سخن به مقتضاى حال است و مناسب مقام; و قرآن معانى و مفاهيم عاليه را در بهترين و زيباترين الفاظ بيان كرده است و ميان دو عنصر لفظ و معنى به خوبى رابطه برقرار كرده است و انتظام لفظى و اتّساق معنوى در آيات قرآنى به نحو اتم ّ و اكمل رعايت شده است.
اين سوره سه آيه اى و يك سطرى, بسيارى از فصحاء و بلغا را به اعجاب واداشته است; چه اينكه داراى نكات و لطايف بلاغى و بديعى شگفتى است; زيرا پس از آنكه عاص بن وائل پيامبر اكرم(ص) را (ابتَر) خواند و پيامبر دلگير و ناراحت شد, سوره كوثر, يعنى سيزدهمين سوره, در مكه نازل شد و با قاطعيت از كثرت اولاد و اتباع و اشياع پيامبر اكرم(ص) وعده و خبر داد; زيرا در آيه نخستين, جمله با حرف تحقيق (اِن ّ) آغاز شده است تا مضمون آيه در ذهن استوارتر و قطعى تر شود.
ضمير متكلّم (نا), در اين جا به قول امام فخر رازى,23 بر عظمت و بزرگى دلالت مى كند (انّا به معنى (ان ّ نا) است كه كلمه (نا) تارةً يرادبها الجمع وتارةً يرادبها العظمه مى باشد) و عظمتِ مُعطى, دال ّ بر عظمت عطيّه مى باشد; چه اينكه وقتى مُعطى بزرگ باشد, عطيه نيز بزرگ خواهد بود. نزول اين سوره در زمان غربت اسلام و ضعف مسلمين و بى كس و ياور بودن پيامبر(ص) در مكه نازل شده است.
نكته ديگر اينكه: در زبان عربى كلمات فراوانى است كه معناى آنها متبادر بخشش است, اما در اين جا از (اِعطاء) استفاده شده است; زيرا از لفظ (اِعطاء) فهميده مى شود: آنچه بخشيده شده است و به پيامبر(ص) داده شده, مبنى بر تفضّل محض است, نه بر حسب استحقاق; بلكه تفضّلى است نامتناهى و نامحدود.
به قول امام فخر رازى (لم يَقُل آتيناك) از فعل ايتاء مى باشد; زيرا گاه ممكن است (ايتاء) از روى تفضّل نباشد, ولى (إعطاء) بيشتر بر مبناى تفضل است; اين است كه از (إعطاء) استفاده شده است كه هم ثروت و مال را شامل شود و هم چيزهاى معنوى, همچون قرآن, فرزندان و پيروان را.
بنابراين مطالب بلاغى به شرح ذيل است:
1. (انا اعطيناك الكوثر) بر عطيه اى كثير از سوى معطى بزرگ دلالت مى كند.
2. (انّا) قطعيت و مسلم بودن آن را نشان مى دهد. با آن كه گوينده خداست, ولى به دليل اينكه خواسته است مضمون را استوارتر و قطعى تر و يقينى تر سازد, سخن را اينگونه آورده است.
3. ضمير (نا) مُشعر بر عظمت ربوبيت است. اين ضمير, بزرگيِ بخشنده را بهتر بيان مى كند.
4. (اَعطينا) به صيغه ماضى آمده است تا بر تحقق بيشترى دلالت كند.
5. به جاى لفظ كثير, كلمه (كوثر) آمده است. كلمه (كوثر) بر وزن (فَوعَل) صيغه مبالغه است: (وهُو الشىء الذى مِن شَأنِه الكِثرةُ). كوثر, الخير الكثير از ماده كَثُر مبالغه است و زيادى فوق العاده را مى رساند و بر كثرتى دلالت مى كند كه از اندازه بگذرد و بى حد, فراوان و بسيار باشد.
مفسران در تفسير (كوثر) اقوال گوناگونى نقل كرده اند, ولى يك مفهوم كه مى تواند شامل مصاديق گوناگون باشد, همان خير فراوان است; باتوجه به اينكه قرآن لفظ كوثر را با الف و لام ذكر كرده است تا (الكثره الكاملة) از آن استنباط شود.
(والكوثر: خير الكثير… وقيل هو النبوّة والكتاب وقيل هو الكثرةُ الاصحابِ والاشياعِ وقيل هو كثرةُ النسل والذريّة); با اين حال با قرينه (ابتر) كه به معناى (مقطوع النسل) مى باشد است, آمده است.
پاسخ مى دهيم: خواسته است بگويد: بدخواه تو مقطوع النسل است: (وقد ظهرت الكثرةُ فى نسله من وُلد فاطمه عليها السلام حتى لايُحصى عددُهم).24
قرآن گاه با آوردن يك كلمه, معانى فراوانى بيان مى كند, و كلمه در بيانِ معنى, اثر شگفتى دارد و نقش كلمه را در ايجاد معنى نمى توان انكار كرد; اين نقش در آيات قرآنى جلوه اى بارزتر دارد; مثلاً كلمه (قُوّة) در آيه (وَاَعِّدو لهُم ما استعطتُم مِن قوّةٍ ومن رِباطِ الخَيل… ) (انفال: 60), تمام سلاح هاى جنگى را در هر زمان و هر دوره اى شامل مى شود و جنبه كلى دارد و به مسلمانان فرمان مى دهد از هر نوع وسيله اى در برابر دشمنان استفاده كنند; به قول سيدقطب25 (كل قوة فى الارض) در كتاب فى ظلال القرآن, جلد هشتم, ذيل سوره مزبور, (قوّه) نيروهاى انسانى و نيز ايمان به خدا را هم دربر مى گيرد. و يا كلمه (ماعون) از ريشه (مَعن) است كه در آيه هفت سوره ماعون (ويمنعونَ الماعون) مفسران درباره آن معانى مختلفى ذكر كرده اند; همچون: زكوة, خمس, نكوكارى و وسايل موردنياز از قبيل ظرف هاى بزرگ.
و اينكه قرآن گفته است: (ويمنَعون الماعونَ), به قول طبرسى ذيل آيه مزبور, (الماعون: القليل القيمة ممّا فيه منفعة) و به قول مرحوم طباطبايى, ماعون به معناى هر عمل و هر چيزى است كه به شخص محتاج داده شود و حاجتى از حوايج زندگى او را برآورد.26
استعمال دقيق كلمات در قرآن مجيد درخور توجه است; مثلاً دو كلمه (يعلَمون) و (يشعُرون) كه معنايى نزديك به هم دارند, دقيقاً به كار رفته اند: آن جا كه امور عقلى سخن به ميان آمده, كلمه (يَعلَمون) به كار رفته است و جايى كه از امور عاطفى سخن گفته شده, از كلمه (يشعرون) استفاده شده است; مثلاً در آيه 13 سوره بقره (اَلا اِنَّهُم هم السُفَها وَلكن لايَعلَمون), اثبات سفاهت به عقل نياز دارد, ولى در آيه 155 بقره كه احساسات و عواطف در كار است, قرآن گفته است: (ولا تقولوا لِمَن يَقتلُ فى سبيلِ اللّهِ اموات بل احياءُ ولكن لاتشعرون), در اين جا از كلمه (يَشعرون) استفاده شده است.
بنا به نوشته طبرسى در تفسير مجمع البيان و محمدجواد نجفى در تفسير آسان (ج 18, ص 388) مصداق و نمونه كامل معناى (كوثر) ذريّه و فرزندان پيامبر اكرم(ص) است; زيرا ظاهر كلمه (ابتَر) كه در آيه سوم است: (ان ّ شانئك هو الابتر), به معنى كسى است كه مقطوع النسل است; پس مفهوم مخالف آنكه خدا در سومين آيه اين سوره گفته است: بدخواه و دشمن تو مقطوع النسل و ابتر است, اين است كه اى محمد(ص) نسل تو تا قيامت كثير و فراوان خواهد شد; چنانكه هم اكنون نيز به تحقق پيوسته و كثرت نسل آن بزرگوار به واسطه حضرت فاطمه(س) به حدى رسيده است كه به عينه مشاهده مى شود; و تقدير چنين بود كه نسل پيامبر از وجود مقدّس فاطمه باقى بماند.
در جمله (أعطيناكَ) چون عطيه متوقع از خداى بزرگ, در حكم چيز انجام شده است; با آنكه عطيه در آينده انجام خواهد شد و به علت اينكه وقوعش محقق است; لذا به فعل ماضى (اَعطَينا) بيان شده است و به جاى (اَعطينا الرسولَ) و يا (اَعطينا النّبى) از ضمير مفرد (ك) استفاده شده است تا خصوصيت زيادترى را برساند.
شيخ طنطاوى (متوفاى 1358 ق) در تفسير الجواهر نوشته است27 كوثر, كنايه از علم است و هذا حوضُ العلم والمعرفة والاسرار واينكه برخى مى گويند مراد از (كوثر) علم فراوان است, از باب تشبيه علم به آب است و اين تشبيهى است بسيار معقول و معمول; زيرا هر دو مايه حيات هستند; آب مايه حيات جسمانى است و علم مايه حيات روحانى. عالم را بحرالعلوم يا متبحر گويند.
در آيه دوم (فصّلِ لربّك والنحَر) اولاً (فاء) فاى تسبيب است; زيرا انعام كثير سبب قيام به شكر منعم مى شود و قيد (لِرَبّكَ) به ما مى فهماند روح نماز, خلوص نيت است; نماز كامل پيوستگى به پروردگار و بازنمودن مجارى روح از موانع نفسانى براى جريان فيض و رحمت الهى است; نماز بايد وسيله عروجِ روح مؤمن باشد; نماز بايد وسيله اى براى انجام ندادن زشتى و بدى باشد; اگر نماز كسى چنين نقشى نداشته باشد و اين نتيجه اخلاقى از آن برنيايد, بى فايده است. چرا قرآن مى گويد: (ان ّ الصلوءَ تنهى عن الفحشاء والمُنكَر… )؟ براى اينكه نمازگزار كار نادرست نكند; نماز بايد نمازگزار را به هدف برساند. اينكه نمازگزار در روز چند بار مى گويد: (اللّه اكبر), در واقع بايد به بزرگ تر بودن خدا توجه داشته باشد و باطناً بداند خداوندان زر و زور و تزوير, در برابر او چيزى نيستند و فراموش نكند كه اگر در راه خدا قدم گذارد و به خدا ايمان داشته باشد, قدرت صاحبانِ زر و زور, چيزى شمرده نمى شود.
نمازگزارى كه در روز چند بار مى گويد: (لا اله الاّ اللّه), يعنى خداى دروغين را نفى مى كند; خدايان غير حقيقى را نفى مى كند; پول و مقام را نفى مى كند; قدرت و موقعيت اجتماعى را نفى مى كند و… .
اين (لا اله الا اللّه) انقلابى ترين شعار اسلام است و در دل يك مسلمان راستين شور و شوق مى آفريند; تمام معبودهاى زمينى را نفى مى كند و به انسان ها مى گويد: مبادا معبودهاى دروغين را ستايش كنيد; به مسلمانان مى فهماند نبايد به ثروتمندان به خاطر ثروت شان تملق گفت; زيرا تملق گفتن به آنان, خود يك نوع شرك محسوب مى شود.
شرك مصداق هاى فراوان دارد. چاپلوسى ها, تملق گفتن ها و تعريف و تمجيدهاى بيجا همه, خود يك نوع شرك است; همه باعث آلودگى روح و فكر انسانى است. بى جهت نبود كه پيامبر(ص) مى گفت: (قولوا لا اله الا اللّه); يعنى بگوييد: جز (اللّه) خدايى نيست تا رستگار شويد; ضمناً در آيه (فَصَلِ لرِّبكَ وانحَر) هم به عبادت مالى ـ كه قربانى كردن شتر باشد ـ اشاره شده است و هم به عبادت معنوى كه نماز است. كلمه (رب ّ) هم مشعر بر تربيتِ روحى و جسمى پيامبر است, حال آنكه سياق عبارت اقتضاء مى كرد كه گفته شود: (فصّلِ لَنا) ولى گفته شده: (فَصَّلِ لِرَبّك) تا عنايت مخصوص خداوندى را نسبت به پيامبر اكرم(ص) و تربيت او برساند; ضمناً بدين طريق رعايت سجع هم كه از صنايع بديعى است, شده است; منتها سجع مطبوع و نه سجع متكلف و مصنوع. سجع از محسناتِ لفظيه است و به گفته ابن اثير: (السجع فى النثر كالقافية فى الشعر), ولى در مورد آيات قرآنى, به سبب حديثِ منعِ سجع كه از پيامبر اكرم(ص) صادر شده است, آنها را فاصله گويند;28 ولى بايد دانست كه پيامبر اكرم سجعى را كه به شيوه كهّان باشد, منع كرده است; يعنى حديث منع سجع, مشروط و معلّق است; ولى سجعى كه كلمات مسجع در جاى خود قرار گيرد و ذاتى و طبيعى باشد, پسنديده است. سجع گوى متكّلف, بليغ نيست.
عبدالقاهر جرجانى, امام بلاغت, سجع و جناس متكلف را مذمت مى كند. او اعتقاد دارد معنى نبايد فداى لفظ شود; الفاظ بايد پيرو معانى باشد: (لان ّ الالفاظ لاتُراد لانفسِها وانّما تراد لِتَجعل اَدلةً على المعانى).29
آيه (ان ّ شانئك هوَالابتر) اولاً مؤكد به حرف تأكيد است; يعنى به طور قطع و يقين دشمن بدخواه تو از هر خير و چيز خوبى منقطع خواهد بود.
(الشانِيُ), دشمن كينه توز و بداخلاق است و جمع آن (شُناء) مى باشد و (شانىء) از مبغض قوى تر است و كينه توزى در آن بيشتر است.
شَنأ يَشنَاُ وشَنِيَ شناً وشُنئَةً وشَناناً, يعنى نسبت به آن مرد كينه توزى كرد.
علت اينكه نام (عاص بن وائل) كه پيامبر را (اَبتَر) خوانده است, ذكر نشده و فقط صفت (شانىء) آمده است, از جمله شمول و عموميت مطلب است; زيرا خواسته است بگويد: هركس چنين باشد و با پيامبر اكرم(ص) دشمنى بورزد, مشمول اين آيه خواهد بود.
آنچه نوشته شد, اندكى از بسيار است كه از بيم اطناب دنباله سخن را به آينده موكول مى كنم و همين قدر مى گويم كه كلمات قرآنى طورى با يكديگر منسجم است و استوار كه امكان ندارد كلمه اى را به كلمه اى بدل كرد; زيرا (كلمةُ اللّه هى العُليا… ); و بايد گفت براى هر مضمون و يا هر مفهوم خاص, كلمه اى بهتر از آنچه در قرآن هست, نمى توان در قاموس لغات جست. (كتاب اُحكِمَت آياتهُ ثُمَ فُصِلّت مِن لَدُن حكيمٍ خبير).30
پی نوشت ها:
*. استاد دانشكده ادبيات مشهد.
1. براى مطالعه شرح حال فرّاء ر. ك به: وفيات الاعيان; ج 5, ص 225.
2. كتاب معانى القرآن فرّاء را نبايد با كتاب معانى القرآن زجاج مفسر و دانشمند قرن سوم هجرى اشتباه كرد. براى آگاهى بيشتر ر. ك به: مقدمه كتاب معانى القرآن واعرابه تأليف زجّاج كه عبدالجليل عبده شلبى آن را تحقيق كرده, به چاپ رسانده است.
3. بنا به اظهارنظر ابن خلكان به نقل نويسنده ريحانة الادب فى تراجم المروفين بالكنية واللَقَب ميرزا محمدعلى مدرس (ج 4, ص 134/136) فرّاء از فَرى به معناى قطع مشتق است و نه از فرو, به معناى پوستين; زيرا عالمى دقيق و موشكاف بوده و بدين جهت فرّاء ملقب شده است. كنايتى از موشكافى و غور در كلمه است.
4. ابوزكريا يحيى بن زياد فراء; معانى القرآن; ج 3, چاپ الهيئة المصرّية العّامة للكتاب, 1972 م, ص 16.
5. الفهرست; ص 57.
6. البيان والتبيين; ج 1, ص 383.
7. تأويل مشكل القرآن; ص 22.
8. استاد محمد خلف اللّه و دكتر محمد زغلول سلاّم سه رساله در اعجاز قرآن به نام هاى (النكت فى اعجاز القرآن للرُمانى), (بيان اعجاز القرآن للخطابى) و (الرساله الشافيه فى الاعجاز لعبد القاهر الجرجانى) را در قاهره به چاپ رساندند (نيز ر. ك به: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن للرُمانى والخطابى وعبدالقاهر جرجانى; ص 22).
9. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 75.
10. نام ابوسليمان حمد بن محمد ابراهيم الخطابى, (حَمد) بدون الف است, ولى برخى نام او را (احمد) نوشته اند و الفى به حمد افزوده اند.
11. سخن خطابى در صفحه 24 ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چنين است: (و زعم آخرون ان ّ اعجازه من جهةِ البلاغة وهمُ الاكثرون من علمأِ اهلِ النظر).
12. تفسير نمونه; ج 25, ص 231.
13. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 27.
14. المُغنى فى ابواب التوحيد والعدل; 20 ج, ج 16, اعجاز القرآن; مصر, ص 318.
15. سرّ الفصاحة; ص 88.
16. الطراز المتضمّن لأسرارِ البَلاغه وعلوم حقائقُ الاعجاز; ج 3, ص 404.
17. الاتقان فى علوم القرآن; ج 2, ص 12 ـ 15.
18. قاضى عبدالجبار; اعجاز القرآن; ص 250 ـ 263.
19. همان, ص 273.
20. مُعتركُ فى اعجاز القرآن; 3 ج, ج 1, ص 22.
21. همان.
22. حاشيه شرح عقود الجمان; ص 28.
23. تفسير الكبير; ج 32, ص 121.
24. طبرسى; تفسير مجمع البيان; ج 2, ص 531 (چاپ سنگى).
25. سيد قطب; فى ظلال القرآن; الطبعة الخامسه, 8 ج, بيروت: 1967 م/1368 ق.
26. ر. ك به: محمدحسين طباطبايى; تفسير الميزان; ذيل آيه.
27. الجواهر فى التفسير القرآن الكريم; 26 ج, 13 مجلد, ج 25, ص 280 ـ 282.
28. ر. ك به: ابن اثير; المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر; ج 1, ص 271 ـ 279.
29. عبدالقاهر جرجانى; دلائل الاعجاز; ص 30.
30. هود: 1.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com