کد خبر: ۵۰۸۵۵۲
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با رضا بهبودی به بهانه اجرای «ماجرای مترانپاژ» به كارگرداني محمد‌حسن معجوني:

تراژدی‌هایی که به تعقل دامن می‌زنند

چشم‌پوشی به معنای آنکه نخواسته بوده یا می‌ترسیده که وارد آن حوزه شود و به زندگی چندگانه‌ای ادامه داده است.

تراژدی‌هایی که به تعقل دامن می‌زنندبه گزارش بولتن نیوز، رضا بهبودی در چند سال اخیر یکی از بهترین بازیگران تئاتر ایران بوده و در نمایش‌های موفقی به ایفای نقش پرداخته است. اخیرا او با فیلم «اکسیدان» بر روی پرده سینما و نمایش «ماجرای مترانپاژ» به کارگردانی محمدحسن معجونی بر روی صحنه تئاتر به ایفای نقش پرداخته، به همین بهانه گفت‌وگویی با ایشان انجام داده‌ایم:

در ابتدا درباره نقشی که در این نمایش بازی می‌کنید کمی توضیح بدهید. شخصیت کالوشین به‌عنوان مدیر هتل را چگونه شخصیتی شناختید؟ چه تحلیلی بر این نقش داشتید؟


کالوشین مدیر هتلی است که ظاهرا خیلی هم مدیر هتل نیست، چون آن‌طوری که کم‌کم از ابعاد نقش می‌فهمیم گذشته‌اش پر از تجربه شغل‌های متفاوت بوده است. بنابراین ابتدا به ساکن ایشان مدیر هست ولی خیلی مدیر هتل نیست.


تجربه‌های همکاری متعددی با حسن معجونی در سال‌های اخیر داشتید؛  از جمله باغ آلبالو و ستوان اینیشمور که محتوا و فضاسازی مختلفی داشتند. تأثیر کارگردانی ایشان بر سبک بازی شما در کدام نمایش را بیشتر پسندیدید؟


حقیقتا در این سال‌ها من از ایشان بسیار آموختم. از اولین تئاترهای دانشکده این افتخار را داشتم که در بعضی از کارهایی که ایشان هم حضور داشتند یا کار می‌کردند بازی کنم و کم‌وبیش این یادگرفتن‌ها و آموختن‌ها بوده است تا همین الان که جلوی شما نشسته‌ام. بنابراین من همیشه در طول این کارها از حسن معجونی یاد گرفته‌ام. مهم‌ترین مسئله این است که شما وقتی با یک کارگردان کار می‌کنید دغدغه‌های زیباشناختی و حساسیت‌هایشان را ادراک کنید.

من هم سعی کردم در حد توانم بفهمم که ایشان به‌عنوان سرپرست گروه «لیو» چگونه به متن‌ها نگاه می‌کنند. سعی می‌کنم رویکرد ایشان را در گروه بفهمم. بنابراین بعضی از آن مؤلفه‌ها را که اگر بخواهم اینجا بشمارم، سعی کردم رعایت کنم. اینکه نگاه‌مان به متن نگاهی باشد که در آن ایده‌پردازی شود و بفهمیم که چگونه آن را با جامعه معاصر در ارتباط تنگاتنگ‌تری قرار دهیم. خیلی وفادار به «الف» تا «ی» متن نباشیم. به معنای اینکه به نفع ارتباط صحیح‌تر و صریح‌تر با مخاطب و پیداکردن راهی تازه برای متن‌های تا اینجا اجراشده یا متنی مثل «ماجرای مترانپاژ» که برای اولین‌بار اجرا شده است، باشد. یکی از آن مؤلفه‌ها مثلا این است که فرضا از فشار لحظه‌های سنگین عاطفی باید کم کرد و خیلی اسیر داده‌های معناشناختی متن نبود. معنا در لحظه‌لحظه اجرا یا مضمون و اندیشه نمایش‌نامه در شکل اجرائی و روایی کار منتقل می‌شود و خیلی اسیر این نباید بود که تأکید مضاعف بر اندیشه متن گذاشته شود. برای اینکه مخاطبان ما دچار سوءتفاهم نشوند لازم است توضیح بدهم که معنایش این نیست که ما برای متن ارزش قائل نیستیم. فی‌الواقع برای آن ارزش قائل هستیم به این معنا که اندیشه نویسنده و حرفی که دارد می‌زند را چگونه اجرائی کنیم و فکر کنیم فرضا اگر همه جملات متن را مخصوصا آنهایی که قصارگونه و پرنغز هست با آب‌وتاب بیشتر بگوییم اجرای بهتری خواهیم داشت.


به نظر می‌رسید قصه نمایش‌نامه اجازه ایرانیزه‌شدن را به مترجم، کارگردان و بازیگر داده است، خودتان در خوانشی که در متن داشتید چه دیالوگ یا موقعیت‌هایی را با توجه به مختصات اجتماعی و فرهنگ خودمان و همچنین نیاز مخاطب پیشنهاد کردید؟ و تحت عنوان بداهه به نقش خودتان اضافه کردید؟


همان‌طور که گفتید ایده مناسبی در این متن وجود دارد. باید کارگردان و گروه اجرائی به این فکر بکنند که این ایده را در قالبی که دارد عرضه می‌شود گسترش داد و آن را فهم‌پذیر کرد، کنش‌های آن دربیاید و کنش‌ها منتقل بشود. در این راستا خود آقای معجونی با پیشنهادات جذابی که داشتند، کمک‌حال اصلی قضیه بودند. بنده حقیر هم در حد توانم در طول اتودها همیشه پیشنهاداتی را عرضه می‌کنم و این کارگردان هست که بایستی آنها را انتخاب کند. مسئله اصلی اگر این باشد که كاراكتر ما كاراكتری است که به قولی ترسیده‌خاطر است و آدمی هست که سعی می‌کند از در افتادن با خود واقعی‌اش پرهیز کند، آن وقت خود این موضوع ایده‌ای می‌شود که ببینیم چطور می‌توان کمی آن را با مناسبات و مسائل جامعه ما آشکارترش کرد. صحنه‌های زیادی در اجرا وجود دارد که از رهگذر پیشنهادات بازیگران و خود آقای معجونی به وقوع پیوسته است که الان در متن نیست.


آیا برای خلق نقش کالوشین به دایره الهام از جامعه‌ای که در آن افراد با بی‌سوادی ساده‌انگارانه‌ای نسبت به واژه مترانپاژ به سمت پذیرش حماقت و بعد از آن به بلاهت و سپس به بی‌شعوری میل می‌کنند روی آوردید؟


اگر منظورتان نمونه عینی در جامعه خودمان است، من نمی‌خواهم آن را به خارج از خودم منتقل کنم، شاید خود من هم یک کالوشین در زندگی روزمره‌ام باشم که از یک چیزهای بی‌خودی می‌ترسم و به قولی باید آنها را در خودم پیدا کنم. مهم فهم کنش اصلی متن است که چطور آن را در مناسبات خودتان پیدا کنید، باورش کنید تا از آن طریق تماشاگر باورش کند. من واقعا فکر نمی‌کنم این اجرائی برای مخاطبان است، این اجرائی است برای من بازیگر، که خودم را در آن پیدا کنم که چقدر کالوشین هستم.


الکساندر وامپیلوف نویسنده نمایش‌نامه است که مخاطب ایرانی بیشتر او را با نمایش‌نامه «شکار مرغابی» می‌شناسد به نظر شما شکل روایت او طرح سیستم حاکم بر جامعه است یا بیشتر متمرکز بر درگیری‌های درونی شخصیت‌های نمایش‌نامه است که نقد بر بسیاری از رفتارهای ِفردی و بازتاب اجتماعی آن دارد؟


به نظر من هر دو سویه است، یعنی بررسی فاجعه‌ای که ظاهرا در بیرون در حال رخ‌دادن هست و اجتماع و جامعه و مديريت آن را ایجاد کرده است. اما در کارهای وامپیلوف بررسی این در درون خود كاراكتر هم قابل پیگیری است. یعنی فقط سویه اجتماعی اثر نیست که قرار است مطرح شود بلکه خود فردیت آدمی است که در چنین جوامعی ناديده گرفته شده و بازیابی و بازشناسی كاراكتر در موقعیت جدیدی  قرار می‌گیرد. بنابراین فهم و بررسی درون كاراكترها از اهداف نویسنده بود. خوبی این متن است که با وجودی که آن سویه اجتماعی که مورد پرسش قرار می‌گیرد، اما فرد در این میان تطهیر نمی‌شود، یعنی همه گناه‌ها تقصیر عوامل بیرونی و مديريت هم تلقی نمی‌شود. اینکه در همین سیستمی که محدودکننده است، آن‌وقت چرا عده‌ای آزاد‌تر زندگی می‌کنند؟ پس این مورد فردی است، به این معنا که خود افراد هم تن به پذیرش سیستم می‌دهند. آدم‌هایی که به هر دلیلی از كاراكتری برخودارند که ترسوتر هستند، اینها مناسب سیستمی هستند که می‌ترساند. بنابراین این نقد دوسویه است. یعنی هم نقد جامعه‌شناختی و هم نقد روان‌شناختی افراد را دارد.


چقدر کاراکتر کالوشین را در موقعیتی که به آن دچار شده است در کنش و واکنش‌هایی که با دیگر کاراکترها دارد زمینه‌ساز برای فاش‌کردن  ذات دیگر كاراكترها مثل «مارینا»، «کامایف» و «بوریس» مي‌دانيد؟


وضعیتی که برای این فرد به وجود آمده، در سلسله‌روابطی که با دیگران دارد تأثیر‌گذار است. اگر این اتفاق پیش نیامده بود، شاید مسئله‌ای که مارینا و كاراكتر الگ با هم داشتند آشکار نمی‌شد. گویی اینکه ما می‌فهمیم که کالوشین از روابط آنها باخبر است ولی چشم‌پوشی کرده بود. چشم‌پوشی به معنای آنکه نخواسته بوده یا می‌ترسیده که وارد آن حوزه شود و به زندگی چندگانه‌ای ادامه داده است. كاراكتر کامایف که آقای چنگیزیان بازی می‌کنند که خودش را استاد دانشگاه معرفی می‌کند، همین‌گونه در این بستر مفتضح می‌شود، یعنی کسی که ادعا می‌کند همه‌چیزدان است ولی ما می‌فهمیم که چیزی نمی‌داند و كاراكترهای دیگر هم به واسطه درگیری‌ای که كاراكتر اصلی پیدا می‌کند، در اندازه خودشان در یک وضعیت جدید قرار می‌گیرند و طبعا مسائل آنها بیرون ریخته می‌شود.


در سال‌های اخیر، در نمایش‌های زیادی ایفای نقش کردید که شاید بتوانیم بگوییم سبک اغلب آن نمایش‌ها کمدی بوده است؛  ازجمله «سنگ‌ها در جیب‌هایش»، «همه چیز می‌گذرد تو نمی‌گذری» و هم‌اینک هم در نمایش ماجرای مترانپاژ که یک نمایش کمدی هست بازی می‌کنید. جنس  کمدی این نمایش‌ها را چقدر متمایز از هم می‌بینید و در سبک بازی شما چه تأثیری دارد.


هر متنی سازوکار خودش را دارد و  هر بازیگر باید  به همراه دیگر بازیگران یا کارگردان  مؤلفه‌های درخور آن نقش را پیدا کنند. در اجرای «همه چیز می‌گذرد تو نمی‌گذری» که مونولوگی از آقای چرمشیر است، در آنجا که تک‌نفره بازی می‌کردم وضعیت پیچیده‌ای که سویه‌های کمیک شکل می‌گرفت بیشتر در کلام رخ می‌داد و به خاطر همین اکت بدنی به خاطر نابینا‌بودن كاراكتر آنجا صورت نمی‌گرفت. یا مثلا در اجرای «سنگ‌ها در جیب‌هایش» من و آقای پارسا پیروزفر هر کدام هشت، ٩ نقش را بازی می‌کردیم و بعضی از نقش‌های آن نمایش‌نامه جدی‌تر و بعضی از آنها کمیک‌تر بود و با توجه به نیاز هر کدام از آن نقش‌ها در بدن یا در کلام یا در لحن اتفاقات متعددی می‌افتاد. در اینجا با یک کمدی موقعیت نزدیک به فارس و مضحکه‌ای سروکار داریم که نیاز به ریتم تند دارد و رفتار بدنی به خاطر تغییر مواضعی که شخصیت انجام می‌دهد باید نمود بیشتری پیدا کند. این رنگارنگی رفتار و لحنی که هم‌اینک در این اجرا از سوی بنده می‌بینیم به خاطر نیاز و ویژگی‌های این نقش است. این نقش خودش می‌گوید که تا اینجا به آب‌وآتش‌ زده و به‌ هزارویک کار متوسل شده است تا اصطلاحا این دو لقمه نان را به دست بیاورد تا زندگی و اموراتش بگذرد. بنابراین این نقش عملا نیاز به رفتاری روی صحنه دارد و نه‌فقط در کلام که اصطلاحا بازیگربودن كاراكتر را آشکار کند. انگار خ
ودش مدام رنگ عوض کرده، بنابراین به زعم خود بلد شده که چطور از شرایط عبور کند. اما این‌بار در آن‌ گیر می‌کند.


به نظر شما جنس نمایش «ماجرای مترانپاژ» بیشتر یک طنز سیاه می‌تواند باشد که یک موضوع تحریف‌شده، را به تماشاگر القا می‌کند، یا خودتان به‌شخصه آن را یک کمدی موقعیت (سیت‌کام‌) می‌بینید؟


کمدی سیاه. نمایش می‌خواهد تماشاگر را متوجه این نکته کند که او هم در زندگی خودش و در بیرون از این سالن  چگونه زیسته است. دیدن وضعیت تراژیک كاراكتر یک تلنگر است. البته بگویم نه از آن دست تراژدی‌هایی که به پالایش و تزکیه خاطر مخاطب منجر می‌شود. بلکه قرار است بیشتر به تعقل دامن بزند و او را به زندگی‌اش تا اینجا ارجاع بدهد و این پرسش را  ایجاد کند که او واقعا چگونه با ترس‌هایش برخورد کرده  و چگونه در یک جامعه سرکوبگر زندگی کرده است.


نمایش «ماجرای مترانپاژ» هم می‌تواند کمدی موقعیت باشد که حاصل از گرفتارآمدن قهرمان در شرایط ناطلبیده و گاهی متضاد با موقعیتش که در کمدی‌های آنتوان چخوف جنبه اجتماعی بیشتری را شاهد هستیم و هم می‌تواند کمدی شخصیت باشد که در آن  ویژگی‌های اخلاقی یا رفتاری قهرمان که خلاف عرف جامعه است یا به شیوه‌ای اغراق‌آمیز بزرگ‌نمایی شده مثل خسیس مولیر. فکر می‌کنید شخصیت کالوشین را در کدام طبقه قرار می‌دهید؟ و قرار هست کدام وجه آن پررنگ شود اگر بخواهیم مقایسه کنیم؟


فکر می‌کنم با توجه به سنتی که به هر حال در روسیه وجود داشته است   و وامپیلوف، «چخوف» را پشت سر داشته،  از جهاتی به فضای چخوفی نزدیک است. اینکه آدم‌ها در موقعیت جدیدی که برایشان پیش می‌آید رنگ عوض می‌کنند و تحت شرایط عمل می‌کنند و خیلی از مسائلی که تا اینجا مدعی آن بودند، عمیق و ریشه‌دار در آنها نبوده است. آنها گمان می‌کردند که این‌طوری هستند ولی این موقعیت‌ها به اینها نشان می‌دهد که «نه، تو این‌طوری نبودی»، «تو این‌طوری نزیستی»، «تو فقط فکر می‌کردی که این‌طوری هستی». اما از جهاتی به آن سنت مولیری هم نزدیک است به خاطر این یک خصیصه كاراكتر پررنگ و گنده می‌شود و روی این رفتار زوم شده و مابقی رفتارش واکاویده می‌شود.

منبع: روزنامه شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین