زادبوم را هم ميتوان با عينكي سياسي تماشا كرد و از نگاه فيلمساز دلخور شد و هم ميتوان با عينك متفاوت نگاه انساني و ميهنپرستانه او را به عنوان يك قدر مشترك لازم محترم شمرد و با او همدردي و همدلي كرد.
گروه سینما و تلویزیون: زادبوم را هم ميتوان با عينكي سياسي تماشا كرد و از نگاه فيلمساز دلخور شد و هم ميتوان با عينك متفاوت نگاه انساني و ميهنپرستانه او را به عنوان يك قدر مشترك لازم محترم شمرد و با او همدردي و همدلي كرد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از جوان آنلاین، زادبوم فيلم تازه از توقيف درآمده ابوالحسن داودي اين روزها در حال اكران است، فيلمي كه معلوم است كارگردانش براي تبديل شدن آن به اثري برجسته سنگ تمام گذاشته است. داستان فيلم درباره مهاجرت است و لاكپشتهاي خليج فارس هم به عنوان عنصري سمبليك براي جا انداختن مفاهيم مورد نظر فيلمساز مورد استفاده قرار گرفتهاند؛ موجوداتي كه طبق تحقيقات كاراكتر محقق فيلم پس از 30سال دوباره به محل تولدشان باز ميگردند.
در فيلم ارجاعات و استعارات گل درشتي به چشم ميخورد كه ناخودآگاه دلالت بر سياسي بودن نگاه فيلمساز ميكند اما داودي تأكيد دارد كه فيلمش تنها به انگيزه و دغدغه بحران فرار مغزها در كشور ساخته شده است. اين را ميشود از او پذيرفت و با نگاهي انساني، غيرتأويلگرا و مرثيهوار به فيلم زادبوم نگاه كرد، ظاهراً فيلمساز معتقد است كه موجي از فرار مغزها ايران را درنورديده است و احتمالاً بخش عمدهاي از اين مهاجرت به دليل سوءتفاهمها و بيتدبيريهاي مديريتهاي دولتي شكل گرفته است، اين موضوع براي فيلمساز موضوعي تلخ و تأسفبار محسوب ميشود كه با عينك خود به آن نگاه كرده است. ردپاي نگاه دلسوزانه به ميهن و رنگ و بوي وطنپرستانه چيزي است كه از فيلم به مشام ميرسد، اينكه او تلاش كرده فيلمي دغدغهمند بسازد حسي است كه تا حدودي به مخاطب منتقل ميشود.
وقتي ليبراليسم دولتي جولان ميدهد
غلبه سوداگري، بيمسئوليتي و نگاه منفعتطلبانه و كمرنگ بودن حس ملي چيزي است كه به طور كامل در كاراكتر مدير دولتي فيلم زادبوم خود را نشان ميدهد، مدير دولتي كه فقط سود شخصي را ميفهمد و كوچكترين انگيزه ميهنپرستانهاي در او ديده نميشود، اين دقيقاً همان واقعيتي است كه امروزه ديگر هر مسئول دلسوز و هر نيروي انقلابي مؤثر در كشور نيز آن را انكار نميكند؛ واقعيت تلخي كه داودي قدري به ريشههاي آن نيز اشاره ميكند. فيلمساز خودخواسته يا ناخودآگاه ليبراليسم ويرانگري را كه در روح و كالبد بخش عمدهاي از مديران دولتي ايران پس از انقلاب اسلامي جريان دارد، به تصوير كشيده است. زادبوم به نوعي اضمحلال عقيدتي و فكري ناشي از اصالت دادن به سود را كه در مقطعي از دوران انقلاب و به خصوص پس از دفاع مقدس اوج گرفت و از دل مكتب فكري ليبراليسم خود را نشان داد، بازتاب داده و به نقد ميكشد.
شايد خود فيلمساز نقد ليبراليسم دولتي در ايران را قبول نداشته باشد اما واقعيت آنچه وي به تصوير كشيده همين است. زادبوم در واقع مرثيهاي بر بحران مديريت دولتي در كشور است، همان بحراني كه به دليل غلبه مكتب اصالت سود و به حاشيه رفتن تفكرات انقلابي در مقطعي مثل خوره به جان كشور افتاد و در خيلي از بخشها آثار زيانبار خود را نشان داد. فيلمساز به احتمال زياد قصدي براي تخطئه مديريت تكنوكراسي نداشته اما آنچه وي به تصوير كشيده به وضوح نقد اين جريان در كشور است.
ميتوان در كنار فيلمساز ايستاد
بنابراين ميتوان در اين باره با ابوالحسن داودي اشتراك عقيده داشت و با او همدردي كرد. فيلمساز به بخشي از مديريتها در كشور منتقد است، از اينكه از ظرفيتهاي كشور به شكلي مطلوب استفاده نميشود ملول است، نسبت به غلبه فرديت و سلطه مكتب سرمايهداري در جامعه شكايت دارد، از اينكه برخي سوء تفاهمات يا مديريتهاي غلط و تصميمات اشتباه منجر به هرز رفتن استعدادها شده گلايه دارد، از اينكه نيروي انساني كشور قدر دانسته نشده و نميشود و سرمايههاي ملي به دليل نفوذ تفكرات بيريشه و غيرمتعهد هرز ميرود متأسف است و همه اين دغدغهها در فيلم او خود را نشان ميدهد. زادبوم را ميتوان نوعي اداي دين فيلمساز به علم، تحقيقات و پژوهش قلمداد كرد.
فيلمساز احساس ميكند كه وطنش گرما و حرارت لازم را براي گذر از موانع ندارد، به زعم او بايد زمين را گرم كرد تا بارور شود، از اين استعاره او ميتوان با نگاهي بدبينانه برداشتي سياسي كرد و پيام شورش از آن استشمام كرد اما با نگاهي مهربانانهتر ميتوان با او همدردي كرد و در كنار او ايستاد، ميتوان به نگاه و دغدغه او به عنوان يك هموطن دغدغهمند احترام گذاشت، حتي ميتوان با نگاهي انسانيتر فيلم او را مرثيهاي بر نبود منجي دانست، معنايي كه قطعاً دغدغه فيلمساز نبوده اما ميتوان گفت كه روح اين منجي گرايي در فيلم او جريان دارد. بازگشت لاكپشتها به سرزمين مادري را چرا نتوان به نوعي به بازگشت منجي عالم تشبيه كرد، باز هم تأكيد ميشود كه فيلمساز قطعاً چنين نگاهي نداشته اما روح حاكم بر فيلم او و مرثيهاي كه بر اوضاع نابسامان مديريت دولتي كشور ميخواند ميتواند بر اين معنا نيز در سطحي كلانتر دلالت كند.
فيلمساز ممكن است به لحاظ فكري نسبتي ميان خود و گرايش سياسي چون عدالتطلبي انقلابي قائل نباشد اما صداقت و درد مشتركي وجود دارد كه ميتوان با تماشاي فيلم او به آن قائل بود. بنابراين آنچه فيلمساز از آن رنج ميبرد و سبب شده آن را به وسيله سينما بازتاب دهد نوعي دغدغه ملي و ميهني محسوب ميشود، حداقل ميتوان گفت اهداف و آمال يكي است و احتمالاً تنها در روشها و شيوههاي رسيدن به جامعه مطلوب تفاوت نظر وجود دارد. بنابراين همين قدر كه دغدغه عدالت، راستي، وطنپرستي مخرج مشترك همه انسانهاي آزاده است و همه اينها ميتواند در واژه ايران حول يك معنا قرار بگيرد ميتوان فيلم زادبوم را به فال نيك گرفت. حالا ممكن است ميان آنچه ميتواند زمين وطن را گرم كند يا به اصطلاح سامان دهد ميان تفكر انقلابي با سليقه فيلمساز فاصله زيادي باشد اما ميتوان عشق و ايمان به وطن را وسط گذاشت و با همين اشتراك معنايي در كنار هم ايستاد و با هم همدلي و همزباني كرد، سلايق سياسي خود را داشت و از آن كوتاه نيامد ولي قائل به اين بود كه همه در يك كشتي سواريم و راهي جز همكاري و همياري با هم نداريم.