به گزارش بولتن نیوز، دیماه 97 در یک منطقه گردشگری در لواسانات تهران سگهای رها شده توسط یک سگگردان دست و پای یک کودک خردسال را دریدند و آسیب بسیار جدی به پیکر نازک و نحیف او وارد کردند. همین شد که سگگردانی و شکایات در این مورد دوباه مدتی اوج گرفت. برنامههای خبری و تلویزیون زیادی به این موضوع پرداختند و قرار شد قانونی وضع شود تا جلوی این قبیل خسارات جبران ناپذیر را بگیرد. اما مثل بسیاری از اتفاقات دوباره دچار فراموشی شد.
در این میان با «زهرا رازینی» مادر «زینب» آشنا شدیم که او نیز دخترش به شکل دیگری قربانی سگگردانیها در محیطهای عمومی شده است. دختری که در اثر وحشت از یک سگ در پارک نزدیک به خانهشان دچار یک حمله عصبی شده و در نهایت به بیماری «خودایمنی» مبتلا میشود که روزهای تلخ زیادی را با خودش به همراه میآورد به همین بهانه با مادر زینب درباره این حادثه دردناک و روزهای پس از آن گفتگو کردیم.
زینب حدود 4سال و 5ماه داد و حدود 2سال پیش این حادثه تلخ برایش رخ داد.
ماجرای بیماری زینب از کجا شروع شد؟ چه اتفاقی افتاد که زینب دچاربیماری خودایمنی شد؟
داستان از آنجایی شروع شد که ما یک روز رفتیم بیرون. کجا؟ منطقه شرق تهران، پیروزی، محله سهراه سلیمانیه و چهارصد دستگاه. داشتیم به خانه برمیگشتیم. سر کوچه خانهمان که رسیدیم، یک سگ بدون قلاده یکهو جلوی ما پرید. بعد زینب شوک شد و من هم جیغ زدم. شخص صاحب سگ هم با شنیدن صدای جیغ من، برگشت و نگاه کرد. همه مردم برگشته بودند و نگاه میکردند و خودشان را از آن قسمتی که سگ بیقلاده بود کنار کشیده بودند. چون اصلاً محلی نیست که مردم عادت داشته باشند در آن سگ ببینند! حتی سگی که با قلاده راه برود هم نداشتیم در محل، چه برسد به اینکه بدون قلاده! محله ما مثل بقیه مناطق تهران نیست، بلکه جوری است که نه چشم عادت دارد نه انتظارش را دارد که سگ ببیند. در این محله وقتی پیاده میرویم انتظار دیدن گربه و اینها را داریم اما انتظارش را نداشتیم که سنگ ببینیم. خلاصه با جیغ من صاحب سگ پرید و سگ را بغل کرد و برد. آنقدر سریع این اتفاق افتاد که حتی نتوانستم چهرهاش را ببینم. فقط شنیدم که مردم دارند به او فحش میدهند و او هم تند تند میرود. قضیه تمام شد و ما رفتیم خانه. هنوز قلبمان تند تند میزد و آثار ترسمان مشهود بود. آن موقع متوجه نشدم زینب شوک شده. خبر از جایی هم نداشتیم.کمی نشستیم تا حالمان بهتر شود. اما نمیدانستیم قصه این ترس ناگهانی ادامه دار خواهد شد.
چطور متوجه شدید که این شوک عصبی به زینب آسیب زدهاست؟
از فردای آن روز موهایش بصورت سکهای شروع کردند به ریختن. یعنی یک قسمت از سرش. پیش خودمان میگفتیم یعنی چه شده است؟ بعد یک مدت که از دکترها پرسوجو میکردیم که چکار کنیم و کجا و نزد چه دکتری ببریمش، دیدیم اندازه ریختن موهایش از یک سکه به دو سکه افزایش پیدا کرد. یعنی موهای دو قسمت از سرش شروع به ریختن کرد. گفتند زینب را حتماً نزد متخصصهای پوست و مو باید ببرید. ما هم بردیم. پس از متخصص پوست و مو سراغ متخصص اعصاب رفتیم. در این روند آزمایش خون و چند چیز دیگر گرفتند. در نهایت گفتند که زینب دچار بیماری «خودایمنی» شده است. گفتند آن شوکی که به زینب وارد شده بوده، به کبدش زده و آنزیمهای کبدش بشدت بالا رفته است. خودایمنیاش هم از نوع «آلوپسی» است و آتا و توتال است. البته اولش توتال بودنش معلوم نبود، بعد از ۶ماه که کامل موهایش ریخت، گفتند این سطح خیلی پیشرفته این بیماری است و توتال است. این را هم گفتند که متأسفانه درمان خاصی هم در این سن برای این بیماری وجود ندارد.
تنها دارویی که میتوانستند به ما بدهند، یک پمادی بود که دستساز شیمیایی بود و در داروخانه ساخته میشد. این پماد را باید فقط روی سرش میمالیدیم و برای مژهها و ابروهایش هم هیچ دارویی نبود. زیرا سن زینب خیلی کم بود و داروهایی که کورتون داشت و میتوانست سریع باعث تحریک ریشه موهایش شود تا دوباره رشد کنند را نمیتوانستند برایش تجویز کنند.
این دارو (پماد) را باید مدتهای طولانی میزدیم که هیچ فرقی هم نداشت. تا مدتی مدام پیگیری میکردیم و از دکترهای مختلف پرسوجو میکردیم. حتی نتیجه آزمایشاتش را برای پزشکهای خارج از کشور هم ارسال کردیم. سراغ پزشکهای طب سنتی و طب اسلامی هم رفتیم. با طب سنتی به اندازه کمی مژهها، ابروها و موهای سرش شروع به درآمدن کردند. ولی با یک شوک دیگر، دوباره همه موها ریخت.
درواقع دکتر هم به من گفته بود که چون این بیماری، خودایمنی است بدن به اشتباه به خودش ضربه میزند. گویا انواع مختلفی هم دارد و این نوعش اینطوری است که با هر شوک و با هر استرسی، فولیکول موها را از بین میبرد.
یعنی موهای زینب دیگر در نمیآید و درمانی وجود ندارد؟
الان هم هنوز با طب سنتی و شیمیایی و با آزمایشهای مداوم پیگیر هستیم تا ببینیم چه میشود. کمی از مژه و ابروهایش باز هم درآمده ولی کلاً پزشک متخصص پوست و مویی که تخصصش درمان بچههای آلوپسی است به ما گفت به هیچکدام از موهایی که درمیآید دل نبندید. زیرا این روند بیماری خیلی نامعلوم است. ممکن است موها دربیایند و بمانند، ممکن است باز هم بریزند و ممکن است کلاً درنیاید.اینها چیزهایی بود که در روند بیماری زینب اتفاق افتاد.
این حادثه تلخ جز ضربه سنگین جسمی سنگینی که به زینب وارد کرد؛ ضربه روحی و روانی هم داشت؟
از لحاظ روحی روانیاش هم آن موقع زینب را تازه یک ماه بود که از پوشک گرفته بودیم ولی بعد از آن اتفاق دوباره به پوشک برگشت. حتی پس از آن اتفاق پرخاشگر شد، شبها کابوس میدید و خیلی حالش بد شد. به قدری حالش بد بود که ما با وجود اینکه هنوز یکسال نبود به آن خانه رفته بودیم، ولی مجبور شدیم از آن خانه اسبابکشی کنیم.
ما زینب را پیش مشاور بردیم برای درمان فوبیا و ترسهایی که برایش پیش آمده بود. خدا را شکر از جلسات مشاوره جواب گرفتیم. روحیهاش، اعتماد بنفسش، فوبیایی که پیدا کرده بود، کابوسهایی که میدید، مسئله برگشتنش به پوشک و همه اینها خدا را شکر حل شد.
البته باز هم هنوز با اتفاقات مختلفی دست و پنجه نرم میکنیم. مثلاً بچههایی که زینب را میبینند میگویند إ! کچل است! کچلی! و از این حرفها.یا مثلاً بزرگترهایی هستند که گرچه این حرف را نمیزنند ولی یکجور ترحم شدید دارند که انگار آخی، این بچه قرار است بزودی بمیرد! نگاههای اینطوری دارند که سنگین است.
درست است که جامعه دیدش نسبت به یک بچه این شکلی که مو و ابرو و مژه ندارد، این است که سرطان دارد. چون هیچ آگاهی و اطلاعاتی درباره بیماری خودایمنی آلوپسی ندارند. با این حال جاهایی هم بوده که افراد کنار آمدهاند یا مثلاً عادی برخورد کردهاند. بیشتر دوستان خودم بودند که موضوع برایشان قابل درک بود. در کل نگاهها خیلی سنگین است و خب من هم با وجود همه اینها، مدتی خودم خیلی حالم بد بود. زینب را در خانه نگه میداشتم. نمیدانستم او را مهد ببرم یا نه. با مشاورش که صحبت کردیم، ایشان گفتند که خود زینب هم باید بپذیرد که این بخشی از زندگیاش است و باید در جامعه حضور داشته باشد تا بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
خلاصه از این جهات هم روی زینب کار کردیم و الان زینب در فضای جامعه کلاس میرود، پارک میرود، حتی پارکهایی که حیوانات آنجا هستند هم میرود. اگر سگی ببیند که زیاد نزدیکش نباشد و صدای بدی هم نداشته باشد، (از این سگهای ریزه میزه) خیلی راحت با آنها برخورد میکند و حس فوبیا و ترس را هم ندارد. آن اوایل حتی اگر صدای یک سگ را از دور هم میشنید، بهم میریخت. مثلاً وقتی در خانه نشسته بود و صدای سگی را از بیرون خانه میشنید، ناگهان بهم میریخت.
شما به عنوان مادری که دختر کوچکش ضربه سنگینی از این حادثه خوردهاست، چه مطالبهای دارید؟ این مطالبه ممکن است از هرکسی باشد.
حرف من این است که اگر تا الان دولت و مسئولین یا هرکس دیگری که مسئول این قضایا است، وجود سگها را نپذیرفتند، چطور این همه پتشاپ حیوانات و فروشگاههای خرید و فروش وجود دارند؟ خیلی از همین خرید و فروشها حتی قانونی هم نیستند و بسیارند کسانی که کار خرید و فروش حیوانات انجام میدهند و با اینکه مسئولان امر از وجودشان مطلع هستند، کسی با آنها برخورد نمیکند.این همه دامپزشکی و پتشاپ قانونی که مجوز دارند، پس این مجوزها را از چه کسی گرفتهاند؟ پس یعنی این مسئله در کشور پذیرفته شده است و وقتی پذیرفته شده و این اتفاق و خدمات و سرویسهایشان وجود دارد، چرا فقط آنها باید خدمات بگیرند؟ چرا بصورت خیلی رسمی این قضیه را نمیپذیرند تا برایش قانون تدوین کنند؟
همانطور که پتشاپ و دامپزشکی هست و اگر حیوانی طوریاش شود به آنها مراجعه میکنند و به همه آنها مجوز میدهید، بگویید این قوانین هم هست، این مکانها هم مخصوص آنها هست.
یعنی این را کاملاً پذیرفتهاند. برخی از مسئولین کشور خودشان سگ نگهبان در ویلاهایشان دارند. مگر میشود نداشته باشند؟ هر آدم عادی که یک ویلا میخرد هم یک سگ نگهبان برایش میگیرد. حتی در مسائل شرعی گفتهاند خرید و فروش سگ نگهبان یا نگهداری سگ نگهبان و... شرعاً ایرادی ندارد.
من کاری به این مسائل ندارم، ولی این یکی را که میدانید هست و قبول کردهاید؟ حداقل برای همین یک قانون تدوین کنید. مثلاً بگویید آقا سگ نگهبانتان را از خانه حق ندارید بیرون بیاورید. چون جثهاش بزرگ است و بعضی ممکن است بترسند، بعضیها عادت ندارند و بطور کلی جامعه ما کشش این را ندارد.
همین سگها در خیلی از کشورها قوانینی برایشان مصوب شده است. مثلاً اینکه سگهایی با نژادهای خاصی را تعیین کردهاند که حتماً باید پوزهبند ببندند، حتماً باید همه سگها قلاده داشته باشند. خب اینها را تدوین و سپس اعلام کنید تا چنین وضعی پیش نیاید. نمیدانم منتظر چندتا قربانی هستند؟
من که بچه خودم را درمان کردم و از سگ فوبیا ندارد، هرجای دنیا هم که بروم خیالم از این بابت راحت است که او فوبیایش را ندارد. ممکن است که باز روبرو بشود و شاید باز چنین اتفاقاتی هرکجا و با هر چیزی بیفتد، کاری ندارم. ولی حداقل باید یک قانونی باشد که اگر کسی قانونشکنی کرد، دیگری حقش را بتواند بگیرد.
حالا مسئله ما اینطوری شد، افراد دیگری بودهاند که ضربات و صدمات شدیدتری دیدهاند. آنها چطور میتوانند حقشان را بگیرند؟ طبق استناد به چه قانونی؟
پس شما خواستار تدوین قانون مشخص برای کسانی هستید که سگ دارند. قانونی که به این اوضاع نابسامان و آشفته نظم بدهد. درست است؟
چیزی که من میخواهم مطالبه کنم بعنوان مادر دختری که از این ماجرا آسیب دیده است و در زندگیاش با دخترش خیلی سختی کشیده است، این است که باید این قضیه را بپذیرند، قانون بگذارند و محیطهایی را به اینها اختصاص بدهند. زیرا این چیزی نیست که بشود جلویش را گرفت. نادیده گرفتن این ماجرا، آثار و تبعات و حتی لطمات بیشتری هم دارد. چه بسا خدای نکرده باعث آسیبهای بیشتری به آدمهای بیشتری هم بشود.
یک بار هم که شده به جای پاک کردن صورت مسئله، حتی اگر قبول ندارند این قشر را (که من بعید میدانم با توجه به چیزهایی که گفتم که اگر قبول نداشتند چطور توانستند مجوز بدهند و...)، یک بار بنشینند و از کشورهایی که خیلی سال است این مسئله را پذیرفتهاند و راهش را رفتهاند و قوانینش را دارند، الگو بگیرند و یکسری از آن قوانین را مطابق با فرهنگ خودمان پیاده کنند و یکسری از قوانین را هم هرچند زمان میبرد ولی تدوین کنند.تا کجا این ماجرا باید ادامه پیدا کند و قربانی بگیرد؟
من مطالبهام این است که ممنوع کردن تردد سگها و برخورد این مدلی با زد و بند و گرفتن سگها، بیشتر باعث جریتر شدن آدمها و نارضایتمندتر شدنشان میشود. اگر دولت به فکر راهحل نباشد، باید منتظر آسیبهای جدیتری باشیم.
انتهای پیام/
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com