«ماجرای نیمروز»؛ فیلمی با تکیه بر مستندات و خط دراماتیک حسابشده.
به گزارش بولتن نیوز، «ماجرای نیمروز» یک فیلم سیاسی است که با محور قرار دادن دورانی پرالتهاب در اوایل انقلاب، قصه دراماتیک خود را بر بستری مستند روایت میکند و این مستندنمایی ویژگی مهم آن است.
محمدحسین مهدویان بعد از ساخت چندین مستند، با فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» وارد عرصه فیلمسازی شد؛ فیلمی که به نوعی وامدار همان ساختار در بازنمایی مستند بر بستر قصهای شخصیتپردازانه بود. قصه این فیلم با محوریت شخصیت احمد متوسلیان، خط درام زندگی او را با اوج و فرودهایی برآمده از واقعیت پی میگیرد. درواقع ویژگی اصلی فیلم همین بازسازی فضای مستند دورههای مختلف زندگی این قهرمان با تکیه بر یک خط داستانی کمرنگ است که طبعا وجه مستندگون کار را برجستهتر کند.
مهدویان در دومین فیلم خود نیز از همین برگ برنده و به گفته بهتر، ویژگی تجربههای موفق قبلیاش بهره برده و مستندنمایی تمهیدی است برای روایت قصهای واقعی از تاریخ سیاسی معاصر ایران که البته این بازخوانی یک ویژگی جدید هم دارد. اینبار نخ تسبیحی که فیلم را به هم پیوسته، قصهای بهمراتب پررنگتر و دراماتیکتر است که نقاط اوج رویدادهای هشت ماه پرالتهاب را به هم مرتبط میکند و تجربهای جدید در کارنامه این فیلمساز محسوب میشود.
محوریت در فیلمنامه «ماجرای نیمروز» که به قلم ابراهیم امینی و مهدویان به نگارش درآمده، با یک گروه تجسس و حفاظتی است که از ۳۰ خرداد سال ۶۰ تا بهمن ماه همان سال برای مقابله با فعالیت سازمان مجاهدین که وارد مرحله حملات تروریستی شده، وارد عمل شدند. این همان نخ تسبیحی است که رویدادهای این دوران را با استناد به تقویم تاریخ به هم پیوند میدهد. در این میان درامپردازی نیز به گونهای که خدشهای به وجه مستند کار وارد نکند، وارد کار شده تا حضور شخصیتها کاربردی و پیشبرنده درام باشد.
به همین دلیل هم خط عاطفی این درام که از ابتدا محملی برای ارتباط گرفتن این گروه تجسس با اعضای سازمان مجاهدین است، نه آنقدر پررنگ میشود که فیلم را تبدیل به یک درام عاشقانه کند، نه به گونهای رها میشود که ابتر و بیسرانجام بماند. درواقع مرحله کاشت، داشت، برداشت بهخوبی در طرح، پرورش و بهرهبرداری از این سویه عاطفی رعایت شده و آن را وارد عمق درام کرده است. این سویه به گونهای موازی و در لایههای زیرین خط اصلی پیش میرود که در انتها موقعیت کلاسیک تقابل عشق و وظیفه را به بهرهبرداری مورد نظر میرساند. اینبار هم عشق قربانی وظیفه میشود، آن هم با زخمی از ناکامی که بر پیکر کاراکتر باقی میماند تا فیلم به نوعی وظیفه و آرمان را ارزشگذاری کند.
پردازش شخصیتهای این گروه حفاظتی نیز با نسبتی متعادل از واقعیت و تخیل، به نتیجه نهایی منجر شده است؛ کاراکترهایی با خوی و خصلتهای انسانی مختلف و گاه متضاد که همه یک نقطه مشترک دارند، آن هم وظیفه و آرمان است و هر کدام به شیوه خاص خود برای حفظ این آرمان تلاش میکنند.
فیلمساز با خلق این رنگینکمان شخصیتی به نوعی قصد دارد مخاطب را به همراهی با این تاریخنگاری ترغیب کند و به همین دلیل هم با ریزهکاریهایی ابعاد انسانی و متضاد آنها را برجسته کرده تا به شکل درونگروهی نیز با هم تقابل و کشمکش داشته و به گفته بهتر، آدمهایی زنده، واقعی و همراهیبرانگیز باشند؛ چه مخاطب با ایدئولوژی آنها موافق باشد چه مخالف.
اینچنین است که فیلم هم از نفوذیهای سازمان مجاهدین در میان افراد حکومتی میگوید، هم از ترورهایی که منجر به شهادت آیتالله بهشتی، رجایی و… میشود. هم از طعمههایی میگوید که با خوشبینی افراد حکومتی قربانی میشوند، هم از فرار روسای سازمان مجاهدین با برنامهریزی قبلی که نشان از رخنه افراد سازمان در بطن حکومت دارد.
به گفته بهتر، در فیلم از دشمن زبون، تضعیفشده و کودن خبری نیست، بلکه اتفاقا نیروهای سازمان مجاهدین همواره یک قدم جلوتر از این تیم امنیتی هستند و شکست پشت شکست و ناکامی است که خون آنها را به جوش میآورد و باعث میشود پیروزی نهایی و غلبه بر دشمن و مرگ یکی از روسای مهم سازمان، اهمیتی درخور یک عمل قهرمانانه پیدا کند و مرهمی بر ناکامیهای گذشته باشد.
«ماجرای نیمروز» فیلمی است که تلاش کرده با تکیه بر مستندات و یک خط دراماتیک حسابشده، یک دوران پرالتهاب را برای مخاطبی که آن دوران را تجربه کرده یا نکرده، یا چه بسا همذاتپنداری با دغدغه محوری آن ندارد، به شکلی همراهیبرانگیز به تصویر بکشد و او را به همذاتپنداری وادارد.
منبع: ماهنامه هنر و تجربه