کد خبر: ۵۲۸۲۲۵
تاریخ انتشار:
روزشمار محرم؛

نهم محرم؛ تاسوعا/آمدن شمر‌بن‌ذی‌الجوشن ضبابی به کربلا

شمر‌بن‌ذی‌الجوشن ضبابی با نامه عبید‌الله‌بن‌زیاد در بعد از ظهر تاسوعا وارد کربلا شد.

به گزارش بولتن نیوز، آمدن شمر‌بن‌ذی‌الجوشن ضبابی به کربلا مهم‌ترین و بزرگ‌ترین حادثه روز نهم محرم (تاسوعا) به حساب می‌آید. شمر با نامه عبیدالله‌بن‌زیاد در بعد از ظهر روز تاسوعا وارد کربلا شد؛ بنابراین گزارش، با ورود شمر به کربلا و آوردن نامه عبیدالله‌زیاد، عمر‌سعد دریافت که موقعیتش در خطر است و شمر سر جانشینی او را دارد. گفت:وای بر تو! خداوند تو و خانه‌ات را از آبادانی دور کناد. (خانه‌ات خراب باد.)‌ای پیس! نگذاشتی کار به صلح بینجامد. حسین هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی‌بن‌ابی‌طالب است. به ناچار با او خواهم جنگید.
شمر پس از خواندن نامه، از عمر‌سعد پرسید چه خواهی کرد؟ اگر اطاعت عبیدالله می‌کنی بکن وگرنه فرماندهی را به من بسپار.
عمر‌سعد گفت:نه، این کرامت به تو نیامده است (تو شایسته نیستی)، فرمانده پیاده‌ها باش، من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.
شمر هنگام آمدن به کربلا همراه با عبدالله‌بن‌ابی‌محل که ام‌البنین مادر ابوالفضل‌العباس، عمه‌اش بود، امان‌نامه‌ای از عبیدالله دریافت کردند تا عباس‌بن‌علی و سه برادرش عبدالله، جعفر و عثمان را از صحنه کربلا خارج کنند. عبیدالله امان‌نامه را به عبدالله سپرد و وی همراه غلامش کُزمان آن را به کربلا آورد. (برخی به جای کُزمان، عرفان نوشته‌اند.)
وقتی شمر مقابل یاران امام حسین (ع) ایستاد و فریاد کشید:پسران خواهر ما کجایند؟ (منظور ابوالفضل‌العباس، عبدالله، عثمان و جعفر بود.)، ابوالفضل‌العباس همراه برادران بیرون آمدند و گفتند چه می‌گویی!
شمر گفت:ای پسران خواهر ما! شما در امانید. خودتان را با حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید. (برخی نوشته‌اند ابتدا سکوت کردند و جواب شمر را ندادند و امام حسین (ع) فرمود::پاسخش دهید هر چند فاسق است. آنگاه عباس و برادرانش پاسخ گفتند.)
ابوالفضل و برادرانش گفتند:دستت بریده باد‌ای شمر، امان‌نامه آورده‌ای؟ خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت کند.‌ای دشمن خدا، از ما می‌خواهی که برادرمان حسین فرزند فاطمه و پیامبر را رها کنیم و به فرمان لعنت‌شدگان و فرزند لعنت‌شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیامبر را امانی نباشد؟
زهیر‌بن‌القین با شنیدن فریاد شمر و نگرانی از خروج ابوالفضل‌العباس و برادرانش از کربلا، بلافاصله نزد ابوالفضل آمد. (در برخی مقاتل نزد عبدالله آمد و از او خواست پرچم را تحویل دهد. عبدالله گفت:مگر در من ضعف دیده‌ای. گفت:پرچم را بده و پرچم را نزد ابوالفضل‌العباس آورد.)
زهیر به ابوالفضل گفت:می‌خواهم حدیثی (رازی) را با تو بازگو کنم. ابوالفضل فرمود: کزود بگو، فرصت اندک است. زهیر گفت:وقتی پدرت علی (ع) با برادرش عقیل که عرب‌شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، علی (ع) به وی گفت:می‌خواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او زاده شود که یاور و بازوی فرزندم حسین (ع) در کربلا باشد. پدر تو، تو را برای امروز می‌خواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برادران و خواهران خود کوتاهی کنی!
با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام ابوالفضل افتاد و چنان پای در رکاب کرد که تسمه رکاب پاره شد و با خشم فرمود::ای زهیر در چنین روزی می‌خواهی به من شجاعت بیاموزی؟ به خدا قسم اکنون چیزی ببینی که هرگز ندیده‌ای. آنگاه اسب را به سمت دشمن تاخت و آن را تا قلب میدان حرکت داد.
شمر پس از شنیدن پاسخ کوبنده ابوالفضل‌العباس و برادرانش ناسزاگو و پرخاشگر و خشمگین به لشکرگاه خویش بازگشت.
شایان ذکر است عمر‌سعد، پس از نامه عبیدالله‌زیاد و آمدن شمر، خود را برای جنگ آماده کرد. سعد‌بن‌عبیده گوید:همراه عمر‌سعد در فرات آب‌تنی می‌کردیم که یکی پیش آمد و آهسته به عمر‌سعد گفت:ابن‌زیاد جویرة‌بن‌بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده اگر عمر‌سعد نجنگید گردنش را بزن. عمر‌سعد بلافاصله از آب بیرون آمد سوار اسب شد سلاح خود را خواست و آماده جنگ شد.
با آمدن شمر و قطعی شدن جنگ، لشکریان عمر‌سعد خود را آماده کردند. این نکته گفتنی است که عبیدالله و شمر در پی تکرار تجربه جنگ امام حسن مجتبی (ع) و فریفتن فرماندهان بودند. بیرون کشیدن ابوالفضل و برادرانش ضربه‌ای بزرگ به کربلا بود که با یأس شمر و پاسخ دندان‌شکن رشید غیور کربلا خنثی شد. پس از این ماجرا، شرایط و اوضاع برای نبرد مهیا شده بود. از وقایع بعدی معلوم می‌شود که عمر‌سعد سپاه را برای جنگ آماده کرده است.
در عصر تاسوعا زمینه‌ها برای جنگ کاملا آماده است. عمر‌سعد مصمم به جنگ، سپاه را آماده کرده است. بعد از نماز عصر، عمر‌سعد سپاه خود را آماده کرد و شعار پیامبر را سر داد:یا خلیل‌الله ارکبی و بالجنةابشری (ای لشکر خدا سوار شوید و مژده بهشتتان باد!)
همگان سوار شدند و حرکت خود را به سوی لشکرگاه امام حسین (ع) آغاز کردند. امام حسین (ع) جلوی خیمه خود نشسته و به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود. در این هنگام حضرت زینب (س) که صدای سواران و حرکت سپاه را شنیده بود نزد برادر آمد و گفت:آیا همهمه و خروش سپاه دشمن را می‌شنوی؟ امام سوم شیعیان سر برداشت و فرمود::هم‌اکنون رسول خدا را در خواب دیدم که می‌گفت:به زودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بی‌شک نزدیک شده است. (در برخی مقاتل پدرم علی (ع)، مادرم فاطمه (س) و برادرم حسن (ع) نیز در کنار رسول خدا در خواب دیده شدند.)
حضرت زینب (س) با شنیدن این سخن بر صورت زد و فریاد کرد:وای! وای!
امام حسین (ع) به خواهرش فرمود::آرام باش، آرام باش. سکوت کن و صیحه نزن تا دشمن ما را سرزنش و ریشخند نکند. در این هنگام امام سوم شیعیان به ابوالفضل‌العباس فرمود::فدایت شوم برادر، سوار شو، برو و بپرس چه می‌خواهند؟ اگر بتوانی آنان را منصرف کن و برگردان.
ابوالفضل‌العباس با بیست تن از جمله زهیر‌بن‌قین و حبیب‌بن‌مظاهر به نزدیک سپاه آمدند و علت تهاجم را پرسیدند. آنان گفتند:امیر فرمان داده است هجوم آوریم تا فرمان او را گردن نهید.
عباس فرمود::شتاب نکنید تا من بازگردم و با اباعبدالله (ع) در میان بگذارم. سواران درنگ کردند. سردار رشید عاشورا بازگشت و ماجرا بازگفت.
امام حسین (ع) فرمود: باز گرد و بگو یک امشب را به تأخیر بیندازید تا ما امشب را به نماز و شب‌زنده‌داری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا می‌داند که من نماز و قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
در این فاصله زمانی، همراهان ابوالفضل‌العباس به موعظه و هشدار پرداختند و با مهاجمان گفت‌وگو کردند. ابوالفضل برگشت و گفت:امشب بازگردید تا ما در این کار مطالعه کنیم. فردا صبح که رو در رو شدیم به خواست خدا یا تکلیف شما را قبول می‌کنیم و یا پیشنهاد را رد خواهیم کرد.
نحوه سخن گفتن ابوالفضل‌العباس (ع)، نوعی مهلت و امان خواستن است که در ذهنیت دشمن سوسوی امیدی برای تسلیم باقی می‌گذارد. در گفت‌وگو‌های بعدی عمر‌سعد با سرداران و فرماندهان سپاه این نکته محسوس است. نکته مهم دیگر از این امان خواستن، گذراندن شبی به نیایش و زمزمه و نماز است. امام حسین (ع) فرمود::لعلنا نصلی لربنا فی هذه اللیلة فانَهُ یعلمُ انی اُحبُ الصلاةَ لهُ و تلاوةَ کتابه (تا این شب را به نماز بگذرانیم. خدا می‌داند من عاشق نماز و تلاوت قرآن هستم.)
بلافاصله بعد از امان‌خواهی اباعبدالله، عمر‌سعد شورای فرماندهان را تشکیل داد و از آن‌ها نظرخواهی کرد. عمر‌سعد نخست از شمر پرسید نظر تو چیست؟ شمر گفت:فرمانده لشکر تو هستی. عمر‌سعد از دیگران نظرخواهی کرد. عمرو‌بن‌حجاج‌زبیدی گفت:سبحان‌الله! اگر اینان (امام حسین (ع) و یارانش) از دیلم (اهل کفر) بودند و امان می‌خواستند موافقت می‌کردیم.
قیس‌بن‌اشعث‌بن‌قیس گفت:بپذیر. به جان خودم سوگند، جنگ، فردا صبح زود آغاز خواهد شد.
عمر‌سعد گفت:اگر بدانم چنین است، جنگ را به تأخیر نمی‌اندازم.
در قولی دیگر است که عمر‌سعد گفت:کاش هرگز این مأموریت را نمی‌پذیرفتم و به این مهلکه نمی‌افتادم. عمر‌سعد سفیری همراه با حضرت عباس فرستاد. این سفیر نزدیک لشکرگاه اباعبدالله آمد و فریاد زد:یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیدالله‌بن‌زیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمی‌کنم تا کار را با شمشیر تمام کنم.
پس از این اعلام، دو سپاه به خیمه‌های خویش بازگشتند. در برخی مقاتل آمده است که شمر به عمر‌سعد گفت:فرمانده تویی اگر من فرمانده بودم کار را هم‌اکنون تمام می‌کردم؛ و در قول عمرو‌بن‌حجاج‌زبیدی این نکته نیز هست که اگر ترک و دیلم بودند امان می‌دادیم و اینان که امان می‌خواهند خانواده پیامبرند.
گفتنی است در طول مدتی که ابوالفضل‌العباس پیام امام حسین (ع) و پیام سپاه دشمن را رد‌و بدل می‌کرد، حضرت حبیب‌بن‌مظاهر و زهیر‌بن‌قین و دیگر همراهان به بحث و گفت‌وگو با سپاه عمر‌سعد پرداختند. حبیب خطاب به سپاه عمر‌سعد گفت:به خدا سوگند، فردای قیامت، در پیشگاه الهی بد مردمی خواهید بود. در آن حال شما خدا را ملاقات می‌کنید و قاتل فرزندان پیامبر و خاندان و یاوران وی هستید، قاتل کسانی که شبانگاه به عبادت و نماز می‌ایستند و هماره خدا را یاد می‌کنند.
عزرة‌بن‌قیس گفت:این همه از خودت تعریف نکن!
زهیر به عزرة گفت:ای عزرة، حسین را خداوند ستوده و راه نموده است. از خدا بترس که من خیرخواه توام.‌ای عزرة مراقب باش که از آنانی نباشی که یاریگر گمراهان بر کشتن پاکان و پاک‌دامنان باشی.
عزرة‌بن‌قیس گفت:ای زهیر، پیش‌تر، از دوستان و پیروان این خانواده نبودی و عثمان را طرف‌داری می‌کردی؟
زهیر پاسخ داد:گذشته، گذشته است هم‌اکنون شیعه و پیرو حسین‌بن‌علی (ع) هستم. به خدا سوگند که من نه نامه‌ای و نه پیکی برای حسین فرستادم و نه وعده یاری‌اش دادم همین که او را بر حق یافتم در راه به او پیوستم.
با این سخنان، طرفین از هم جدا شدند.
امام حسین (ع) پس از امان، یاران را جمع کرد و فرمود::دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند. یاران خار‌ها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند و آتش زدند.
در گزارش امام سجاد (ع) از آخرین تصفیه‌ها و اتمام حجت‌ها چنین آمده است: امام حسین (ع) در آغاز شب یاران خویش را جمع کرد. در آن هنگام من سخت بیمار بودم. خودم را به زحمت نزدیک کردم تا سخنان پدر را بشنوم.
امام حسین (ع) فرمود::خدا را به بهترین ثنا و سپاس می‌ستایم و در سختی و آرامش شکر می‌گویم. خدایا، ستایشگر توام به پاس اینکه ما را با پیامبری محمد (ص) عزت و کرامت بخشیدی، قرآنمان آموختی و دین‌شناس و فقیهمان ساختی و گوش و چشم و دل افریدی و ما را از مشرکان قرار ندادی.
باری، من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.
در برخی کتب این نکته نیز هست که امام حسین (ع) فرمود: هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و مرا با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.
در برخی کتب هست که امام سوم شیعیان خطاب به خانواده حضرت مسلم فرمودند: شما بروید، شهادت مسلم شما را کافی است.
پس از خطبه امام حسین (ع) و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگان یاران جوشید. پس یک یک برخاستند و اعلام وفاداری کردند.
امام حسین (ع) در پاسخ یاران فرمود::پس بدانید همگان کشته خواهید شد و هیچ کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.
پس از این گفت‌وگو‌ها امام حسین (ع) به خیمه خویش بازگشت.

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین