کد خبر: ۴۶۸۲۸۴
تاریخ انتشار:

در جستجوی عشق

من ورودی بهمن بودم. بنابراین به پایان سال و آغاز سال تحصیلی جدیدی چیزی نمانده بود که به تهران آمدم.
در جستجوی عشقگروه اجتماعی: دو سال پیش من دانشجو و در تهران مشغول تحصیل بودم. خوشبختانه چون موقعیت مالی خانواده‌ام خوب بود، برخلاف اکثر دانشجویان شهرستانی که به صورت مشترک خانه‌ای تهیه می‌کنند، من با کمک پدرم یک آپارتمان کوچک خریده و در آن ساکن بودم، اما مشکلی که در کوچه محل سکونتم وجود داشت، پارک کردن ماشین‌ها بود و... ابتدا لازم است توضیح بدهم که من آن زمان یک اتومبیل شورلت آمریکایی - که خیلی عریض و پَت و پهن ات - خریده بودم. علتش هم این بود که از بچگی عاشق این گونه ماشین‌ها بودم و به همین دلیل، هنگامی که در تهران مشغول تحصیل شدم، به آرزوی قدیمی‌ام جامه عمل پوشاندم و شورلت دلخواهم را خریدم. مشکل این بود که کوچه ما تقریبا باریک بود.یعنی اگر یک ماشین داخل کوچه پارک می‌کرد و تا حد ممکن به دیوار نمی‌چسباند، رفت و آمد برای من خیلی مشکل می‌شد. خوشبختانه همسایه‌ها که آدم‌های خوب و باشعوری بودند، هنگامی که متوجه این نکته شدند، کمال همکاری را انجام داده و ماشین‌هایشان را تا حد ممکن به گونه‌ای پارک می‌کردندکه من دچار مشکل نشوم؛ این توضیح ضروری را به این دلیل نوشتم که چند سطر بعد سوالی برایتان پیش نیاید.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله خانواده سبز، من ورودی بهمن بودم. بنابراین به پایان سال و آغاز سال تحصیلی جدیدی چیزی نمانده بود که به تهران آمدم. وقتی آمدنم بهتهران برای ادامه تحصیل قطعی شد، والدینم خیلی اصرار داشتند که من که تنها پسرشان بودم، زودتر ازدواج کنم تامبادا دور از خانواده و در تهران بزرگ دچار مشکلات آنچنانی بشو!

من اما، بر خلاف تصور پدر و مادرم که فکر می‌کردند از ازدواج فراری هستم، به این علت خواسته آنها را به تأخیر می انداختم که همیشه دنبال دختری خاص بودم. دختری که زبر و زرنگ باشد و نگذارد کسی حقش رابخورد، تا به کمک چنین زنی در زندگی آینده‌ام موفق باشم. به همین دلیل نیز نمی‌توانستم به روش سنتی، یعنی خواستگاری رفتن ازدواج کنم. از طرف دیگر اهل دوستی‌های خیابانی و امثال آن هم نبودم تا آن روز که داخل پمپ بنزین نزدیک خانه‌مان آن دختر را دیدم که پشت یک ۲۰۶ نشسته و منتظر نوبت بود. ناگهان یک ماشین که سه، چهار جوان تنومند داخلش نشسته بودند از راه رسید و بدون توجه به نوبت دیگران، صف سایر ماشین‌ها را دور زد و رفت جلو پمپ! مردانی که پشت فرمان نشسته بودند هم - درست مانند خود من - به خاطر قُلچُماق بودن سرنشینان آن اتومبیل اعتراضی نکردند و... که در همین لحظه دختر جوان از ۲۰۶ پیاده و به آنها معترض شد. سایر راننده‌ها نیز گویی از خودشان خجالت کشیدند و به آنها اعتراض کردند و سرانجام آن اتومبیل برگشت داخل صف. در این میان من فقط به آن دختر فکر می‌کردم که سوای ظاهرش، همان باطن شخصیتی را داشت که من دنبالش بودم. بنابراین تصمیم گرفتم او را تعقیب کرده و خانه‌اش را پیدا کنم و... اما بدبختانه چون داخل صف بودم، نه راه پس داشتم و نه راه پیش تا در حسرت شناختن آن دختر بمانم. اما درست یک هفته بعد، روزی که داخل سوپرمارکت نزدیک خانه (که حدود ۲۰۰ متر تا کوچه‌مان فاصله داشت) ایستاده بودم، ناگهان آن دختر را دیدم که با همان ۲۰۶ جلو سوپرمارکت توقف کرد و داخل و مشغول خرید شد. وقتی او به خاطر گران‌فروشی صاحب مغازه به او معترض شد، یقین کردم که او همان دختری است که دنبالش می کردم!

بدبختانه چون من پیاده بودم و او سواره، هنگامی که از مغازه بیرون آمدیم او با ماشینش به سرعت دور شد، اما یک خوشحالی نصیبم شد؛ این که آن ۲۰۶ نقره‌ای رنگ، داخل کوچه خودمان شد. به این ترتیب پیدا کردنش برایم راحت شده بود. اما وقتی داخل کوچه شدم متوجه بدشانسی‌ام شدم؛ چرا که چهار ۲۰۶ نقره‌ای رنگ داخل کوچه پارک کرده بودند! کمی فکر کردم و به این بهانه که آن چهار ماشین بد پارک کرده‌اند، یکی یکی به سراغ ماشین‌های ۲۰۶ نقره‌ای رنگ رفتم و آژیر دزدگیر هر کدام را به صدا در آوردم تا بلکه کسی را که می‌خواستم پیدا کنم! مشکل این بود که هر چهار تا ۲۰۶ خوب پارک کرده بودند و هنگامی که راننده‌ها پایین می‌آمدند می‌دیدند ماشین من به راحتی داخل کوچه عبور می‌کند چپ چپ نگاهم می‌کردند و غرولندی نیز نثارم می‌شد! مصیبت بزرگ‌تر آن بود که هر چهار راننده پایین آمدند، اما از آن دختر که بعدا فهمیدم نامش لادن است، خبری نشد! کلافه بودم و نمی‌دانستم چکار کنم؟ اما با خودم کنار آمدم که هر طور شده او را پیدا کنم! لذا دوباره آژیر تک تک ۲۰۶ نقره‌ای رنگ‌ها را به صدا در آوردم و این مرتبه با رشادت از آنها سؤال کردم:‌«آیا چند دقیقه قبل دختر جوانی که عضو خانواده شما باشد از این ماشین پیاده نشد؟» جواب هر چهار اتومبیل منفی بود، ضمن این که یکی، دو نفرشان از سؤال عجیب من شاکی و عصبانی هم شدند و در نتیجه وسط کوچه مشغول بگو مگو با آنها بودم که ناگهان در پارکینگ یکی از خانه‌ها باز شد و هان ۲۰۶ به رانندگی لادن بیرون آمد.

در جستجوی عشق 

من نیز - بدون توجه به اعتراض‌ها و متلک‌های همسایه‌ها - پشت فرمان ماشینم نشستم و چون دنده عقب باید از کوچه خارج می‌شدم و سرعتم نیز زیاد بود، با چهار اتومبیل پارک شده تصادف کردم، (در واقع آینه بغل هر ۴ خودرو شکست) اما بی توجه به آنچه اتفاق افتاد و در میان اعتراض صاحبان ماشین‌ها، از کوچه خارج شدم و به تعقیب ۲۰۶ نقره‌ای پرداختم تا سرانجام پشت چراغ قرمز او را گرفتم و از ماشین پیاده شدم و در حالی که ماشین‌های پشت سرم بوق می‌زدند و اعتراض می‌کردند، به لادن گفتم: «فقط به این سوالم پاسخ بدهید: شما نامزد دارید؟ قرار نیست با کسی ازدواج کنید؟» پاسخ لادن اما این بود: «شما یا دیوانه‌اید یا پر رو؟»

چند شب بعد همراه مادرم - که با هواپیما به تهران آمد - به خواستگاری لادن رفتیم و خوشبختانه از او و خانواده‌اش جواب مثبت گرفتیم و اواخر ماه اسفند درست زمانی که طبیعت لبریز از شکوفه می‌شد عشق من و لادن هم به بار نشست. عشقی پس از جستجوی زیاد به دست آورده بودم.

و اما جالب‌ترین اتفاق این بود که صاحبان آن چهار اتوموبیلی که به آنها زده بودم، که یکی‌شان دربش هم خورده بود وقتی از ماجرا با خبر شدند، هیچ کدام حاضر نشدند خسارتی از من دریافت کنند!

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین