"عاشقانههای ابونواس اهوازی"، ترجمه عبدالمحمد آیتى کتابی است که میتوانید در آن شعرهای عاشقانه قابل توجهی بیابید.
به گزارش بولتن نیوز، عبدالحمید آیتى که یادش هماره پایدار، از آن جانهاى سرشار از عشق و ارادهاى است که دیگر کمکم باید نمونه آنها را در خاطرهها جست. آیتى از یک زندگى پرفراز و فرود، از زندگى طلبگى تا دانشگاهى را در اوج پیمود و با نوشتار و ترجمان خود به ویژه از زبان عربى که از بهترین نمونههاى ادیبان عربىدان در ایران بود آثارى به یادگار نهاد که تا دیر زمانى همگان و به ویژه دانشپژوهان را از آن بهرهمند خواهد کرد.
آیتى البته کم سختى نکشید، در دوره پهلوى غزال دختر جوان و زیباى آرمانخواهش، در راه باورهایش در درگیرى با پلیس شاه کشته شد. اما این مرد بزرگ اگرچه هماره زخم این فقدان دردناک را در وجود خویش داشت - با کارهاى سترگ کوشید مرهمى براى غم از دست رفتهاش بیابد. مرگ همسر وفادارش و مهاجرت پسرش به کانادا، او را تنهاتر کرد. اما طنز نیرومند و عشقش به کار مانع از پاى افتادنش شد. علیرغم بیمارى و پادرد، حضورى پررنگ در فرهنگستان زبان و ادب فارسى داشت.
یکى از دلبستگىهاى زندگىاش کتابخانهاى گرانقدر بود که با صبر، هزینه کردن و دقت فراهم کرده بود، اما گشادهدستانه آن را بخشید تا دانشپژوهان بتوانند از آن بهرهور گردند.
عبدالحمید آیتى اگرچه دانشى مردى یگانه بود، اما خوش محضر، گشادهرو و خنده بر لب بود، طنزى شیرین داشت و همین حضورش را بس دلپذیر و شیرین مىساخت، افسوس که این مرد بزرگ با تحمل مدتها بیمارى جان از تن خسته رها کرد و فقدانش بر زبان پارسى که یکى از فرزندان بسیار پرمایهاش را از دست داد خسرانى بس بزرگ وارد کرد.
کتاب عاشقانههاى ابونواس اهوازى که سالها پیش توسط او ترجمه و توسط نشر زمان چاپ شده، مدتها بود که در بازار دستیاب نبود، با پیشنهاد انتشارات نگاه و لطف پسر ایشان، پس از سالها شادیم که این کتاب عاشقانه و جذاب یکبار دیگر چشم دوستداران ادب را روشن مىکند.
آیتی در ابتدای این کتاب چنین آورده:
... از همان آغاز خردى که پدر را از دست داد، ریزه روزى از خوان مادر چید. مادرش "گلبن" از مردم اهواز بود و پس از مرگ شوى تا نانى بر دامن کودک نهد کاشانه خویش خرابات کرد و میعاد باده گساران.
و "حسن" ازدوسالگى گوش به بانگنوش نوشمستان و سرود چنگ و ناى بادهپرستان سپرد.
سالى چند که گذشت "گلبن" مردى بصرى را از خیل عاشقان خویش به شوهرى اختیار کرد و پسر را به مردى عطار داد تا در برابر اندک مزدى که بر کَفَش مىنهد براى بخورداناعیان "بصره" عود بتراشد.
"حسن" کمکم خانه مادر را نیز از یاد برد، آفتاب زده به مسجد جامع مىرفت و در حلقه درس این و آن مىنشست و چون خواب بر او چیره مىگشت گاه در همانجا و گاه در دکان استاد خود سر بر بالین مىنهاد.
هوش سرشارش، ذوق لطیف، فصاحت بیان، ظرافت و نکتهیابى و حاضر جوابى این جوان زیباروى سلسله موى اهوازى که به خاطر موى بر پیشانى ریختهاش "ابونواس" مىخواندندش به زودى زبانزد خاص و عام شد.
جوانى که مىبایست مغبچهاى بادهفروش شود و در بزم رندان جام بر دست این و آن نهد، اکنون دل به علم نهاده و بر هر پاره کاغذى که به چنگش مىافتاد چیزى از ادب مىنگاشت.
از میان همه شاعران روزگار خود "والبه" را پسندید که نقش اندیشه خویش در آینه شعر او مىدید.
روزى "والبه" به بصره آمد و "ابونواس" با آن همه ارادت که به او مىورزید، نمىشناختش.
"والبه" از او در شگفت شد و گفت که: اگر با من بیایى در شعر به پایهاى رسانمت که با من برابرى کنى. پرسید : تو کیستى؟ گفت "والبه". گفت: به خدا که سالهاست در طلب توام و با او به کوفه رفت.
کوفه در آن روزگار سواد اعظم "عراق" و مجمع شاعران، نحویان، فقیهان و ارباب مذاهب و اصحاب مقالات بود. پس از چندى تا آب را از سرچشمه نوشد، راه بادیه را در پیش گرفت و پس از سالى به "بصره" بازگشت و در زمره شاگردان "خلف بن احمر" درآمد. روزى استادش خواست که او را در شاعرى بیازماید، گفت: خواهم که در مرثیه من چیزى گویى. و "خلف "هنوز نمرده بود. او دو قصیده ساخت و چون شگفتى استاد خویش دید به مزاح گفت: "تو بمیر تا نیکوتر از این برایت بگویم" پرسید: نیکوتر از این توانى ساخت؟ گفت: آرى، چون انگیزه اندوه مرگ تو در من پدید آید.
در این ایام، دلش رهین عشق زنى از کنیزان یکى از اشراف بصره گردید و این عشق خور و خواب ازو گرفت.
چنان که به عشقورزى شهره شد و چون راه وصال را بسته و در میخانه گشوده دید به پاى خُم نشست و هرچه نه پیوند یار بود برید و هرچه نه پیمان دوست بود شکست و تا از زبان طاعنان و شماتت خصمان برهد، چون سردار مغرورى که نه به خاطر ناتوانى بل به بازى تقدیر به هزیمت رود، راهى بغداد شد، در حالى که صیت شعرش بسیط عراق و شام و مصر گرفته بود.
در بغداد بر آستان پر جبروت برمکیان فرودآمد. دریغا که پس از چندى آفتاب آن دولت افول کرد و آن سراهاى شکوهمند با خاک راه برابر گشت و او به "مصر" گریخت و چون "هارون" ناسپاس بمرد و "امین" رزم گریز بزم انگیز بر سریر خلافت "بغداد" نشست، بازآمد. امین به منادمتش برگزید، مکانت یافت و در سفر و حضر همراه و هم صحبت او شد. و از آنجا که همواره بر مسلک شعوبیه بود با تازیان نمىساخت و گهگاه بل هرگاه که فرصتى مىیافت تا بیشى جوید نیشى مىزد، به زندانش افکندندبرخى گویند به زندان مرد و برخى گویند به میخانه و خدا داناترست.
دیوان او که امروز موجود است و بارها به طبع رسیده در حدود هفت هزار و پانصد بیت شعر دارد و در بلاد عرب آن چنان مشهور است که "سعدى" در میان فارسى زبانان.
... و چه غبنى بزرگتر از این براى ما که "ابونواس" را در دیار غربت از اروندرود تا جبل طارق بشناسند و شعرش را بخوانند و ما هموطنانش در زادگاهش از او بىخبر باشیم، که اگر زبان زبانتازى است اندیشه و خیال، اندیشه و خیال ایرانى است و بدین سبب است که گویند در شعر عرب سبکى نو آورد و مضامینى که زان پیش معهود نبود. وصف بیابان و خیمه و خرگاه و زندگى بدویان و ناقه و محمل و اطلال و دمن را از شعر زدود و در اینجا و آنجا زبان به ستایش قوم ایرانى گشود که عشق ورزىشان چنین است و بزم نشینىشان چنان.خدا کند که مردى با همتى والا یافته شود که همه دیوان او را و دو سه تن شاعر ایرانى دیگر را چون بشار و مهیار به فارسى کند تا اگر از پایان عصر ساسانى تا آغاز دوره سامانى شعر درى در دست نداریم اقلا به اندیشه و خیال شاعرانه قوم ایرانى آشنا شویم.
"عاشقانههای ابونواس اهوازی" ترجمه عبدالمحمد آیتى با 148 صفحه و قیمت 9000 تومان در انتشارات نگاه منتشر شده است.