کد خبر: ۶۸۰۵۹۰
تعداد نظرات: ۲۷ نظر
تاریخ انتشار:

کرامت خاصه ابوالفضل العباس(ع)‎

آیة الله ملا حبیب کاشانى در تذکرة الشهداءنقل کردند: در عباس آباد هند جمعى از شیعیان در ایام عاشورا جمع شدند تا به اصطلاح شبیه ...

گروه دین و اندیشه - حجه الاسلام والمسلمين عليرضا توحيدلو در یادداشتی نوشت:آیة الله ملا حبیب کاشانى در تذکرة الشهداءنقل کردند: در عباس آباد هند جمعى از شیعیان در ایام عاشورا جمع شدند تا به اصطلاح شبیه حضرت عباس علیه السلام را برای تعزیه بیابند.

به گزارش بولتن نیوز،شخصى تنومند و رشید باشد نیافتند، تا آنکه جوانى را پیدا کردند که پدرش از دشمنان اهل بیت علیه السلام بود. او را شبیه کردند و چون شب شد و به خانه آمد و موضوع را با پدر در میان گذاشت، پدرش گفت: مگر عباس بن علی را دوست دارى؟


‏‎گفت: آرى. جانم به فداى او باد!
‏‎گفت: اگر چنین است، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم.
‏‎جوان دست خود را دراز کرد و پدر دستش را برید. مادرش گریان شد و گفت: اى مرد چرا از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شرم نکردى !
‏‎آن مرد گفت: اگر فاطمه علیه السلام را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم قطع نمایم. پس زبان آن زن را هم برید و در آن شب هر دو را از خانه بیرون کرد و گفت: بروید و شِکوه مرا پیش عباس نمایید! پس آن دو به عباس آباد آمدند و در مسجد محل، نزدیک منبر، تا به سحر ناله کردند. آن زن مى گوید: چون صبح نزدیک شد، زنانى چند را دیدم که آثار بزرگى از جبهه ایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان بر زخم زبان من مالید و فى الحال زبانم التیام یافت. دامنش را گرفتم و عرض کردم، که: جوانى دارم، دستش بریده و بى هوش افتاده است، بفریادش برسید.
‏‎فرمود که: آن هم صاحبى دارد.
‏‎گفتم: تو کیستى؟
‏‎فرمود: من فاطمه، مادر حسین علیه السلام. این بگفت و از نظرم غایب شد. پس به نزد فرزندم آمدم دیدم دستش خوب شده، پرسیدم چگونه چنین شد؟
‏‎پسر گفت: در اثناى بى هوشى، جوان نقابدارى را دیدم که به بالینم آمد و به من فرمود: دستت را به جاى خودگذار. پس نظر کردم، هیچ زخمى در آن ندیدم. گفتم: مى خواهم دست تو را ببوسم. ناگاه اشکش جارى شد و فرمود:
‏‎اى جوان معذورم دار که دستم را کنار علقمه جدا کرده اند.
‏‎عرض کردم تو کیستى؟ فرمود: منم عباس بن على علیه السلام. سپس از نظرم غایب گردید.

‏‎حکایتى عجیب در توسل به فاطمه زهرا سلام الله علیها در جلد هفتم گنجینه دانشمندان از
حجة الاسلام ملاعباس سیبویه یزدى نقل شده است که گفت:
‏‎من پسر عمویى به نام حاج شیخ على داشتم که از علما و روحانیون یزد بود. یک سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان یزدى براى تشرف به حج به کربلا مشرف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مکه عزیمت نمودند. من بعد از انجام مراسم حج، انتظار مراجعت پسر عمویم را داشتم ولى مدتها گذشت و خبرى نشد. خیال کردم که از مکه برگشته و به یزد رفته است. تا اینکه روزى در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام به دوستان و رفقاى خود او برخوردم و از آنان جویاى احوال او شدم ولى آنها جواب صریح به من ندادند، اصرار کردم مگر چه شده، اگر فوت کرده است بگویید. گفتند: واقع قضیه این است که روزى حاج شیخ على به عزم طواف مستحبى و زیارت خانه خدا، از منزل بیرون رفت و دیگر نیامد. ما هر چه انتظار بردیم و درباره او تجسس کردیم، از او خبرى به دست نیاوردیم. مأیوس شده حرکت نمودیم و اینک اثاثیه او را با خود به یزد مى بریم که به خانواده اش تحویل دهیم: احتمال مى دهیم که وهابیت او را کشته کرده باشند. من از شنیدن این خبر بسیار متأثر شدم. بعد از چند سال روزى دیدم در منزل را مى زنند. در را باز کردم ، دیدم پسر عموست. بسیار تعجب کردم و پس از معانقه و رو بوسى گفتم: فلانى کجا بودى و از کجا مى آیى؟
‏‎گفت: اکنون از یزد مى آیم.
‏‎گفتم: چنانچه نقل کردند تو در مکه مفقود شده بودى، چطور از یزد مى آیى؟!
‏‎گفت: پسر عمو، دستور بده طعام را حاضر کنند تا رفع خستگى کنم، شرح حال خود را براى شما خواهم گفت.
‏‎بعد از صرف نهار و استراحت، گفت: آرى روزى پس از انجام مراسم حج از منزل بیرون آمدم و به مسجد الحرام مشرف شدم. طواف کرده و نماز طواف خواندم و به منزل بازگشتم. در راه، مردى را با ریش تراشیده و سیبیل هاى بلند دیدم که با لباس افندیها ایستاده بود. تا مرا دید قدرى به صورت من نگاه کرد و بعد جلو آمد و گفت: تو شیخ على یزدى نیستى؟ گفتم: چرا.
‏‎گفت: سلام علیکم، اهلا و مرحبا، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسید و دعوت کرد که به منزلش بروم. با آنکه وى را نمى شناختم، با اصرار مرا به منزل خود برد و هر چه به او گفتم شما کیستید، من شما را به جا نمى آورم؛ گفت: خواهى شناخت، مرا فراموش کردى، من از دوستان و رفقاى شما هستم. خلاصه ظهر شد. خواستم بیایم نگذاشت. گفت: مکه همه جاى آن حرم است، همین جا نماز بخوان و برایم ناهار آورد و من هر چه گفتم رفقایم نگران و ناراحت مى شوند گفت: چه نگرانى؟ اینجا حرم امن خداست. خلاصه شب شد و نگذاشت من بیایم
‏‎بعد از نماز عشا دیدم افراد مختلفى به منزل مى آیند تا جماعتى شدند و آن شخص شروع کرد به بد گفتن و مذمت کردن شیعیان. گفت: این شیعیان با شیخین میانه خوبى ندارند، مخصوصا خلیفه دوم ، و اینها شبى را در ماه ربیع الاول به نام عیدالزهرا سلام الله علیه دارند که مراسمى را در آن شب انجام مى دهند و از وى برائت و تبرى مى جویند، و این هم یکى از آنهاست.
و اشاره به من نمود. و چنان مذمت از شیعه کرد و آنها را بر علیه من تحریک نمود که همه آنها بر من خشمناک شده و بر قتل من متفق گردیدند. من هر چه مطالب او را انکار کردم، وى بر اصرار خود افزود و در آخر گفت: شیخ على، مدرسه مصلى یزد یادت رفته؟! تا این جمله را گفت به خاطرم آمد که در زمان طلبگى در مدرسه مصلى همسایه اى به نام شیخ جابر کردستانى داشتم که سنى بود و از ما تقیه مى کرد و در شب مذکور که طلبه ها جلسه جشن داشتند او به حجره خود مى رفت و در را به روى خود مى بست، ولى بعضى از طلبه ها مى رفتند و در حجره او را باز مى کردند و او را مى آوردند و در مقابل او شوخى مى کردند و بعضى حرفها را مى زدند و او چون تنها بود سکوت و تحمل مى کرد.
پس گفتم: تو شیخ جابر نیستى؟
گفت: چرا شیخ جابرم!
گفتم: تو که مى دانى من با آنها موافق نبودم.
گفت: بلى، اما چون شیعه و رافضى هستى، ما امشب از تو انتقام خواهیم گرفت. هر چه التماس کردم و گفتم خدا مى فرماید: وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا ۗ، گفت: جرم شما بزرگ است و تو مأمون نیستى.
گفتم: خدا مى فرماید: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ ... ، گفت: شما از مشرکین بدتر هستید! و خلاصه، دیدم مشغول مذاکره درباره کیفیت قتل و کشتن من هستند، به شیخ جابر گفتم: حالا که چنین است، پس بگذار من دو رکعت نماز بخوانم. گفت بخوان.
گفتم: در اینجا، با توطئه چینى شما براى قتل من، حضور قلب ندارم.
گفت: هر کجا مى خواهى بخوان که راه فرارى نیست!
آمدم در حیاط کوچک منزل، و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا صدیقه کبرى سلام الله علیها خواندم و بعد از نماز و تسبیح به سجده رفتم و چهارصد و ده مرتبه «يا مَوْلاتى يا فاطِمَةُ أَغيثينى» گفتم التماس کردم که راضى نباشید من در این بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجیع کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظار بمانند.
در این حال روزنه امیدى به قلبم باز شد، به فکرم رسید بالاى بام منزل رفته خود را به کوچه بیندازم و به دست آنها کشته نشوم شاید مولایم امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام با دست یداللهى خود، مرا بگیرد که مصدوم نشوم. پس فورا از پله ها بالا رفتم که نقشه خود را عملى کنم به لب بام آمدم. بامهاى مکه اطرافش قریب یک متر حریم و دیوارى دارد که مانع سقوط اطفال و افراد است. دیدم این بام اطرافش دیوار ندارد. شب مهتابى بود. نگاهى به اطراف انداختم، دیدم گویا شهر مکه نیست، زیرا مکه شهرى کوهستانى بوده و اطرافش محصور به کوههاى ابوقبیس و حرا و نور است ولى اینجا فقط در جنوبش رشته کوهى نمایان است که شبیه کوه طرزجان یزد است. لب بام منزل آمدم که ببینم نواصب چه مى کنند؟ با کمال تعجب دیدم اینجا منزل خودم در یزد مى باشد! گفتم: عجب! خواب مى بینم؟! من مکه بودم، و اینجا یزد و خانه من است!
پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم. آنها ترسیدند و به هم گفتند:
صدای بابا مى آید. عیالم به آنها مى گفت: بابایتان مکه است، چند ماه دیگر مى آید. پس آرام آنها را صدا زدم، گفتم: نترسید، خودم هستم، من خودم هستم، بیایید در بام را باز کنید. بچه ها دویدند و در را باز کردند. همه مات و مبهوت بودند.
گفتم: خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از کشته شدن نجات داد و به یک طرفة العین مرا از مکه به یزد آورد. سپس مشروح جریان را نقل کردم.
نماز استغاثه به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها):
پس از نقل این کرامت شگفت از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لازم دانستم دستور نماز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در اینجا بیاورم تا علاقه مندان، نماز اولین شهیده و مظلومه عالم اسلام را در گرفتاریها بخوانند و ان شاء الله نتیجه بگیرند.
مرحوم محدث قمى مى نویسد:
روایت شده که هرگاه ترا حاجتى باشد به سوى حق تعالى و سینه ات از آن تنگ شده باشد، پس دو رکعت نماز بگذار و چون سلام نماز را گفتى سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه(س) بخوان، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه
«يا مَوْلاتى يا فاطِمَةُ أَغيثينى»، پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین صد مرتبه بگو، پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو پس به جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو. پس باز به سجده برو و صد مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن . به درستى که خداوند بر مى آورد آن را
ان شاء الله تعالى.(۲)
منبع؛
۱- تذکرة الشهداء صفحه ۲۴۷
۲- جلد هفتم گنجینه دانشمندان صفحه ۳۴۲


ذکر ناب حضرت زهرا(س) جهت برآورده شدن حوائج

مؤلف کتاب «بهجة قلب المصطفی» از استاد خویش، آیت الله مرحوم آخوند همدانی، آورده است که به هنگام توسل به ریحانه پیامبر، باید با اخلاص کامل رو به بارگاه خدا آورد و  (٥٣٠) بار این دعا را خواند:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها
بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ »

بار خدایا! بر فاطمه و پدر گرانقدرش، بر فاطمه و همتای بزرگوارش، بر فاطمه و پسران ارجمندش به شمار آنچه که دانش بی کرانت آن را فرا گرفته است درود فرست.
و نیز از همان مرد دانش و دعا آورده است که میگفت: به هنگام توسل به ریحانه پیامبر این دعا به همان شمار، با شور و اخلاص و ایمان و عرفان خوانده شود.
« اِلٰهی بِحَقِ فاطمةَ وَ أَبیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فیها »(١٨)
(١٨) بهجة،
نقل است؛ در محضر آیة الله  سید محمد هادى میلانى بودیم.یک مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به اسلام مشرف شویم.
آیت الله میلانى فرمودند: علت چه چیز است؟
آن مرد عرض کرد: پهلوى دخترم که در محضر شما نشسته در حادثه اى شکست و استخوانهایش خورد شد، چنان که پزشکان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولى عمل، خطرناک است.
 دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یک خدمتکار ایرانى داریم که او را "بى بى" صدا مى زنیم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم که صحت به من برگردد، اما فکر میکنم باید ناکام و با دل پر غصه بمیرم.
بى بى گفت: من یک طبیب را سراغ دارم که میتواند تو را شفا دهد.
گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم . بى بى گفت : تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علویه ام و جده من زهرااطهار(سلام الله علیها) است که پهلوى او را به ظلم شکستند، تو با دل شکسته و اشک جارى بگو: یا فاطمه زهرا، مرا شفا ده.
 دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و از آن بانوى معظمه یارى خواستن.
 بى بى، هم در گوشه خانه به گریه مى گفت:« یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم . مادر جان ! کمک کن و آبروى مرا نگه دار.»
 آن مرد اضافه کرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم:
  اى فاطمه پهلو شکسته!
دیدم دخترم قدرى ساکت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملا شفا یافته. گفت: الان در بحر بودم ، بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلویم کشید. گفتم : شما کیستید؟ فرمود: من همانم که او را مى خوانى.
دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام  وفاطمه زهرا(س) برحق اند.
حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم.مرحوم میلانى (ره ) و حاضرین از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامى را به او آموختند و آنان به اسلام گرویدند.
(فضائل الزهراء، ص ١٠٩)

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲۷
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۴
رحمانی از مشهد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
سر و جانم به فدای عباس ابن علی
یا فاطمه الزهرا ما یه رو سیاه را هم ببخش
و نظری کن
یا علی مدد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
مهدی زهرا نگهدارت عالی
السلام علیک یا اباصالح مهدی
آقا جان این روز ها هر کجا که
روضه عمویتان عباس خوانده می شود
بیشتر بوی عطر وجود شما احساس می شود
جان ما به فدای قطره قطره اشک شما
ای پسر مظلوم فاطمه

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
یاباب الحوائج حضرت عباس

دو دست بریده اش کافیست
برای گرفتن دست تمام عالمیان

امیدوارم به حق این شب معنوی
باب الحوائج  حضرت عباس(ع)
در دنیا و آخرت دستگیرتون باشه

ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
وقتی پرچم حضرت عباس(ع) رو همراه اسرا آوردن تو قصر یزید
یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد
وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟

پرسيد علمدار حسين (ع) چه كسي بود؟

جواب دادن: عباس(ع) برادر حسين(ع) ابن علي(ع)

یزیدگفت : این پرچم و نگاه کن
تمام چوبه پرچم تير و ضربه شمشير خورده.
وفقط جای قبضه ی دست علمدار سالم هست

این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر وفادار بوده و پرچم را
زمين ننداخته
به راستی كه تا دنيا دنياست ديگر مادری همچين فرزندی را بدنيا نمياره كه اینگونه
شجاع و وفادار باشه

شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشونو تو بهشت ببینن
نگاه نکرد و رفت .
امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟

حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۴۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
بسیار زیبا بود من که لذت بردم
jalaly
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
0
0
فوق العاده عاااااالی بود . سپاس فراوان خدا خیرتان دهد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
این داستان آخر که در مورد شفا بود
تو خیابان آیت یه تکیه ای است که برای ارامنه است و هر سال چه ارادت خاصه ای برای آقا دارن و برای ارباب بی کفنمان چه مراسمی میگیرن
یا حسین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
درود بیکران
ابوفاضل دست تان را بگیرد

علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
احسنت بسیار عالی
بحق علمدار کربلا خیر ببینید
حضرت ابوالفضل(ع) بهترین الگوی رشادت بود. زیرا پرچم‌دار سپاه بود و پرچم را به دست رشیدترین و شجاع‌ترین افراد لشگر می‌سپارند. او به اندازه‌ای محو امام حسین(ع) شده بود که در اوج تشنگی بر امواج دل‌انگیز آب روان، لب‌های خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را از یاد برد.
رشادت، وفاداری و فروتنی حضرت عباس(ع) یکی دیگر از برگ‌های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.در تاریخ آمده است که حضرت ابوالفضل(ع) خدمت امام حسین(ع) آمد و گفت: اجازه دهید به میدان بروم و بجنگم، امام حسین(ع) گفت: برادرم ابوالفضل تو عمود خیمه‌های من و امید دل بچه‌های من هستی.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
چقدر مطالب تون قشنگه
مخصوصا این موضوع حضرت ابوالفضل العباس و دعای حوائح حضرت صدیقه طاهره اشکم درآمد بحق این اشکم روز محشر ابوالفضل العباس دستمون بگیره
ممنونم حالا که تو خانه هستم با مطالب بولتن نیوز اشکی ریختم با خوندنش
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۵ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
واقعا که زیبا بود
انشا الله آقا ابوالفضل العباس شفاعت همه‌ی مارا در آن دنیا بکند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۹ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
یا اباالفضل العباس
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
خدایا ...

▪️به حرمت تاسوعا
و به حرمت سقاى كربلا
حضرت ابوالفضل عباس(ع)
باب‌الحوائج
نیکوترین سرنوشت‌ها
حلالترین روزی‌ها
پربارترین عزاداری‌ها
صالحترین عمل‌ها
را برای ما مقدر بفرما
حمید کلباسی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
آب ؛ آب تشنگان زد آتشم .
خجلت از سقایی خود می کشم .
کاش در دشت بلا ؛ دریا نبود .
یا از اول ؛ نام من سقا نبود .
حمید کلباسی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۱۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
قربان مرام با وفایت عباس .
قربان محبت و صفایت عباس .
مردانگی از نام تو معنا بگرفت .
جان همه عاشقان فدایت عباس .
لیلا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۲۷ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
بسیار عالی
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
عاشـقی رایـج نبود,
عـباس آڹ را باب ڪرد…

او دو دستش را ڪنار علقمہ
نذرِ سرِ ارباب ڪرد…
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۸
0
0
یا ابوالفضل
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۳۹ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۹
0
0
در كلاس عاشقی عباس غوغا می كند
در دل هر عاشقی عباس مأوا می كند
هر كسی خواهد رود در مكتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط عباس امضا می كند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۹
0
0
خدایا
تو را به حق اباالفضل العباس(ع)
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۵:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۹
0
0
هزار هزار درود برنفس حق تان

امشب«ماه»را«آه»مي كشيم؛قحطي عطش است وخيمه گاه،نفس نفس مي زند!
عشق، مردمي طلبد..
مردارمرداني منحوس كه نفس هاشان بوي«گرگ»مي دهد،دندان هايشان رانعره مي زنندتاتن تشنگي راشرحه شرحه كنندودست هاي آسمان رابه زمين برسانند!
عباس(ع)اينجاست وعلقمه آنقدركوچك است كه حتي يك مشك راسيراب نمي كند!
امشب آغازي برپايان«افسانه دوبرادر»درزمين است..
امشب همه آنهاكه«ياحسين،به اباالفضلت قسم..»خواهش دل شان است،خوب مي دانندهمه گره هابي دست، بازمي شوند!
همه آنهاكه خيلي وقت نيست داغ«علمدارامام انقلاب»راچشيده وهرروززمزمه كرده اند:
ديدم،دست سردار،زمين افتاد\روبه كربلازدم فرياد؛زدم فرياد\خوندم،گاهي روضه تن«قاسم»\گاهي شعر«اكبرناظم»؛زدم فرياد:\اي...اهل حرم ميروعلمدارنيامد...
آجرك الله
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۲۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۹
0
0
در تاسوعای حسینی ...

اگر زنجیر میزنیم ...
قبل از آن زنجیر غفلت از پای خود باز کرده باشیم
اگر که سینه میزنیم ...
قبل از آن سینه دردمندی را از غم و آه پاک کرده باشیم
و اگر اشکی میریزیم ...
قبل از آن اشک از چهره ی مظلومی پاک کرده باشیم


سلام

ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۹
0
0
مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم
خاک پای حَرَم عَبّاسَم
غِير اَز مَردانِگيَش حَرف مَزَن
مَن به عَبّاس عَلی حَسّاسَم
مَن به زَهرای سه ساله سوگَند
نَکُنَم پُشت به این اِحساسَم
جای مَن بوده هَمیشه هِیئَت
غِیر عَبّاس کَسی نَشناسَم
مَن حُسینی اَم و زَهرا نسَبم
مَن به این اَصل و نَسَب حَسّاسَم
تا که جان اَست به تَن می گویَم
مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم

اَلسَلام عَلَیک یا اَبوالفَضل العَبّاس(ع)

حاجی توحیدلو تاج سرم یدونه ای
عباس نگهدارت
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۱
0
0
الســلام عــلـــی الحـــسین و عــلــی علی بن الحسین و عــلــی اولاد الحـــســین و عـلی اصحـاب الحـــسین و علی العباس اخ الحسین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۱
0
0
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ
اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام

یا ابوفاضل مددی
خیلی خیلی عالی بود
ان شاءالله دست تان از دامان
عباس، علمدار کربلا کوتاه مباد
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۷
0
0
قربون حضرت عباس برم
که خود من معجزه ارباب را برای دخترم عینا به چشم دیدم
واقعا اینها خاندان کرمند
ناشناس
|
United Arab Emirates
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۸
0
0
داستان تکان دهنده ای بود یا ابوالفضل العباس
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین