کیهان:
آدم ها ممكن است به حسب اختيار و
آزادي، خاكستري زندگي كنند اما خاكستري نمي مانند؛ خواص و شهرگان و چهرگان و صاحبان
نفوذ هم. فراز و نشيب دارند اما در همين بالا و پايين شدنشان، عاقبت سعادتمندانه يا
آميخته با شقاوت خويش را رقم مي زنند. آدم ها به دست خويش ساخته مي شوند. در آغاز
مجال مانور بسياري دارند اما هرچه ديوار شخصيت خويش را بالاتر مي آورند، امكان رفت
و آمد و ترددشان ميان جبهه حق و باطل كمتر مي شود. حربن يزيد رياحي اگر در لحظات
آخر از عمق سپاه يزيد به پيشاني سپاه حضرت اباعبدالله الحسين(ع) برگشت، به خاطر
پاكي گوهر و ادبي بود كه با آن پرورش يافته بود؛ اگرنه احتمال فراوان هست كه انسان
بي پروا تبديل به عمربن سعد ابي وقاص يا شمربن ذي الجوشن و شبث بن ربعي شود. البته
گزينه صفر و صد هم هست، معاويه و يزيد و عمروعاص شدن يا در زمره كساني درآمدن كه
درباره شان گفته شد عاش سعيداً و مات سعيداً. اما اغلب آدم ها در مرز باريك سعادت و
شقاوت، و حق و باطل، نوسان دارند. بي دليل نبود كه از سوي اولياي الهي مامور شديم
در ماه مبارك رمضان هر شب «اعوذ بجلال وجهك الكريم...» بگوييم و در دهه آخر اين ماه
از پروردگار مسئلت كنيم «... أن تجعل اسمي في هذه الليله في السعداء و روحي مع
الشهداء و احساني في علّيين و اسائتي مغفوره و ان تهب لي يقيناً تباشر به قلبي و
ايماناً يذهب الشكّ عنّي...».
اهالي انقلاب هم اين گونه اند، برخي «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي
نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا» هستند و برخي ميانه! حال و در حركت
زيگزاگ، شماري عاقبت به خير و گروهي در حضيض سقوط. اسامي را رديف مي كنم؛ مطهري،
منتظري، بهشتي، مشكيني، رجايي، بني صدر، موسوي، كروبي، هاشمي، خاتمي، احمدي نژاد،
لاريجاني، قاليباف، رضايي و صدها نام مشابه و... بعد منصرف مي شوم از اينكه بپرسم
چه نمره اي به هر كدام از اين رجال يا صدها مشابه آنها مي دهيد. منصرف مي شوم و
دخيل مي بندم به مالك اشتر علي بن ابيطالب عليه السلام؛ مردي كه دو بار مسموم شد!
سردار و فرماندهي كه اميرمؤمنان درباره شهادت وي فرمود «خداوند رحمت كند مالك را كه
به عهد خويش وفا كرد و در راه خدا از دنيا رفت و به لقاي پروردگار خود رسيد» و
«خداوند به مالك خير دهد. مالك و چه مي داني چه بود مالك؟ اگر كوه بود پرنده به
ستيغ آن نمي رسيد و اگر سنگ بود بسيار سخت و نفوذناپذير بود. به خدا سوگند كه مرگ
تو جهاني را لرزاند و جهاني را شادمان كرد». مردي با اين عظمت و حسن عاقبت، سر پيچ
بزرگ تاريخ در صفين يك بار پايش لغزيد و بار دوم تا خيمه فرماندهي معاويه پيش تاخت
اما با فتنه حكميت خواهي خوارج، مجبور شد دست از ويران كردن ستاد فرماندهي دشمن
بازدارد و حسرت بزرگ تاريخ را بر جان همه حق طلبان باقي گذارد. در ماجراي اول،
عمليات رواني دشمن آن قدر سهمگين و سنگين شد كه ستاد فرماندهي اميرمؤمنان(ع) را
متاثر از خويش كرد. تاريخ مي گويد جناب مالك اشتر در عمليات رواني مربوط به شايعه
شكستن بند فرات از جانب سپاه معاويه، اسير واقع نمايي و انگاره سازي دشمن شد و در
صف سپاهياني قرار گرفت كه از امام خواستند تا نقطه استراتژيك ميدان نبرد را تخليه
كنند. دشمن بلافاصله هجوم آورد و آن موقعيت برتر را تسخير كرد.
خبرنگاران تاريخ گزارش مي دهند - و از جمله در جلد 23 بحارالانوار آمده- كه «وقد
بعث معاويه مأتي رجل من الفعله الي عاقول النهر بايديهم المرور و الزبل يحفرون
بحيال عسكر علي بن ابي طالب... معاويه 002 فعله و عمله را كه كلنگ و زنبيل داشتند
به جانب بند فرات فرستاد تا در آن حفاري كنند براي نيرنگ و فريفتن سپاه علي بن
ابيطالب». تيري كه به همراه پيغامي پرتاب شده بود، خبر و تحليل و تفسير خيرخواهانه!
كاري بود كه عمله ها به شكل واقعي نمايش آن را اجرا مي كردند؛ اينكه معاويه مي
خواهد بند فرات را بشكند و همه شما را غرق كند، پس خود را واپاييد و نجات دهيد!
وقتي ولوله اين تحليل اردوگاه امام را درنورديد و سپاه عزم كردند تغيير موقعيت
دهند، حضرت فرمود «واي بر شما معاويه قادر به چنين كاري نيست و صرفا مي خواهد شما
را بترساند تا شما را از موضعي كه در آن هستيد، حركت دهد. از اين تصميم برگرديد».
اما زعماي سپاه گفتند «ما از اين نظر برنمي گرديم، به خدا سوگند همين حالا مشغول
حفاري هستند. والله يحفرون الساعه »! امام فرمود «اي اهالي عراق مايه ضعف من نشويد
و بر رأي من چيرگي نكنيد» و آنها باز به اصرار گفتند «به خدا سوگند ما از اينجا كوچ
مي كنيم و مي رويم، پس اگر خواستي تو نيز بيا و اگر خواستي بمان»! اميرمؤمنان آخرين
نفري بود كه به اجبار حركت كرد در حالي كه مالامال غصه بود. حضرت همان جا غمگنانه
فرمود «ولو أنيّ اطعت عصبت قومي/ الي ركن اليمامه او شمام/ ولكنّي اذا ابرمت امراً/
منيت بخلف آراء الطغام/ اگر قوم من از فرمانم اطاعت مي كردند، آنها را در ركن يمامه
و شام جمع مي كردم اما آن هنگام كه كاري را استوار و محكم مي كنم، با آراء مخالف
فرومايگان از كار باز مي مانم». هشدار و تيزبيني امام درست بود. سپاه معاويه كه
قدرت تسخير نقطه استراتژيك شريعه را با جنگ نداشت به واسطه عمليات فريب توانست جبهه
مقاومت را عقب براند و خود بر آن منطقه مسلط شود.
علامه مجلسي(ره) در بحارالانوار روايت مي كند كه «فدعا علي عليه السلام الاشتر فقال
ألم تغلبني علي رأيي انت و الاشعث برأيكما؟ فقال الاشعث أنا اكفيك يا
اميرالمؤمنين... علي عليه السلام مالك اشتر را خواند و فرمود آيا تو و اشعث (ابن
قيس) بر تصميم من چيرگي نكرديد؟» در منابع و مآخذ ديگر آمده كه امام فرمود: «آيا
نگفتم كه اين نقشه و حيله است؟ پس اشعث در مقابل گفت اي اميرمؤمنان من تو را كفايت
مي كنم، درمان مي كنم آنچه را امروز به مفسده كشاندم و تباه كردم. پس جمع كرد قبيله
كنده را و گفت اي گروه كنده! امروز مرا مفتضح و خوار نكنيد كه من با شما اهل شام را
مي كوبم...». اين گونه بود كه سپاه به فرماندهي مالك و اشعث تاختند و موقعيت برتر
را مجدداً تسخير كردند تا آنجا كه اميرمؤمنان فرمود «سوز سينه ام فرو نشست آن هنگام
كه ديدم فرومايگان شام را رانديد از جايي كه شما را رانده بودند». آنها اين بار به
فرمان امام گوش جان سپرده بودند كه در تهييج سپاه به جهاد و بازپس گرفتن شريعه
فرموده بود «شما را به ميدان جنگ طلبيده اند. يا با مذلت و از دست دادن موقعيت خود،
برجاي بمانيد، و يا شمشيرهاي خويش را از خون آنان سيراب كنيد تا به آب برسيد و
سيراب شويد. پس همانا مرگ و نابودي در آن است كه زنده باشيد اما شكست خورده و مقهور
دشمن، و زندگي آن است كه به شهادت برسيد اما پيروز و قاهر باشيد». اين فصل جنگ
صفين، به اعتبار اطاعت از امام و تبعيت از محاسبه معطوف به واقعيت اميرمؤمنان ختم
به خير شد. اما سپاه آن حضرت همچنان آبستن فريب و فتنه بود.
فتنه دوم پس از آن واقع شد كه مالك اشتر با رشادت تمام تاخت و تا نزديكي هاي ستاد
فرماندهي دشمن رسيد. آنجا بود كه معاويه و عمروعاص آخرين تير تدبير را در كمان
نهادند و فرمان دادند تا سربازان قرآن ها را سر نيزه كرده و شعار صلح و آشتي ملي! و
حكميت سر دهند. اشعث اين بار آلوده وعده و وعيد معاويه و عمروعاص شده بود و ديگر
نمي توانست فرمان مردي را اطاعت كند كه او را «اميرمؤمنان» مي دانست. معاويه دل او
را برده بود همچنان كه 31سال بعد دل دختر او جعده را برد تا به جاي تقديم آب، «جام
زهر» تقديم امام حسن كند و جگر مبارك حضرت را به آتش كشد. 11سال بعد هم «محمد»
(ديگر آقازاده اشعث بن قيس) جزو كوفيان پيمان شكني بود كه در طليعه سپاه يزيد، سر
مبارك حسين بن علي عليه السلام را بر سر ني مي خواستند. به فاصله 42 سال از ماجراي
به نيزه شدن ورق پاره هاي قرآن در صفين، قرآن ناطق در كربلا به سر ني شد! اشعث يك
بار در صفين از سقوط جست و برگشت، اما بار دوم خيانت «نافرماني مقتدا» و «نرمش با
جبهه كفر و نفاق» او را از پا درآورد. او نتوانست خاكستري و ميانه حال باقي بماند و
يكي مثل مالك اشتر شود. همان يك ماجراي گران «گرگ و ميش» شدن اوضاع در آغاز صفين،
براي مالك تجربه اول و آخر شد تا ديگر طعمه سر قلاب دشمن نشود اما گويا ناف اشعث را
با ترديد و تردد در مرز پرحادثه حق و باطل برداشته بودند كه سرانجام «تكيه گاه»
اتاق فرماندهي معاويه براي به انجام رساندن پروژه بزرگ شد و تاريخ به جاي پيچيدن به
سمت پيروزي اهل حق، به پرتگاه باطل لغزيد. خوارج به نخ اشعث كنار هم آمدند و جبهه
شدند همان گونه كه امويان منهزم، در فتنه جمل با رشته طلحه و زبير سامان و انسجام
يافته بودند. از دل انحراف فتنه جوشيد. «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام
تبتدع».
حماسه هاي 22خرداد 88 و 12 اسفند 90 در كنار حماسه شامخ 9 دي 1388 گواهان خدشه
ناپذيري از بصيرت و پايداري ملت ايران هستند. از مشاركت 40 ميليوني تا جوشش غيرت
انقلابي در يوم الله نهم دي و سپس مشاركت 64 درصدي در انتخابات مجلس نهم كه طوفان
تحريم از داخل و خارج سر آن داشت تا مقتداي انقلاب را در مقابل جبهه استكبار و فتنه
و انحراف تنها گذارد، شهادت مي دهند ملت ما كوفي نيستند چرا كه بي غل و غش و غرض-
در زمره احرار و آزادگان- باقي مانده اند اما خواص و سياست پيشگان آنجا كه صاحب غرض
و هيجاني شوند، استعداد آن را پيدا مي كنند كه طعمه سر قلاب دشمن قرار گيرند يا در
قاب عمليات فريب خصم نقش بيافرينند. صاحبان غرض كه نقطه پرگار جاذبه و دافعه شان نه
اصول و آرمان ها بلكه شخص خودشان است، معمولا كم مي آورند و زاويه مي گيرند و
اجتهاد مقابل نص مي كنند. و هرچه اين عارضه و غرض را جبران نكنند زاويه شان بيشتر
مي شود. آغاز فتنه هايي كه توسط كساني چون سيدكاظم شريعتمداري، زوج بني صدر و رجوي،
و آقاي منتظري نقش بست يا نقطه شروع ماجراي فتنه سال 88 و قصه حلقه انحراف، غفلت از
كمين دشمن درون و بيرون بود. اين غفلت معمولا دستگاه محاسبه رجال سياسي را مغشوش مي
كند.
سرپيچ تاريخ، هيچ امري مهمتر از وحدت و همدلي بر محور ولايت نيست. دو منطق، امروز
روبروي هم قرار گرفته اند. يك منطق، همان گفتمان مجاهدانه و پيش رونده انقلاب در
عين فشارها و چالش هاست و منطق- نماي- دوم كه به نيابت از دشمن اما با انواع لحن
هاي خيرخواهانه دعوت به ترس، بازنگري در آرمان ها و راهبردها، جا زدن، نرمش، تسليم
و انفعال مي كند. جريان دوم طيف متنوعي از «مغالطه گران» و افراد «كج فهم» را شامل
مي شود كه با همه تفاوت ها يك ويژگي مشترك دارند و آن عدم اطاعت از مقتدا در سر
بزنگاه ها و عمل كردن به مثابه سرعت گير جبهه حق است. سياست زدگي، انتخابات زدگي و
قدرت زدگي، آفاتي است كه مي تواند رجال سياسي را به لغزش و سپس نفاق و لجاج بكشاند.
آلودگان به اين آفات مجبور مي شوند در يارگيري هاي حزبي و باندي و رسانه اي، تن به
خيلي از محرمات داده و اجازه دهند حلقه اطرافيان و حاميان آنها حسابي گرگ و ميش
شود. اين گروه البته چهره هاي فاقد بصيرت و هيجان زده- اعم از هيجان خشم و رنجش يا
خيال و خواسته- را نيز به بازي مي گيرند.
اكنون كه دوست و دشمن درباره «تغيير هندسه جهان به نفع جبهه اسلام» شهادت مي دهند،
سزاوار است همه حاملان انقلاب و مدعيان انقلابيگري پيش از محاسبه گري براي نظام و
انقلاب، خود را بسنجند و محاسبه كنند كه آيا مشي آنها در يارگيري هاي سياسي و رسانه
اي، موجب وحدت مي شود و ميدان مانور جبهه حق را وسعت مي دهد يا جبهه انقلاب را در
مضيقه مي اندازد. جناب مالك اشتر پس از اولين و آخرين اشتباه در محاسبه، به خود
اجازه نداد رنج افزاي اميرمؤمنان شود هيچ، كه صف شكن فرمانبردار و بي نظير جبهه حق
شد. رحمت و رضوان خدا بر او و بر همه مجاهدان.
محمد ايماني
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
1-جنگ صفین و فریب خوردن لشکر مولا علی به قرآنهای روی نیزه
2-حذف امیر کبیر از صدراعظمی ایران با ترور وی
3-نرسیدن سلاح به سپاه در اوایل جنگ با خیانت بنی صدر که می توانست همون ابتدا کار لشکر عراق یکسره شود
4-جنگ احد و شکست لشکر اسلام در اثر بی توجهی به فرمان رسول الله
5......
....
......
....
موارد دیگر را لطفا اضافه کنیدو