گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه ی وحی و ولایت، چشم به جهان گشود.
ولادت سید و سالار شهیدان
به گزارش بولتن نیوز، خبر ولادتش که به پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله وسلم رسید، به خانه حضرت علی علیهالسلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها آمد و اسماء را فرمود تا کودکش را بیاورد.اسماء او را در پارچه ای سپید پیچید و خدمت رسول اکرم صلیالله علیه و آله وسلم برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفتند.
سید جوانان اهل بهشت، ریحانه ی باغ رسالت، یکی از دو گوشواره عرش خدا، خامس آل عبا، سرور آزادگان جهان، حضرت امام حسین علیهالسلام در سوم شعبانِ سال چهارم هجری در مدینه منوره به دنیا آمد. ابوعبداللَّه، کنیه و سید شباب اهل الجنه، سبط النبی، مبارک و سیدالشهدا از القاب آن حضرت میباشند.
اخبار و احادیث گوناگون در فضائل و مناقب آن بزرگوار از شیعه و سنی فوق تواتر است. نام آن حضرت، زینت بخشِ تاریخ انسانیت و قیام او سرخط و الگوی قیامها و نهضتهای جهان است. آموزشگاه فداکاری را او یگانه آموزگار است و دانشگاه شهامت و شهادت را او یکتا استاد. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم دربارهی نواده گرامی خویش فرموده است: حسین را در دلهای مؤمنان، محبتی ژرف و پنهان است و او دری از درهای بهشت میباشد. سوگند به آن که جانم به دست اوست که حسین در آسمانها، بیش از روی زمین به عظمت یاد میشود و او زیور آسمان و زمین است.
آزاد كرده ی حسين علیهالسلام
يكي از شيعيان در بصره سالي ١٠ شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خواني مي كرد اين بنده خدا ورشكست شد و وضع زندگي اش از هم پاشيده شد حتي خانه اش را هم فروخت. نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روي تكه حصيري نشسته بودند يكي دو ماه ديگر بنا بود خانه را تخليه كنند، و تحويل صاحبخانه بدهند و بروند. همسرش مي گويد: يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد. گفتم: چه شده؟ چرا داد مي زني؟ گفت: اي زن ما همه جور مي توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم، آبرويمان يك مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرويمان برود. گفتم: چطور؟ گفت: هر سال دهه عاشورا امام حسين علیهالسلام روي بام خانه ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مي آيند ما هم وضعمان ايجاب نمي كند و دروغ هم نمي توانيم بگوئيم آبرويمان جلوي مردم مي رود. يكدفعه منقلب گرديد، گفت: اي حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود، قدري گريه كرد.
همسرش گفت: ناراحت نباش يك چيز فروشي داريم. گفت: چي داريم؟ گفت: من ١٨ سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتي آمد گيسوانش را مي تراشي، و فردا صبح دستش را مي گيري مي بري سر بازار، چكار داري بگوئي پسرم است، بگو غلامم است.
و به يك قيمتي او را بفروش و پولش را بياور و اين چراغ محفل حسيني را روشن كن.
مرد گفت: مشكل مي دانم پسر راضي بشود و شرعاً نمي دانم درست باشد كه او را بفروشيم يا نه.
زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند، علماء گفتند: پسر اگر راضي باشد خودش را در اختيار كسي بگذارد اشكالي ندارد، و بعد از سؤال بر گشتند خانه.
يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر مي گويد. وقتي وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاي من نگاه مي كند و گريه مي كند، پدرم مرتب مرا مشاهده مي كند اشك مي ريزد گفتم: مادر چيزي شده؟ مادر گفت: پسر جان ما تصميم گرفته ايم تو را با امام حسين علیهالسلام معامله كنيم.
پسر گفت: چطور؟ جريان را نقل كردند پسر گفت: به به حاضرم چه از اين بهتر. شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند، پدر دست پسر را گرفت كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اينهم جوانش است ) پس يك مقدار بسيار زيادي گريه كردند و از هم جدا شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان، به آن قيمتي كه گفت، تا غروب آفتاب هيچكس نخريد، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت: امشب هم مي برمش خانه يك دفعه ديگر مادرش او را ببيند فردا او را مي آورم و مي فروشم.
تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم. فرمود: آقا اين را مي فروشي؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مي فروشي ) گفتم: آري. فرمود: چند مي فروشي؟ گفتم: اين قيمت، يك كيسه اي بمن داد ديدم دينارها درست است.
فرمود: اگر بيشتر هم مي خواهي بتو بدهم، من خيال كردم مسخره ام مي كند. گفتم: نه. فرمود: بيا يك مشت پول ديگر بمن داد. فرمود: پسر جان بيا برويم. تا فرمود پسر بيا برويم، اين پسر خود را در آغوش پدرش انداخت، مقدار زيادي هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بيرون. پدر مي گويد: آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت: چكار كردي؟
گفتم: فروختم.
يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت: اي حسين به خودت قسم ديگر اسم بچه ام را به زبان نمي برم. پسر مي گويد: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن، يك وقت آقا رويش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گريه مي كني؟ گفتم آقا اين اربابی كه داشتم خيلي مهربان بود، خيلي با هم الفت داشتيم، حالا از او جدا شدم و ناراحتم.
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم. گفتم: آري پدرم. فرمود: مي خواهي برگردي نزدشان؟ گفتم: نه. فرمود: چرا؟ گفتم: اگر بروم مي گويند تو فرار كردي. فرمود: نه پسر جان، برو پائين من را پائين كرد، فرمود: برو خانه. گفتم: نمي روم، مي گويند تو فرار كردي.
فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار كردي بگو نه، حسين مرا آزاد كرد. يك وقت ديدم كسي نيست. پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد. گفت: پسرجان چرا آمدي؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت: بتو نگفته بودم اين بچه طاقت نمي آورد، حالا آمده.
پدر گفت: پسر جان چرا فرار كردي؟ گفتم: پدر بخدا من فرار نكردم. گفت: پس چطور شد آمدي؟
گفتم: بابا حسين آزادم كرد.(١)
چاره بلا با زيارت عاشورا
علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند از استاد خود مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى اعلى اللّه مقامه نقل نمود كه فرمود: اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينى بودم، وقتى اهالى سامرا به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روز عده اى مى مردند.
روزى در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركى اعلى اللّه مقامه جمعى از اهل علم بودند ناگاه مرحوم آقاى ميرزاى محمد تقى شيرازى رحمة اللّه عليه، كه در مقام علمى مانند مرحوم فشاركى بود تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس تصديق نمودند كه بلى.
سپس فرمود: من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامرا از امروز تا ١٠ روز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را هديه روح شريف نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن عليه السلام نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول زيارت عاشورا شدند.
از فردا از دنیا رفتن ؛ شيعه موقوف شد؛...
ولى همه روزه عده اى از اهل سنت از دار دنیا می رفتند به طورى كه بر همگان آشكار گرديد.
برخى از اهل سنت از آشنايانشان از شيعه پرسيدند سبب اينكه ديگر از شما كسى از دار دنیا نمی رود چيست؟ به آنها گفته بودند زيارت عاشورا.
آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گرديد.
جناب آقاى فريد سلمه اللّه تعالى فرمودند: وقتى گرفتارى سختى برايم پيش آمد فرمايش آن مرحوم به يادم آمد از روز اول محرم سرگرم زيارت عاشورا شدم روز هشتم به طور خارق العاده برايم فرج شد.
شكى نيست كه مقام ميرزاى شيرازى از اين بالاتر است كه پيش خود چيزى بگويد و چون اين توسل يعنى خواندن زيارت عاشورا تا ١٠ روز در روايتى از معصوم نرسيده است شايد آن بزرگوار به وسيله رؤياى صادقه يا مكاشفه يا مشاهده امام عليه السلام چنين دستورى داده بود و مؤثر هم واقع شده است.
مرحوم حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام نقل نمود كه: در كربلا ايام عاشورا در خانه مرحوم ميرزاى شيرازى روضه خوانى بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى رفتند و عزادارى مى نمودند و عادت ميرزا اين بود كه هر روز در غرفه خود زيارت عاشورا مى خواند، سپس پايين مى آمد و در مجلس عزا شركت مى نمود؛ روزى خودم حاضر بودم كه پيش از موسم آمدن ميرزا ناگاه با حالت غير عادى پريشان و نالان از پله هاى غرفه به زير آمد و داخل مسجد شد و مى فرمود: امروز بايد از مصيبت عطش حضرت سيدالشهدا عليه السلام بگوييد و عزادارى كنيد. تمام اهل مجلس منقلب شدند و بعضى حالت بى خودى عارضشان شد، سپس با همان حالت به اتفاق ميرزا به صحن شريف و حرم مقدس مشرف شديم گويا ميرزا مأمور به تذكر شده بود. بالجمله هر كس زيارت عاشورا را يك روز يا ١٠ روز يا ۴٠ روز به قصد توسل به حضرت سيدالشهدا عليه السلام (نه به قصد ورود از معصوم ) بخواند البته صحيح و مؤثر خواهد بود و اشخاص بى شمارى بدين وسيله به مقاصد مهم خود رسيده اند.
مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى در سنه ١٣٣٨ در كربلا وفات و در جنوب شرقى صحن شريف مدفون گرديد.(٢)
پول با بركت
حضرت حاج آقاسيد وليّ الله طبسي رضوان الله تعالي عليه فرمودند:
در اواخر دولت عثماني كربلا غرق در بلا و ابتلا و گرفتاري بود و اهالي آن با حكومت (در واقعه حمزه بيك كه معروف بود) در مجادله بودند.
من با چند سر عائله در نهايت فقر و سختي بسر مي برديم. ضمناً هر هفته عصرهاي جمعه روضه مان ترك نمي شد و هر چه كه مي توانستم و اقتضاي حال بود و لو خرما به مجلس مي آوردم. يك هفته اي قدري خرماي زاهدي براي مجلس ذخيره كرده بودم، از قضاء چند نفر از اعراب توابع كربلا كه از ترس جنگ به آقا حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام پناهنده شده بودند، مهماني به منزل ما آمدند. (چون خانه ما در جوار آن حضرت بود). در خانه چيزی نبود مجبور شدم با خرماهاي زاهدي از آنها پذيرائي كنم.
چند روز از اين ماجرا گذشت ، صبح جمعه شد، رفتم توي فكر روضه و تهيه وسائل آن ، به خانه يكي از رفقاء رفتم كه دو قران از او قرض بگيرم، ولي متاسفانه نداشت، وقت برگشتن وارد صحن حضرت سيدالشهداء علیهالسلام شدم، با خودم گفتم:
غنيمت است تا اينجا كه آمدم يك زيارتي هم بكنم. بعد از اينكه از حرم بيرون آمدم، با ازدحام مردم كه از طرف خيمه گاه به طرف صحن بود. مواجه شدم، چون منزل آسيدعلي مسئله گو از توپ صدمه ديده بود، متزلزل شده. و از صداي تخريب آن مردم خيال كردند توپ ديگري زده شده لذا ازدحام به درون دالان صحن فشار مي آوردند.
در اين شلوغي پوست ساق پايم خراش برداشت كه ناچاراً از طرف كوچه و بازار به خانه برگشتم، همين طوري كه داشتم ميرفتم دلم شكست، گفتم: بهتر است كه به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام مشرف شوم، و عرض حال كنم.
آمدم محل خراشيدگی را شستم و بعد به حرم حضرت پناهنده شدم، توي حرم كسي جز دو كبوتر نبود. گفتم: مولاي من، پايم مجروح شده، تا مخارج خودم را از شما نگيرم دست برنمي دارم، مجلس روضه دارم و وسائل آن مهيا نيست، تا فرجي نرساني بيرون نمي روم.
با خودم گفتم: يك دو كلمه روضه بخوانم شايد فرجي برسد، ايستادم و شروع به روضه خواندن كردم، يك وقت متوجه شدم كه اگر كسي بيايد و بگويد براي كه روضه مي خواني؟ چه بگويم؟! روضه نخواندم و مشغول نماز هديه شدم.
از نماز كه فارغ شدم، ديدم كنار ديواري كه متصل به من بود يك دسته دوقراني گذاشته شده مثل صرّافها كه روي ميز و صندوق هايشان مرتب و دسته بندي شده مي چينند بود. گفتم:
بَه بَه مولاي خودم ابوالفضل العباس علیهالسلام مرحمت فرموده چون اگر از جيب كسي ريخته شده بود پخش مي شد و به اين خوبی دسته كرده و مرتب روي زمين قرار نمي گرفت، به هر حال آنها را برداشتم و به منزل بردم و توي صندوق گذاشتم و از اين ماجرا به كسي چيزي نگفتم.
تا يك سال هر وقت پول مي خواستم از آن پولها برمي داشتم و خرج مي كردم و روزهاي جمعه هم مجلس روضه ام از صبح تا ظهر طول مي كشيد و غير چای و نان و سيگار و قليان يك حقه شير مصرف مي شد.
پرسيده شد: روزي چقدر مصرف خانه است؟
گفتم: نمي دانم، ليكن بعضي اوقات مي شد كه سه چهار عدد دوقراني برمي داشتم و زندگيم را مي چرخانيدم و چون خيلي كم از جايی به من پول مي رسيد مدت يك سال هيچ التفاتی نداشتم، تا اينكه يك روز گفتم:
خوب است كه پولها را بشمارم ببينم چقدر است؟! وقتي شمردم ديدم هفتاد و دوقرانی بود. بعد از آن پولها از آن پولها خبري نشد.(٣)
پرده اي در مقابل چشم مأمور
عالم پرهيزگار حاج شيخ علي تاکي شهرضايی در دهه ي محرم سال ١٣٢٢ اين قضيه را نقل فرمودند:
سالي بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و ثنا عرض کردم که من خيلی به زيارت امام حسين عليه السلام مشتاق شده ام و فکر مي کنم اگر به کربلا نروم مريض مي شوم و از شما تقاضاي گذرنامه دارم! در آن زمان فقد يکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نيز نداشتم. و نمي دانستم چگونه بايد به کربلا بروم.
بالاخره به خرمشهر آمدم، سيد رضا رضواني برايم يک مکان در کشتي به مبلغ پانزده تومان کرايه کرد و نمي دانست که من مي خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ديگري در کشتي بودند همه داراي گذرنامه بودند. جايی در وسط آب يک شرطي آمد و ما يک فلس در دست او گذاشتيم و رد شديم.
وقتي به بصره رسيديم. براي گرفتن بليط قطار اقدام کردم، اما چون نزديک اربعين و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بليط تهيه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه سيد علي حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقي گرفتم و در اتاق رفتم و خوابيدم.
همين که به خواب رفتم، ناگهان بيدار شدم و ديدم شخصي بالاي سرم ايستاده است و مي گويد: شما بليط مي خواستيد! بلند شويد و اثاثيه را جمع کنيد. در اين هنگام يک بليط قطار به من داد و ظاهراً پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع کن و برو!
من اثاثيه را جمع کردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابي پيچيده بودم و بر دوش گرفته بودم و يقيناً هر کس مرا مي ديد، مي فهميد که ايراني هستم.
هنگامي که مي خواستيم به قطار وارد بشويم بايد تک تک به اتاقي که مأمور کنترل گذرنامه در آن بود وارد مي شديم و از طرف ديگر اتاق خارج مي شديم و به طرف قطار مي رفتيم. هنگامي که به اتاق رسيدم، متوجه شدم که هيچ مسافري در اتاق نيست و من بايد به تنهايي وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحير شدم. ناگهان ملهم شدم که «يا امام حسين عليه السلام» و «يا اباالفضل عليه السلام» بگويم و رد شوم.
پس اين دو اسم مبارک را پيوسته بر زبان مي آوردم و در حالي که اثاثيه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف ديگر خارج شدم! اما گويا در مقابل چشم آن مأمور پرده اي کشيده شده بود و مرا نمي ديد! هيچ واکنشی نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا کربلا نيز کسي از ما گذرنامه نخواست.
بالاخره به کربلا رسيديم و در کربلا نيز چون به نجاري و چوب بري وارد بودم، سقف خانه رئيس کنسولگري ايران را درست کردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد که به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به حضرت حاج شيخ حسين شاهرودي دادم و برايم «کارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت کرديم.
فضل بن زبير ميگويد: نزد «سدي» نشسته بودم که مردي وارد شد و کنار ما نشست، يک لحظه متوجه شديم که بدنش بوي «صمغ»( صمغ، شيرهاي است که از بعضي درختان مانند صنوبر گرفته ميشود.) ميدهد.
«سدي» به او گفت «صمغ» ميفروشي؟ او گفت: خير! «سدي» گفت: اين بو براي چيست؟ آن مرد گفت: من در لشکر عمر بن سعد بودم و فقط در لشکر ميخ چادر ميفروختم. بعد از روز عاشورا، رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در خواب ديدم و در کنار آن حضرت، حضرت علي عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام نيز حضور داشتند و ديدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به اصحاب امام حسين عليه السلام آب مي دهد. من هم در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تقاضاي آب کردم؛ ولي آن حضرت از آب دادن به من خودداري کردند و فرمودند: آيا تو نبودي که به دشمنان ما کمک کردي؟ گفتم يا رسول الله! من فقط ميخ ميفروختم، در همين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم به حضرت علي عليهالسلام رو کردند و فرمودند: به او صمغ بخوران.
حضرت علي عليهالسلام هم جامي به من دادند و من از آن خوردم، وقتي که بيدار شدم، تا سه روز از مخرج بول من، صمغ بيرون ميآمد، سپس آن حالت بر طرف شد؛ ولي بوي آن باقي ماند. «سدي» به او گفت: نان گندم بخور و هر چه از نباتات هست بخور و از آب فرات نيز بنوش؛ يعني هر چه دوست داري بخور، براي اين که هرگز فکر نميکنم بهشت را مشاهده کني.(۴)
جوان مسيحي مسلمان شد
نيمه شبي در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي بود، خوابيده بودم، ناگهان صداي پایی در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فوراً از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد؟ مثل آنكه نمي توانست فوراً جواب مرا بدهد. حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسي به او چه ميگويم زيرا بعداً معلوم شد او اهل بغداد و عرب است ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آنكه او چيزي بگويد از داخل اطاق صدا زد كه حاج عباس او يونس ارمني است و با من كار دارد او را راهنمائی كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائي كردم او به اطاق آقاي بافقي رفت.
مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤ الي به او فرمود: احسنت، مي خواهي مسلمان شوي، او هم بدون هيچ گفتگوئي به ايشان گفت، بلي براي تشرف به اسلام آمده ام.
مرحوم آقاي بافقي بدون معطلي بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من كه همه جريانات برايم غير عادّي بود از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي؟
او گفت: من اهل بغدادم و ماشين باري دارم و غالباً از شهري به شهري بار مي برم يك روز از بغداد به سوي كربلا مي رفتم، ديدم در كنار جادّه پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديك به هلاكت است، فوراً ماشين را نگه داشتم و مقداري آب كه در قمقمه داشتم به او دادم، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم، او نمي دانست كه من مسيحي و ارمني هستم، وقتي پياده شد گفت: برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو را بدهد. من از او خداحافظي كردم و جدا شدم، پس از چند روز باري به من دادند كه به تهران بياورم، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم، درعالم رؤيا ديدم در منزلي هستم و شخصي در آن منزل را مي زند، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّي كه به ما پيدا كردي به تو بدهم. گفتم چه حقي؟
فرمود: حق زحمتي كه براي آن پيرمرد كشيدي سپس اضافه فرمود و گفت:
وقتي از خواب بيدار شدي به شهرري مي روي شخصي تو را بدون آنكه تو سئوال كني به منزل آقاي شيخ محمد تقي بافقي مي برد وقتي نزد ايشان رفتي به دين مقدّس اسلام مشرف مي گردي. من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظي كرد و رفت، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم، در بين راه آقایی را ديدم كه بامن تشريف مي آورند و بدون آنكه چيزي از ايشان سئوال كنم، مرا راهنمائي كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. وقتي ما از مرحوم آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مي دانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود؟ فرمود: آن كس كه او را به اينجا راهنمائي كرد يعني حضرت حجة بن الحسن العسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آيد و چه نام دارد و چه مي خواهد.
اين آتش با آب هم خاموش نميشود
يکي از سرکردههاي دشمن که در کربلا براي کشتن امام حسين عليهالسلام و اصحابش حاضر بود «اخنس بن زيد» نام داشت. او فردي خودخواه و بيرحم بود و از بی رحمی به همراه ١٠ نفر با اسب بر پیکر مطهر امام حسين عليهالسلام تاختند و استخوانهاي ایشان را شکستند. اين مرد بيرحم، از دست انتقام مختار در امان ماند و تا سن نود سالگي عمر کرد و در يک شب به عنوان فردي ناشناس، مهمان يکي از مسلمانان و علاقهمندان اهل بيت عليهمالسلام به نام «سُدي» شد. سُدي ميگويد: يک شب مردي نزد من آمد، خيلي دوست داشتم که با مهمان انس بگيرم و به او علاقه پيدا کنم. او «اخنس بن زيد» بود؛ ولي من او را نميشناختم، با هم باب سخن را باز کرديم، تا اين که قصه کربلا به ميان آمد، با سوز فراوان آهي از دل کشيدم. او گفت: چه شد؟ چرا نگران شدي؟ گفتم: به ياد مصيبتهايی افتادم که هر مصيبتي نزد آن آسان است. آن مرد گفت: اين سپاس تو براي چيست؟ گفتم: به خاطر اين که در انتقام خون امام حسين عليهالسلام شرکت نکردم، مگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نشنيدهاي که فرمودند: هر کس در انتقام خون حسين عليهالسلام شرکت کند در قيامت ترازوي اعمالش سبک ميگردد. اخنس گفت: اين حرفهايی را که ميزنی درست نيست، همه آنها دروغ است.
گفتم: چطور درست نيست با توجه به اين که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند: «نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفته شد». اخنس گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرموده. قاتل حسين عليهالسلام عمر طولاني نميکند؛ ولي قسم به جان تو! من بيش از ٩٠ سال عمر کردهام، مگر مرا نميشناسي؟ سدي گفت: نه! سپس گفت: من اخنس بن زيد هستم که به فرمان عمر سعد بر بدن حسين عليهالسلام اسب تاختم و استخوان او را درهم شکستم. سدي گفت: خيلي نگران شدم و قلبم از شدت درد، آتش گرفت. با خود گفتم: بايد او را به هلاکت برسانم، در اين فکر بودم که فتيله چراغ خراب شد، خواستم درست کنم، اخنس گفت: من خودم آن را درست ميکنم. آن گاه برخاست تا فتيله چراغ را درست کند، سپس آتش فتيله به دست او رسيد و دستش را سوزاند، هر چه دست خود را به خاک ماليد خاموش نشد، آنگاه با عجز فراوان از من خواست تا کمکش کنم. سدي گفت: هر چند با او دشمن بودم، ولي آب آوردم و بر دستش ريختم؛ ولي اثري نکرد و شعله آتش آن زيادتر شد و از جا برخاست و خود را داخل نهر آب انداخت؛ ولي هم چنان در آتش ميسوخت. سدي ميگويد: سوگند به خدا! هر چه آن مرد خود را در آب ميانداخت شعله آتش بيشتر ميشد و بدن او مانند ذغال ميسوخت و من به او نگاه ميکردم(۵)
سوگواري جغد براي امام حسين علیهالسلام
حسين بن ابي غندر ميگويد: از امام صادق عليهالسلام شنيدم که درباره جغد فرمودند: آيا کسي از شما اين حيوان را در روز ديده است؟
(زيرا گفته شده است که جغد در روز ظاهر نميشود). سپس فرمودند: آگاه باشيد که او پيوسته در اماکن آباد زندگي ميکرد؛ اما وقتي خبر شهادت امام حسين عليهالسلام را شنيد با خود عهد بست که هرگز در جاي آباد زندگی نکند و تنها در خرابهها به سر برد. حسين بن علي بن صاعد بريري که متولي مرقد مطهر ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و ثنا بود از پدر بزرگوارش نقل ميکند: حضور آقا امام رضا عليهالسلام شرفياب شدم، ايشان فرمودند: آيا اين جغد را ميبيني؟ مردم دربارهاش چه ميگويند؟ گفتم: فدايت شوم! براي همين سؤال خدمت شما رسيده ام.
ايشان فرمودند: اين جغد در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در منازل و کاخ ها زندگي ميکرد. وقتي مردم غذا ميخوردند پرواز ميکرد و در مقابل آنها فرود ميآمد و آنها مقداري غذا براي او ميانداختند و آن حيوان ميخورد و مينوشيد و به جاي خود باز ميگشت؛ اما بعد از شهادت آقا امام حسين عليهالسلام از مکانهاي آباد به جاهاي ويران و بيابان روي آورد و گفت: شما امت بدي هستيد؛ زيرا پسر دختر پيامبرتان را کشتيد و من از شما بر جان خود ايمن نيستم.(۶)
باريدن خون از آسمان
هنگامي که شمر لعين سر مبارک حضرت را از بدن مبارکش جدا کرد، آن سر مقدس را به نيزه زد و تکبير گفت و لشکر هم با او تکبير گفتند و در کتاب ابي مخنف آمده است که لشکر سه بار تکبير گفتند: سپس زمين لرزيد و شرق و غرب تاريک شد و زلزله و رعد و برق مردم را فرا گرفت، از آسمان خون تازه باريد و ندا آمد: به خدا قسم! امام، پسر امام، برادر امام، پدر ائمه عليهم السلام و حسين عليهالسلام و پسر علي بن ابيطالب عليهالسلام کشته شد.(٧)
زنده کردن اسبان
طبيبی از اهل موصل که از دوستان معاويه بود و او را خليفه ميدانستند، روزي يکي از پيروان مکتب علوي با او ملاقات کرد و در ضمن اتمام حجت به او فهماند که امام بايد داراي فضائل و مکارم اخلاق باشد و اکنون نشانههاي امامت در حسين بن علي عليهالسلام موجود است. اتفاقاً بيوه زني در همسايگي او بود که يتيمي داشت و آن زن مريض شد، او پسرش را نزد طبيب فرستاد و گفت: مادرم مريض شده است. طبيب متوجه شد که آن پسر از محبان امام حسين عليهالسلام است، پس گفت: علاج مرض مادرت جگر اسب فلان رنگ است.
يتيم گفت: من آن را از کجا فراهم کنم، طبيب پاسخ داد: از امام حسين عليهالسلام بخواه. آن طبيب خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و از غلامان خواست او را به طويله ببرند تا اسبها را بنگرد. چون آنها را کشته ديد پرسيد: براي چه اينها را کشتهاند؟ آنها گفتند: براي معالجه مادر آن يتيم. طبيب تقاضا کرد که او را خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ببرند. وقتي او جريان را بيان کرد، حضرت فرمود: اينها سهل است، سپس دعا کردند: الهي! تو قادري که اينها را زنده کني، اگر ما نزد تو قرب و منزلتي داريم به حرمت و جد و پدر و مادر و برادرم اينها را زنده گردان. آن گاه اسبها به قدرت خداوند زنده شدند.(٨)
نجات فطرس ملک با دعاي امام حسين علیهالسلام
هنگامي که جبرئيل عليهالسلام براي گفتن تهنيت و شادباش خدمت امام حسين عليهالسلام آمد، در بين راه فرشتهاي را ديد که ناله و فرياد ميکند، جبرئيل نزديک آن ملک که فطرس نام داشت آمد، جبرئيل عليهالسلام از او پرسيد اي فطرس! براي چه اين طور مينالي؟ فطرس گفت: اي جبرئيل عليهالسلام! حق تعالي مرا به کاري امر کرد؛ ولي من سرپيچي کردم و اين طور پر و بالم سوخت. فطرس ملک به جبرئيل گفت: شما کجا ميروي؟ جبرئيل عليهالسلام گفت: من خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميروم. فطرس نالهاي کرد و گفت: اگر امکان دارد مرا هم با خود ببر تا شايد آن حضرت در حق من دعا کند تا پر و بالم به حالت اول بازگردد. آن گاه جبرئيل عليهالسلام و فطرس ملک خدمت آن حضرت رسيدند، در آن لحظه امام حسين عليهالسلام در کنار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بود، حضرت فرمودند: اي فطرس! جلو بيا و خود را بر بدن حسين عليهالسلام بمال، فطرس نيز بدن خود را به بدن آقا امام حسين عليهالسلام ماليد و در همان لحظه پر و بال فطرس ملک باز شد و پرواز کرد و به مقام و مکان خود مراجعت کرد، مدتي نگذشته بود که واقعه کربلا پيش آمد و حضرت امام حسين عليهالسلام در سرزمين کربلا به شهادت رسيدند. فطرس ملک از واقعه کربلا اطلاع پيدا کرد و گفت: الهي! کاش من خبردار ميشدم و با دوستان خود ميآمدم و با دشمنان امام حسين عليهالسلام ميجنگيدم، ندا آمد که با هفتاد هزار فرشته که تابع تو هستند برويد و بر سر قبر مطهر آن حضرت آماده شويد و در سوگ و مصيبت آن حضرت گريه کنيد. سپس فطرس ملک با دوستان خود در سرزمين کربلا فرود آمد و به آن چه خداوند به او امر فرموده بود تا روز قيامت مشغول شدند.(٩)
اي باد حيا نمي كني؟
مجلس عزاداري توي مدرسه بر پا كرده بودند و مرحوم حاج ميرزا رضاي همداني (كه يكي از علماي با اخلاص بوده ) در آنجا منبر مي رود در آن فصل باد و باران و آفتاب و ابر با هم توام بود. يك روز وقتي كه حاج ميرزا بالاي منبر مشغول سخنراني مي گردد و بعد از آن روضه حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام را مي خواند، ناگهان هوا طوفاني شد و باد شديدي آمد كه بر اثر آن باد و طوفان چادري كه روي حياط انداخته بودند به حركت در آورد و هر دقيقه باد شديدتر مي شد و سر و صدا راه انداخته بود.
اين مرد بزرگ وقتي اين سر و صداها و اين صحنه را مي بيند دستش را از زير عبا در مي آورد و دو زانو مؤدب روي منبر مي نشيند و با انگشت سبابه اشاره به باد مي كند و مي فرمايد: اي باد حياء نمي كني و خجالت نمي كشي؟! چقدر ياغي و سركش شده اي؟
مگر نمي بيني و نمي شنوي كه من مشغول ذكر مصيبت آقايم قمرمنبر بني هاشم حضرت عباس بن علی علیهالسلام هستم. آن باد شديدي كه برخاسته بود و مي خواست چادر با آن عظمت را از بيخ و بن بكند، آرام و ساكت شد و ايشان با كمال آرامش روضه حضرت را خواند.
وقتي كه روضه حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام تمام شد و از منبر پائين آمد دوباره طوفان شديدي برخاست و چادر و پوشش را پاره پاره نمود.
شفاي مريض توسط امام حسين علیهالسلام
ابوعبدالله بن سورهي قمي از مردي شب زندهدار در اهواز به نام «سرور» نقل کرده است: زبانم گنگ بود و نميتوانستم صحبت کنم. سيزده يا چهارده ساله بودم که پدر و عمويم مرا نزد حضرت شيخ ابوالقاسم بن روح بردند و از او خواستند که از حضرت امام حسين عليهالسلام بخواهد تا خداوند زبانم را گويا سازد. حضرت شيخ ابوالقاسم بعد از مدتي جواب آورد که شما مأمور رفتن به حائر حسيني هستيد.
(حائر حسینی محدودهای مخصوص پیرامون قبر امام حسین(ع) که شخص مسافر میتواند یا مستحب است نمازش را در آن محدوده به صورت کامل بخواند نه شکسته. واژه حائر نخستین بار در احادیثی از امام صادق(ع) درباره محوطه محصور پیرامون مرقد امام حسین به کار رفته است.)
ما به آن حائر رفتيم و غسل کرديم و زيارت کرديم، ناگهان پدر و عمويم فريادي کشيدند و به من گفتند: آيا تو حرف زدي؟ گفتم: آري!
ابنسورهي قمي ميگويد: حسب و نسب آن مرد را فراموش کردهام، او مردي بود که با صداي بلند صحبت ميکرد.(١٠)
شفاعت امام حسين به خاطر مادر
در نجف اشرف، مرحوم حاج شيخ محمد حسين قمشهاي که از شاگردان حضرت سيد مرتضي کشميري بود، در ١٨ سالگي در قمشه به مرض حصبه مبتلا ميشود، او در فصل انگور از آن استفاده ميکند و بيمارياش شدت پيدا ميکند و به علت شدت مرض، فوت ميکند. مادرش گفت: به جنازهي فرزندم دست نزنيد تا من برگردم. سپس قرآن را برداشت و گريهکنان به پشت بام رفت و اباعبدالله الحسین عليهالسلام را شفيع قرار داد و گفت: دست از شما برنميدارم تا بچهام زنده شود. چند دقيقه بعد نگذشت که جناب شيخ محمد حسين زنده شد و گفت: برويد به مادرم بگوييد که شفاعت امام حسين عليهالسلام پذيرفته شد. او ميگويد: وقتي مرگم نزديک شد، دو شخص نوراني و سفيد پوش را ديدم، آنها به من گفتند: مريضي ات چيست؟ گفتم: اعضايم درد ميکنند. يکي از آن دو نفر به پايم دست کشيد و راحت شدم، ناگهان ديدم اهل خانه گريانند؛ ولي هرچه خواستم بگويم که راحت شدم نتوانستم تا اين که دو نفر من را به طرف بالا حرکت دادند. در بين راه شخصي نوراني را ديدم که به آن دو نفر فرمود: ما ٣٠ سال عمر به او عطا کرديم، او را به مادرش برگردانيد. يکباره ديدم همه گريان هستند. اکثر بزرگان نجف اشرف ميگفتند: او تا ٣٠ سال ديگر زندگي کرد.(١١)
منابع؛
١- قافله اشك ص ٢٠.
٢- داستانهاى شگفت ، شهيد محراب دستغيب شيرازى : ص ٢٧١؛ شيفتگان حضرت مهدى ، رجائى خراسانى : ص ١۵٢؛ كرامات امام حسين ، مصطفى محمدى اهوازى : ص ٢٣؛ زبدة الحكايات ، عبدالمحمد لواسانى : ص ٢٢۴؛ الكلام يحر الكلام ، سيد احمد زنجانى : ص ۵۵.
٣- معجزات و كرامات، ص ۵١.
۴- مدينةالمعاجز، ج ۴، ص ٨٧؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶ چاپ:محمد(ص) ناشر:صالحان،صفحات ٧١و ٧٢.
۵- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ٣٢١ و ٣٢٢؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ:هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶ چاپ: محمد(ص) ناشر: صالحان،صفحات ۶٩ تا ٧١.
۶- ثمرات الحيات، ص ٢٧٩؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶چاپ: محمد(ص) ناشر: صالحان صفحات ۴٩ و ۵٠.
٧- ذريعةالنجاه، ص ١۴٧.
٨- تحفه، ص ١۴٨؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶چاپ: محمد(ص) ناشر: صالحان صفحات ۴۶ و ۴٧.
٩- تحفةالمجالس.کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶چاپ: محمد(ص) ناشر:صالحان صفحات ۴٣ و ۴۴.
١٠- بحارالانوار، ج ۵١، ص ٣٢٣؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶چاپ: محمد(ص) ناشر: صالحان صفحات ٢٩ و ٣٠.
١١- راهنماي زائرين کربلا، ص ١۴٨؛ کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضانيپور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان ١٣٨۶ چاپ: محمد(ص) ناشر: صالحان صفحات ٢٣ و ٢۴.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
مناقب ابن شاذان، ص ۱۳۶
هر چه می خواهید در خانه امام حسین (علیه السلام) است ؛ همه چیز را از آن حضرت بخواهید که نزدیکترین راه تقرب الهی ، توسل به آن بزرگوار است.
ما با گفتن یک یا علی به نبرد اهریمن میرویم و با نام مبارک آقا امام حسین علیه السلام کمر شیطان را می شکنیم .
لاله ای از ملکوت
رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان
خجسته زین نور جلی است
ما را دگر
از روز جـزا بیمی نیست
چون بر دل ما
عشق حسین ابن علی است
میلاد امام حسین (ع)
روز پاسدار مبارک
ﺑﺮ ﺭﻭی ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﻟﺎﻭﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﻣﻴﻠﺎﺩ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺭﺷﻴﺪ
ﺑﻔﺮﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﺮاﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ
اللَّهـُمَّ صـَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
وآلِ مُحَمـَّدٍ وعَجِّـلْ فَرَجَهـُمْ
بر عالم ایجاد، ولی میآید
مجموعهی حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین ابن علی میآید
ولادت با سعادت حضرت امام حسین علیه السلام مبارک باد
ﺑﺮﺭﻭﻱ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﻟﺎﻭﺭﺻﻠﻮﺍﺕ
ﻣﻴﻠﺎﺩ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺭﺷﻴﺪ
ﺑﻔﺮﺳﺖ ﺗﻮﺑﺮاﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺻﻠﻮﺍﺕ
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وعلی آلِ مُحَمَّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم
گیتى ز رخش طور تجلا شده امروز
ده مژده ى جانبخش بعالم ز قدومش
زیرا که در رحمت حق واشده امروز
میلاد عزیز دل زهرا حضرت امام حسین علیه السلام بر شما مبارک
من طلب رضی الله بسخط النّاس کفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضی النّاس بسخط الله وکله الله إلی النّاس.(الشهاده، ص 260)
کسی که رضایت خدا را می طلبد، گرچه مردم از او رنجیده شوند، خداوند او را کفایت خواهد کرد، و هر کس رضایت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها می کند
مبارک جشن میلاد جان علی و زهرا
ذکر اهل ولا حسین جان ای عزیز خدا
حسین جان سید الشهدا حسین جان
ولادت امام حسین (ع) مبارک باد
مگر میتوان بی نام و یاد شما در فرهنگ لغات این سرزمین، به مفهوم آزادی و رهایی رسید؟!
مژدهی خامُشی آتش نیران آمد
ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد
غم مخور چونکه حسین شافع عصیان آمد
اصلا تو آفریده شده ای محض دلبری...
میلادت مبارک حضرت جانان
عجب صحن و سرایی داری
میلادت مبارک ای مهربان تر از پدر
حاج آقای توحیدلو این داستان اول تون من دیوانه کردم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
ممنون از مطالب بسیار ارزنده تان
اجر شما با سیدالشهدا
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
✨به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
السلام علی الحسین...
چرا نمازصبح میخوانیم؟
صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان میماند.
چرانمازظهرمیخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه میشود.
چرا نمازعصر میخوانیم؟
عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستورخداییم.
چرا نماز مغرب میخوانیم؟
مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.
چرا نماز عشا میخوانیم؟
خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.
علل الشرایع ص 337
و پاسداری از انقلاب اسلامی
و گام برداشتن در راه حق
و پیروی از خط رهبری و حامی مظلومان
ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار مبارک
روز میلاد همایون حسین ابن علی است / باد بر خلق جهان مقدم پاکش مسعود . . .
ولادت با سعادت امام حسین (ع) بر شما مبارک
که بشگفت از گلستان محمد(ص) نوگلي زيبا
بشارت اي گنه کاران حسين آمد حسين آمد
نثار مقدمش سرها، فداي جان او جان ها
ولادت باسعادت شفيع المذنبين، حامي دين، امام حسين بن علي-ع مبارک.
کاروان عشق در راه است و خود “عشق”نیمه شعبان خواهد آمد…
اعیاد شعبانیه مبارک
بِحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ ،يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا.(حاجت ذکر شود)
مفاتیح الجنان
مدظله العالی:
عظمت روز سوّم شعبان را باید بهعنوان پرتوی از عظمت حسینبنعلی بهحساب آورد و بهشمار آورد؛ روز بزرگی است.
در این روز کسی متولد شد که سرنوشت اسلام، به او، به حرکت او، به قیام او، به فداکاری او، به اخلاص او بسته بود.
این بزرگوار در تاریخ بشریّت، یک حرکتی را - که نظیر و شبیهی ندارد - ارائهی به تاریخ کرد و در مقابل چشم بشریّت گذاشت که هرگز فراموش نخواهد شد؛ الگو است.
۱۳۹۲/۰۳/۲۲
«افسوس از كوتاهی ما در طاعت خدا! كجايند شكرگزاران؟! كجايند تلاشگران؟! آيا عاقلان توان فهم حق اين ندای آسمانی را دارند؟! چرا جوابی نمیشنوم؟! كجايند عارفانی كه میدانند كسی توان شكر اين نعمت را ندارد؟! كجايند كسانی كه اقرار به كوتاهی و عجز دارند كه در جواب اين منادی آسمانی بگويند: اجابت كرده و ياريت میكنيم...
ای وعده دهندهی سعادت! با خوشآمدگویی و كمال ميل و جانفشانی ندای تو را اجابت میكنيم؛ زيرا ما را به تسبيح كردن مالك كريم خود توجه دادی و ما را ترغيب به اطاعت از مولای مهربان خود كردی و ما را به كرامت پروردگار رساندی.
ای منادی! زبان حال افراد پست پاسخت میدهند كه ما را بهرهمند ساخته و بزرگ داشتی و دعوت به بزرگترين سعادتها نمودی.
پستی و فساد و كوچكی ما كجا و تسبيح و تمجيد خدايمان كجا! خاك كجا و خدای خدايان كجا! آلوده به پليدیها كجا و مجلس پاكان كجا! و اسير در زنجير كجا و منزل آزادگان كجا! ولی لطف پروردگار باعث شده تا به ما اجازهی تسبيح خود را بدهد. و حكمت او ما را مشرّف به اين تكليف كرده است.
چه رسوايی بزرگی اگر بعد از اين بخشش بزرگ، در تسبيح او كوتاهی و در فرمانبرداری او سستی كنيم! چه آقای كريمی و چه بندههای پستی! چه خدای بردبار و چه بندگان كمعقلی!...»
بحق امام حسین علیه السلام عیدتان مبارک
«شعبان شهری؛ رحم الله من أعانني على شهري»
شعبان ماه من است، کسی که مرا در ماهم یاری کند، خداوند او را می آمرزد.
این حدیث، دعوتنامه ای برای ما در این ماه می باشد و کسی که عظمت این دعوت را درک کند، باید خود را در ردیف دعوت شدگان قرار دهد.
منبع: المراقبات ص ۱۶۵
ماه رجب و شعبان و رمضان به منزله ی «کاشت»، «داشت» و «برداشت» است!
ضمن برکات شعبان وجود امام حسین و ابوالفضل و امام سجاد و وجود قطب عالم امکان مهدی صاحب الزمان (عج) است
عیدتون مبارک لب تون خندان
شاد باشید
براي حل آن، خداوند متعال را به انوار طيبه پنج تن آل عبا عليهم السلام سوگند ميدادند.
برخي از آنها وقتي به نام امام حسين عليه السلام ميرسيدند، غمگين ميشدند و اشک ميريختند
عمريست كه ديوانه به گرداب حسينم
با آنكه ندارم خـبر از روز قيامت
دلـداده و مـســت كــرم بــــاب حسينم
یا اباعبدالله الحسین به پهلوی شکسته مادرت زهرا گوش چشمی به ما کن
مطلب آزاد کرده ی حسین معرکه بود
درررررررررررررود
که مرگ سرخ به از زندگى ننگین است
حسین ، مظهر آزادگى و آزادى است
خوشا کسى که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسى ، نى به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافى است
اگر چه گریه بر آلام قلب، تسکین است
ببین که مقصد عالى وى چه بود اى دوست
که درک آن سبب عزو جاه و تمکین است
ز خاک مردم آزاده بوى خون آید
نشان شیعه و آثار پیروى این است
داستان تو و غم صحبت سنگ است و سبوست
آستان بوس حرم باش و بپرس از در دوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جان ها همه پروانه ی اوست
دل هر کس که حسینی ست ز خود بی خبر است
کشته ی عشق حسین از همه کس زنده تر است
بس که آن جلوه ی توحید مرا در نظر است
هر کجا می نگرم نور رخش جلوه گر است
هر کجا می گذرم جلوه ی مستانه ی اوست
هر خدا جوی تمسک به ولایش دارد
هر گرفتار غمی سر به هوایش دارد
هر سری آرزوی بوسه پایش دارد
هر دلی میل سوی کرب و بلایش دارد
ما ندانیم چه سِرّی ست که در خانه ی اوست
بولتن نیوز عیدتون مبارک
امشب زمین دور قمر میگردد
«تنها»، «ماهی» که، «شهادت» ندارد، «شعبان» است و «تنها»، «ماهی» که، «تولّد» ندارد «محرّم» است !!!
این، یعنی، «حسین»، محور «شادی و غم» است.
مــیلاد ســـلطان عــــــشق امام حسین، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت سیدالساجدین و مولای عاشقان، مهدی موعود علیهم السلام و همچنین پیشاپیش فرا رسیدن سال نو و فصل بهار را تبریک و تهنیت عرض میکنم.
ارادتمند شما
محمدتقی پور
سالروز ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار را تبریک می گوییم
امام حسین علیه السلام همه کاره این عالم است و پیش کار سیدالشهداء علیه السلام هم حضرت عباس علیه السلام است.
ﺑﺮ ﺭﻭی ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﻟﺎﻭﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﻣﻴﻠﺎﺩ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺭﺷﻴﺪ
ﺑﻔﺮﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﺮاﻳﻦ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ
اللَّهـُمَّ صـَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
وآلِ مُحَمـَّدٍ وعَجِّـلْ فَرَجَهـُمْ
عطر گل سرخ آید از سوى حسین
اى فطرس پر سوخته احرام ببند
از بهر طواف كعبه روى حسین
ولادت امام حسین (ع) مبارک
براي حل آن، خداوند متعال را به انوار طيبه پنج تن آل عبا عليهم السلام سوگند ميدادند.
برخي از آنها وقتي به نام امام حسين عليه السلام ميرسيدند، غمگين ميشدند و اشک ميريختند