گروه سینما و تلویزیون: سريال «بازي تاج و تخت» حالا به يكي از مهمترين سريالهاي شبكه HBO و محبوبترين شو تلويزيوني بسياري از سريالدوستان جهان و ايران بدل شده است. سريال «بازي تاجوتخت» مجموعه سريال تلويزيوني فانتزي حماسي است كه ديويد بيناف و دي. بي. وايس براساس رمانهاي پرفروش جورج آر. آر. مارتين يعني «ترانه يخ و آتش»، ساختهاند. داستان سريال در قارههاي خيالي وستروس و اسوس، در نزديكي پايان يك تابستان ۱۰ ساله اتفاق ميافتد و چندين خط داستاني را دنبال ميكند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، نخستين داستان به جنگ بين خانوادههاي اشرافي براي به دست آوردن تخت آهني پادشاهي هفت اقليم مربوط ميشود. دومين خط داستاني، نزديك بودن زمستاني طولاني و يورش موجوداتي افسانهاي از شمال را شرح ميدهد و سومين خط داستاني مجموعه، تلاش فرزندان شاه مخلوع، براي بازپسگيري تاج و تخت است. اين مجموعه از طريق شخصيتهايي كه اخلاقيات مبهمي دارند، حول مسائلي چون طبقات اجتماعي، مذهب، وفاداري، فساد، جنگ داخلي و مجازات ميگردد.
گستردگي دنياي قلمروي وستروس به حدي رسيده كه قرار است زبان جنگجويان آن در دانشگاه امريكايي تدريس شود. همين هفته سومين قسمت هفتمين فصل اين سريال منتشر شد. به تازگي مجله معتبر تايم نيز پروندهاي را به بررسي شخصيتها و چگونگي شكلگيري اين سريال «بازي تاج و تخت» اختصاص داد. همچنين در مصاحبهاي ويژه با جورج آر. آر. مارتين به بحث درباره چالشهاي پيش روي اقتباس تلويزيوني و تفاوت داستانها و... پرداخته است.
ي را در نوشتن به شما داده؛ اينكه هنوز هم قادريد نويسنده خودتان باشيد؟
سعي ميكنم نويسنده خودم باشم! من نميتوانم تحت تاثير سريال باشم. سريال عالي است اما يك سريال تلويزيوني و يك رمان، آثار متفاوتي هستند. سريال بايد دغدغههاي دنياي واقعي را داشته باشد كه من ندارم. هزينه هنگفتي ميخواهد، سريال يكي از هنگفتترين بودجههاي برنامههاي تلويزيوني است و نميتوانند همينطوري بازيگر اضافه كنند. من ميتوانم! آنها قراردادهاي بازيگران را بايد در نظر بگيرند، بايد زمانبندي فيلمبرداري را در نظر بگيرند، لوكيشنها را همه عواملي كه برآمده از دنياي حقيقي هستند كه لازم نيست من نگرانشان باشم.
با پخش سريال و توجه فزاينده به آن احساس كردهايد در نوشتن كمالگرا هستيد؟ يا بهتر بگويم حالا نوشتن برايتان چالشيتر شده؟
بله! و اين موضوع لزوما مربوط به سريال نميشود. اگرچه شايد حقيقت اين است كه سريال بخشي از كتاب است. كتابها بهشدت موفق بودهاند. فكر ميكنم به 47 زبان دنيا ترجمه شدهاند كه حيرتآور است. نخستين كتابهايم ترجمه شدند اما پسر، كتابهاي من حالا به زبانهايي ترجمه شدهاند كه هرگز اسمشان را نشنيدم، در چهار گوشه دنيا ترجمه شدهاند. كتابهايم نامزد جوايزي معتبر شدند و منتقدان آنها را نقد و بررسي كردند. عالي است، اما در عين حال تحت فشار قرار ميگيري. مرد كوتولهاي پس ذهنم جاي دارد كه مدام ميگويد: «عوض اينكه تلاشت نوشتن داستان باشد بايد براي بينظير بودن آن تلاش كني! بايد بينظير باشد! تو يكي از بهترين مجموعههاي تاريخ را نوشتي! به نظرت اين جمله بينظير است؟ اين تصميم درستي است؟» وقتي در سال 1991 نوشتن كتابها را شروع كردم، سعي ميكردم بهترين داستاني را كه ميتوانم، بنويسم. فكر نميكردم نقطه عطفي در تاريخ ثبت كند. حقيقت دريافت اين توجهات و تحسينها، نقدهاي عالي، نامزدي جوايز اين است كه فشار نوشتن بيشتر شده است.
تصور توفاني كه كتابها به پا كردند جالب است- سريال همزمان با وقتي كه كتاب «رقصي با اژدهايان» بيرون آمد، پخش شد- اين اقدام باعث شد كتابهاي شما كه به صورت گسترده خوانده ميشدند و در مركز توجه بودند به مشهورترين مجموعه تاريخ تبديل شوند.
مجموعه خودش را ساخت. وقتي براي نخستين بار سريال پخش شد، برخي از نخستين نقد و معرفيها انتقادي بودند، گرچه برخي از آنها هم مثبت بودند، اما آن زمان ما به صدر برترينهاي HBO هم نزديك نبوديم. «True Blood» بيننده بيشتري از سريال ما داشت. اما طي پخش فصل اول، فصل دوم و سوم، حرف اين سريال دهان به دهان گشت، توفانش همهگير شد و سريال خودش را ساخت. همين موضوع در مورد كتابها هم صدق ميكند. وقتي كتاب «بازي تاج و تخت» براي نخستينبار در سال 1996 منتشر شد به فهرستهاي پرفروشترينها راه نيافت. به هيچوجه. دومين كتاب «نبرد پادشاهان» در سال 1999 منتشر شد و اين كتاب پرفروش شد، فكر ميكنم در فهرست نشريه والاستريت ژورنال يك هفته رتبه سيزدهم بود و بعد از فهرست بيرون آمد. يك سال بعد «توفان شمشيرها» به رتبه بالاتري در اين فهرست دست يافت و چند هفتهاي در فهرست حضور داشت. هر كدام از كتابها عملكرد بهتري از قبلي داشتند، هر كدام از فصلهاي سريال هم بهتر از قبلي عمل كردند كه من اين موضوع را به خاطر تعريفهايي كه از كتاب ميشد، به خاطر حرفهايي كه دهان به دهان ميگشت، ميدانم.
وقتي در سانتافه در خيابان راه ميرويد، شخصيتهاي جديد يا جزييات تاريخي به ذهنتان ميرسند؟
گاهي زماني كه مسافتي طولاني را رانندگي ميكنم، اين اتفاق ميافتد. وقتي جوانتر بودم، عاشق مسافرتهاي جادهاي بودم و سوار ماشين ميشدم و دو روزي را براي رسيدن به لسآنجلس يا كانزاس يا سنلوييس تگزاس رانندگي ميكردم و در جاده به اين چيزها خيلي فكر ميكردم. گمانم سال 1993 بود، نخستين بار بود كه به فرانسه رفته بودم. دو سال قبل و در سال 1991 «بازي تاج و تخت» را شروع كرده بودم و بايد آن را كنار ميگذاشتم چون بحث ساخت تلويزيوني آن پيش آمده بود. به دلايلي، اتومبيلي كرايه كردم، تمام استان برتاني و جادههاي فرانسه را رانندگي كردم و به دهكدههاي قرون وسطايي رفتم و قلعهها را ديدم كه همينها به نوعي باعث ميشدند دوباره پيش بروم. به تيريون و جان اسنو و دنريس فكر ميكردم و ذهنم فقط مشغول به «بازي تاج و تخت» بود.
