کد خبر: ۱۱۵۷۱۴
تاریخ انتشار:
تحولات عظیم سینما در هزاره سوم/

سینمای ما چقدر از دنیا عقب است؟

متأسفانه سنت عقب مانده و دست و پا شکسته هنری اين سرزمين همچنان در بند مفاهیمی از این قبیل است که «هنرمند باید کمبودها را ارائه کند»، «هنرمند وظيفه اش نشان دادن عیب ها و کاستی هاست» و «رفع مشکل وظیفه هنرمند نیست». در حالي که همان طور که شما مي‌گوييد، سینما در دوره‌ي تازه به شدت در حال ساخت يک دنياي برتر، يک انسان برتر و رو به پیشرفت و يک مدينه ي فاضله است. دنيا دارد به اين سمت مي‌رود؛ يعني براي اولين بار هنر مدام دارد تلاش مي‌کند براي رساندن انسان به مدينه ي فاضله که قطعا در این مسیر اشتباهات خودش را خواهد داشت.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از 598 چنانچه حتی دورادور پیگیر جریان سینمای جهان بوده باشیم، شاهد جوانه ها و روزنه هایی از طرح یک عالم جدید در آن هستیم. در گفتگوی زیر امیر قادری منتقد سینما و مسئول سایت «کافه سینما» این تحولات را از لابه لای جدیدترین و مهمترین آثار سینمای جهان رصد کرده و بیان می دارد. او معتقد است در سینمای هزاره سوم تحولاتی عظیم نسبت به گذشته رخ داده و کارکردهای آن دگرگون شده است که به تشریح آنها می پردازد.

جناب آقای قادری، شما در مطالب جدیدتان اشاره دارید به نشانه هایی از «طرح یک عالم جدید» در فیلم ها و سریال های سالهای اخیر. لطفاً یک توضیحی راجع به این فضای جدید و فیلم هایی که در این فضا قرار دارند بفرمایید.

به نظرم خوب است بحث را از اینجا آغاز کنیم که کارکردهای سینما در دوره جدید تغییر کرده و تحولی جدی در آن اتفاق افتاده.

- منظور از «دوره جدید» دقیقاً چیست؟

در هزاره جدید و بخصوص چهار پنج سال اخیر؛ موج شگفت‌انگیزی از آگاهی دارد در سینمای دنیا تجلی پیدا می کند. موضوع از چه قرار است؟ اگر به فضا و سابقه نقد در کشور خودمان رجوع کنیم، همیشه صحبت از این بوده که سینما تمام شده و فیلم های خوب مربوط به قدیم‌اند و از این حرف‌ها، که این موضع تنها مربوط به تاریخ نقد ما نیست، در تاریخ نقد چپ هم اینگونه بوده است. اما نه تنها اینطور نیست و سینما کاملاً زنده است، بلکه دارد وارد یک عالم تازه ای می شود؛ یعنی جدای از نشانه های عالم جدید که در سؤال شما اشاره شد، اصلاً کارکردها و نفوذ و تأثیر سینما دارد خیلی گسترده تر و عمیق تر می شود. الآن جایگاه سینما با موقعیت گذشته خود کاملاً متفاوت است؛ حالا مهمترین پیام های سیاسی، اجتماعی، مهمترین ایده های شخصی و خانوادگی، نه تنها در سینما، که در سریال های تلویزیونی هم دیده می شود.

- خب مگر پیش از این چطور بود؟ سینمای هالیوود که همیشه سیاسی بوده.

سابقاً به هیچ وجه در این حد نبود؛ همین قدر بود که در سطح بین‌المللی سینما، مثلاً یک فیلم متعلق به سیستم داشتیم که وظیفه‌اش تهییج نظامی جوان ها بود و از آن طرف هم یک سری فیلم های دست چپی یا دموکرات منشانه داشتیم؛ بهترین‌ نمونه و اوج‌اش هم سال‌های 1970، که سازندگان این آثار، یک سری ایده های سیاسی رادیکال را مطرح می کردند.

اما تفاوتی که سینمای امروز دارد، یکی این است که اولاً الآن کل این ایده ها بسیار گسترده تر شده؛ یعنی مثلاً قبلاً سینما قرار بود نشان دهد که در فلان بخش از سیستم، فساد مالی وجود دارد که اینها حداکثر ورود سینما به حوزه ای بود که فرضاً آن را سیاسی بدانیم. یا فرضاً یک فیلم کمدی رمانتیک ساخته می شد که نهایت آن بازمی گشت به ایده های معمول «آدم خوب» و «آدم بد» و «نجات در راستی است» و «عشق واقعی چیست» و اینگونه مسائل.

اما اتفاقی که الآن می افتد این است که همین چیزها در ابعاد بسیار وسیع تر مطرح می شود. یعنی علاوه بر اینکه هوش بشر جدید فراتر رفته است، خود همین موضوعات هم در مقیاس خیلی عمیق تر و وسیع‌تری دارد ساخته می شود. یعنی بسیاری از فیلم های امروز در عین اینکه برای بازار ساخته می شود و فیلم گیشه ای است، برای این هدف ساخته می شود که مثلاً «بحران هویت دوران بلوغ جوان ها را درمان کند». یا به جوان امروز دنیا قوت قلب بدهد برای پیشرفت و سازندگی و تولید.

- سابقاً اینطور نبوده؟

عرض کردم که سابقاً اینها در مقیاس های بسیار کوچکتری بوده، ضمن اینکه اصلاً تا بدین حد «سازماندهی شده» نبوده. یعنی الآن من تصور می کنم در حوزه های شخصی که فلان سریال یا فیلم آمریکایی می خواهد این ایده را طرح کند که «چطور یک خانواده می تواند با وجود تمام اختلافات، همدیگر را تحمل کند و دور هم جمع شود»، در این باره ان قدر ایده وجود دارد و آن قدر همه‌ی این چیزها با پیچیدگی و ظرافت کامل و عمق در سطح گسترده‌ای از محصولات تصویری، مطرح می شود که به نظر من امکان ندارد پشت آن یک سازماندهی عظیم مطالعاتی نباشد؛ یعنی امروز می بینند که فرضاً مشکل جوانان امروز این است که چطور از خانواده شان دل بکنند و در عین حال بخشی از همان خانواده باشد و بعد نخبه‌های‌شان می‌نشینند فکر می‌کنند که حالا چطور در فیلم ها و سریال‌های‌مان راه درمانی برای این مسأله پیدا بکنیم؟

مثلا امروز در آمریکا سریالی دارد تولید می شود با عنوان Modern Family که خلاصه ایده اصلی آن این است که نوع بشر به شدت با یکدیگر متفاوت است و قرار نیست که بتواند درشرایطی که قوانین و محدودیت ها از همیشه کمتر دست و پا گیر بشر است، نوعی که اینقدر با یکدیگر متفاوت است، چطور می تواند یک خانواده را حفظ کند؟ حالا وارد مسائل ریزتری هم می شود که مثلاً در یک چنین جامعه ای چطور یک اقلیت لاتین زبان با یک آمریکایی سن و سال دار قدیمی کنار بیایند؟ فرزند دو رگه اینها قرار است چه جایگاهی داشته باشد؟

اینها مثال هایی بود از حوزه های شخصی و خانوادگی. و بعد می‌رسیم به حل مشکلات بین‌المللی به وسیله‌ی سینما. مثلا به این موضوع پرداخته می شود که آمریکا چطور در خاورمیانه باید موازنه قدرت را حفظ کند. در این زمینه ها هم فیلم ها و سریال های کاملاً مستقیم داریم مانند Homeland یا فیلمی به نام Green zone که نسبت به حضور آمریکا در خاورمیانه موضع منفی دارد و هم فیلم هایی که بطور غیرمستقیم به این مسائل می پردازند مثل انیمیشن «شیر شاه» و فیلم «اسب جنگی» که دارد یک الگوی تازه ای برای دنیا و انسان بدون مرز و شهروند جهانی در برابر یک انسان منطقه ای مطرح می کند و این هشدار را به خود آمریکا بعنوان قدرت اول می دهد که اگر حق دیگران را به رسمیت نشناسی و تنها در چارچوب خودت حرکت کنی، هیچگاه به هدف نمی رسی و همواره یک قدرت متزلزل شکننده خواهی داشت. یا فیلم بزرگی مثل «آواتار» که با استفاده از کلیه‌ی امکانات مالی و صنعتی استودیویی ساخته شده؛ اما در برابر سیاست‌های میلیتاریستی قرار می‌گیرد که قدرت‌های بزرگ به وسیله‌ی آن فکر می‌کنند می‌توانند دنیا را تسخیر کنند. درباره‌ی «اسب جنگی» البته این نکته را اضافه کنم که این فیلم بسیار فراتر از این مسائل صحبت می کند و دارد یک ایده روحانی و معنوی را پیش می کشد.

یا مثلا فیلم دیگری ساخته شده به نام «ظهور سیاره میمون ها» که درباره تعدادی میمون است که توسط مردم شهر دارند استثمار می شوند و از آنها بعنوان حیوان آزمایشگاهی استفاده می شود. تا اینکه به یک دلیلی به اینها آمپول های تقویت کننده ای تزریق می شود و این باعث می شود که اینها به سطح فراتری از انرژی منتقل شوند و نهایتاً شهر را از دست انسان هایی که آنها را استثمار کردند بگیرند. این فیلم نمونه بسیار مشخصی از طرف سینما برای جنبش های اخیر، خصوصاً در کشورهای عربی و سایر کشورهایی که تاکنون از طرف قدرت های برتر نادیده گرفته شدند می تواند باشد. این از نمونه های غیرمستقیم است.

یا فیلمی به نام In Time که جالب است که اصلاً دیده نشد، ولی فیلم بسیار مهمی بود. این فیلم داستانی علمی- تخیلی دارد که در آینده می گذرد و ماجرایش از این قرار است که مردم دیگر بجای پول، با یکدیگر «زمان برای بیشتر زنده ماندن» مبادله می کنند. یعنی انسانهای فقیر، زمان کمتری برای زندگی دارند و انسان های پولدار، زمان بیشتری. شما تصور کنید پولتان و دارایی تان بشود زمان؛ طبعاً درام‌تان حساس تر می شود و شما می توانی خیلی حیاتی تر بحران ناشی از اختلاف طبقاتی را مطرح کنید.

حالا من امسال منتظر فیلم‌های تازه‌ای هستم که ساخته شده مثل «لینکن» اسپیلبرگ و «بینوایان» تام هوپر که هنوز نسخه‌ای از این آثار به دست ما نرسیده، ولی من به شدت منتظر آنها هستم. نه به عنوان یک عاشق سینما فقط، بلکه از این جهت که این فیلم ها قرارست الگوی تازه ای برای همنشینی و اداره جهان عرضه کنند که حالا می تواند خوب یا بد باشد. اینکه این پیام صحیح است یا نه بحث بعدی است، اما نکته مهم «جایگاه» و تاثیر و برنامه‌ریزی برای این فیلم هاست که قبلاً هیچگاه در این حد نبوده.

- یعنی در حدی که یک فیلم بخواهد راجع به اداره کل جهان حرف بزند.

دقیقاً. از این مباحث بگیرید تا سوالات و بحث های پیچیده تر از دهان سینما، مثل اینکه «سرچشمه حیات چیست؟» در Prometheus که البته فیلم مورد علاقه من نیست. یا مثلاً ما چطور می توانیم در یک جامعه همسان سازی شده در عین حال هم فردیت خود را حفظ کنیم و هم بر روی آن تأثیر بگذاریم؟ مثل فیلم ماتریکس یا گلادیاتور.

- علاوه بر تحولی که در سطح و عمق موضوعات اتفاق افتاده است، تفاوت دیگری هم می توان مشاهده کرد؟

بله. نکته دیگری که می خواستم بگویم همین است که تمام این بحث هایی که می گوییم در سطح خیلی نازل تر یا محدودتری طرح می شدند، در قالب «سینمای روشنفکرانه» و «سینمای خاص و مربوط به یک طبقه محدود» حضور داشتند. درحالی که الآن عمیق ترین مباحث دارند در فیلم های عمومی و جریان اصلی مطرح می شوند. یعنی مثلاً همین امسال آثاری که برای تماشاگر نوجوان ساخته شده‌اند،‌ در گونه‌های عامه‌پسند؛ مثل «آبراهام لینکلن: شکارچی خون آشام»، یا «سفیدبرفی و شکارچی» و «مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز» و یا خود «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» که اصل جنس است و دارند پیچیده ترین مباحث روز را مستقیماً برای عوام مطرح می کنند.

