گروه موسیقی: اینروزها تماشای آدمهای مختلف با لباسهای رنگارنگ، آرایش فرد اعلا، استشمام انواع عطرهای جانفرسا (از خوشبویی زیاد) و دیدن اندام ورزیده ورزشکاران رشته بادی کلاسیک مزیتهایی است که میتوانید با شرکت در برنامههایی همچون کنسرت خوانندگان پاپ و گاهی سنتی از آن بهرهمند شوید. علاوهبر این همه اتفاق جالب، تماشای ژانگولر و ششلولبندی از دیگر آپشنهای این برنامههاست که حتی در سیرکها هم نمیتوانید نظیرش را ببینید. البته ممکن است خواننده صدایی با فاکتورهای هنری نداشته باشد و نوازندهها دوره آموزشی مقدماتیشان را به پایان نبرده باشند اما هم خواننده میتواند با حرکات آکروباتیکش باعث تحیرتان شود و هم نوازنده یک تنه با تارش جور همه نوازندگان کنسرت یانی را بکشد و حتی شما را به شنیدن ریتم یکی دو قطعه از آثار یوهان گئورگ لئوپلد موتسارت مهمان کند.
به گزارش بولتن نیوز، وضع رو به پسرفت هنر موسیقی بهویژه گونه عام پسندش باعث شد پیرامون دلایل رشد روزافزون این هنر با اردوان کامکار نوازنده سنتور و مولف کتابی به نام مجموعه قطعات اردوان کامکار گفتوگویی انجام دهیم و نظرات او را درباره این اتفاق جویا شویم. شرح این بحث را در ادامه بخوانید:
زمان زیادی از انتشار آخرین آلبوم شما میگذرد. با این وجود اما چندی قبل کتابی با نام مجموعه قطعات اردوان کامکار را از سوی نشر نای و نی منتشر کردید. چه اتفاقی باعث شده در این ایام بیشتر به سمت تدوین کتابهای تخصصی ساز سنتور بروید؟
شاید باورتان نشود اما من برای مدت چهارسال همه کارها را رها کرده بودم و سرگرم انجام کارهای علمی در زمینه ساز سنتور بودم. البته در این مدت ممکن بود کاری به ذهنم برسد که آن را میساختم و به کناری میگذاشتم و به تدریس و تالیف علایم و نشانههای مربوط به سنتور مشغول بودم. ادامهدادن راهی که استاد پایور در زمینه تالیف نغمههای ساز سنتور شروع کرده بود، در ابتدا خیلی مشکل بود اما این راه را ادامه دادم و خوشبختانه امروز شاگردانی را تربیت کردهام که اگر بخش دولتی یا حتی خصوصی از آنها حمایت کند و هزینه زندگیشان را بدهد، میتوانند با سرعت و دقت این راه را دنبال کنند و کتاب دستور سنتور را بنویسند.
این علاقهمندان مدرک کارشناسی و کارشناسیارشد در زمینه موسیقی دارند. باید شرایط را طوری فراهم کنند که من بهعنوان مدرس سنتور به کسانی که پس از سالها صرف زمان و تلاش تربیت کردهام بگویم هر کدامتان سطوح مختلف ابتدایی، متوسطه و پیشرفته را در نظر بگیرید و کتاب مربوط به همان سطح را تالیف و در قبالش هزینهاش را دریافت کنید. اما اگر من چنین ماموریتی را به این شاگردان بدهم از من میپرسند چطور هزینه زندگیمان را تأمین کنیم؟ اگر هم قرار باشد هر کدامشان به صورت جداگانه با گروهها و اجراهای مختلف همراه شوند و برای تأمین زندگی برای ضبط آلبوم به استودیو بروند یا برای اجرای کنسرت از این شهر به آن شهر سفر کنند، دیگر وقتی برای تالیف کتاب ساز نخواهند داشت.
مگر چه ایرادی دارد که نوازندگان جوان در کنار اجراهای صحنهای و استودیویی طوری زمانشان را تنظیم کنند که بتوانند به تحقیق و تالیف کتاب هم بپردازند؟
برای پاسخ به این سوال جمله ارسلان برادرم را بازگو میکنم. او همیشه میگفت نوازنده نباید زود بالغ شود. چون وقتی زود بالغ شد دیگر نمیتواند به آنچه شایسته است، دست پیدا کند. برخی از بزرگان موسیقی ما این روش را برای نشان دادن بزرگی خودشان به کار میگرفتند.
به عبارت دیگر برخی از استادان موسیقی ما با هدف گل کردن خودشان کسانی را که دست چپ و راست خودشان را هم هنوز نمیشناختند، در کنار خودشان میگذاشتند و در کنار این افراد کمعمق میتوانستند خودی نشان دهند. نتیجه چنین کارهایی حضور تعداد زیادی نوازنده با عنوان هنرمند است که در معنای واقعی کلمه هیچ کدامشان کارکردی را که باید داشته باشند، ندارند. موسیقی زحمت میخواهد.
آیا مدیریت فرهنگی و پیشکسوتان موسیقی کاری را که باید برای تربیت جوانان در زمینه موسیقی انجام دادهاند که امروز بسیاری از نوازندهها کارکرد ندارند؟
مدتی قبل در بزرگداشت استاد فرهنگفر، آقای کیانینژاد گفت یکی از استادان موسیقی افراد بااستعداد در زمینه موسیقی را شناسایی میکرد و آنها را زیرنظر میگرفت. هنرجویان مستعد حاضر در حفظ و اشاعه حتی اگر قرار بود از مرکز برای رفتن به دندانپزشکی خارج شوند باید با یک نفر مسئول میرفتند. اگر هنرجویی حال روحی خوبی نداشت، او را به شنا میبردند تا آب تنی کند و حالش بهبود یابد.
این جریان در مرکز حفظ و اشاعه در طی یک دهه هنرمندان شاخصی مثل حسین علیزاده، ناصر فرهنگفر و محمدعلی کیانینژاد را به موسیقی ایران معرفی کرد. در آن دوران یک نفر در مرکز حفظ و اشاعه توانست این کار بزرگ را برای موسیقی ایران انجام دهد اما امروز اوضاع به قدری بد شده که برخی از دوستانم به من میگویند وقتی به یک اداره دولتی میرویم نمیتوانیم بگوییم موزیسین هستیم.
چرا؟
چون جوری به ما نگاه میکنند که انگار از صبح تا شب در خانه نشستهایم و ساز میزنیم و حال میکنیم. عده زیادی از مسئولان ما نمیدانند کار موسیقی گاهی از جراحی مغز هم مشکلتر میشود. ببینید در ایران چند نفر تار میزنند؟ هزاران نفر اما یک نفر میشود محمدرضا لطفی و یک نفر حسین علیزاده. بعد از آن بقیه دارند نوشخار میکنند البته عدهای هم به سرشان میزند و از سر بیسوادی کارهای عجیب و غریبی میکنند.
منظورتان از گروهی که کارهای عجیب و غریبی انجام میدهند، چه کسانی است؟ نوع نوازندگی با ساز ایراد مورد نظر شماست؟
در محفلی که آدمهای معقولی با حداقل مدرک دیپلم نشستهاند اگر یک دیوانه را بیاورید، چه اتفاقی میافتد؟ البته آن دیوانه به نظر خودش حرفها و رفتارش عاقلانه است اما آیا حاضران در آن مجلس هم رفتار و کردار او را عاقلانه میدانند. ماجرای تعدادی از نوازندگان امروز هم همین است. طرف میآید تار میزد و خیال میکند هنرمند است، درحالیکه من میفهمم دارد چرتوپرت میگوید، حالا ممکن است کسی که از موسیقی سررشته ندارد این را نفهمد.
مقصر چنین وضعیتی فقط خود نوازنده است؟
نه. به هیچوجه. چنین پیشامدی دلایل دیگری هم دارد. ما امروز جایی نداریم که به هنرجو بگوید برای رسیدن به فلان سطح باید این مراحل را طی کنی و با عبور از این مسیر به نوآوری در نواختن سازت برسی. متاسفانه عدهای امروز فقط نام نوآوری را شنیدهاند و میخواهند همه کاری بکنند. عزیز من نوآوری چیزی نیست که امروز به آن فکر کنی و دوسال بعد به آن دست پیدا کنی.
اگر میخواهی نوآوری کنی باید آنچه قبل از این در مورد ساز انجام شده ملکه ذهن کرده باشی و بیرون داده باشی بعد به فکر نوآوری بیفتی، نه اینکه از نیمهراه حرکت کنی و درسهای قبلی را هنوز یاد نگرفته به فکر تغییر بیفتی. تازه اگر راه آموزش را از ابتدا شروع کرده باشی. در این شرایط آیا خدا به تو لطف بکند، آیا لطف نکند؟
اگر خدا لطف نکند، چه اتفاقی میافتد؟
در این راه همهچیز فقط و فقط دست خداست. اگر خدا به تو لطف و ذرهای به تو عطا کند، کار حل خواهد شد، چون در آن صورت میتوانی همان یکذره را به عالمی تبدیل کنی. اما وقتی این جریان بهطور کامل اتفاق نیفتد، رفتارت شبیه دیوانهای میشود که در جمع فضلا لب به سخن بگشاید.
بارها و بارها به یکی از دوستان که کارهای عجیب و غریبی با سازش انجام میدهد گفتهام که کارهای تو برای من خندهآور و طنز است. انجام این کارها مثل این میماند که من بخواهم سمفونی٩ بتهوون را با دوزله اجرا کنم. در اروپا به مجتمعی رفته بودم که شبیه تالار رودکی تهران بود. در این مجتمع چند سالن مختلف وجود داشت که در هر کدام اجراهای جداگانهای انجام میشد. این بنده خدا در یکی از این سالنها داشت برنامه اجرا میکرد و من بیخبر بودم. از صدای قهقهه مردم کنجکاو شدم که ببینم در آن سالن چه خبر است. او در آن سالن مشغول اجرای برنامه بود و مردم از خنده اشک در چشمانشان جمع شده بود.
چرا خنده؟
چون فکر کرده بودند به سیرک آمدهاند. درست مثل این است که یک نفر با ترمبون ابوعطا بزند. مردم در آن اجرا تعجب کرده بودند و فکر میکردند این نوازنده برای خنده دارد این کارها را میکند. تو میتوانی از موسیقی محلی خودت کار سنگینی را اجرا کنی تا دیگران به جای مسخره کردنت به تو احترام بگذارند. به نظر من، شاید گاهی برخی از این آقایان سواد کاری را که انجام میدهند ندارند.
چندی پیش یکی از هنرمندان ایرانی که در کنسرواتوار لندن فعالیت میکند با روزنامه شهروند گفتوگویی داشت و در آن به برنامهای که سال گذشته در ایران برگزار شده بود، اشاره میکرد و میخندید. در سال ٩٤ در ایران یکی از نوازندگان و آهنگسازان بنام ایران کاری را روی صحنه برده بود که نامش را گذاشته بود کنسرت پرفورمنس. این آقا میگفت چنین نامگذاری در اروپا باعث تعجب است مثل اینکه بگوییم چلوکباب پیتزا. چون تعاریف هر کدام از این دو واژه به طورکامل با هم متفاوت است و دنیای خودش را دارد...
بله. کاملا درست است. چندی قبل من اجرایی داشتم که یکی از نهادهای دولتی برای معرفی آن نوشته بود: کنسرتو سنتور. گفتم آقا این کاری که من اجرا کردم کنسرتو نیست و این نامگذاری هیچ ربطی به آنچه من اجرا کردم، ندارد. حالا میتوان نامش را چیز دیگری گذاشت. هنوز هم گاهیاوقات از اینکه برخی میگویند کنسرتو سنتور یعنی کنسرتو کوچک برای سنتور خجالت میکشم. گاهی ما خیال میکنیم این اسمهای دهان پرکن برای ما دستاوردی خواهد داشت، درحالیکه اینگونه نیست. زمانی آدم میفهمد چه اشتباهی کرده و نباید این کار را میکرد که کار از کار گذشته. بههرحال ممکن است ٤نفر از ما تقلید کنند و یک کار اشتباه از جانب ما ممکن است دیگران را هم به اشتباه بکشاند. متاسفانه برخی از این دوستان حتی تاریخ موسیقی ایران را هم نمیدانند. آقایی چندسال قبل کارهایی مثل لاواستوری را با سنتور اجرا میکرد. اما امروز دیگر نامی از او نیست. این دوستان هم نباید از یاد ببرند که این شامورتیبازیها روزی به پایان میرسد و در تاریخ نخواهد ماند. این کارها به درد نمیخورد.
اما بسیاری از مردم به چنین کارهایی علاقه دارند. بسیاری از فعالان عرصه پاپ که از آنها با عنوان هنرمندان پاپ یاد میشود بدون توانمندی خاصی البته منهای شومن بودن، طرفداران زیادی دارند و البته بسیاری هم سینهچاکشان هستند. وجه سرگرمکنندگی در این میان ظاهرا اولویت و اهمیت بالایی دارد...
روزی با یک نفر در خیابانهای لسآنجلس قدم میزدم؛ کسی که مرتبا در کنسرتهای پاپ داخلی و خارجی شرکت میکرد. در جایی مقابل رستورانی ایستادیم. در همین زمان خواننده آن طرف آب، اندی آمد و به داخل رستوران رفت. کسی که همراه من بود گفت: استاد فهمیدی این کسی که الان از جلوی ما رد شد و به داخل رستوران رفت، که بود؟ گفتم: نه. گفت: این یارو همان (فحشی زشت) بود. ببینید گاهی فضای مخاطبان یک کار اینطور است. یعنی طرفداران یک خواننده در آن بخش حتی به خودشان اجازه میدهند با چنین کلماتی از آن خواننده یاد کنند. من به هیچ عنوان این نوع ادبیات را تأیید نمیکنم اما نمیتوان فراموش کرد که هر کالایی مخاطبانی دارد و البته مصرفکنندگانش از ادبیات متناسب با آن استفاده میکنند. زمانی هر جا که میرفتی صدای آقای گلریز را میشنیدی. البته بیشتر اوقات مردم حتی نام خود ایشان را هم نمیبردند و میگفتند برادر اکبر گلپایگانی. ماجرا تا یک دهه قبل برای آقای افتخاری هم همینطور بود. مردم دست و پا میشکاندند تا در کنسرتهای علیرضا افتخاری شرکت کنند. در دورهای آقای مشکاتیان بنابه دلایلی برای مدتی منزوی شد. پس از گذر از آن دوره و هنگامی که تصمیم به بازگشت مجدد به عرصه گرفت، میخواست اجرای موفقی داشته باشد و به سراغ آقای افتخاری رفت. زندهیاد مشکاتیان در آن زمان نمیدانست که موج استقبال از آقای افتخاری بهزودی فرومینشیند و زود گذر است، بنابراین این کار را انجام داد. به نظر شما چنددرصد از مردم امروز این نام (علیرضا افتخاری) را در ذهن دارند؟ درحالیکه از هر کس بپرسید خواننده بادا بادا مبارک بادا کیست، فورا به شما میگویند.
امروز همه قوامی و بنان و شجریان را میشناسند و این نامها برای همیشه در تاریخ موسیقی ایران باقی خواهد ماند. شما فکر میکنید زمانی که میرزا عبدالله در ایران تار میزد دیگر هیچ نوازنده تاری را در ایران نداشتیم؟ در آن دوره هزاران نفر در ایران تار میزدند اما چرا میرزا عبدالله شد میرزاعبدالله؟ چون آمد و واگویههای پیرمردان و پیرزنان کوچه و بازار را جمع کرد و ردیف موسیقی ایران را به وجود آورد. نام او بهخاطر کار بزرگی که برای موسیقی ایران انجام داد همیشه باقی خواهد ماند. بگذارید برویم سراغ ادبیات. فکر میکنید نیما یوشیج در دوران خودش شهرت زیادی داشت؟ نه. اما ابزار ماندگاری را در کار خودش داشت. چه کسی میدانست ارزش شعرهای نیما چقدر است؟ در آن دوره نام شاعرانی بر سر زبانها بود و در کوران توجهات بودند که امروز دیگر حتی کسی نامشان را به یاد نمیآورد.
آیا کسی هست که نام یکی از شاعرانی که ترانههای اندی یا کورس را گفتهاند، به خاطر داشته باشد؟ همه اینها را گفتم تا به بخش اصلی بحثم برسم. از نگاه من، بدون تعارف خواص هستند که باید خوب یا بد بودن انواع موسیقی را بپسندند. نظر عوام هیچ گاه در مرکز توجه نبوده است. این خواص هستند که میگویند عوام چه چیزی بپسندند. البته متاسفانه ما به زمان نیاز داریم.
اگر منظور شما از خواص صرفا تحصیلکردههای موسیقی و موزیسینهای فعال نباشند؛ میخواهم بپرسم مگر مسئولان فرهنگی ما جزو خواص به حساب نمیآیند؟ اگر این دسته از خواص به دنبال رشد و بالندگی موسیقی که شما از آن یاد میکنید، بودند یا نمیخواستند موسیقی مورد توجه عوام در دوره کنونی رشد کند که فضای رسانه پرمخاطبی همچون صداوسیما را اینطور نمیچیدند...
پاسخ من به این پرسش بسیار روشن است. به نظر من هیچ راهی برای ضربه زدن به موسیقی کارسازتر از خود موسیقی نیست. در اتحاد جماهیر شوروی مخالفت با هنر در همه عرصهها وجود داشت. اما یک نفر آدم زیرک از راه رسید و گفت اگر میخواهید موسیقی را از بین ببرید به حرف من گوش دهید. کافی است عرصه هنر موسیقی را رها کنید و بگذارید عوام برایش تصمیم بگیرند.
آیا امروز دیگر نام و نشانی از نوازندگان و آهنگسازان صاحب عنوان شوروی در سطح جهانی باقی مانده است؟ اما نیمقرن پیش از این نوازندگان درجه یک تمامی سازهای موسیقی کلاسیک از شوروی بودند. متاسفانه شرایط موسیقی در ایران امروز هم همینطور شده است. مسئولان فرهنگی ما امروز از یک سو خوراک خوب برای جوانان فراهم نمیکنند و از سوی دیگر ممکن است مدام فلان نوع از موسیقی را رد کنند. پس جوان باید چه چیزی گوش بدهد؟ وقتی به هزاران نفر همچون من امکانات کار کردن نمیدهند توقع دارید چه اتفاقی بیفتد. تعارف که نداریم. وقتی من ١٥ساله بودم اگر کسی در خیابان ساز با خودش حمل میکرد، بازداشتش میکردند. از هنرستان موسیقی به من یک تکه کاغذ داده بودند که اگر کسی خواست در خیابان مرا بگیرد، آن کاغذ را نشان دهم و بازداشت نشوم. وقتی چنین شرایطی در جامعه ما حکمفرما شد، موسیقی نتوانست بر سبیل درست جلو رود. جوان هم چه گناهی دارد، موسیقی میخواهد پس مجبور است به سمت انواعی از موسیقی پناه ببرد که روزبهروز درحال افول کردن است.
در دوره آقای صبا و پس از آن روحالله خالقی همه چیز سر جای خودش بود. موسیقی قهوهخانه در قهوهخانه بود، موسیقی قمارخانه در قمارخانه بود، موسیقی کاباره در کاباره بود، موسیقی سمفونی در تالار رودکی بود و موسیقی فاحشهخانه هم در فاحشهخانه. امروز انواع مختلف موسیقی سر جای خودش است؟ وقتی خوانندههایی با پایینترین سطح استاندارد را به بهترین سالن ایران میفرستند تا برنامه اجرا کند و من به دلیل اجرای برنامه فلان کس با فلان وضع امکان اجرای برنامه در آن سالن را ندارم، یعنی جاها عوض شده است.
شما کدام یک از انواع موسیقی را تأیید میکنید؟
هر نوع موسیقی به جای خودش زیباست. وقتی قرار است شما پسرت را ختنه کنی باید کسی را بیاوری که خواننده یا نوازنده موسیقی کلاسیک است؟ نه باید کسی را بیاوری که تخصصش اجرا در مراسم ختنهسران است. وقتی قرار است عروسی برگزار شود باید کسی را بیاوری که تخصصش در زمینه جشن عروسی است و برای فضای فرهنگی و علمی باید کسی را بیاوری که تخصصش اجرای موسیقی فرهنگی و علمی است تا علم موسیقی و فرهنگ ایرانی را نشان دهد. در شرایطی که با اعوجاجی اینچنینی مواجه هستیم، دیگر نمیشود هیچ کاری کرد. من هم سردرگم هستم. فقط سجاده خودم را پهن کردهام و مشغول عبادتم.
پس شما تصمیم گرفتید به تنهایی به بهشت بروید؟
بله. من نتوانستم کاری از پیش ببرم. هشتسال قبل کاری را برای یکی از خوانندگان معروف موسیقی ایرانی نوشتم. چند جلسه هم با هم تمرین کردیم. به خانهام آمد و رفت. در این فاصله کاری را با یک آهنگساز خواند که از شنیدنش شرمگین شدم.
بعد از شنیدن آن کار، از اجرای آلبوم با آن خواننده منصرف شدم چون دیدم آبرو برایم نمیماند. متاسفانه آن خواننده نمیداند که عوام فلان خواننده پاپ را در آن سبک از او بیشتر دوست دارند. نمیداند که او باید به مردم خوراک بدهد نه برعکس. متاسفانه این قصه غمانگیز مدتهاست که گریبان هنر این سرزمین را گرفته است.
اما ثروت، شهرت و پرکاری که از خواستههای هر هنرمندی است، فعلا به سوی فعالان نوع به خصوصی از موسیقی است و ظاهرا کسانی که راه فعالیت علمی و فرهنگی را انتخاب کردهاند باید سختیهای زیادی را تحمل کنند...
به هر حال نام آن دسته هنرمندان واقعی توسط کسانی چون من و شما زنده خواهد ماند. درست است که به این گروه جفا شد اما ماندگار میمانند. مشکل من این است که میپرسم چرا وقتی این گروه تلاش و کوشش واقعی را در جهت رشد و اعتلای هنر این سرزمین به جان میخرند، نباید مزدشان را بدهیم. این وسط ارگانهای فرهنگی چه کار میکنند؟ مگر هزینه حمایت از افراد بااستعداد برای وزارتخانهای به وسعت وزارت ارشاد چقدر میشود؟ ما در دورهای مرکز حفظ و اشاعه را داشتهایم. چرا روزبهروز عقبگرد میکنیم؟ چرا هیچکس احساس مسئولیت نمیکند؟ این مبالغ برای نهادهای دولتی شبیه یک شوخی است و اگر بخواهند میتوانند به داد هنر موسیقی این سرزمین برسند. با تمام اینها باید بگویم از راهی که انتخاب کردهام، پشیمان نیستم و واقعا از زندگیام راضی هستم.
منبع: شهروند