در قلمرويي غيرعادي حضور داريد، شخصيتها هنوز هم در ذهنتان هستند اما در دنياي خارج هم به تلويزيون تعميم داده ميشوند. توانايي ترسيم ديوارهايي را در ذهنتان داريد؟ مثلا دنريس، به اصطلاح دنريس خودتان است، و دنريسِ اميليا كلارك، براي خودش و سريال است؟
من به اين مرحله رسيدهام. ديوارهايي در ذهنم دارم. نميدانم لزوما از همان ابتدا اين ديوارها وجود داشتهاند يا نه. در برخي اوقات وقتي من و ديويد و دان درباره بهترين روش ممكن صحبت ميكنيم، من هميشه طرفدار پيروي از كتاب هستم در حالي كه آنها طرفدار ايجاد تغييرات هستند. فكر ميكنم يكي از بهترين نمونههاي آن وقتي باشد كه تصميم گرفتند كتلين استارك را در نقش «بانوي سنگدل» به سريال بازنگردانند. اين تصميم يكي از مهمترين انحرافات سريال از كتاب است و ميدانيد كه من مخالف آن بودم و ديويد و دان اين تصميم را گرفتند. در داستان من، كتلين استارك بازميگردد و موجودي كينهتوز است كه افراد دوروبرش را رويينتن ميكند و سعي دارد انتقام خود را از مردم كنار رودخانه بگيرد. ديويد و دان تصميم گرفتند اين مسير داستان را پيش نروند و داستانهاي فرعي ديگر را دنبال كنند. اما هم كتاب و هم سريال هر دو معتبر هستند. حتي ميشود داستان ديگري هم درباره كتلين استارك گفت، چون شخصيتي خيالي است و وجود ندارد.
سختترين لحظه نوشتن اين مجموعه، چه زماني بود؟
بدون شك «عروسي خون». ميدانستم عروسي خون را خواهم نوشت و تمام طرح آن را ريخته بودم اما وقتي به آن بخش رسيد، كه دو سوم قسمت «توفان شمشيرها» را به خود اختصاص داده است، فهميدم نميتوانم اين بخش را بنويسم. از اين بخش گذشتم و صدها صفحه بعد از آن را نوشتم. كل كتاب كه تمام شد، به غير از صحنه عروسي خون و حتي ماجراهاي بعد از عروسي خون. نوشتن اين صحنه خيلي سخت بود چون من مدتها بود در فكر كتلين به سر ميبردم، و البته علاقه خاصي به راب پيدا كرده بودم، گرچه او شخصيتي با زاويه ديد خودش نبود و حتي به برخي از شخصيتهاي فرعي هم علاقهمند شده بودم. آنها شخصيتهاي فرعي هستند اما رابطهاي با آنها برقرار ميكني و من ميدانستم قرار است همه آنها بميرند. اين يكي از سختترين بخشهايي بود كه نوشتهام اما از طرفي از قدرتمندترين صحنههايي است كه خلق كردهام.
بانوي سنگدل بازگشت چون خداحافظي هميشگي با كتلين سخت بود؟
آره، شايد. خداحافظي نكردن بخشي از آن بود. بخش ديگر هم بحثي بود كه داشتم دربارهاش حرف زدم. و اينجا دوباره بايد به تالكين بازگردم. و ممكن است به نظر برسد كه دارم از او انتقاد ميكنم كه حدس ميزنم همين باشد. هميشه برگشتن گندالف از مرگ من را اذيت ميكرد. عروسي خون براي من در «ارباب حلقهها» مثل موريا در كتاب من است، و وقتي گندالف سقوط ميكند، لحظهاي تاثيرگذار است! در 13 سالگي نميدانستم چنين اتفاقي ميافتد و غافلگيرم كرد. گندالف نميتواند بميرد! او مردي است كه از همه اتفاقات خبر دارد! او يكي از قهرمانهاي اصلي است! آه خدا، بدون گندالف ميخواهند چي كار كنند؟ حالا موضوع درباره هابيتها است؟! و بورومير و آراگورن؟ خب، شايد آراگورن بتواند، اما لحظهاي شگرف است. معاملهاي احساسي است.
در كتاب بعدي او دوباره ظاهر ميشود و بين انتشار در امريكا اين كتابها شش ماه فاصله بود كه به نظر من ميليونها سال طول كشيد. تمام آن مدت فكر ميكردم گندالف مرده است و حالا بازگشته و گندالف سفيد است. و او كم و بيش مثل هميشه است به غير از اينكه قدرتمندتر است. احساس ميكردم به من خيانت شده است. و همين كه سنم بالاتر رفت و بيشتر آن را در نظر گرفتم و به نظرم آمد كه مرگ تو را قدرتمندتر نميكند. از جهاتي اين موضوع من را به بحث با تالكين كشاند كه گفتم: « آره، اگر كسي از مرگ بازگردد، مخصوصا اگر با مرگي خشن و پرآزار مرده باشد، به هيچوجه در هيبت انسانهاي خوب بازنميگردد.» اين كاري بود كه من سعي داشتم انجام دهم و هنوز هم ميكوشم آن را با بانوي سنگدل انجام دهم.
و جان اسنو هم در سريال با تجربه بازگشت از مرگ نوعي شخصيت پوچ شده است؟
درسته. و بريك دونداريون بيچاره كه قرار بود براي سايهاندازي روي همه اينها بازگردد و هر بار كمتر او را در هيبت بريك ميبينيم. حافظهاش رو به زوال است، خودش زخمي است، جسمش روز به روز كريهتر ميشود، چرا كه او ديگر انسان زنده نيست. قلبش نميزند، خون در رگهايش جاري نيست، او از گور بازگشته است، اما از گور بازگشتهاي كه از آتش جان گرفته است نه يخ كه دوباره به موضوع آتش و يخ بازميگرديم.
چيزي هست كه ما دربارهاش صحبت نكرده باشيم؟
به گمانم ميتوانم در مورد پرسش خشونت و زنان بيشتر توضيح بدهم. چون موضوع پيچيده و آزاردهندهاي است. براي بازنگري اين نكته بايد بگويم من كتابهاي زيادي را امضا كردهام و فكر ميكنم خوانندههاي زن اين كتابها بيشتر از مردان باشند. احتمالا 55 درصد زنان و 45 درصد را مردان تشكيل ميدهند، اما ديدهام كه خوانندههاي زن موضوعات را بيشتر بررسي ميكنند و عاشق شخصيتهاي زن داستان هستند. من از خلق آريا، كتلين، سانسا، برني و دنريس و همه آنها بسيار خوشحالم.
در آينده زماني كه «ترانه يخ و آتش» به پايان ميرسد، اميدوار هستيد دوباره روي ژانرهاي مختلف كار كنيد؟
بله... اما هنوز سالها از تمام شدن اين داستان مانده است و حالا 68 سالهام، پس... آنقدر ايده دارم كه تا 168 سالگي كتابهاي ديگري بنويسم. اما به احتمال زياد تا 168 سالگي زنده نميمانم. پس چقدر زمان دارم؟ من هميشه ايدههاي جديدي در سر داشتهام و ممكن است بعضي از ايدههاي قديميام را ننويسم. خب، كي ميداند؟ من چيزهايي مينويسم كه دلم ميخواهد بنويسم. موفقيت كتابها و سريال خوششانسي است. اين كتابها را تمام خواهم كرد؛ فكر ميكنم تعهدي به دنيا و خوانندههايم دارم. اين اثري است كه به خاطرش من را به خاطر خواهند آورد. اما اميد دارم بعد از آن چيزهاي ديگري هم بنويسم. شايد به نوشتن داستان كوتاه بازگردم. عاشق نوشتن داستان كوتاهم. سالهاست سراغش نرفتهام اما در اين حيطه هم چيزهايي براي عرضه دارم. هرگز قصد ندارم سراغ نوشتن هفت جلد كتاب قطور كه 30 سال طول كشيد، بروم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com