کد خبر: ۱۱۶۷۸۸
تاریخ انتشار:

فتح اورست با دمپايي ابري

قبل از هر چيز از صميم قلب ابراز تاسف خودمان را بابت اين‌كه دنيا به پايان نرسيده و متاسفانه هنوز زنده‌ايم اعلام مي‌داريم، همچنين تشكر مي‌كنيم از هموطنان عزيز كه طبق آمار و براساس مدارك موجود جزو معدود كشورهايي بوديم كه اين فرضيه پايان دنيا را زياد جدي نگرفتيم و از همين جا مشت محكم خودمان را بر دهان ياوه‌گوياني مي‌زنيم كه ملت ما را به خرافه‌گرايي متهم مي‌كنند.

بولتن نیوز : ضمنا خدمت خاندان محترم نوستراداموس هم عرض مي‌كنيم كه از ايشان بابت پيش‌بيني اشتباهشان دلخور نيستيم و چيزي به دل نگرفته‌ايم، خيالشان راحت!

به هر حال بعد از اين‌كه مطمئن شديم دنيا به آخر نمي‌رسد به سرمان زد جهت تفريح برويم پياده‌روي (خاك بر سرمان، از بس تفريح نكرده‌ايم به قدم زدن روي پياده‌روهايي كه از ميدان مين هم خطرناك‌ترند، مي‌گوييم تفريح!) شايد باور نكنيد، اما نيم‌ساعتي گذشته بود و هنوز پايمان در چاله چوله‌هايي پياده‌رو نشكسته بود كه به ذهنمان رسيد حداقل تا فرارسيدن پايان بعدي دنيا كمي روي فرهنگمان كار كنيم و چون مي‌دانيم در اين برهه حساس زماني مسوولان محترم به كارهاي مهم‌تري مشغولند و كسي به فكر ارتقاي فرهنگ مردم نيست، تصميم گرفتيم خودمان جهت آموزش مردم پيشقدم شويم ـ و از اين بابت كلي به خودمان مي‌باليم! ـ بعد از اين تصميم سوار يك فروند تاكسي شديم و يكهو تصميم گرفتيم آموزش را از آقاي راننده شروع كنيم و بعد در مورد نحوه درست رانندگي كردن و... داشتيم‌ ارائه فضل مي‌نموديم كه آقاي راننده كنار اتوبان توقف كرد و فرمود: «برو پايين» پياده كه شديم ديگر نفهميديم چطور شد، اما خوب يادمان است بعد از سومين يا چهارمين باري كه راننده محترم كله ما را به كاپوت ماشين كوبيد فرمود: «حالا فهميدي؟» و بعد ايشان رفتند و حسرت دانستن اين‌كه چه چيزي را بايد بفهميم روي دل ما گذاشتند ! كمي سرمان گيج مي‌رفت، اما در كارمان مصمم‌تر شده بوديم!

شب در ميوه‌فروشي محله‌مان سعي كرديم به آقاي فروشنده برخورد درست با مشتري را يكجوري آموزش بدهيم كه به ايشان برنخورد، اما هنوز حرف ما تمام نشده بود كه آقاي فروشنده خيلي محترمانه در تركيب صورت ما تغييري ايجاد كرد و فرمود: «همينه ديگه نمي‌فهمي!».

بعد خواستند بيايند ‌ از نزديك‌تر به ما بفهمانند كه نمي‌فهميم ـ نه كه ما ترسيده باشيم ـ اما سوار ماشينمان شديم و درها را از داخل قفل كرديم! اگرچه سنگيني سيلي آقاي فروشنده را كماكان روي صورتمان احساس مي‌كرديم، اما باز نااميد نشديم و تصميم گرفتيم آموزش را با آن دسته از هموطناني ادامه دهيم كه دادن فحش به همديگر را نشانه عمق دوستي و صميميت مي‌دانند و به آنها بفهمانيم‌حتي در زمان جاهليت هم اگر كسي به كسي فحش بد مي‌داد خون به پا مي‌شد، اما الان چه شده كه نشانه صميميت شما... به گمانم زياد حوصله گوش دادن نداشتند و ما هم بعد از خوردن اولين لگد، چندان تمايلي به ماندن و ارائه توضيحات بيشتر نداشتيم و بلانسبت شما عينهو اسب دويديم.

جايتان خالي خيلي وقت بود با اين سرعت ندويده بوديم! الان هم به دليل پاره‌اي از مسائل از ذكر برخوردهاي بسيار محترمانه! كارمندهاي بانك كه باعث مي‌شوند حداقل در زمان دريافت وام حس يك آدم مفلوك و بدبخت به ما دست بدهد و از نحوه جريمه كردن پليس محترم راهنمايي و رانندگي كه چندبار نزديك بود سكته كنيم و از برخورد ارباب رعيتي كارمند‌هاي ادارات و... مي‌گذريم و...

به هر حال از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان شب وقتي خسته و هلاك با سر و كله ورم كرده در كمال آرامش استراحت مي‌كرديم!

به اين نتيجه رسيديم كه آموزش و ارتقاي فرهنگ مردم از فتح قله اورست با دمپايي ابري سخت‌تر است! ضمنا كشف كرديم‌ براي زندگي در تهران چند شرط مهم لازم است، اول اين‌كه... بي‌خيال مهم‌تر از همه اين است كه حتما بايد ليسانس مديريت بحران داشته باشيد.
 

منبع : جام جم آنلاين

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین