کد خبر: ۹۷۱۹۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:
شهید من:

دست نوشته های شهید احمدرضا احدی

به گزارش گروه خاکریز سایبری بولتن نیوز، نویسنده وبلاگ «شهید من» در آخرین مطلب وبلاگش نوشت:

"دنیا همه اش غرور است ,خودنمایی است ,ریاست.دنیا همه اش شرک است, آن هم این دنیای اعمال ما.

وقتی همه چیز حتی محبت ها و عداوت ها برای خدا شد,وقتی که غم ها و شادی ها برای خدا شد,وقتی که سکوت و فریاد ها برای خدا بود,وقتی همه اش خدایی بود نه شیطانی، دنیا جلوه اش عوض میشود . اما حالا که این طور نیست.

دنیا همه اش کجی است همه اش شرک است ما همه دروغگوئیم. در گفته هایمان در تعریف هایمان دم ازشهادت میزنیم, اما در میدان جنگ پایمان می لرزد.

اما دروغ میگوئیم .وقتی در کارها عشق به خدا بود,دنیا عوض می شود.این همه رنج ها که می کشی ,این همه زخم ها که می خوری ,این همه نا ملایمات که میبینی اگر برای خدا نباشد هیچ است هباء است. گفتنت ,شنیدنت,رفتن و امدنت ,بودن و نبودنت, خندیدن و گریستنت ,خوشحال وغمگین شدنت,فریادت ,سکوتت کدامش برای خداست ؟ هیچ کس نیست هیچ چیز نیست, در میقات وجود خسی هم نیست .همه اش خداست ,همه چیز خداست. دوستی ها , عداوت ها, حرکات و سکنات ,همه چیز و همه چیز از خداست .هر خوبی ,هر قوه ای و هر موثر در وجودی هست ,خداست."

غریبه باش

درمیان همه مردم با اینکه با همه راه می روی، باهمه می گویی و می خندی، بااینکه همه را می شناسی، ولی غریبه باش.درد دل هایت را برای هیچکس غیر دوست نگو. مگذار غیر دوست در اندرون تو و انچه در تو می گذرد، راه یابد. بگذار که غصه ها همانطور که هستند، در بستر خاکی زمین دفن شوند. نگفتن ان خیلی بهتر است.اینها را مگو، مگر به دوست.

خدایا آرامم کن...مگذار خاطر کسی برایم ناراحت باشد.خدایا مگذار دلی بشکند که طاقت این یکی را ندارم...پس خدایا خودت آرامم کن...که تو همانی که در تنگاتنگ  هر مشکلی فریادرس بندگانت هستی...مهربان تر از آنچه که بندگانت می پندارند...

مجنون

شنیده بودی که عشق لیلی، مجنون بیچاره را آن چنان آواره کرده بود که حتی سخت ترین و موحش ترین بیابان ها را هم برای یافتن لیلی زیر پا گذاشت، ولی باور نمی کردی آن عشق این قدر شدت داشته باشد که مجنون بیچاره  را به این جزایر بکشاید...جزایر مجنون....هور یعنی خون، یعنی تا آخرین لحظه ها ایستادن، هور یعنی فریاد، هور یعنی شهادت های گمنام، هور یعنی مزار شهیدان بی جسد، هور یعنی مزار آبی...

من محتاج توام....

دیگر نمی خواهم زنده بمانم، من محتاج نیست شدنم...من محتاج توام...خدایا...بگو ببارد باران،که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است .من دیگر طاقت دوری از باران ندارم.....خدایا...دیگر طاقت ماندن ندارم،بگذار این خشک زار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد...بگذار این دیدگان دیگر نبیند. بس است هر چه دیده اند...بذار این گوشهای صم دیگر نشنوند.بس است هر چه شنیده اند. بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند.بس است هرچه جنبیده اند.

خدایا دوست دارم...تنهای تنها بیایم...دور از هر کثرتی، دوست دارم، گمنام گمنام بیایم ، دور ازهویتی.

خدایا اگر بگویی: لیاقت نداری، خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام..

خدایا...دوست دارم سوختن را...فنا شدن را..از همه جا جاری شدن را، به سوی کمال انقطاع روان شدن...

دست نوشته ساعتی قبل از شهادت

چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، که اینجا نباشد،یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟

به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار داریم؟کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبراست؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند؟

کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال،از کتاب،از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس ؟ دیر رسیدن سر کلاس،نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک،به ماشین،به قبولی در فوق دکترا؟

صفایی ندارد ارسطو شدن            خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن

پسرک دانشجو ،به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است،جوانی به خاک افتاده است

ای دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند و آنان را زنده به گور کرده اند ،هیچ می دانستی؟ حتما نه!... هیچ آیا آنجا که کارون ،دجله و فرات به هم گره می خورند به دنبال آب گشته ای تا اندک زبان خشکیده کودکی را تر کنی،و آنگاه که قطره ای نیافتی با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!اما تو اگر قاسم نیستی ،اگر علی اکبر نیستی،اگر جعفر و عبدالله نیستی،لااقل حرمله مباش ! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد ، من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد...

پی نوشت1:برای روز پزشک خواستم مطلبی بذارم از شهدا...یاد کتاب حرمان هور و دست نوشته شهید احمدرضا احدی افتادم که رتبه اول کنکور تجربی 64 بود و پزشکی میخوند و جنگ که شد دانشگاه و دکتر شدن رو ول کرد و رفت جبهه...چندسالی هست که با دست نوشته هاشون و کتاب حرمان هور آشنا شدم...دست نوشته هاش رو با دقت بخونید...نشون دهنده روح بلندش هست...

توی این دنیای ما بعضی ها که رشته پزشکی قبول می شن انگار که به دنیایی دیگه ای پا گذاشتند... به بعضی ها اگه نگی دکتر بهشون برمیخوره... بعضی ها فقط به پول و پول و پول فکر می کنند...خدا توی این معادلات و کلاس شون کجای معادله قرار داره...؟؟

بعضی ها میزان تحصیلات که بیشتر میشه فاصله از خدا بیشتر میشه...علمی که آدم رو از خدا دور میکنه به چه درد میخوره....

پی نوشت2:این روزها میگند طرح پزشک خانواده ...منم میخوام پزشک ام رو انتخاب کنم...ولی دکتر من خیلی سرش شلوغه...هر کسی رو نمی طلبه...لیاقت میخواد مطبش بری....دیر به دیر نوبت میده...ولی وقتی بری مطبش دردهات یادت میره خوب میشی ...همین که پات برسه و اونجا رو ببینی ...همین که اشکاتو و درداتو فریاد بزنی...همه رو گوش میده....وقتی همه حرفهاتو و زدی... آروم میشی...اون موقع احساس می کنی خوب شدی...آروم میشی......پزشک من بدون دارو درمان میکنه..... از وقتی به دنیا اومدم...2بار نوبتم شده...با اول با التماس بهم نوبت داد،از آخرین باری که نوبتم شده و رفتم پیشش یک سال و 4ماه گذشته... دیگه دردهام زیاد شده... دیگه دردهام به دارو درمانی جواب نمیده... احتیاج به احیا دارم..........به احیای تواحتیاج دارم  ح س ی ن...کربلا و حرمت را از من نگیر ارباب....مرهم دردم و دوای دردهام...پزشک معتمدم تویی ارباب....مریض ات رو دریاب....

پی نوشت برای دایی:قرارمون این نبود مهربانم...میدونی که تو این قضیه از خیلی وقته همه چیز رو به خودت سپردم...بهم قول داده بودی که ضامن اش تو باشی... یادت که نرفته بهترینم.....خودت میدونی...منتظرتم دایی محمدرضایم...

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
mohammad sadegh
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
0
1
مرز مردن و "شهادت" خون نيست!
"خود" است....
باز بوي عيد و عطر سرزمين نور....
غروب "شلمچه"...
نسيم طلاييه....
و زمزمه اي آشنا:
السلام عليكم يا اولياءالله و احبائه....
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین