گروه بین الملل: جان هيک فيلسوف برجسته انگليسي بود. وي را بايد از پايهگذاران نظريه پلوراليزم ديني دانست. هيک به کثرتگرايي در اديان ميانديشيد و تمامي منظومه فکري خود را حول آن سامان ميداد. وي در تعريف پلوراليزم بر اين باور بود که: پلوراليزم عبارت است از قبول و پذيرش اين ديدگاه که تبديل و تحويل وجود انساني از حالت "خودمحوري" به "خدامحوري" است. در اين مسير، تنها يک راه و شيوه رستگاري وجود ندارد، بلکه راههاي متعدد و متکثري در اين زمينه قابل تبعيت است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از اسرا نیوز، جان هيک معتقد بود که همه اديان بر حق هستند. نه تنها دينهاي بزرگ تاريخي، بلکه حتي دينهاي امروزي که برساختههاي بشري هستند نيز ميتوانند جنبههايي از حقانيت را دارا باشند. با اين تحليل است که وي حتي بر اين باور است که اديان، همگي در عرض هم بوده و هيچ اولويتي نسبت به ديگري ندارند. به باور او، تنها خدامحور شدن، هدف همه اديان است و اين هدف در ميان همه اديان نيز وجود دارد و مشترک است. وي همه اديان را نجاتبخش ميداند، به شرط اينکه انسانها در آن سنت ديني از "خودمحوري" به "خدا محوري" متحوّل شوند.
وي براي تبيين بحث از "خدامحوري"، ميان گوهر و صدف دين تمايز ميگزارد و خدامحور شدن را گوهر اساسي دينداري عنوان ميکرد. وي بر اين باور بود که همه اعمال و اعتقاداتي که در يک دين تبيين شده است، تنها در حکم پوستهاي هستند که بر گرد "خدامحوري" شکل گرفتهاند و قابليت تغيير و تحوّل دارند. به باور او اين گوهر در همه اديان وجود دارد و لذا تمايزي ميان اديان مختلف وجود ندارد.
"حقيقت" و "برداشت از حقيقت"
سؤالي که همواره در بحث از کثرتگرايي اديان مطرح بوده اين است که چگونه ميتوان جميع تصوراتي را که اديان گوناگون از خداوند يا واقعيت غايي ارائه ميکنند صادق دانست؟ جان هيک ميپذيرد که بعضي اديان ديدگاههاي کاملاً متفاوتي درباره واقعيت غايي دارند. در بعضي اديان، واقعيت غايي امري غير ثنوي، نامتشخص، فراسوي همه چيز و هيچ چيز است. اما در اديان ديگر، واقعيت غايي، متشخص است. به نظر ميرسد اساسا اين دو تصوير از واقعيت غايي با يکديگر قابل جمع نيستند. هيک براي تبيين اين مساله، ميان واقعيت فينفسه (نومن) و واقعيت آنچنان که به وسيله انسانها و فرهنگها درک و تجربه ميشود (فنومن) تمايز مينهد.
هنگامي که دينداران ميکوشند تا از واقعيت غائي فينفسه سخن بگويند فقط ميتوانند توضيح بدهند که آن واقعيت، چکونه بر ايشان پديدار شده است. اين پديدار، تمامي برداشت انسان از واقعيت غايي است و راه وصول به حقيقت، بيش از اين نيست.
بر اين اساس، جان هيک ميان امر حقيقتي (خدا) و برداشتها از اين امر نيز تمايز مينهد. هيک معتقد است که اديان، همگي برداشتهايي هستند که از يک امر حقيقي صورت پذيرفته است. همه اديان تجربههايي از يک امر حقيقي و واقعي هستند. لذا هر کدام جنبههايي از حقيقت را پوشش ميدهند. اما نميتوانند تمامي حقيقت را آشکار سازند. اين تجليهاي گوناگون سبب شده است تا دينهاي مختلفي نيز ايجاد شود. وي در تعبيري اينگونه عنوان ميکند که: "اگر فرض کنيم که واقعيت مطلق، واحد است اما ادراکات و تصورات ما از اين واقعيت متعدد و گوناگون است، زمينهاي براي اين نظريه فراهم خواهد شد که جريانهاي مختلف تجربه ديني بيانگر آگاهيهاي مختلف ما از يک واقعيت نامحدود متعالي هستند که به صورتهاي کاملاً متفاوت، توسط اذهان بشري ادراک گرديده، از تواريخ مختلف فرهنگي تأثير پذيرفته و بر آنها تأثير گذارده است".
هيک برداشتهاي افراد مختلف از واقعيت واحد را يکسان نميداند. وي بر همين اساس، اديان را نتيجه تجربههاي مختلف ديني ميداند. به تعبير او: "اديان موجود نيز آن چيزي است که بر اثر تجربه ديني براي ذهن بسيار محدود آدمي از حقيقت نامحدود دين پديدار ميشود و با حقيقت دين که بر ما پديدار نميشود بسيار متفاوت است". او تمايز ميان حقيقت دين و برداشتها از دين را حول بحث تجربه ديني سامان داده است.
تجربه ديني
جان هيک نقطه اصلي توجه خود را بر روي "تجارب ديني" گذارده است. وي تجارب ديني پيامبران را سببساز ايجاد دين ميشمرد. دينداران نيز تنها از طريق تجربههاي ديني که کسب ميکنند ميتوانند به وادي دين قدم بگذارند. وي "دين" را همانند "نور" ميداند. نور در قالبهاي گوناگون ممکن است منتشر شود. به تعبير هيک: "نور، در ذات خويش و مستقل از اين گونه تماس و تعامل با ناظرين بشري به گونهاي است که قادر است تحت شرايط تجربي گوناگون به شيوههاي مختلف تجربه شود. بر همين قياس، هر سنت ديني هم شيوهاي از تجربه کردن در ارتباط با الوهيت است. نظام مفاهيم، روش دعا، مراقبه نفساني، متون مقدس و بالاخره همه ساختار سنت آن، روي هم رفته عدسي و يا عينک پيچيدهاي را تشکيل ميدهند که از خلال آن، واقعيت (حقيقت) الهي به نوري خاص و به صورتي که از شکل خاصي برخوردار است ادراک ميشود".
جان هيک بر اين مهم تأکيد دارد که برداشتهاي ما از حقيقت دين بسيار محدود است.تجربه ديني محدود ما، چيزهاي اندکي را به دست ميآورد. بهسان دريا که هر کس به اندازه ظرف خود از آن ميتواند بردارد. به تعبير هيک، اين ظرف آب دريا نيست، ولي سهم آن فرد از درياست. بر همين اساس، در نظر جان هيک، آنچه در نتيجه تجربه ديني به دست ميآيد، سهم آدمي از دين است و هر کس به اندازه ظرفش سهمي از دين دارد. سهم هيچ کس از ديگري برتر و حقتر نيست و هيچ کس نميتواند بر ديگري خُرده بگيرد که آنچه من برداشتهام حق است و آنچه ديگران دارند نا حق.
تکثر فرهنگي؛ مبناي تکثر ديني
هيک بر اين باور است که اساس دينداري افراد بر اساس شانسي است که در محل تولد خود دارند. به باور او: "براي مردم عادي اين يک واقعيت بديهي است که در اکثريت قريب به اتفاق موارد- مثلاً در 98 يا 99 درصد موارد – ديني که شخص بدان معتقد ميشود و بدان التزام پيدا ميکند، بستگي به اين دارد که او در کجا متولد شده باشد. يعني اگر کسي از پدر و مادري مسلمان در مصر يا پاکستان متولد شده باشد، به احتمال بسيار قوي آن شخص مسلمان خواهد بود. اگر از پدر و مادري بودايي در سريلانکا و برمه متولد شود، به احتمال بسيار زياد بودايي خواهد بود و اگر از پدر و مادر مسيحي در اروپا يا آمريکا متولد شود، به احتمال بسيار قوي مسيحي خواهد بود".
سپس هيک اين پرسش را مطرح ميکند: «چرا حقيقت غايي و الوهي در اذهان يک گروه به شکل امري شخصي صورت ميبندد و در اذهان جمعي ديگر به شکل امري غير شخصي صورت مييابد؟ و چرا در ذيل هر يک از تلقيهاي دوگانه نيز طيف گستردهاي از تصور و تصويرهاي ضد و نقيض پديد ميآيد؟ راز اين چندگانگي چيست؟»
هيک پاسخ ميدهد که منشأ آن، تنوع و تفاوت فرهنگهاست. وي با اين مقدمه بر آن است که دعاوي اديان، غالبا بر پايه فرهنگي که افراد در آن پرورش يافتهاند، صورت ميپذيرد. با اين ملاک و مبنا است که اغلب دينداران نسبت به فرهنگِ محلي خود تعصب ميورزند و نه نسبت به دين خود. هيک در تعبيري، دعاوي متعارض ميان اديان را ناروا ميداند و عنوان ميکند: "وقتي به اديان عالم در مجموع مينگريم، به دعاوي متعارض آنها مبني بر برخورداري از حقيقت نجاتبخش مواجه ميشويم. زيرا هر جامعه ديني معتقد است که مرامنامه خاص خود آن حق است و مرامنامههاي ديگر تا بدان حد که با آن اختلاف دارند باطلاند. هر جامعه ديني معتقد است که آن طريق نجات که بدان گواهي ميدهد، طريق موثق، تنها طريق مطمئن، براي رسيدن به سعادت جاودان است. يهوديان مدعياند که خداوند خود را از طريق تاريخ عبري بنابر تفسير ايمان انبيا از آن آشکار ساخته است. مسلمانان برآنند که خداوند از طريق پيامبر آنها محمد(ص) حقيقت خويش را در قرآن آشکار کرده است".
با اين پيشفرضها جان هيک معتقد است که متدينان ميبايد از اعتقادات جزمي دست بردارند. به عبارتي هر شخصي بايد به همه اعتقادات خود به ديده ترديد بنگرد و احتمال صحت آموزه دين ديگر را در آن موضوع، منتفي نداند.
نظريه دين ائتلافي
جان هيک با ترسيم اينگونه مباني فکري خود، ملتزم شدن بر يک دين واحد و تعصب ورزيدن بر آن را شايسته نميداند. او بر اين باور است که دنياي جديد، چنان در هم پيچيده است که التزام بر يک عقيده و مرام فکري، امري دشوارياب است. وي جهان جديد را رو به برداشته شدن اختلافات ديني ميداند. او آينده انسان را آيندهاي پيشبيني ميکند که انسان، ديندار است ولي نه به دين مسيح، يهود، اسلام يا بودا. به تعبير او: "اکنون که جهان به يک واحد ارتباطي تبديل گرديده، ما به سمت آيندهاي در حرکت هستيم که در آن براي انديشه ديني اين موقعيت فراهم ميگردد که از اين مرزهاي فرهنگي – تاريخي فراتر رود. منظور از مرزهاي فرهنگي – تاريخي چارچوب اديان است. اکنون که در جهان واحد امروز سنتهاي ديني به گونهاي آگاهانه با احترام متقابل و از طريق بحث و مناظره بر يکديگر تأثير ميگذارند، اين امکان وجود دارد که در تحولات آينده، آنان به تدريج مسيرهايي را طي کنند که در رابطه نزديک با يکديگر قرار گيرند. طي قرنهاي آينده محتملاً دگرگوني در هر گروه ادامه خواهد يافت و ممکن است زماني فرا برسد که آنها هر چه بيشتر به يکديگر نزديک شوند، به طوري که روزي نامهايي نظير مسيحيت، آيين بودايي، دين هندو و ... ديگر نخواهد توانست به گونهاي مناسب، اشکال و صورتهاي متداول تجربه و اعتقاد ديني انسان را در آن زمان توصيف کند".
وي در توضيحي بر اين ادعاي خود عنوان ميکند که: "من در اينجا به محو و از بين رفتن حس ديني انسان در يک جهان فاقد دين نميانديشم، اين البته آيندهاي است ممکن و در واقع بسياري فکر ميکنند که به احتمال زياد در آينده روي خواهد داد".
هيک بر اين باور است که نبايد در صدد مقاومت در برابر جهاني شدن بر آمد. بلکه به عکس بايد امکانِ نوعي "الهياتِ جهاني" را نشان داد، چرا که نه فقط ويژگيهاي مشترکي مانند عقايد، مناسک و نظامهاي اخلاقي وجود دارد، بلکه غايات مشترکي مانند خوشبيني کيهاني و رستگاري، قديسپروري و صفات اخلاقي نيز از وجوه مشترک آنهاست. اديان به اين معنا در فرآيند رو به پيشرفت جهاني شدن سهيم بودهاند.
به باور او، در جهان رو به ترقي امروز، بايد با ديدي روشنفکرانه راه حلي براي حقانيت اديان پيشنهاد نمود. به تعبير وي: "اديان به عنوان نهادها و مجموعههاي قوانين رفتاري به وجود نيامدهاند، بلکه به خاطر اين به وجود آمدهاند که چنان تحولي در ايام ارتباطات توسعهنيافته در ميان گروههاي مختلف فرهنگي اجتنابناپذير بود. اکنون که جهان به يک واحد ارتباطي تبديل گرديده، ما به سمت آيندهاي در حرکت هستيم که در آن براي انديشه ديني اين امکان و موقعيت فراهم ميگردد که از اين مرزهاي فرهنگي-تاريخي فراتر رويم".
رأي نهايي جان هيک درباره اديان اين است:
حقيقت غايي در ذات خويش يکي بيش نيست، اما بالقوه ميتواند در تجربههاي مختلف بشري به شيوههاي گوناگون مورد توجه قرار گيرد. اين فکر در کانون فرضيه پلوراليستي قرار ميگيرد که جان هيک بدان ملتزم است.
کثرتگرايي در نظر آيتاللهالعظمي جوادي آملي
آيتالله جوادي آملي بر اين باورند که ميان کثرت مذاهب و حقانيت آنها فرق بسياري وجود دارد. چرا که هر چه در عالم يافت ميشود و در منطقه طبيعت پديد ميآيد ممکن است حق يا باطل باشد. و اين کثرت نشانگر حق بودن همه آنها نيست. از اين رو صرف کثرت مکاتب ديني هم دليل حق بودن انديشه پلوراليستي نيست. آيتالله جوادي معتقدند که در اين ميدان، تنها از طريق مواجهه عقلاني ميبايد به ارزش يک انديشه پي برد و حق و ناحق بودن آن را ارزيابي کرد. ايشان در اين خصوص، گفتگوي ميان ساير مذاهب را بر پايه عقل و استدلال و برهان توصيه ميکنند و اينگونه عنوان ميکنند که: "محاوره با صاحبان مکاتب گوناگون در صورتي ميسور است که همگان يا برخي گرفتار تحجر و انجماد نشده، مصداق «کل حزب بما لديهم فرحون» نباشند، وگرنه مناظره به مراء و جدال باطل تبديل ميگردد و با چنين وضع نابساماني، نه حق از باطل جدا ميشود و نه محق از مبطل تمايز مييابد. اگر صاحبان مکاتب متعدد از هر گونه پيشداوري و نشاط و انديشه خويش مصون باشند و از انصاف در علم و اعتدال در انديشه بهره برده باشند چنين محاوره و گفتماني نتيجه بخش خواهد بود؛ زيرا هر چند از نظر علم پيشين، تشخيص اينکه کدام حق است و کدام باطل دشوار باشد، ولي از منظر دانش پسين، يعني معرفتشناسي، علم به حق بودن يکي و باطل بودن ديگري آسان است؛ چون در مورد دو نقيض، به خوبي ميتوان دريافت که حتما يکي صدق و ديگري کذب است".
آيتالله جوادي آملي با پيش کشيدن بحث از عقل و استدلال و منطق بر اين باورند که در عرصه داوري ميان مکاتب و اديان ميبايد با يک دانش پسيني (معرفتشناسي) به اين عرصه ورود کرد و صحيح و سقيم را دريافت. جان هيک بر اين باور بود که ميان اديان مختلف وجوه اشتراک زيادي وجود دارد و لذا ميتوان جنبهاي از حقيقت را در همه اديان شاهد بود و همه را به يک چشم نگريست. آيتالله جوادي آملي در اين سخن که ميان اديان وجوه اشتراک فراواني وجود دارد، با جان هيک همعقيدهاند. ايشان در اين خصوص اينگونه عنوان ميکنند:
"اديان الهي داراي خطوط مشترک اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي بوده و هستند که گرايش، تخلق، عمل و تعهد به آنها حق بوده و هست و پاداش الهي را به همراه داشته و دارد؛ مانند اصل توحيد، تقوا، عبادت خدا و عدل".
نقطه اختلاف آيتالله و جان هيک اما در آن است که ايشان، اين قرابت و اشتراک ميان اديان را دليلي بر برابري ميان همه اديان نميدانند. آيتالله معتقدند: "پلوراليزم و کثرتگرايي به اين معنا که همه اديان يادشده فعلاً حق و صحيح باشند، به طوري که مثلاً نوجوان در آغاز بلوغ مخيّر باشد و بتواند هر يک از دينهاي مزبور را انتخاب کند، يا کسي که تا کنون اصلاً ديني را نپذيرفته است و ملحدانه به سر ميبرد، هم اکنون بتواند آزادانه هر يک از آنها را برگزيند، يا کسي که داراي دين حنيف اسلام مصطلح است بتواند آزادانه از دين قبلي خود خارج شود و يکي از اديان مذکور را اختيار کند، به طوري که انسانها حدوثاً و بقائاً در اصل انتخاب و در تداوم دين منتخب خود مخيّر و آزاد باشند، چنين چيزي هرگز در دين حنيف اسلام نبوده و نيست، مثلاً قرآن کريم بعد از نسخ جريان قبله از قدس به کعبه، نماز به طرف قدس را عمل صالح نميداند. همچنين با رهنمودهاي ويژه درباره روزه، حج، ولايت و صدها حکم نسخ ديگر، انجام دادن آن کارها به روال شريعت نسخ شده را عمل صالح نميشمرد".
آيتالله جوادي آملي با اين تعبير، بر اين باورند که اگر چه برخي از اعتقادات مانند، معاد، توحيد و عمل صالح، ممکن است که ميان همه اديان اشتراکاتي داشته باشد، اما راه وصل به اين اعتقادات، اعمال و آدابي را ميطلبد که هيچگاه در ميان اديان مشترک نيستند و همگي نميتوانند از حقانيت برابري برخوردار باشند. ايشان با پيش کشيدن اين بحث، اينگونه عنوان ميکنند که: "عنصر محوري سعادت بعد از توحيد و معاد، عمل صالح است و عمل صالح تطبيق برنامههاي ديني بر اساس وحي و نبوت عصر است که حضرت ختمي مرتبت (ص) صاحب آن است".
اين نحوه مواجهه، يک گام فراتر از آن نکتهاي است که جان هيک بر آن اشاره دارد. آيتالله جوادي آملي نيز بهمانند جان هيک، نافي اصول مشترک در اديان نيستند، اما رسيدن و دستيابي به اين اصول را در ميان همه اديان به نحو يکسان و برابر نميدانند و اختلاف اديان را در اين مقوله به تصوير ميکشند.
برهان عقلي؛ راه صحيح دينشناسي
جان هيک با برجسته ساختن مکان تولد افراد بر اين نکته انگشت نهاده بود که منطقه جغرافيايي که انسان در آن زاده ميشود، تأثير تام و تمام در گرايش ديني و مذهبي افراد دارد. آيتالله جوادي آملي اما همانگونه که اشاره شد، بر برهان عقلي تأکيد دارند و صرف زاده شدن در يک مکان را دليلي براي برگزيدن دين و اعتقاد نميدانند. ايشان بر اين باورند:
"مطالعه دين از طريق جامعهشناسي، آمارگيري، تاريخ و جغرافيا نميتواند حق يا باطل بودن دين معين را اثبات کند. زيرا راه صحيح دينشناسي، برهان عقلي است و دين نيز يک حقيقت فطري و عقلاني محض است. مبادي ديگر مانند تاريخ؛ جغرافيا، اقتصاد، سياست و ... در قبول يا عدم پذيرش جامعه نسبت به دين شخصي اثر دارد، نه براي اثبات حق يا باطل بودن دين معين. توضيح آنکه راه صحيح دينشناسي آن است که پژوهشگر از طريق عقل و با بحثهاي کلي حکمت و کلام، جهان و انسان را بشناسد و نياز جامعه بشري را براي تربيت، از راه ماوراي طبيعت بررسي کند".
آيتالله جوادي آملي بر اين باورند که ممکن است محيط جغرافيايي در پذيرش دين و اعتقاد مؤثر باشد، اما به باور ايشان، راه صحيح دينداري جز از مسير استدلال عقلي نميگذرد. ايشان علاوه بر اين، بر امور معنوي و تأثير آن در روح انسان نيز تأکيد دارند و اثرگذاري آن را مورد توجه قرار ميدهند. به باور ايشان، آن ديني که بتواند جان ملکوتي انسان را سيراب کند، ميتواند به عنوان دين و آيين برتر معرفي گردد. به تعبير ايشان: "انسان همچنين بايد تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسي کند و بداند که دين، عهدهدار تغذيه جان ملکوتي انسان است و نيز انسان را از بيکران تا بيکران به فيض خدا مرتبط ميکند تا بداند که دنياي مطلوب در برابر آخرت محدود است و نيز بداند احکام ديني تعيينکننده نيازهاي دنيايي او محدود است و آن بخشهايي را که براي تأمين نيازهاي نامحدود بشريت است و به جان ملکوتي انسان و آخرت او مرتبط است، از نظر دور ندارد. اگر انسان از راه برهان عقليِ محض دين را شناخت، ميتواند تشخيص دهد که کدام دين، حق يا باطل است و ديگر نميگويد که همه اديان حقاند يا هر يک از اديان، فيالجمله حق است يا حق مطلق نزد همگان است يا حق مطلق نزد هيچ کس نيست و هر کس گوشهاي از حق را گفته است".
جان هيک از بحث تجربه ديني نيز استفاده کرده و بر اين باور بود که تجارب مختلف ديني ميتواند ما را به حقايق مختلفي نائل کند. حقايقي که هر کدام ميتواند جنبهاي از حقيقت محض را نمايندگي کنند. آيتالله جوادي آملي اما در پاسخ به اين پرسش که آيا از راه تجربه ميتوان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا نه، پاسخ ميگويد:
اولا بسياري از مطالب دين، فوق حس و تجربه حسي است و هرگز به شکار حس و دام تجربه در نميآيد؛ مانند توحيد و معاد، زيرا اينگونه از معارف بلند عقلي، فقط با برهان غير حسي و غير تجربي قابل اثبات يا ابطال است. ثانياً اگر بخواهيم از راه حس و تجربه به بطلان يا صحّت مذهبي فتوا دهيم، بايد همه مکاتب و مذاهب را آزمايش کرده، بفهميم چه چيزي حق است و چه چيزي باطل و چون مذاهب و مکاتب فراوان است، پيش از آن که بخش کوتاهي از اين مکتبها تجربه شود، عمر انسان به پايان ميرسد و بشر با شکاکيت روبهرو ميشود؛ زيرا نميتوان فهميد که کدام مذهب حق و کدام باطل است. شکاکيت نيز امر باطلي است، زيرا هم عقل برهاني ميپذيرد که انسان راه معرفتي صحيح در پيش دارد و هم نقل قطعي بشر را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا ميخواند. پس راهي که مانع فرو افتادن انسان در دام شکاکيت است راه عقل برهاني يا بررسي نقل قطعي است، نه راه حس و تجربه حسي.
نقد نسبيت در فهم
آيتالله جوادي آملي دو مبناي اصلي در رويکردهاي پلوراليستي را مورد نقد قرار ميدهد. مبناي نخست پلوراليزم اين است که حقيقت و واقعيت نامحدود است. جان هيک نيز بر اين مسأله تأکيد کرده بود و دستيابي به حقيقت را امري دشوارياب ميدانست. آيتالله جوادي آملي در اين خصوص اينگونه اعلام موضع ميکنند:
"کدام حقيقت و واقعيت نامتناهي است؟ اگر منظور، نامحدود بودن واقعيتهاي امکاني معيّن، مانند آب و خاک و ساير امور مرتبط با بشر است، اين سخن صحيحي نيست؛ زيرا نميتوان درخت را حقيقتي نامتناهي دانست که مهندس کشاورزي به حقيقت آن نميرسد. همچنين نميتوان گفت که ميکروب، نامتناهي است و پزشک ميکروبشناس نميتواند آن را بشناسد؛ زيرا همه واقعيتهاي خارجي محدود است. لذا شناخت حقيقت آنها محذوري ندارد و ميسور انسان است. افزون بر آن، نامتناهي دانستن واقعيتهاي عيني سخني است که صدر و ذيلش با هم ناسازگار است؛ زيرا اگر چيزي نامتناهي بود، اشياي ديگر در مقابل او قرار نميگيرد، يعني نميتوان گفت: آب، حقيقتش نامتناهي است و معدن طلا، حقيقتش نامتناهي است؛ زيرا اگر آب، حقيقت نامتناهي بود ديگر مجالي براي موجود ديگر باقي نميماند. از اين رو، جمع بين تعدد و نامتناهي بودن آحاد آن متعدد، جمع متناقضين است".
آيتالله با نقد اين رويکرد اينگونه عنوان ميکنند:
"بنابراين همه اشياي خارجي محدودند و هر موجود محدودي قابل اکتناه است؛ يعني تشخيص کنه و حقيقت آن محال نيست. اما اگر منظور، نامحدود بودن مجموع حقايق جهان است، اين سخن حقي است؛ ولي هيچ کس ادعا نکرده که فهم و شناخت همه حقايق گذشته، حال و آينده ممکن است. همچنين اگر منظور، نامتناهي بودن ذات اقدس الهي است، گرچه اين سخن حق است، ولي هيچ کس ادعا ندارد که ميتواند به خدا احاطه پيدا کند".
آيتالله جوادي آملي با ذکر اين نقدها، بر اين باورند که رويکرد قائلين پلوراليسم، ايضاح مفهومي دقيقي نيافته است. اگر حقيقت بيروني را فقط در خصوص ذات خداوند عنوان ميکنيم، ميبايد بدان اذعان صريح کرد. اما اگر مراد از حقيقت، همه امور واقعي در جهان هستي است، هيچگاه دستيابي به آن، از دسترس فهم و استنباط آدمي خارج نبوده و نيست. آيتالله جوادي آملي در اين انتقاد خود، به نظر ميرسد که تبيين ناصحيح از اصلِ موضع "حقيقت" و "واقعيت" را مورد توجه قرار دادهاند.
نقدي برتاثير ادراک بر واقعيت
مبناي دومي که قائلين به پلوراليزم و در رأس آنها جان هيک به آن باور دارد، تمايز ميان اصل دين، و معرفت ديني است. جان هيک بر اين باور بود که تمامي تلاش انسان ميبايد صرف معرفت ديني شود. از آنجايي که دستيابي به دين امري ناشدني است، معرفت ديني، تمامي تلاش انسان را در مسير دينداري بر دوش ميکشد. لذا معرفتهاي ديني نيز چندان نميتوانند شباهتي با يکديگر داشته باشند و ميبايد همه را به يک چشم نگريست. بر اين اساس، آنچه را که انسان از طريق درک مغزي خود بدان نائل ميگردد، ميبايد حجت او براي دينداري باشد. آيتالله جوادي آملي در نقد اين رويکرد، ميان برداشتهاي مغزي و درک روحي تمايز قائل ميشوند. به باور ايشان، درک انسان، تنها وابسته به مغز و سلولهاي مغزي او نيست، بلکه اينها ابزار کار فکري است و حقيقت انسان که عهدهدار جزم علمي و عزم عملي است، روح مجرد اوست. فهم و درک که مجرد است، از کار مغز و قلب مادي نيست، بلکه وقتي اين ابزار در اثر فعل و انفعالها آماده ميشود و با مبادي مسائل علمي از نزديک برخورد ميکند زمينه فراهم ميشود تا روح مجرد، خود آن مسائل را درک کند. از اين رو، وقتي روح به لبه انديشه رسيد، خود را مخصوص و محدود به جايي نميبيند؛ بلکه خود را بيمکان ميداند.
گوهر واحد و قانون واحد
نکته ديگري که آيتالله جوادي آملي در بحث از پلوراليزم ديني مورد توجه قرار ميدهند، رويکرد انسانشناسانه به اين مسأله است. بين پلوراليزم ديني و انسانشناسي، رابطه تنگاتنگي برقرار است؛ به گونهاي که اگر انسان را داراي فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم، پلوراليزم و کثرتگرايي ديني موضوعيت ندارد. ولي اگر انسان را داراي حقايق گوناگون بدانيم، پلوراليزم کثرتگرايي فرض صحيح دارد.
آيتالله جوادي آملي با مطرح کردن بحث از فطرت واحدِ انسان، بر اين باورند که فطرت واحد، قانون واحدي را نيز ميطلبد. ايشان با التفات به اين مسأله، اينگونه مطرح ميکنند که: "آيا حقيقت انسان، واحد است يا متنوع و متعدد؟ يعني همه افراد بشر از يک گوهرند و تنها در درجات اين گوهر يگانه، متفاوتاند، يا هر کدام حقيقتي دارند متباين با حقيقت ديگران؟ ... هم آيات قرآني و هم شواهد تجربي عقلي اين پرسش را پاسخ ميگويد و همه انسانها را در گوهر هستي يکسان ميدانند. بنابراين از سويي راه براي تحصيل کمالات بزرگان و نوابغ بشري باز خواهد بود و از سوي ديگر نظريههاي ناصوابي چون پلوراليزم ديني و صراطهاي مستقيم باطل خواهد شد؛ زيرا براي حقيقت واحد، کمالهاي گوناگون و متباين فرض صحيح ندارد".
به باور آيتالله جوادي آملي، فطرت واحد سببساز قانون منسجم واحد است و تخلف از آن، سببساز به سرانجام نرسيدن و پيراسته نگشتن فطرت ميگردد. به تعبير آيتالله: "اين فطرت واحد را نه خداوند تغيير ميدهد؛ چون آن را به زيباترين شکل آفريده است و نه غير خداوند؛ چون غير او قدرت تغيير نظام آفرينش را ندارد. بنابراين اگر پيامبر و کتاب و کعبه و مطاف و معبد و هدايت و فطرت و ... براي همه انسانها يکي است، پس تمام جوامع بشري، داراي حقيقتي يگانهاند".
آيتالله جوادي آملي حتي با پيش کشيدن بحث از قوانين بشري نيز بر اين باورند که قوانين ساخته بشر نيز نمايانگر فطرت واحد انسانهاست. به تعبير ايشان: "سازمان ملل و ديگر مجامع بينالمللي نيز براي تمام انسانها نظريهپردازي و برنامهريزي واحدي داشته و از حقوق همه بشر سخن ميگويند. اگر حقيقت انسانها متعدد و متباين باشد، تعيين حقوق واحد و قانون واحد براي ميلياردها انسان ناهمگون، امري ناصواب بوده و بيمعنا مينمود".
آيتالله جوادي آملي بحث تعدد پيامبران و شرايع را نيز مسکوت نميگذارد و به آن توجه ميدهد. ممکن است از تعدد پيامبران و کتابهاي آسماني به عنوان اشکالي بر استدلال "فطرت واحد" ياد شود. آيتالله اما در پاسخ عنوان ميکنند که: "با رجوع به قرآن، اين اشکال نيز حل ميشود؛ زيرا خداوند در قرآن کريم شناسنامه انبيا و کتابهاي آنان را به نحوي تنظيم فرموده است که گويي فقط يک پيامبر، در طي اعصار و در دورانهاي مختلف، زندگي کرده و فقط يک کتاب به شيوههاي متعدد تدوين يافته است و همه خلفا و اوصيا و امامان معصوم از عصر آدم (ع) تا زمان ولي عصر(عج) گويي يک انسان کاملاند که در هر دوره با برنامهاي ويژه، هدايت انسان را بر عهده گرفتهاند و بر اين اساس هر پيامبري، پيامبران پيش از خود را تصديق کرده است"
آيتالله جوادي آملي به عنوان شاهدي ديگر بر اين مدعاي خود اينگونه عنوان ميکنند: "شاهدي ديگر بر اين معنا آنکه خداوند تکذيب هر پيامبر را تکذيب همه پيامبران ميخواند". آيتالله جوادي آملي با استناد به برخي از آيات قرآني بر اين باورند که از اين آيات نيز به دست ميآيد که چون تکذيب يک پيامبر، مساوي با تکذيب همه انبياست، پس پيامبران همگي در حکم يک پيک الهياند که متناسب با شرايط مختلف، شريعتهاي متفاوتي عرضه کردهاند. اما خطوط اصلي هدايت آنان، واحد و يکسان است".
به باور آيتالله جوادي آملي، "تنوع و تعدد اديان، فرض صحيحي ندارد؛ زيرا دين براي تربيت انسان است و ثابت شده که انسان، حقيقت واحد است. از اين رو ديني که براي تربيت انسان است، بايد واحد باشد. توضيح آنکه انسانشناسي با دينشناسي ارتباط وثيق دارد؛ به گونهاي که اگر انسان دقيق شناخته شود، دين نيز به شکل صحيح شناخته ميشود؛ مثلاً اگر ثابت شود که انسانها در اعصار و قرون، حقايق گوناگون دارند، اديان گوناگون نيز خواهند داشت؛ ولي اگر اثبات شود که انسان داراي فطرت الهي ثابتي است که در طي اعصار و قرون و نيز در اقليمهاي مختلف تغييري نخواهد کرد و فقط و فقط بدن خاکي و طبيعياش دگرگون خواهد شد، دين نيز چون به فطرت ثابت انسان مربوط است، بايد ثابت و واحد باشد. بر اين اساس، اصول دين بايد همواره ثابت باشد؛ گر چه فروع دين که از آن به منهاج و شريعت تعبير ميشود متغير باشد. انسانها در همه شرايط داراي يک حقيقت هستند و حقيقت فطرت و قلب و عقل همه آن ها از يک سنخ است، گرچه بدن و ارتباطش به طبيعت و کيفيت زندگي او در اعصار فرق ميکند؛ چنان که کيفيت داد و ستد يا مسافرتهاي وي متغير است ... اما امور مربوط به فطرت انسان، هميشه يکي و ثابت است".
به عنوان مثال انسان اگر در گذشته به عدالت عشق ميورزيد و از ظلم رنج ميبرد يا از تواضع و امانتداري و آزادي و استقلال لذت ميبرد و از تکبر و خيانت و استعمار و استثمار و استعباد و استحمار منزجر بود، امروز نيز اينچنين است. با اين تعابير، آيتالله جوادي آملي بر اين رأي التفات ميدهند که اصول کلي دين و اخلاق و معارفي که به فطرت انسان بر ميگردد، چون فطرت انسان ثابت است، ثابت و تغييرناپذيرند.
نتيجهگيري
جان هيک با برجسته ساختن بحث از "معرفت ديني" بر اين رأي پاي فشرده است که هر آنچه که دينداران بدان باور دارند، نحوهاي معرفت ديني است. اين معرفت، از يک حقيقت نشأت گرفته است. به تعبير او حقيقت همانند نوري است که بهواسطه عدسيهاي مختلف متکثر شده است. هر مکتبي نيز به قدر توان خود، جنبهاي از حقيقت را بازتاب داده است. هيک همين تکثر ميان معارف ديني را سببساز حقانيت همه اديان ميداند. وي بر اين باور بود که هر کدام از اديان، از آنجا که گوشهاي کوچک از حقيقت را بازتاب ميدهند، جنبهاي از آن حقيقت را نمايندگي ميکنند. وي با انگشت نهادن بر روي وجوه مشترک ميان اديان، اين ادعاي خود را مورد تاکيد و توجه قرار ميداد. جان هيک همچنين بر اين باور بود که در عرصه ديني، التزام صرف ورزيدن بر روي يک انديشه، امر شاستهاي نيست. وي معتقد بود که ميتوان به يک دين جهاني دست يافت؛ ديني که در آن يهوديت و مسيحيت و اسلام و بودايي از هم تفکيکناپذيرند و همگي به يک هدف که همان "خدامحوري" است ميانديشند و دراين راه قدم بر ميدارند.
آيتالله جوادي آملي در پارهاي موارد با آراي جان هيک همعقيدهاند؛ آنجا که جان هيک بر موارد مشترک ميان اديان توجه ميدهد، آيتالله جوادي آملي نيزاين موارد مشترک را مورد پذيرش قرار ميدهند. آيتالله جوادي اما بر اين باورند که همان امور مشترک ميان اديان نيز هنگامي که مبنايي براي عمل افراد قرار گيرند، اعمال مختلفي را ايجاد خواهند کرد. به عنوان نمونه، توحيد، نقطه مشترک ميان همه اديان ابراهيمي است، اما در اسلام، توحيدمحوري به گونهاي بازتاب مييابد اما در مسيحيت، اعمال ديگري را طلب ميکند. بر همين اساس است که نميتوان به صرف برخي مشترکات ميان اديان، همگي را در راه و روش يکسان دانست و بر همگي مُهر صحه نهاد. آيتالله جوادي آملي همچنين با استناد به فطرت واحد انسان، براين باورند که از آنجا که فطرت انسان هميشه ثابت بوده و تغييرناپذير است، لذا قانون و دين واحدي ميطلبد تا اين فطرت را براي هميشه، هدايت و راهنمايي کند. از اينجاست که ميتوان به دين واحد الهي نيز رهنمون شد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
---
ازگفتن آن چه را که حق می دانم هرگز دریغ نمی کنم حتی اگر بهای آن سر بی بهای این حقیر باشد.
---
تعریف دین حق را از کجا می توان به دست آورد؟
---
پلورالیسم دینی اگر منشأ و زادگاه ادیان را بی استثنا بشر و یا خداوند با بشر بداند با توجه به محدودیت دانش ذهن بشر که زاییده ی ناتواناییها و نیازهای بی پایان او است هیچ دینی حتی اگر آثاری از خدا محوری در خود داشته باشد نمی تواند حق و شایسته ی پیروی باشد.
پایه های چنین پنداشتی از منشأ و زادگاه دین خود روی تشکیک نسبت به وجود آفریدگار عاقل یکتا و تشکیک بر ضرورت رهبری هدفمند او بر رفتار و کردار آفریدگان عاقل و غیر عاقل و تشکیک در ضرورت اقدام این افریدگار از سر آغاز آفرینش موجودات به ایجاد دین واحد برای آفریدگان عاقل پایه ریزی شده است.
این پنداشت همه ساختار و زیر ساختارها و بدنه ی خود را با ملغمه هایی در هم آمیخته از دین واحد الهی با انبوه بی شماری از افزدوه های ذهن بشر که دین الهی را بغرنج و غیر قابل درک و سرشت گریز می سازند بنا می کند و به همین دلیل هرگز نمی تواند به تعریف جامع و مانع و بی خدشه ای از حقیقت دین الهی برسد.
تعریف حقیقت دین الهی را تنها از گفته های محض و بی آلایش خداوند به دور از افزوده های بشری می توان به دست آورد(آیه: 213 سوره بقره).
با توجه به در هم آمیخته شدن گفته های محض خداوند در زمینه های خدا شناسی ، دین شناسی ، پیامبر شناسی ، انسان شناسی ، جهان شناسی ، رفتار شاسی و بایدها و نبایدهای رفتار دینی با افزوده های پیچیده و بغرنج و سرشت گریز تحریف گر بشری در دیانتهای پیش از اسلام و مصون ماندن این گفته ها و این شناختها از این در هم آمیختگی تحریف گر در قرآن کریم تنها تعریفهای قرآن کریم از دین و تعریفهای منسوب به معصومان در این زمینه که باید با داده های قرآن کریم همگنی و هم آهنگی بی خدشه داشته باشند می توانند تعریف حقیقی جامع و مانعی از دین داشته باشند.