خلاقیت فرهادی در حرکت موازی میان داستان اصلی فیلم و نمایشنامه آرتور میلر است. آنقدر هنرمندانه میان این دو پرسه میزند که مبهوت هنر قصهنویسی وی میشویم. ارتباط میان داستان اصلی فیلم و تئاتر در فیلم کاملا محسوس است...
به گزارش بولتن نیوز، خلاقیت فرهادی در حرکت موازی میان داستان اصلی فیلم و نمایشنامه آرتور میلر است. آنقدر هنرمندانه میان این دو پرسه میزند که مبهوت هنر قصهنویسی وی میشویم. ارتباط میان داستان اصلی فیلم و تئاتر در فیلم کاملا محسوس است؛ نقاشیهای نیمهکاره فرزند صاحبخانه قبلی روی دیوارها که توسط پسربچه (صدرا) ادامه پیدا میکند، جالب اینکه مادر هردویشان بدکارهاند؛ فقط یکی (آهو) در داستان اصلی است (که هیچوقت هم نشان داده نمیشود اما حضورش همیشه در محل زندگی دو کاراکتر اصلی حس میشود) و دیگری در نقش فرانسیس در نمایشنامه. جوراب پارهای که از گناهکار در منزل زوج اصلی میماند و لحظاتی بعد در صحنهای از تئاتر، لیندا - همسر ویلی - درحال دوختن جوراب همسرش است. همچنین دیالوگها و واکنشهای افراد نسبت به حوادث در زندگی واقعی که در نقششان روی صحنه تاثیرگذار است و بسیاری از نکات رفتاری شخصیتهای تئاتر و آدمهای قصه بهطور مشترک رخ میدهد.
فروشنده یکی از هوشمندانهترین فیلمنامههای چند سال اخیر سینماست که پوشش جامع تمام زیر و بم کاراکترهایش به بهترین شکل خلق شدهاند. شهاب حسینی در نقش عماد بهترین عملکرد دوران بازیگریاش را نشان میدهد، لحظهای نمییابید که از نقش خود بیرون برود. حسینی هنر نقشآفرینی عمیقش را در سطح جهانی میگستراند و به گمانم در سالهای اخیر کمنظیر است. او کاملا عماد است؛ مردی اخلاقگرا و متین که در پایان به شبهجنونی درونی میرسد. ترانه علیدوستی در نقش رعنا موثر عمل میکند و در سکانسهای حضورش در کنار حسینی، چندان کم نمیآورد و روند فیلم را دچار سکته نمیکند. بابک کریمی، مرد نقش دوم فیلم است که در عین خنثی بودن وزنه بزرگی است که صحنه را در هر لحظه حضورش مزین میکند.
آدمهای فرهادی اسرایی هستند که در بند میان دنیای مدرن و سنتی در آستانه نابودی قرار میگیرند. مسائلی نظیر فروپاشی ارزشهای اخلاقی و آبرو و دگردیسی فردی به شدت به قصه تزریق شده است و طبق معمول آثار متاخر فیلمساز، «قضاوت» محور حوادث آن است. انسانهای حاضر از ذات خود فاصله میگیرند و بحران هویت گریبانشان را میگیرد. نگاه تند فرهادی، لودری است سرکوبگر که جهان را متلاشی کرده است، باید دنیا را کوبید و از نو ساخت، چرا که جامعه، روان انسانهایش را دریده و حتی آثار خونش هم در مسیر راهپلهها جاری است.
اینکه کارگردان در خلق اثری اجتماعی - روانشناسانه، فوقالعاده ظاهر شده بحثی است که با پیوند به افکار ناب نمایشنامه میلر جان بیشتری میگیرد؛ جهانبینی فیلسوفانه در سرتاسر قصه سایه افکنده، خودگمگشتگی بشر همه جا حضور دارد، بدینسبب پای کاراکترها میلغزد و شخصیتهای پارادوکسیکالی خلق میشود که دنیای فرهادی را پر از تناقض میکند. تناقضهایی که برگرفته از چرخش نگرش فرد میان سنت و مدرنیته و تفاوت نگاه زن و مرد در شیوه انتقامگیری و تأدیب کردن است. عماد و رعنا میان زندگی و نمایش گم شدهاند؛ شخصیتشان متاثر از داستان زندگی است که تحول درونی میان نمایشنامه و نمایش زندگی حقیقی رخ میدهد. درواقع عماد فروشندهای است که میخواهد در رویاهایش سیر کند و دقیقا کابوس سرسامآورش هم هست که نمیگذارد راحت باشد، چرا که آدمیت خود را در معرض تاریکی میبیند و در نتیجه برای مبارزه با دنیا مجبور میشود اخلاقیات را بفروشد. اما اینکه آیا عماد اشتباه عمل کرده یا درست، همان بحثی است که دوگانگی سوالبرانگیز حاکم بر جهان را معنا میبخشد.
بهناگه احساس میکنیم که روح خانه «مستاجر» (١٩٧٦) رومن پولانسکی در فضای خانه دوم فروشنده فرهادی پدیدار میشود و زوج داستان را به دورترین جهنم ممکن در جامعه میبرد؛ جایی که هیچکس صدایشان را نمیشنود. گویی این کابوس تقاص گناه زیستن در این دنیاست و انسان باید پوست بیندازد تا هویتش از حالت منجمد به شکلی متغیر و شناور براساس شرایط عوض شود؛ لذا کهولت برخی تفکرات افراطی در دنیایی مدرن بیشتر نمایان میشود و بالطبع بخشش در این قصه بسیار با آداب فرهنگی قدیمی ما فاصله دارد و همین دوگانگی مبالغهآمیز است که زمینه خشونت را در جهان امروز فراهم میکند.
بهراستی فیلم فروشنده از جایی آغاز میشود که فیلم تمام میشود. از این لحظه به بعد مخاطب به فکر فرومیرود. مضمون آبروریزی و آبروداری سخن اصلی فیلم است که ذهن بیننده را درگیر میکند. مقری مستحکم در جامعه ساخته شده و هرکس میرسد میخواهد در این مقر خودساخته از رفتارش دفاع کند و به نحوی در صورت لزوم انتقام بگیرد یا آبروریزی کند. فرهادی به همراه لشکر اندکش با قدرت به دل این نگرش مستحکم میزند و مقر بیآبرویی را هدف میگیرد.
نگاه به فیلم از دریچه نگاه حسین جعفریان (مدیر فیلمبرداری) لذتبخش است. او میداند با تصاویرش چطور میتواند میخکوبمان کند. همچنین تدوین کمنظیر هایده صفییاری در هر لحظه گرما و انرژی خاصی به فضای سرد و تاریک فیلم میبخشد.
واپسین اثر فرهادی سمبلهایی در دلش دارد که مفهومی ژرف از فروشنده را القا میکند. عماد، فروشنده میلر است که در فرآیندی دیالکتیکی میان کابوس و حقیقت معلق مانده وتنبیه کردن خاطی را به شکل ریختن آبروی وی تنها راه رسیدن به آرامش میپندارد. فروشنده فرهادی در آخر میمیرد اما به نظر میرسد مرگ او مرگ هویت بشر دنیای معاصر را نمایان میکند که در بستر ماهیتشناسی قصه، درگیر نوعی خودشناسی میشود. شناختی که ادراک عمیق آن، روانکاوی اجتماعی میطلبد. میزانسن در این اثر غوغا میکند (بهخصوص صحنههایی که در خانه دوم اوایل فیلم و خانه اول در اواخر فیلم میبینیم). فرهادی داستانش را به بهترین فرم میسازد و با کنترل استادانه بر ضرباهنگ فیلم و همچنین زمانبندی فوقالعاده وی در تعلیقها، هنر کارگردانی را به رخ مخاطب میکشد و اینجاست که قدرت برتر و ظرفیت متعالی سینمای کنونی ما بار دیگر به دستان او میافتد. او بهخوبی میداند چگونه نفس را در سینه مخاطب حبس کند. سکانسی را که عماد فرد گناهکار را حبس میکند، به یاد بیاورید. کارگردان با بهرهگیری از تدوین خوب و میزانسنهای کمنظیرش بیننده را مسحور میکند.
نوع داستانگویی فرهادی و مقدمهچینی طولانی اما باظرافت وی شکافهای در و دیوار خانه و روابط ساکنانش را دریده است و پایانبندی منحصر به فردش، فضای کلی اثر را دچار نوعی تحول اساسی میکند. خانه ظاهرا تخریب شده ابتدایی اکنون خالی است، اما خانه دوم پر شده از آدمهایی که از درون تهی شدهاند. بدینسان است که جامعه در جوار مدرنیته به لرزه درآمده و ترک میخورد و به همین سبب هم کنشگر آلوده به گناه، باید در همین مکان تقاص گناهش را پس دهد. در پایان کار عماد و رعنا میروند تا زیر نگاه سنگین حضار نقششان را بازی کنند. اما به نظر میرسد این بار روی سن، این روایت فرهادی است که اجرا میشود، چرا که زوج داستان درحال نقاب زدن و قدم گذاشتن در عرصه دیگری هستند که فیالواقع همان دنیاست.
فرهادی میفهمد که جامعه امروزه بیمار است و میداند که علاجش چیست (طرح مسأله و نشان دادن واقعیات به مردم)، لذا دست روی هر موضوع دردناک انسانی که میگذارد تماشاگر را مدهوش میکند.
در این حال است که سمبلهای فرهادی معنا مییابند، از لرزش ساختمان در ابتدا بگیرید تا محیط نورانی و رنگین نمایش در پایان که نوعی تضاد درونی را خلق میکنند. تضادی که از اعماق تاریکیهای جامعهای واقعی و نمایشی جانبخش و محزون از حقیقت مطلق پدید میآید. تنها مکانی که دیگر امن نیست درون خانههاست، نگرش انتقادی فیلمساز همینجاست که نمایان میشود. جایی که راهپلهها بارها نشان داده میشود تا فراز و فرودهای شخصیت آدمهای فیلم در این آمدوشدها نمایان شود.
رفتارشناسی فیلمساز به شکلی موشکافانه معنای جامعتری میگیرد و آن هم قضاوت اشخاصی است که خود اسیر دنیای متشنجشان شدهاند و قضاوت را دریچهای برای گریز از مهلکه میبینند. تطور شخصیت عماد و حسرت دوران خوش وی درواقع تطور شخصیت فروشنده میلر است و این تحولات، ماحصل جهان سست و متغیر خودساخته است. تغییر درونی عماد از یک انسان مدرن و کشش وی به سنتهای منسوخی که در این قصه اگر این تحول صورت گیرد، خشونت به بار میآورد، همین لحظه «گاو» غلامحسین ساعدی تداعی میشود که عماد همان ابتدا میگوید که آدمی به تدریج گاو میشود.
در مجموع شاهد شاهکار دیگری در سینمای ایران از فرهادی هستیم، اما اینبار مقداری تعلیق و معما وارد قصه میشود که فضای داستان را متفاوتتر جلوه میدهد، چون معمای هستی که برای بشریت همچون پازلی است ناشناخته که تنها تکههایش قابل دیدن است، اما خلق موقعیتی شکوهمند برای بازآفرینی ارزشهای گرانمایه اخلاقی نداریم، چرا که تا غرق رویاهایمان میشویم مُردن ایمنترین رفتارهاست و از همینروست که فروشنده میمیرد، زیرا فرار جاودانه از هستی، شاید آخرین روشی باشد که انسان امروز قادر میشود با ظاهری جدید و در کالبدی نمادین زندگی را بار دیگر تجربه کند.
منبع: شهروند