به گزارش بولتن نیوز، «اولیویه روآ» پژوهشگر ارشد مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه، متولد سیام اگوست 1949 در لاروشل فرانسه است که به دنبال مطالعه در فلسفه و زبانهای شرقی(فارسی)، موفق به گرفتن مدرک در فلسفه و همین طور علوم سیاسی (دکترا) شد، وی همچنین در سال 1988، مشاور UNOCA (دفتر هماهنگیهای افغانستان سازمان ملل متحد) بوده است، روآ در زمینه مسائل اسلام سیاسی، خاورمیانه و آسیای مرکزی نیز تحقیقاتی دارد. علاوه بر این، روا مقالات بسیاری درباره روابط خارجی ایران نوشته است.
وی برای نوشتن کتاب جدیدش، سراغ زندگی جوانانی رفته که از اروپا به داعش و دیگر گروههای سلفی پیوستهاند و نهایتاً خود را در عملیاتی انتحاری منفجر کردهاند. روآ دریافت که زندگی این جوانان شباهتهایی انکارناپذیر با همدیگر داشته: اغلب دورانی از بیبندوباری را گذراندهاند، سپس ناگهان نوزایی دینی شدیدی را تجربه کردهاند و به فاصلهای کوتاه به استقبال جنگ و انتحار رفتهاند، اما آنچه هیچوقت اهمیتی برایشان نداشته، خود اسلام بوده است. آنچه در ادامه میآید گزیدهای از کتاب اولیویه روآ با عنوان «جهاد و مرگ؛ جذابیت جهانی دولت اسلامی» است که در وبسایت گاردین منتشر و توسط وبسایت ترجمان ترجمه شده است:
خشونت تروریستهای جهادی در دو دهه گذشته خصیصه کاملاً منحصربهفرد و نوظهوری داشته است. تروریسم و جهاد، هر دو، سالهای مدیدی است که وجود دارند و گونههایی از ترورِ «جهانیشده» -که در آن مکانهای سمبلیکِ بخصوص یا شهروندان بیگناه، بدون توجه به مرزهای ملی، هدف قرار میگیرند- دستکم تا زمان جنبش آنارشیستیِ نیمه دوم قرن نوزدهم قدمت دارد. آنچه در این میان بیسابقه است، این است که تروریستهای امروزی آگاهانه مرگ را بر زندگی برمیگزینند.
*این شوق به مرگ چه دلالتی درباره رادیکالیسم اسلام معاصر دارد
در طول بیست سال گذشته -از خالد کلکال، طراح اصلی بمبگذاری در مترو پاریس در سال 1995 تا عاملان حمله به سالن تئاتر بتالکان پاریس در نوامبر 2015– تقریباً همه تروریستها در فرانسه یا خودشان را منفجر کردهاند یا به دست پلیس کشته شدهاند. محمد مراح -که در جریان اقدامی تروریستی در سال 2012 یک ربّی و سه کودک یهودی را در مدرسه یهودیانِ تولوز کشت- به نقلقول مشهورِ منسوب به بنلادن استناد میکرد که جهادیها مدام آن را تکرار میکنند: «ما مرگ را دوست داریم، همانطور که شما زندگی را» حالا دیگر مرگ تروریستها رخدادی غیرمنتظره یا پیامد ناگوار عملیاتشان نیست، بلکه جزو لاینفک آن است. همین شیفتگی به مرگ را میتوان در میان جهادیهایی که به داعش میپیوندند نیز بازجست. برای اینها، عملیات انتحاری غایتالقصوای پیوستنشان به داعش است.
این انتخاب سیستماتیک مرگ پدیدهای نوظهور و بیسابقه است. عاملان حملات تروریستی در فرانسه در دهههای 70 و 80 میلادی -خواه با خاورمیانه در ارتباط بوده باشند خواه نه– فرارشان از صحنه عملیات را به دقت برنامهریزی میکردند. سنت مسلمانان برای شهیدی که در میدان نبرد کشته میشود ارج و قدر فراوانی قائل است، اما به هیچ عنوان مرگ افرادی را که خودشان را به تهلکه میاندازند به رسمیت نمیشناسد، زیرا چنین کاری دخالت در اراده الهی محسوب میشود. پس چرا در طول بیست سال گذشته تروریستها اینگونه در پی مرگ خویشاند؟ این شوق به مرگ چه دلالتی درباره رادیکالیسم اسلام معاصر دارد؟ و معنا و فحوای آن برای جوامع امروزی ما چیست؟
پرسش اخیر حائز بیشترین اهمیت است؛ چون چنین رویکردی به مرگ ارتباط وثیقی با این واقعیت دارد که جهادگرایی معاصر -دستکم در غرب و نیز در ترکیه و مغرب عربی- نه تنها جنبش جوانانی است که مستقل از مذهب و فرهنگ والدینشان پرورش یافتهاند، بلکه در دل فرهنگ گستردهتری قرار دارد که حول مفهوم جوانی شکل گرفته است. این جنبه از جهادگرایی مدرن واجد اهمیتی بنیادی است.
*این جنبه خودویرانگرانه هیچ ربطی به سیاست خاورمیانه ندارد
هر جا چنین نفرت نسلیای پا گرفته است، پای نوعی سنتشکنی فرهنگی نیز به ماجرا کشیده شده است، سنتشکنیای که به یک ضرب خواهان برانداختنِ انسانها، شمایلها، عبادتگاهها و حتی کتابهاست و حافظه در آن نیست و نابود میشود. «همهچیز را یکسره از نو نوشتن» هدف مشترک ارتش سرخ مائو، خمرهای سرخ و جنگجویان داعش است. یکی از جهادیهای بریتانیایی در جزوه راهنمای عضوگیری داعش چنین مینویسد: «وقتی در خیابانهای لندن، پاریس و واشنگتن همچون مصیبت بر سرتان نازل شویم... نه تنها خونتان را در خیابانها جاری میکنیم، بلکه تندیسها و شمایلتان را در هم میشکنیم؛ تاریختان را یکسره پاک میکنیم و از همه دردآورتر، دین کوکانتان را تغییر میدهیم تا پاسدار خاطره ما باشند و اجدادشان را لعنت کنند».
تمامی انقلابها شور و تعصب جوانان را شعلهور میسازد، اما فقط معدودی از انقلابها کمر به نابود کردن گذشته میبندند. بلشویکهای انقلابی ترجیح دادند به جای تبدیل گذشته به ویرانه آن را در موزهها بگذارند و انقلابیون جمهوری اسلامی ایران هیچگاه به فکر منفجرکردن تخت جمشید نیفتادند.
این جنبه خودویرانگرانه هیچ ربطی به سیاست خاورمیانه ندارد و از منظر استراتژیک بسیار مخرب است. گرچه داعش اعلام کرده است که هدفش احیای خلافت است، اما نهیلیسم آن مانع میشود که مطلقاً بتواند به راهحلی سیاسی دست یابد، وارد مذاکره شود یا در درون مرزهایی به رسمیت شناختهشده، جامعهای با ثبات را محقق سازد.
احیای خلافت خیالی خام است، اسطورهای است متعلق به هویتی ایدئولوژیک که مدام قلمروش را گسترده میسازد. احیای خلافت از منظر استراتژیک ناممکن است و به همین علت است که افرادی که خود را جزوی از خلافت میدانند، به جای اینکه خودشان را وقف منافع مسلمانان منطقه کنند، اینگونه به استقبال مرگ میروند. هیچ چشمانداز سیاسیای وجود ندارد، هیچ آینده روشنی و نه حتی هیچ مکان امنی برای عبادت. با این حال، گرچه مفهوم خلافتبخشی از تخیل مذهبی مسلمان است، طلب مرگ چنین نیست.
* این نوع از حملات تروریستی بیشتر جان مسلمانان را میگیرد تا غربیها را
مضافاً اینکه تروریستم انتحاری حتی از منظر نظامی هم کارآمد و مؤثر نیست. در تروریسم «ساده»، چند فرد مصمم میتوانند آسیبهای قابلتوجهی به دشمنانی وارد آورند که بسیار از آنان قدرتمندترند و به همین دلیل میتوان رگههایی از عقلانیت را در این نوع از تروریسم مشاهده کرد، اما تروریسم انتحاری مطلقاً غیرعقلانی است؛ ایده جنگجویان کار بلد یکبار مصرف بههیچ وجه عقلانی نیست. حملات تروریستی، جوامع غربی را به زانو در نمیآورد، فقط واکنش طرف مقابل را بر میانگیزاند. این نوع از حملات تروریستی بیشتر جان مسلمانان را میگیرد تا غربیها را.
رابطه سیستماتیک با مرگ، فقط، یکی از راهها برای فهم رادیکالیسم امروزی است: محورِ رادیکالیسم معاصر نهیلیسم است. آنچه رادیکالیسم معاصر را این چنین اغواکننده و فریبنده میسازد، ایده شورشی تمامعیار است؛ خشونت وسیله نیست، خود هدف است.
اما این تمام داستان نیست؛ کاملاً محتمل است که دیگر صور تروریسم -صورتهای «عقلانی»تر آن- از نو پدیدار شوند و البته این نیز کاملاً محتمل است که این نوع از تروریسم صرفاً پدیدهای زودگذر باشد.
دلایل ظهور داعش را، بیشک، باید در ارتباط با سیاست در خاورمیانه جست و افول داعش عناصر بنیادین این وضعیت را تغییر نخواهد داد. داعش مخترع تروریسم نیست؛ مُشتی است از خرواری که پیش از این نیز وجود داشته است. نبوغ داعش در این است که توانسته برای جوانان داوطلب [مرگ] چهارچوب رواییای فراهم کند که آنان میتوانند درون آن به خواستها و آرزوهایشان دست یابند. لذا، برای داعش اهمیتی ندارد که افرادی که داوطلب مرگ میشوند -اشخاص پریشان و مضطرب، انسانهایی آسیبپذیر و شورشیانی که هیچ آرمان به خصوصی ندارند- عضوی از این جنبش نباشند. مهم این است که آماده باشند بیعت خود را اعلام کنند تا عملیات انتحاریشان بدل به بخشی از روایت جهانی داعش شود.
به همین دلیل است که ما برای تبیین داعش نیازمند رویکرد جدیدی هستیم، رویکردی که بتواند هم خشونت اسلامی معاصر و هم دیگر صورتهای خشونت و رادیکالیسمِ شبیه به آن را تبیین کند، صورتهایی که بیانگر شورش نسلی، خودتخریبی، گسست رادیکال از جامعه، نوعی زیباییشناسی خشونت و مناسک آخرالزمانی هستند.
عموماً این موضوع نادیده انگاشته میشود که تروریسم و سازمانهای انتحاری مانند القاعده و داعش پدیدههای بیسابقهای در تاریخ جهان اسلام هستند و نمیتوان آنها را بهسادگی و با توسل به خیزش بنیادگرایی تبیین کرد. باید به این مطلب التفات کنیم که این تروریسم ناشی از رادیکالیزهشدن اسلام نیست، بلکه ناشی از اسلامیزهشدن رادیکالیسم است.
مسأله «اسلامیزهشدنِ رادیکالیسم» اصلاً به معنای تبرئه اسلام نیست، بلکه این انگاره معطوف به این پرسش است که چرا شورشیان جوانْ اسلام را پارادایم عصیان تمامعیار خود به شمار میآورند. اسلامیزهشدن رادیکالیسم انکار نمیکند که در تمام طول 40 سال گذشته بنیادگرایی در حال بسط و توسعه خویش بوده است.
*رادیکالیسم خشونتطلب نتیجه رادیکالیسم دینی نیست
این رویکرد مناقشات فراوانی برانگیخته است. یکی از منتقدان ادعا کرده است که من علل سیاسی این دست شورشها را نادیده گرفتهام، عللی مانند میراث شوم استعمار، مداخلۀ نظامی غرب علیه مردم خاورمیانه و طرد اجتماعی مهاجران و فرزندانشان. از سوی دیگر، متهم شدهام
که مسأله ارتباط میان خشونتِ تروریستی و رادیکالیسم اسلامیِ ناشی از سلفیگرایی -تفسیری بینهایت محافظهکارانه از ایمان اسلامی- جایی در رویکرد تبیینی من ندارد. من به خوبی از تمامی این جنبهها مطلعم. ادعای من صرفاً این است که چنین جنبههایی برای فهم و تفسیرِ پدیداری که امروزه با آن مواجهیم ناکافی است، زیرا میان دادههای تجربی در دسترس ما هیچ ارتباط علیای وجود ندارد.
استدلال من این است که رادیکالیسم خشونتطلب نتیجه رادیکالیسم دینی نیست، گرچه رادیکالیسم دینی عموماً سیری مشابهِ رادیکالیسم خشونتطلب دارد و هر دو متوسل به ایدههای پارادایمی یکسانی میشوند. هیچکس منکر وجود بنیادگرایی دینی و مشکلات اجتماعی گسترده ناشی از آن نیست. به هر حال، بنیادگرایی دینی ارزشهای مبتنی بر انتخاب فردی و آزادی شخصی را انکار میکند. اما بنیادگرایی دینی لزوماً به خشونتطلبی سیاسی منجر نمیشود.
اعتراض میکنند که رادیکالیسم اسلامی از انگیزههای مختلفی نشأت میگیرد: «رنجی» که مردم در جوامع پسااستعماری تجربه میکنند، تبعیض ناشی از نژادپرستی و گونههای دیگر تبعیض، بمباران بمبافکنها و پهپادهای آمریکایی، شرقشناسی و امثالهم. این مطلب متضمن این نتیجه است که «فقط» قربانیان دست به شورش میزنند، اما ارتباط میان شورشیان و قربانیان بیشتر ارتباطی موهوم است تا واقعی.
*عاملان حملات اروپا ساکن نوار غزه، لیبی یا افغانستان نیستند
عاملان حملات اروپا ساکن نوار غزه، لیبی یا افغانستان نیستند. آنها لزوماً فقیرترین، تحقیرشدهترین و منزویترین اقشار نیستند. این واقعیت که 25 درصد جهادیها به اسلام تغییر دین دادهاند، نشانگر این است که رابطه میان رادیکالها و «مردمانشان»، تا حد زیادی، برساختهای تخیلی است.
این شورشیان عمدتاً از طبقات رنجکشیده برنخاستهاند. این فرضیه که این شورشیان همان پرولتاریا، «تودهها» و مردمِ استعمارزده هستند، به هیچ عنوان بر وضعیت ابژکتیو شورشیان مبتنی نیست. قلیلی از تروریستها یا جهادیها داستان زندگی خودشان را تعریف میکنند. آنها عموماً در این باره حرف میزنند که دیدن رنج دیگران چطور آنها را برانگیخته است. عاملان حمله بتالکان پاریس فلسطینی نبودند.
تا میانه دهه نود میلادی، اکثر جهادیهای بینالمللی از خاورمیانه آمده بودند و در واقع، پیش از سقوط رژیم کمونیستی در سال 1992، در افغانستان جنگیده بودند. آنها سپس به کشور خودشان بازگشتند تا جهاد را ادامه دهند یا اهدافشان را تبلیغ کنند و همین گروهها آغازگر موج اول حملات «جهانی» بودند (نخستین حمله به مرکز تجارت جهانی در سال 1993، بمبگذاری در سفارتخانههای آمریکا در آفریقای شرقی در سال 1998، حمله به کشتی یواساس کول آمریکا در سال 2000).
نخستین نسل از جهادیها را افرادی مانند اسامه بنلادن، رمزی یوسف و خالد شیخ محمد پرورش دادند. اما از سال 1995 نسل جدیدی از جهادیها پدید آمدند که در غرب به «تروریستهای بومی» مشهور شدهاند.
این رادیکالهای جدید چه کسانی بودند؟ ما به لطف پلیس هویت بسیاری از اینها را، که عاملان حملات تروریستیِ مختلف در اروپا و آمریکا هستند، میشناسیم. بسیاری از آنها نیز در حین طراحی عملیات جدید گرفتار شدند. تمامی اطلاعات زندگینامهای که روزنامهنگارها جمع کردهاند، اکنون، در دسترس ماست. برای سردرآوردن از سیر زندگی این تروریستها نیازی به تحقیقات شاق و طاقتفرسا نیست، چون تمامی دادهها و زندگینامهها اکنون در دسترس است.
اگر میخواهیم انگیزههای آنان را بفهمیم، باید به گفتههای خودشان توجه کنیم، چتهای گوگل، گفتگوهای اسکایپی و پیامهای فیسبوک و واتساپ. آنها با خانواده و دوستانشان تلفنی حرف میزنند و قبل از اینکه بمیرند بیانیه صادر میکنند یا ویدئو منتشر میکنند. خلاصه اینکه، حتی اگر نتوانیم مطمئن باشیم که مقصود آنها را کاملاً میفهمیم، دستکم تاحدی با آنها آشنا هستم.
* زندگی این افراد در طول 20 سال گذشته شباهتهای بسیاری با هم داشته است
دانستههای ما درباره زندگی تروریستهایی که در اروپا دست به عملیات زدهاند، بیشتر از دانستههای ما درباره جهادیهایی است که به کشورهای خارجی رفتهاند و هیچگاه بازنگشتهاند. اما -همانطور که یکی از پژوهشهای انجام شده در «مؤسسه مطالعات سیاسی پاریس» درباره جهادیهای فرانسویِ کشته شده در سوریه نشان میدهد- شباهتهای بسیاری میان این دو گروه وجود دارد. در اینجا تمرکز من عمدتاً معطوف به جهادیهای فرانسوی/بلژیکی است که اکثریت جهادیها در جوامع غربی را دارا هستند. البته آلمان، بریتانیا، دانمارک و هلند هم جهادیهای زیادی دارند که عازم خط مقدم نبرد شدهاند.
با استفاده از این اطلاعات، من مجموعهای از دادهها را درباره 100 نفر از جهادیهایی که در عملیات تروریستی در فرانسه شرکت داشتهاند یا در طول بیست سال گذشته فرانسه یا بلژیک را برای پیوستن به این جریان جهانی ترک کردهاند، جمعآوری کردهام. این دادهها، مشتمل بر اطلاعات تمام افرادی است که در فرانسه یا بلژیک دست به عملیات بزرگ تروریستی زدهاند.
هیچ زندگینامه معیاری برای این گروه از تروریستها وجود ندارد، اما به هر حال در زندگی آنها میتوان برخی مضامین تکراری را مشاهده کرد. نخستین نتیجهای که میتوان از بررسی این زندگینامهها بدان رسید این است که زندگی این افراد در طول 20 سال گذشته شباهتهای بسیاری با هم داشته است. خصایص مشترکِ میان خالد کلکال، نخستین تروریست بومی فرانسه، و برادران کواشی، عاملان حمله شارلی ابدو، را در نظر بگیرید: نسل دومی بودن، جامعهپذیری اولیه، دوران جرائم پیشپاافتاده، دوران رادیکالیسم در زندان، حمله تروریستی و نهایتاً مرگ در درگیری مسلحانه با پلیس.
یکی دیگر از خصایص مشترک این گروه از افراطیون این است که تقریباً همگی نوعی تبدل و «نوزایی» دینی را تجربه کردهاند. آنها مسلمانانی هستند که پس از تجربه گونهای زندگی بهشدت دنیوی -گذراندن عمر در کلوبها، نوشیدن الکل، ارتکاب جرائم پیش پا افتاده- ناگهان ایمانشان به شعائر دینی را از نو تجدید کردند، چه به صورت انفرادی و چه در درون گروههای کوچک. برادران عبدالسلام در بروکسل متصدی یک بار بودند و در ماههایِ پیش از تیراندازی در بتالکان مدام به کلوبهای شبانه رفتوآمد داشتند. اکثر آنها چند ماه پس از «بازگشت» یا «تبدل» دینیشان دست به عملیات تروریستی زده بودند، اما همواره پیش از این در زندگیشان نشانههایی از رادیکالیسم را بروز داده بودند.
*اکثر این نو رادیکالها عمیقاً غرق در فرهنگ جوانی معاصر هستند
تقریباً در تمامی موارد، فرایند شکلگیری گروههای رادیکال مانند هم بوده است. فرایند عضویت در این گروهها نیز همواره یکسان است: برادرها، دوستان دوران کودکی، رفقای زندان و گهگاه رفقای کمپ آموزشی. میزان عضویت برادر-خواهرها نیز در این گروهها چشمگیر است.
این میزان از عضویت برادر-خواهرها در هیچیک از دیگر گروههای رادیکال به چشم نمیخورد، چه گروههای رادیکالهای چپ و چه دیگر گروههای رادیکال اسلامگرا. این امر نشان میدهد که مسائل مربوط به «نسل» تا چه اندازه در فهم این گروهها حائز اهمیت است.
داوید والا، یکی از جهادیهای سابق، مینویسد که خطابه واعظان مبلغ رادیکالیسم را میتوان اینگونه تلخیص کرد: «اسلام پدران شما یادگار استعمارگران است، اسلام خم و راست شدن و اطاعت کردن. اما اسلام ما اسلام مبارزه است، اسلام خون و مقاومت».
رادیکالها اغلب یتیم هستند، مانند برادران کواشی یا در خانوادههای ازهمگسیخته پرورش یافتهاند. آنها لزوماً علیه پدر و مادرهایشان شورش نمیکنند؛ آنها علیه چیزی قیام میکنند که والدینشان نمایندگی میکنند: تحقیر، سازش با جامعه و نیز علیه آنچه به نظرشان از جهالت دینی والدینشان نشئت میگیرد.
اکثر این نو رادیکالها عمیقاً غرق در فرهنگ جوانیِ معاصر هستند: آنها به کلوبهای شبانه میروند، روابط آزاد جنسی دارند، سیگار میکشند و مشروب میخورند. طبق دادههای من، نزدیک به 50درصد از جهادیها در فرانسه سابقه ارتکاب جرائم جزئی دارند، عمدتاً فروشندگی مواد مخدر، گاهی اعمال خشونتآمیز و در معدودی از موارد سرقت مسلحانه. این آمار درباره جهادیها در آلمان و آمریکا هم صدق میکند، از جمله موارد بیشمار رانندگی در حال مستی. لباس پوشیدن آنها هم مانند دیگر جوانان امروزی است: پوشیدن لباسهای برند، انواع کلاهها (مثلاً کلاههای بیسبال) و خلاصه مد و فشنهای خیابانی که نمیتوان آنها را اسلامی دانست.
سلیقه موسیقایی آنها هم تابع مد زمانه است: از موسیقی پاپ خوششان میآید و مدام به کلوب میروند. یکی از شناختهشدهترین چهرههای جهادی که برای جنگ به سوریه رفت، خواننده رپ آلمانی دنیس کاسپرت5 با نام هنری دسو داگ است که بعدها نام خود را به ابوطلحه الآلمانی تغییر داد. طبعاً این جوانان عاشق بازیهای کامپیوتری و فیلمهای خشن آمریکایی نیز هستند.
* آنها معمولاً در محیطهای دینی پرورش نیافتهاند
تمایلات خشونتطلبانه این گروه از جوانان میتواند راههایی غیر از جهاد و تروریسم برای ظهور و بروز خود بیابد (باندهای مسلحِ مارسی نمونهای از این تمایلات است). چنین تمایلاتی میتوانند از طریق نهادها یا ورزش به مسیرهای دیگری هدایت شود؛ محمد مراح میخواست عضو ارتش شود یا گروهی از نوکیشان پرتغالی، با اصالت آنگولایی، که در یک باشگاه بوکس تایلندی -که توسط یک ان.جی.اوی بریتانیایی تأسیس شده بود- گرد هم آمده بودند، لندن را به قصد پیوستن به داعش ترک کردند. در حیات اجتماعی جهادیها، باشگاههای رزمی مهمتر از مساجد هستند.
زبان این افراطیون همواره زبان همان کشور محل زندگیشان است. در فرانسه، آنها وقتی دچار تبدل دینی میشوند، اغلب، گویش حاشیهنشینان، بونیو، را برمیگزینند، گویشی که میان سلفیها بسیار رایج است.
آنان در دوران زندان با رادیکالهای «طراز اول» آشنا میشوند و بدین ترتیب در معرض روایتی از دین قرار میگیرند که فرسنگها با دینِ نهادینهشده فاصله دارد. زندان عناصری را که رادیکالیسم معاصر از آنها توش و توان میگیرد، تقویت کرده و آتش آنها را شعلهورتر میسازد: مسائل نسلی، طغیان علیه سیستم، اشاعه صورتی سادهسازیشده از سلفیگرایی، تشکیل گروههای همبسته و متحد، جستجوی عزتنفسی که ناشی از احترام به هنجارهاست و بازتفسیر جرائم مختلف بهعنوان ابزاری مشروع برای مخالفت سیاسی.
دیگر خصیصه مشترکِ جهادیها فاصله گرفتن آنها از محیط پیرامونشان است. آنها معمولاً در محیطهای دینی پرورش نیافتهاند. رابطه آنها با مساجدِ محلی متضاد و مبهم است: یا گهگاه و بهصورت نامنظم به مسجد میرفتند یا به خاطر توهین به امام جماعت مسجد از آنجا طرد شده بودند. هیچکدام از آنها عضو اخوانالمسلین نبودند؛ هیچکدام برای جمعیتهای خیریه اسلامی کار نمیکردند؛ هیچکدام در فعالیتهای تبلیغی اسلامی مشارکتی نداشتند؛ هیچکدام عضو نهضت همبستگی فلسطین نبودند و تا آنجا که میدانم هیچکدام در شورشهای سال 2005 فرانسه نقشی نداشتند. اینگونه نیست که آنها نخست هوادار قرائت رادیکالی از اسلام شدهاند و سپس به تروریستها پیوستهاند.
* کی و چرا این جهادیها به آغوش دین غلتیدند
در واقع، اگر هم با رادیکالیسم اسلامی آشنایی داشتهاند، آشناییشان از طریق مساجد سلفی نبوده است، بلکه یا به صورت فردی بوده یا از طریق همین گروههای تروریستی. تنها استثناء در بریتانیاست که شبکهای از مساجد افراطی و ستیزهجو در آن به فعالیت مشغولاند، مساجدی که از پایگاههای اصلی گروه المهاجرون به شمار میروند، گروهی که زمینهساز پیدایش گروه افراطیتر «شریعت برای بریتانیا» به رهبری انجام تشودری شد. پس پرسش اصلی این است که کی و چرا این جهادیها به آغوش دین غلتیدند. شور و شوق مذهبی بسیار دیر و تا حدی ناگهانی از درون ساختارهای جامعه ظهور و بروز مییابد و البته به فاصله کوتاهی پس از آن، سر و کله تروریستها پیدا میشود.
خلاصه کنم؛ جهادی جوان در صورت ایدهآل خود واجد این اوصاف است: جوانی از نسل دوم مهاجران یا یک نوکیش؛ عموماً درگیرِ جرائم جزئی؛ بدون هیچ آموزش مذهبی؛ که به تازگی و بهسرعت دچار تبدل و نوزایی دینی شده است، اکثر اوقاتش را یا با دوستانش میگذراند یا در اینترنت و ارتباط خاصی با مساجد ندارد. نوزایی دینی به ندرت مخفی نگاه داشته میشود و معمولاً جلوههای بیرونی آشکاری دارد، اما این نوزایی لزوماً به این معنی نیست که فرد خود را غرق در شعایر و مناسک دینی سازد. خشونتْ رتوریکِ گسست است: دشمن کافر است و بههیچعنوان نمیتوان با او به سازش و مصالحه رسید؛ حتی خود اعضای خانواده فرد هم در جرگه کافراناند، چون یا نسبت به حقیقت اسلام کورند یا از تغییر دین سر باز میزنند.
در عین حال، نمیشود گفت که تصمیم جوانهای رادیکال برای تعریف هویت خود بر اساس جهاد و اعلام بیعت با گروههای اسلامی رادیکال به هیچ عنوان انتخابی فرصتطلبانه نیست: یگانه تفاوتِ جهاد با دیگر صور خشونت که جوانان غرق آنها میشوند، ارجاع به اسلام است. اشارهکردن به این فرهنگ گسترده و فراگیر خشونت به معنی «تبرئه» کردن اسلام نیست. این واقعیت که این جوانان اسلام را بهعنوان چارچوب فکر و فعالیتشان انتخاب میکنند، غیرقابلچشمپوشی است و دقیقاً همین اسلامیزهشدن رادیکالیسم است که باید هدف تبیین ما باشد.
جدا از خصایص مشترکی که در بالا ذکر کردیم، نمیتوان هیچ ویژگی اقتصادی و اجتماعی مشترکی میان این گروه از جوانان رادیکال یافت. بر اساس تبیینی معروف و البته بسیار سادهبینانه، تروریسم ناشی از ادغام ناموفق این جوانان [در جوامع مادر] است و به همین دلیل نشانهای پیشگویانه از جنگ داخلی. این تبیین تودههای عظیم مسلمانانی را در نظر نمیگیرد که جزوی از جامعه مادر شدهاند و به مراتب بالای اجتماعی دست پیدا کردهاند. مثلاً این واقعیتی انکارناپذیر است که در فرانسه تعداد مسلمانانی که در پلیس و نیروهای امنیتی ثبتنام میکنند، بسی بیشتر از مسلمانانی است که به گروههای جهادی میپیوندند.
علاوهبراین، رادیکالها از جوامع تندرو سر بر نیاوردهاند. بارِ متعلق به برادران عبدالسلام در بروکسل در یکی از محلاتی بود که در قُرُق «سلفیها» بود و لذا نوشیدن مشروبات الکی و حجابنداشتن در آن ممنوع بود. اما این مثال نشان میدهد که واقعیتِ این محلات پیچیدهتر از آن چیزی است که به ما گفتهاند.
عموماً جهادگرایی را ادامه منطقی سلفیگرایی محسوب میکنند. همه سلفیها جهادی نیستند اما همه جهادیها سلفیاند و به همین دلیل سلفیگرایی شاهراه جهادگرایی است. به عبارت دیگر، رادیکالیسم مذهبی را نخستین مرحله رادیکالیسم سیاسی به شمار آوردهاند. اما چنانکه دیدم، مسأله بسیار پیچیدهتر از این است.
مسلم است که این رادیکالهای جوان حقیقتاً به باورهایشان معتقدند: آنها واقعاً ایمان دارند که در صورت مرگ بهشت میروند و امور را فقط و فقط در چارچوب اسلام به رسمیت میشناسند. آنها به سازمانهای اسلامیای میپیوندند که میخواهند نظامی اسلامی را مستقر سازند یا حتی، در مورد داعش، خلافت را احیا کنند. اما اینجا درباره چه قرائتی از اسلام سخن میگوییم؟
چنانکه دیدیم، اینگونه نیست که جهادیها نخست به فهم عمیقی از متن مقدس دست پیدا کنند و سپس به دامان خشونت بلغزند. آنها هیچ فرهنگ دینی بخصوصی ندارند و مهمتر اینکه داشتن فرهنگ دینی مطلقاً اهمیتی هم برایشان ندارد. رادیکالشدن آنان به خاطر بدفهمیِ متن مقدس یا شستوشوی مغزی نیست؛ انتخابِ خودشان است، چون تنها رادیکالیسم است که برایشان جذابیت دارد. دادههایی که تاکنون از جانب مراجع متفاوت جمعآوری شدهاند، همگی، بر این مطلب صحه مینهند که میزان دانش دینی جهادیها به نحو فاحشی اندک است. بر اساس اسناد فاششده از درونِ داعش درباره بیش از 4000 هزار جنگجوی خارجی این گروه، با اینکه اکثریت این جنگجویان کاملاً تحصیلکرده بودند، اما 70 درصدشان اذعان کرده بودند که دانش اندکی از اسلام دارند.
*این تروریستها تقریباً هیچگاه مشخص نمیسازند که دقیقاً انتقام کدام جامعه اسلامی را میگیرند
مهم است که میان قرائت خود داعش از اسلام -که عمدتاً مبتنی بر سنت روششناختی تفسیر کلمات پیامبر اسلام است و ظاهراً مبتنی بر آثار بهاصطلاح «علمایِ» این حوزه است- و روایت جهادیهایی که با داعش بیعت میکنند تمایز بنهیم، روایت جهادیها در درجه اول حول گونهای قهرمانگرایی و خشونت مدرن امروزی میچرخد.
تفسیری از متون مقدس که صفحات «دابق» و «دارالاسلام» -دو مجله داعش که به انگلیسی و فرانسه منتشر میشوند- را پر کرده است، علت رادیکالیسم نیست. آنها صرفاً بیانگر نوعی دلیلتراشی الاهیاتی برای موجهسازی خشونت رادیکالهاست؛ این تفاسیر نه بر دانش حقیقی که بر مرجعیت و اقتدار مبتنیاند. وقتی جهادیها جوان از «حقیقت» سخن میگویند، بنیادگرایی دینی لزوماً به خشونتطلبی سیاسی منجر نمیشود.
به هیچ عنوان منظورشان دانشی حصولی و استدلالی نیست؛ آنها درباره یقین خودشان حرف میزنند که گهگاه با ارجاعی جادویی به آثار مشایخِ مفسر -که خودشان هیچگاه آنها را نخواندهاند- همراه میشود. برای مثال، سدریک، یکی از نوکیشان فرانسوی در دادگاه چنین ادعا میکند: «من یک جهادیِ کیبوردی نیستم. من از طریق یوتیوب دینم را تغییر ندادهام. من آثار علمای واقعی را خواندهام.» ادعای او در حالی است که حتی نمیتوانست عربی بخواند و با بقیه اعضای گروهش از طریق اینترنت ارتباط داشت.
بهتر است با شنیدن گفتههای خود تروریستها آغاز کنیم. در گفتههای آنها با مضامین یکسانی روبرو میشویم. مثلاً گفتههای منتشرشده پس از مرگِ محمد صدیق خان -رهبر گروهی که در سال 2005 عملیات تروریستی لندن را انجام دادند- را بهعنوان نمونه در نظر بگیرد.
محمد صدیق خان میگوید که نخستین انگیزهاش از انجام این عملیات ظلم و بیرحمیهایی است که کشورهای غربی علیه «مسلمانان» (یا به گفته خودش «امت من در سرتاسر جهان») مرتکب میشوند. دومین انگیزهاش همان داستان قهرمان انتقامجو است («من مستقیماً مسئول حفاظت از جانِ برادران و خواهران مسلمانم هستم و باید انتقام آنها را بگیرم» «حالا نوبت شماست که طعم حقیقی چنین وضعی را بچشید») سومین انگیزه او مرگ است («ما مرگ را دوست داریم، همانطور که شما زندگی را») و نیز رسیدن به بهشت («پروردگارا، مرا با محبوبانم –انبیا و اولیا و شهدا- محشور بفرما»).
این تروریستها تقریباً هیچگاه مشخص نمیسازند که دقیقاً انتقام کدام جامعه اسلامی را میگیرند. جامعه اسلامی برای آنان نوعی ناکجاآباد و واقعیتی غیرتاریخی است. جهادیها به هنگام بدگویی از سیاستهای غرب در خاورمیانه از اصطلاح «صلیبیون» استفاده میکنند؛ آنان به استعمار الجزایر توسط فرانسه اشاره نمیکنند.
رادیکالها هیچگاه آشکارا به دوران استعمار اشاره نمیکنند. آنان تمامی جنبشهای سیاسی و مذهبیِ پیش از خودشان را محکوم کرده و مردود میشمارند. آنان هیچگاه نبردشان را بخشی از نبرد پدرانشان نمیدانند؛ تقریباً هیچیک از آنان برای جهاد به کشور پدری خود بازنمیگردند. ذکر این نکته نیز بایسته است که تا آنجا که میدانم، هیچیک از جهادیها، چه مسلمانزاده و چه نوکیش، نه عضوی از نهضتهای هوادار فلسطین بودهاند و نه در هیچیک از انجمنهای مبارزه با اسلامهراسی یا حتا ان.جی.اوهای اسلامی فعالیتی داشتهاند. این جوانهای رادیکال، متون انگلیسی یا فرانسوی را در وبسایتهای اینترنت میخوانند و دانشی از زبان عربی ندارند.
اینکه مدافعانِ داعش هیچگاه درباره شریعت و تقریباً هیچگاه درباره جامعه اسلامیای که قرار است تحت حکومت آنها پدید آید سخنی نمیگویند، از عجایب است. آنانی که میگویند که به سوریه رفتهاند چون میخواستند «در یک جامعه اسلامی حقیقی زندگی کنند» معمولاً از جنگ بازگشتگانی هستند که انکار میکنند که در عملیات خشونتآمیز داعش شرکت داشتهاند، چنانکه گویی زندگی بر اساس قوانین اسلامی و خواست شرکت در جهاد با یکدیگر ناسازگار است. البته به یک معنا این دو امر با یکدیگر ناسازگارند، چون زندگی در یک جامعه اسلامی چیزی نیست که برای جهادیها جذابیتی داشته باشد: آنها برای زندگی کردن به خاورمیانه نمیروند، برای مردن بدانجا میروند. این همان پارادوکسِ پیشاروی ماست: این رادیکالهای جوانْ آرمانگرا نیستند، نهیلیستاند.
آنچه این گروه از جهادیها را از اسلافِ انقلابیشان، اسلامگرایان و سلفیها، رادیکالتر میسازد، نفرت آنها از جوامعِ موجود است، چه جوامع اسلامی و چه جوامع غربی. این نفرتْ خود را در تمنای آنها برای مرگ به هنگام عملیات تروریستی آشکار میسازد. آنها خود را به همراه جهانی که انکارش میکنند میکُشند. از یازده سپتامبر تاکنون، این شیوه مطلوب رادیکالها برای کشتهشدن است.
متأسفانه عامل انتحاریای که افراد زیادی را میکشد، در جامعه معاصر بههیچوجه کمیاب نیست. نمونه دمدستی افرادی است که در مدارس آمریکا دست به تیراندازی میزنند، افرادی که با انبوهی سلاح به مدارسشان میروند؛ بیهدف تیراندازی میکنند و تا آنجا که دستشان میرسد آدم میکشند و در نهایت یا خودکشی میکنند یا میگذارند که توسط پلیس کشته شوند. چنین افرادی پیش از حمله، تصاویر، ویدئوها و بیانیههایشان را در اینترنت منتشر میکنند. آنان با این کار ژست یک قهرمان را به خود میگیرند و این واقعیت که همه خواهند دانست که آنها که بودند مسحور و سرخوششان میکند. در فاصله سالهای 1999 تا 2016 حدود 50 حمله موفق یا ناموفق از این دست صورت گرفته است.
میپذیرم که تمایز میان این گروه از قاتلان انتحاری با مبارزان خلافت داعش مبهم است. مثلاً، عامل حمله نیس نخست به عنوان فردی روانی و سپس بهعنوان یکی از مبارزان داعش معرفی شد که با قصد قبلی دست به این جنایت زده است. اما این ایدهها لزوماً در تقابل با هم نیستند.
عمده این است که تمامی این مقولات را با هم درآمیزیم. هر کدام از این گروهها ویژگی منحصربهفردی دارند، اما ریسمانی وجود دارد که تمام این جنایتکاران (عاملان انتحاری، نهیلیستها و شورشیان) را به هم پیوند میزند. گروههایی مانند القاعده و داعش فرصتی برای بروز این خصیصهها فراهم میسازند.
داعش از هراس ما نیرو میگیرد و هراس اصلیای که داعش را نیرومند میسازد هراس از اسلام است. یگانه تأثیر استراتژیک چنین حملاتی تأثیر روانی آنهاست. چنین حملاتی ضربهای به توان نظامی کشورهای غربی وارد نمیسازد و حتی با جلوگیری از کاهش بودجه نظامی آنها را قویتر میسازد. آنها ضرر اقتصادیِ خاصی ایجاد نمیکنند و فقط تا بدانجا نهادهای دموکراتیک ما را به خطر میاندازند که ما خودمان این نهادها را از طریق مجادلات بیپایان درباره تعارضِ امنیت و حکومت قانون تضعیف کنیم. آنها این هراس را ایجاد میکنند که ممکن است جامعه ما از درون منفجر شود و جنگی داخلی میان مسلمانان و «دیگران» ایجاد شود.
ما از خودمان میپرسیم اسلام چیست و دنبال چه چیزی است، اما لحظهای درنگ نمیکنیم تا دریابیم که چیزی به نام جهان اسلام وجود ندارد؛ که انگاره امت در بهترین حالت امیدی دور است و در بدترین حالت صرفاً توهمی پوک؛ که نزاع اصلی در درجه اول میان خود مسلمانان است؛ که راهحل تمامی این تعارضات در وهله اول راهحلی سیاسی است؛ که مسائل ملی در خاورمیانه محورِ همه چیزند و مسائل اجتماعی کلید درهمآمیزی و ادغام [در جوامع مادر] هستند.
یقیناً داعش، همچون القاعده، تصویری خیالی و پرآبوتاب از نظام حکومتی خود به دست داده است، تصویری که در آن داعش غرب را شکست داده و مغلوب ساخته است. این تصویر، همچون تمام دیگر صور ایدئولوژیهای هزارهگرایانه، تصویری موهوم و خیالی است.
اما جهادگرایی، بر خلاف عمده ایدئولوژیهایِ سکولار در قرن بیستم، پایگاه اجتماعی و سیاسی بسیار نحیفی دارد. چنانکه دیدیم، جهادگرایی توان بسیج تودهها را ندارد و تنها در حاشیههاست که توان نفس کشیدن پیدا میکند.
گاه به این خیال وسوسه میشویم که اسلام را مسئول ایدئولوژی رادیکالی بدانیم که تودههای عظیمی از مردم را در سرتاسر جهان اسلام بسیج کرده است، همانگونه که نازیسم گروههای عظیمی از مردم آلمان را حول خود گرد آورد. اما واقعیت این است که ادعای داعش برای تأسیس خلافتی جهانی خیالی خام است و به همین دلیل است که تنها برای نوجوانان خشونتطلبی دلفریب است که به هذیان خودبزرگپنداری دچار گشتهاند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com