البته این «عامه فهم» طرح کردن صرفاً يک بخش است که اين‌ها استاد اين کار هستند که حتي يک ايده ي فلسفي افسرده کننده را به خيلي از مخاطبان بفروشند. اما حرف من چیز دیگری است. حالا این جسارت وجود دارد که اين بحث ها دارد براي طیف اصلی سينما رو مطرح مي‌شود؛ گفتم که قبلا يک چنين ايده‌ هایی حداکثر در يک فيلم مهجور جريان مستقل طرح می شده که در جشنواره‌ها و محافل روشنفکري و ادبي و سينمايي به حيات خودش ادامه مي‌داده. اما حالا در کمدی رومانتیک‌های حاوی صحنه‌های برهنگی و انیمیشن‌های پیکسار هم کلی از این ایده‌ها و فکرهای تازه و به روز می‌بینیم که قرار است به مخاطب برسد.

باز به عنوان مثال، الان يکي از کليدي ترين بحث هایی تمام اين سال‌ها که دو سال قبل، در فيلم بسيار پرفروشي مثل «شوالیه تاریکی» مطرح ‌شد؛ این بود که اگر ضد قهرمان و آن کسي که مي‌خواهد دنيا را خراب کند، نه آرمان داشت، نه پول برايش مهم بود، نه شهرت برايش مهم بود، نه قدرت برايش مهم بود و فقط مي‌خواست بزند زير همه چيز، تکليف حافظ نظم دنیا چيست؟ يعني روي چه چيزي مي‌تواند با اومعامله کند؟ و آيا در اين شرايط، خود قدرت نبايد تبديل بشود به يک همچین ضد قهرماني که بتواند دنیای خودش را نجات دهد؟ يعني از راه‌ها و روش‌هاي همان استفاده بکند؟ نه اين که تاييد بکند اين قضيه را، بلکه این سوال را طرح می کند که چه چاره‌اي هست؟ يا به بیان بهتر، چه بايد کرد اگر قرار باشد که راه حل اين باشد و چه بلایی سر آن گروهي مي‌آيد که مثلاً براي هدف خير از روش شر استفاده کنند؟

منظورم این است که ایده‌های سینمای امروز، این قدر گسترده است که شما براي نوجوان بالغي که نياز به جنس مخالف دارد و نسبت به خانواده دافعه دارد ولي در عين حال بايد جزو آن خانواده خودش را احساس بکند، نيازهايش در نظر گرفته مي‌شود تا مثلاً اینکه قدرت‌هاي مرکزي جهان چگونه بايد با هم کنار بيايند؟ اين بازه بسیار وسيع است و تازه به این اضافه کنید مفاهيم روحاني و معنوی که بهترين نمونه اش مي‌تواند در فیلم‌های اخیر، همین «اسب جنگی» اسپیلبرگ باشد. بعد تازه می‌رسیم به این نکته که تماشای این آثار، مخاطب فهمیده یا به عبارت بهتر «مخاطب باهوش و پرورده» می خواهد.

- برای ديدن اين فيلم‌ها يا درک اين جريان؟

حتی برای ديدن اين فيلم ها.

- چون شما فرمودید این فیلم ها عامه فهم ساخته می شوند.

نکته این جاست که سطح همین عامه‌پسندی هم بالا رفته است. جیمز باند امروز حتی برای دنبال کردن خط داستان‌اش هم به هوش بسیاری فراتری مورد نیاز است تا تماشاگری که قرار بود مثلا در دهه 1980 این فیلم‌ها را دنبال کند. مثلاً فيلم شوالیه‌ی تاریکی، با اينکه پرفروش ترين فيلم سال خودش است و مخاطب هدفش نوجوانان اند، ولي این اصلا دلیل نمی‌شود تا موضوع‌اش را در سطح پیش‌ پا افتاده‌تری مطرح کند و به مخاطبش باج بدهد، و باز ازش استقبال می‌شود. این دنیایی است که بسیاری از منتقدان نام‌آورش، گاهی از سطح درک مخاطب سیزده ساله‌ی آشنا به این آثار، عقب می‌افتد.

پس الان برعکس شده؛ حالا دیگر کم کم باید به این نتیجه برسیم که فيلم‌هاي جريان اصلي يا بدنه دارند جدي تر مي‌شوند تا فيلم‌هاي مستقل و آثار هنري حاشيه‌اي. يعني حرف‌هاي مهمي که در اين سريال ها و فيلم‌هاي عامه پسند گفته مي‌شود، خيلي بيشتر و مهم تر از آن ايده هايي است که در آن فيلم‌هاي محفلي و جشنواره‌اي دارند مطرح مي‌شوند. مثلاً فیلمی که به‌اش اشاره کردم؛ یعنی «آبراهام لینکلن، شکارچي خون آشام». اين فیلم را که در ژانرهای عامه‌پسند مثل اکشن و ترسناک ساخته شده؛ نه کسي تحويل گرفته، نه در هیچ جشنواره ای شرکت کرده، در آخر سال در لیست ده فیلم برتر هيچ منتقدي نيست و هیچ جایزه ای نخواهد گرفت، خصوصاً از محافل روشنفکری. اما اثري است به شدت جدي و عميق که در آن رییس جمهور مشهور تاریخ آمریکا، آبراهام لینکلن در قالب یک شکارچی خون آشام مطرح مي‌شود که مي‌خواهد انتقام خانواده اش را از خون آشام ها بگيرد و چنین ماجراي عامه پسندي را پيوند مي‌زند به ايده‌هاي اصلي رياست جمهوري آبراهام لینکلن درباره ي دولت مردم، به وسيله ي مردم و براي مردم از آن طريق به اين جا مي‌رسيم که آن سدي که هميشه بین نخبه و عامی بوده ديگر وجود ندارد. الان بحث هایي که دارد که در حوزه ي عمومي جامعه مطرح مي‌شود، خيلي وقت‌ها بسيار پیشروتر، جلوتر و مهم تر از مباحثي است که در محافل هنري و انتقادي روشنفکري جامعه مطرح مي‌شود.

- به نظرتان آیا همه‌ی این نکته‌ها و ایده‌های مهمی که گفتید، از مرکز فکری واحدی برنامه‌ریزی می‌شوند؛ یا این طرحی است متاثر از جریانات و آگاهی‌های روز که يک سري فيلمساز و هنرمند؛ ولو ناخواسته دارند هر کدام يک قسمتي از آن را مي‌چينند.

اولا من دنيا را رو به پيشرفت و گسترش مي‌بينم و نه بالعکس. چیزهایی که معمولاً گفته مي‌شود که ما داريم از اصل خود دور مي‌شويم و ماشين‌ها بشر را گرفتند و ما قبلاً آدم‌هاي بهتر و خوشبخت تر و عمیق تری بوديم و روستاها چقدر خوب بودند و... من اینها را اصلاً قبول ندارم و معتقدم دنيا به شدت به سمت پيشرفت و گسترش و لحظه به لحظه به سمت بهتر شدن نوع بشر و زندگی‌اش پیش مي‌رود. نکته دوم اينکه آگاهي عمومي در هر دوره‌اي از زمان يک شباهت‌هاي مشترکي در تمام افکار زنده ي آن دوره دارد. طبعاً در دوره ي حاضر هم بين ایده‌های متفکران امروز دنيا يک چنين مولفه‌هاي مشترکي وجود دارد و آدم‌ها بر اساس تجربه‌هاي تلخ و شيرين گذشته و درسي که از شکست‌هاي گذشته گرفته اند؛ و با تجربه ي فکري که از پيشينيان به آن‌ها رسيده، به يک ايده هايي مي‌رسند که در خیلی موارد ریشه‌‌های مشترکی دارد. شناخت ما از بشر، دنیا و رابطه ي انسان با پروردگارش در هر دوره‌اي پيشرفت‌هاي خودش را دارد و طبعاً خيلي از اين فيلم‌ها در اين خط سير دارند شکل مي‌گيرند. چيزي که به نظر من در اين ميان مهم است، اين است که این آگاهي بصورت «تصاعدي» دارد در دنيا بالا مي‌رود؛ يعني سرعت‌اش خیلی بالاست. قبلا هم این پیشرفت بوده و اين آگاهي برتر در دوره‌هاي تازه حيات بشري وجود داشته. منتها فرقش اين است که الان اين قضيه به شکل عجيبي سرعت پيدا کرده. يعني مثلاً تفاوتي که دنيا از سال 2007 تا 2012 در مباني معرفتي و یا ايده‌هاي اجرايي صرف کرده، خيلي بيشتر از تفاوتي است که شما در آثار هنري ابتدا و انتهاي قرن بیستم مي‌بينيد.

- حالا اگر امکان دارد در مورد آن طرح جدید، حداقل آن قدري که در فيلم‌ها الان هست که واقعاً يک فضاي جديدي را دارد باز مي‌کند اشاره ای داشته باشید. این ایده‌های تازه و جهان نو که می‌گویید، مشخصه‌هایش در دنیای امروز چیست؟ آیا در اين فيلم‌ها يک نوع «مدينه فاضل گرايي» هست؟ يعني دارد جهان بعدي را ترسيم مي‌کند؟

قبل از پاسخ به این سوال شما، باید بگویم که متأسفانه سنت عقب مانده و دست و پا شکسته هنری اين سرزمين همچنان در بند مفاهیمی از این قبیل است که «هنرمند باید کمبودها را ارائه کند»، «هنرمند وظيفه اش نشان دادن عیب ها و کاستی هاست» و «رفع مشکل وظیفه هنرمند نیست». در حالي که همان طور که شما مي‌گوييد، سینما در دوره‌ي تازه به شدت در حال ساخت يک دنياي برتر، يک انسان برتر و رو به پیشرفت، و يک مدينه ي فاضله است. دنيا دارد به اين سمت مي‌رود؛ يعني براي اولين بار هنر مدام دارد تلاش مي‌کند براي رساندن انسان به مدينه ي فاضله که قطعا در این مسیر اشتباهات خودش را خواهد داشت. اما فعلا داریم درباره‌ی مسیر صحبت می‌کنیم و نه نتیجه. و چيزي که برای من خيلي جالب است در فيلم‌هاي جديد، اين است که هيچ کدامشان هم اين خامی و این خيال پروري را ندارند که طی کردن اين مسير، مشخص و هموار است و انسان اگر صلح طلب باشد یا حیوان‌ها را اذیت نکند و مهربان باشد و... به آن مي‌رسد. مي‌دانند که اين چه مسير دشواري است و قرارست از چه سنگلاخ هايي عبور کند و تمام آن مسير دشوار و سنگلاخ‌ها را به فجيع ترين شکل ممکن در فيلم هايشان بازتاب مي‌دهند و در عين حال حواسشان به اين نکته هست که که از درک خود از آن مدينه ي فاضله دور نمانند. يعني قرار نيست در نمايش آن مسير سنگلاخ باقي بمانند.

به نظر من انسان به اين نتيجه رسيده که با «مرگ بر» و «درود بر» به هدف خود آن نخواهد رسيد. هنرمند امروز به اين نتيجه رسيده که هيچ تفکر و هیچ ايده‌اي را نمي‌تواند با زور و با فشار به هر شکل، حتي فشار فکري و با قُر زدن از ميدان به در کند و از بين ببرد. روز به روز بيشتر به اين نتيجه مي‌رسد که اگر قرار است يک دنياي خوبي ساخته شود، در آن بايد حق همه ي ابنای بشر به يک اندازه ادا شود. از يک کودک در جنگل‌هاي آفريقا تا يک نفر در یک متروپلیس پر از نور و نئون مدرن.

- اینجا یک بحث ظریفی وجود دارد؛ آیا اینها به «عدالت محوری» روی آوردند یا یک نحو «همزیستی مسالمت آمیز»؟

همزيستي مسالمت آميز که به جز بر محوريت عدالت اتفاق نمي‌افتد و شکننده خواهد بود.

- ببینید حالا شاید کمی سوالم وجهه سیاسی هم پیدا کند. يک حقيقت انکارناپذير در جهان اين است که همواره يک عده مي‌خواهند زور بگويند و این را «می خواهند» و تنها راه مقابله با آنها، خود«مقابله» با آن‌ها است. یعنی تنها راه کوتاه آمدنشان این است که حتي با آن‌ها بايد جنگيد. يک فریبی که گاهي پیش می‌آید اين است که ما همه با هم دوست هستيم، چرا بجنگيم؟ ما اسلحه را بگذاريم زمين تا آن‌ها اسلحه را بلند کنند و وضعیت فعلی ادامه پیدا کند!

من در فيلم‌هاي روز دنيا همین را اشاره کردم. من همچین ایده ای را نمي‌بينم؛ یعنی همه اعتقاد دارند بايد با جنگ و مبارزه و با شيوه‌هاي خيلي مشکلي سعي بشود به هدف رسید. حالا طرف‌های درگیر کدام جبهه‌ها هستند؛ سوال بعدی است. و از این جا به بعد دیگر وارد حوزه‌هایی خواهیم شد که از بحث سینمایی خارج می شویم.

- مي‌خواهم بگويم در سينما يا در اين عالم جديد که ترسيم مي‌شود، حالا به ادبیات ماها «استکبار» جایش کجاست؟ يعني استکبار ناديده گرفته مي‌شود و مي‌گويد شما زير اين علم این کدخدا همه با هم مهربان باشيد؟ اين عالم جديد به او چه کار دارد؟ مي‌خواهم بدانم اين فضاي جديدي که ترسيم مي‌شود، موضعش با اين مسأله چيست؟

اولاً به این سادگی نمی توان گفت که همه این فیلم ها یک موضع دارند. اما از باب نمونه، به نظر من اتفاقاً اغلب اين فيلم‌ها دارند به اين نتيجه مي‌رسند که اگر قرار است به یک چنین نقطه ای برسیم، اين از طريق «دادن حق برابر به استعدادهاي مختلف در پهنه‌اي به بزرگي سراسر گيتي» محقق خواهد شد. يعني يک چيزي که به شکل پنهان در همه ي این فيلم‌ها وجود دارد، ضد هر نوع اشرافيت يا گروه گرايي و اين قبیل چیزهاست. يعني اتفاقي که دارد مي‌افتد اين است که اگر در اين فيلم‌ها قهرمان يا طبقه ي نخبه‌اي وجود دارد، برتری اين طبقه ي نخبه از اين جا مي‌آيد که از قدرت خودش براي گسترش و آگاهي و از ميان بردن همين مرزها استفاده کند؛ نه اين که به نفع طبقه و گروه يا کشور خودش کار کند.


مثلاً در فيلمي مثل «شبکه ي اجتماعي» که حالا ظاهراً داستان زندگي خالق فيس بوک است، ولي به نظر مي‌رسد اين خودش يک بهانه است براي زدن یک سری حرف ها. در اين فيلم قهرمان يک نابغه است و در این بحثی نیست. یعنی قرار نیست به این معنا، تمام مردم دنیا را برابر بدانیم. قرار نیست بگوییم همه ابناء بشر ایده آل هستند؛ نه. یکی خیلی نادان است و دیگری باهوش. یکی نابغه است و دیگری عاجز. اگر غیر از این را بگوییم که می شود جامعه کمونیستی که دیدیم چه بلایی سر آن آمد. اما نکته اين است که در قهرمان اين فيلم‌هاي جديد، قهرمان معاصر براي حفظ طبقه و گروه و میهن خودش کار نمي‌کند؛ (دقت کنید که من کاری به نمونه واقعی ندارم و دارم در مورد دنیای فیلم حرف می زنم) يعني قهرمان شبکه ي اجتماعي کاري که انجام مي‌دهد اين است که از قدرت خودش براي از بين بردن مرزهاي بيشتري استفاده کند. از جمله مرز بين خودش و گروه‌هاي مختلف مردم را.

در همين فيلم «شبکه‌ اجتماعی» مي‌بينيم که قهرمان فيلم، شخصيتي است که در يک دانشگاه مهم دارای گروه‌های سطح بالای اجتماعی و علمی تحصيل مي‌کند. خلاصه وارد محيطي شده که هم به لحاظ طبقه‌ مالي و هم به لحاظ قابليت‌هاي انساني در انحصار یک گروه خاص است، ولي قهرمان دارد تمام تلاش خود را می کند براي اين که تمام اين سدها را بشکند و به گونه ای در برابر طبقه ي خودش قيام مي‌کند. در فيلم آدم‌هاي بد فيلم که در برابر او هستند، چند نفر از طبقه ي اشراف اند که اتفاقاً آدم‌هاي خيلي باهوشي هستند و او از امکانات و فرصت هايي که آن‌ها برايش فراهم مي‌کنند استفاده مي‌کند تا اتفاقاً همین فاصله را از بین ببرد و از اينترنت يک استفاده‌اي بکند براي برخوردار شدن يک طيف عظيم مردم که در برابر آنها طيف خاصی قرار مي‌گيرد و امکان استفاده از موارد خاص مثل تحصيل در اين دانشگاه را دارند.

پس از شبکه‌ی اجتماعی گرفته تا شوالیه‌ تاریکی برمی‌خیزد، فیلم‌های تازه اتفاقاً تاکيد دارند روي قابليت‌هاي فراتر قهرمانان‌شان‌ نسبت به مردم عادي. يعني به جاي اين که ما بياييم و يک دنياي فرضي خلق کنیم که در آن همه ي آدم‌ها برابرند و يک ايده هايي که الان کاملا تکذيب شده بخواهند بهره ببرند، اتفاقا دارد در مورد دنیایی صحبت مي‌کند که آدم هايي با قابلیت های برتر، هدف‌شان برخوردار کردن بقيه ي آدم‌ها از اين مواهب است. اتفاق جالب اين است که در اغلب اين فيلم‌ها ما اتفاقاً«خيزش توده‌اي» نمي‌بينيم.

- یعنی به نحوی نخبگانی است.

بله، ولي نخبگاني که دارند تلاش مي‌کنند تا گروه‌هاي بزرگتري از مردم را وارد ساحت آگاهي و ثروت و …بکنند.

- آیا اين سابقاً نبوده؟

نه به نظرم قبلا به دلیل سیطره تفکر راست و چپ بر هنر؛ فيلم‌ها به دو صورت بوده‌اند: فيلم هايي که به نفع طبقه ي اشراف و نخبه و آن چه طبقه‌ی برتر می‌نامیدند، کار می‌کرده‌اند؛ يا به خيزش‌هاي توده‌اي عوامانه مي‌پرداختند. مثلاً داستان اين بوده که فلان ملت، ملت برتري است، حالا چه مستقيم و چه غير مستقيم. فلان کشور، کشور فراتري است یا مثلاً فلان گروه، گروه عاقل تري است یا فلان طبقه اشراف، طبقه شسته رفته تر و برتری است و مردم عادی آدم های تحقیر شده و کوچکی هستند. اين مدل دست راستي بوده و بعد يک مدل ديگر داشتيم که اغلب فيلم‌هاي هنري و جشنواره‌اي که به عنوان فيلم‌هاي مطرح تاریخ سینما به اين‌ها توجه مي‌شده، از این نوع بوده؛ فيلم هايي که بر روي خيزش توده تکيه مي‌کردند و يک نوع برابري کلي را پيش رو مي‌گذاشتند.

اما اتفاقي که الان افتاده اين است که در فیلم‌ها خواص (آدم‌هاي قدرتمند و منصف و عادل و باهوش) وجود دارند، ولي وظيفه ي اين آدم‌هاي باهوش همان گسترش آگاهی و قدرت به دیگر طبقات جامعه است. و جالب این جاست که ديگر خيلي از اين‌ها متعلق به يک طبقه و کشور، یا طبقه‌ی فراتر نيستند، مثل همین شخصیت فیلم شبکه اجتماعی، اتفاقاً از گروه‌های غیر وابسته و غیر برخوردار، وارد ساخت قدرت می شوند و فرصت را برای حضور بقیه مردم فراهم می کنند. آن آدم برتر از قدرت خودش به جاي اين که براي حفظ قدرت در يک حوزه‌هاي معدودي در طبقه يا کشور خودش استفاده کند، از قدرتش براي بيداري عمومي و آگاهي بخشيدن و قدرت بخشيدن به مردم استفاده می کند. ولي در اين مسير به هيچ عنوان از احساسات مردمش سوء استفاده نمي‌کند. چون مي‌داند که در اين مسير شايد تنها باشد؛ يعني قرار است خير و هدفش به اين گروه‌هاي مردم برسد، نه اين که گروه‌هاي مردمي ابزارش براي رسيدن به يک جهت باشد.

- مدل قدیمی چطور بوده؟

مدل قدیمی مثلاً سوپرمن بوده که مردم دنیا را حداکثر از دست «آدم بده» نجات می‌داد. فقط آدم بده را می نشاند سر جای خودش، جیمز باند در دنیای فیلمساز، حداکثر این که آدم‌ بدهای قصه را می نشاند سرجای خودش. اما حالا گفتیم که قهرمان و جهان و دنیای قهرمان، وارد چه سطح فراتری از آگاهی و درک و عدل و انرژی و توسعه و مردم‌داری شده‌اند.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین