تکمیل مجموعه کتابهای خاطرات شهدای مدافع حرم ادامه دارد. انتشارات روایت فتح برای ثبت و انتشار زندگینامه شهدای مدافع حرم با چاپ چند جلد از مجموعه «مدافعان حرم» خیز بلندی در این راستا برداشته است.
به گزارش
بولتن نیوز، به گفته حسن علایی قرار است این مجموعه بعد از ایام ماه مبارک رمضان
رونمایی شود. علایی درباره انتشار مجموعه شهدای مدافع حرم از سوی انتشارات
«روایت فتح» گفته است: تدوین و انتشار مجموعه 12 جلدی «شهدای مدافعان حرم»
از سال 1395 آغاز و 7 عنوان کتاب نیز از این مجموعه منتشر شده است.
از
مجموعه شهدای مدافع حرم «شبیه خودش»؛ زندگینامه شهید حامد جوانی جوانترین
شهید مدافع حرم در سوریه، «پس از غروب »،«سرسر»، «شاهرگی برای حریم»، «عمار
حلب»، «قرار بیقرار» و «جانا» منتشر شده و کتابهای «چشمان یعقوب»،
«سروها ایستاده میمیرند»، «بادیگارد» و «مثل نسیم» نیز در دست انتشار
است.
مدیر انتشارات «روایت فتح» همچنین گفته است: کتابهای «به رنگ آسمان»
و «اسم تو مصطفی است» با موضوع مدافعان حرم در دست انتشار است. کتابهایی
که در مجموعه شهدای مدافع حرم قرار ندارند، بهطور مستقل بزودی منتشر
میشوند. علایی درباره جمعآوری زندگینامه شهدای مدافع حرم اظهار کرد:
جمعآوری و گفتوگو با خانواده شهدای مدافع حرم و بهعبارت دیگر متقاعد
کردن آنها برای صحبت با نویسندهها فرآیند بسیار دشواری است؛ با این وجود
خانوادههای شهدا بهرغم تحمل فشارهای روحی شدید با مسؤولیتپذیری و تعصب
پای میز مصاحبه نشستند.
یکی از کتابهایی که در مجموعه مدافعان حرم، از سوی
انتشارات روایت فتح بتازگی منتشر شده، «عمار حلب»، به قلم محمدعلی جعفری
است که ما را با شخصیت ناب یک شهید مدافع حرم به نام محمدحسین محمدخانی
آشنا میکند. این کتاب هفتمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم است. کتاب، 8 فصل
دارد که عنوان آن را مصراعی از یک بیت شعر تشکیل داده است؛ هر فصل هم به
بخشهای کوچکتری تقسیم شده که با شماره از هم تمیز داده میشوند. متن کتاب
290 صفحه در قطع پالتویی است و 17 صفحه هم تصاویر تکرنگ شهید به آن ضمیمه
شده است.
شهید محمدحسین محمدخانی در 9 تیرماه 1364 به دنیا آمد و 8 تیر
1389 ازدواج کرد و 16 آبان 1394 در حلب به شهادت رسید.
نویسنده کتاب «عمار
حلب» درباره ورود به موضوع شهدای مدافع حرم اظهار کرد: مدتها بود خاطرات
شهدای مدافع حرم را پیگیری میکردم و با آنها ارتباط میگرفتم. خیلی دلم
بر این بود کاری را برای یکی از شهدا انجام دهم و چون در فضای داستان کار
میکردم یک سری سوژههای داستانی هم حتی به ذهنم آمد و سوژهها را یادداشت
کرده بودم. اینها گوشه ذهنم بود تا اینکه شهید محمدخانی در سوریه به شهادت
رسید.
وی افزود: من با شهید محمدخانی رفیق بودم و در زمان دانشجویی که در
دانشگاه یزد درس میخواندم، ایشان دانشگاه آزاد یزد درس میخواندند. در
برنامههای فرهنگی مثل یادواره شهدایی که از طرف دانشگاه آزاد برگزار میشد
یا تدفین شهدای گمنام در دانشگاه یزد و یکی دو تا اردوی جهادی با هم
بودیم. در منزلشان روضه هفتگی داشتند و من به صورت هفتگی به خانهشان
میرفتم. پس از شهادت او، احساس دینی برای من ایجاد شد که باید کاری انجام
دهم. جعفری درباره میزان استقبال مردم از کتابهای شهدای مدافع حرم اظهار
داشت:
شهدای مدافع حرم هنوز غریبند، مثل زمان اعزامشان، مثل نحوه جهادشان
که هیچکس متوجه نمیشود. هنوز مردم خبر ندارند روایت فتح برای مدافعان حرم
هم کار کرده است ولی از سمت دیگر وقتی که کتاب دست مخاطب میرسید خیلی
برایش جذاب بود. یکی از چیزهایی که برای مخاطبان جالب بود این بود که شهید
محمدخانی خودش خیلی از کتابهای روایت فتح را خوانده بود. وصیت شهید
محمدخانی هم هست که به همسرش میگوید اگر من شهید شدم نیمه پنهان ماه،
خاطرات من را چاپ کند.
اینقدر خودش با این فضاها آشنا بود و خیلی از این
شهدا را میشناخت و سبک زندگی خیلی از شهدا را در زندگی خودش پیاده کرده
بود. جعفری در گفتوگویی با حریم حرم درباره راهکارهای افزایش مخاطبان
آثار مربوط به شهدای مدافع حرم اظهار کرد: سعی من بر این بود بیشتر در سبک
زندگی شهدا ورود کنم و بیشتر خاطرات تصویری آنها را ارائه کنم. مثلا یکی از
سوالاتی که من از همسر شهید داشتم این بود که او وقتی نمازش قضا میشد چه
کار میکرد؟ شاید چنین سوالی را کمتر کسی از همسر شهید میپرسد.
یا مثلا
این سوال وقتی که دعوایتان میشد چه کسی کوتاه میآمد. وی خاطرنشان کرد:
اگر ما بتوانیم در آثار خود به این سوالات جواب دهیم برای مخاطب جذابیت
خواهد داشت. من حتی در کتاب آوردهام که یک برههای شهید بزرگوار از رفتن
به میدان جنگ میترسید، جاهایی کم آورده بود ولی در نهایت به جایی رسید که
سرش را انداخت پایین تک و تنها به روستایی که پر از داعشی بود، رفت؛ این
آدم یک دفعه از آسمان نیامده که اینقدر شجاع باشد. وقتی اینها را شفاف
برای مخاطبان روشن کنیم آنها هم میتوانند درس بگیرند چگونه در جاهایی که
لنگ میزنند میتوانند جبران کنند.
آنچه در ادامه میآید یکی از بخشهایکتاب است که شما را با نوع قلم و
روایت این کتاب آشنا میکند. نویسنده سعی کرده با جملات کوتاه، براحتی و
روانی منظورش را به خواننده منتقل کند و از هر گفته بیاستفاده و غیرمفید
خودداری کرده است. صبح بین ساعت 6 و 7 بود که آن مکالمات پشت بیسیم را
میشنیدیم، فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت اتفاقی در محور کناری ما
افتاده، الان مسلحین از نقطهای میخواهند به این محور نفوذ کنند، اگر آنجا
سقوط کند محور ما هم آسیب میبیند.
او با اینکه شناختی از آن زمین و آن
منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش میگفت: «متنفرم از
اینکه توی زمینی که نمیشناسم عملیات کنم». این بار را به دوش کشید بهخاطر
اینکه زحمات چند روز گذشته بچهها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطه
مسؤولیت او نبود. 5-4 نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی. صبح
عملیات درگیر شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد.
شش،
هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند
«حاج عمار استشهد». سریع از اتاق عملیات گفتیم «حاج عمار شهید نشده، حالش
خوبه، فقط کمی جراحت داره». گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد.
این نیروها 3-2 سال بود که با حاج عمار کار میکردند. نمیخواستیم نگرانی
در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده،
نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیهشان را از دست بدهند». از این طرف در
اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال
رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این
بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگیناپذیر،
شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم. حاج قاسم بعد
از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست». دوستانی که جنازه عمار را دیده بودند
میگفتند «مثل کسی بوده که روزها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از
فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده».