گروه اجتماعی - سید مجتبی نعیمی: مردی سالها مریض بود. مریضی بدی داشت. برای درمان، باید جراحی دردناکی انجام میداد. یا اینکه داروهای خاصی را، دقیق و کامل استفاده میکرد. ولی پیش هر پزشکی که رفت، او را به مدارا و روزمرهگی توصیه کردند. فقط یک پزشک به اسم دکتر پایدار حاضر به جراحی او بود. اما تخصص بالا و کارنامه قابل دفاعی نداشت. البته چون بازی بقیه پزشکان را بارها بهم زده بود، مورد تحقیر و تمسخر سایر همکاران قرار میگرفت. بابت همین، مردِ مریض اعتمادی به آن پزشک نداشت.
به گزارش بولتن نیوز، در هر صورت، بابت خطراتی که جراحی مردِ مریض داشت، هیچ پزشکی در آن شهر، تن به عمل او نداد. البته سودشان هم در همین جراحی نکردن بود. نشان به آن نشان که بجای تجویز داروهای لازم، تنها کاری که کردند، تزریق مُسَکِّن بود. و از آنجا که پزشکان و داروسازان شهر، دستشان توی یک کاسه بود، مُسَکِّنها را هم به مردِ مریض، بسیار بسیار گرانتر از مبلغ واقعی میفروختند.
هرچند او میدانست چیزهایی که میخرد، گرانتر از قیمت واقعیشان است اما چون هیچ پزشکی، خطرِ درمان او را به تن نمیخرید، مردِ مریض میدانست راهی ندارد جز اینکه مریضیاش را با همین مُسَکِّنهای گران، تحمل کند تا ببیند در آینده چه پیش میآید.
تا اینکه پس از سالها، پزشکِ جدیدی وارد شهر شد. پزشکی که پیش از این، در شهرهای دیگر طبابت کرده و به کاربلدی و رعایت اخلاق حرفهای معروف بود. مردِ مریض که میدانست اگر فکری به حال درمانش نکند، به زودی خواهد مُرد، تنها شانس پیشِ رویاش را در این دانست که نزدِ پزشک تازه وارد برود تا شاید او، راهی پیشِ پایش بگذارد. رفت و از قضا، جواب داد.
پزشک تازه وارد که در جریان مریضی او قرار گرفت، گفت: «هرچند مریضی سختی داشتی و حالا که سالها از ابتلای به آن میگذرد، سختتر هم شده است، اما آنهایی که سالها قبل پیششان رفتی، خیلی راحتتر از حالا میتوانستند درمانت کنند. به هر دلیلی نخواستند سختیِ درمان، آنها را از چشم تو و بقیه مردم شهر بیندازد و این کار را نکردند. اما من این کار را خواهم کرد. مسئولیتش را میپذیرم و با کمترین آسیب، این کار بزرگ را انجام خواهم داد.»
مردِ مریض، خوشحال از اینکه بالاخره پس از سالها از شرّ آن مریضی راحت میشود، به خانه رفت و منتظر ماند تا پزشک تازه وارد، برای جراحی سخت خبرش کند. البته پیش بینی میکرد عملی به آن سختی، حتماً مقدماتی داشته باشد. پس در انتظار ماند تا اول، در جریان مقدمات عمل قرار بگیرد و آنها را انجام دهد و بعد از آن، مهیای جراحی سخت شود.
اما ناگهان، چند شب بعد، و بدون هیچ اقدام مقدماتی، پزشک تازه وارد زنگ زد و گفت برای انجام عمل جراحی، فردا صبح، همین فردا صبح، منتظرت هستم. مردِ مریض شوکه شد. تردید درباره کاربلدی پزشک تازه وارد، ذهنش را تسخیر کرد. با همین تردیدها بود که فردا صبح به بیمارستان رفت تا جراحی شود. اما اتفاق دیگری، تردیدهای او را صد چندان کرد.
مردِ مریض وقتی وارد اتاق عمل شد دید تیم جراحی که قرار است پزشک تازه وارد را در آن کارِ بزرگ همراهی کنند، اکثرشان همانهایی هستند که در آن سالها، او را بابت چنین کاری ترسانده و حاضر نشده بودند زیر بارِ پذیرش مسئولیت آن جراحی قرار بگیرند. همین بود که مردِ مریض از خودش پرسید آیا چنان کار بزرگی با این ترسوهای پولکی، شدنیست؟
پزشک تازه وارد در حالی آماده رفتن به اتاق عمل بود که چند نفر از پزشکان دیگر شهر و البته دکتر پایدار یعنی آن پزشکی که قبلا گفته بود جراحیات میکنم، پشت اتاق عمل رفته و مدام تهِ دل مرد مریض را خالی کردند. که این جراحی اشتباه است و بیا باز هم مثل همین سالها، کارت را با مُسَکِّن راه بیانداز. وسط همین ترس و تردیدها، و بدون هیچ اقدام مقدماتی، و با تیم جراحی که سودشان در جراحی نکردن مردِ مریض بود، پزشک تازه وارد کارش را انجام داد.
جراحی انجام شد. قابل پیش بینی بود. نتیجه، چیزی نبود که باید میشد. خونریزی آنقدر زیاد شد که بعضی اندام، کامل از بین رفت. قلبِ مردِ مریض که بابت استفاده طولانی از مُسَکِّن آسیب جدی دیده بود، به ضعیفترین ضربان ممکن رسید. مردِ مریض، اعتمادش را به پزشک تازه وارد از دست داد. و دوباره سراغ همان پزشکان شیاد قبلی رفت. حتی وقتی پزشک دیگری، با تیم جراحی خودش و لیستی از مقدمات جراحی، پیشنهاد عمل جدیدی داد، مردِ مریض نپذیرفت. چون دیگر اعتمادی وجود نداشت.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com